درس اسفار - استاد حشمت پور

97/09/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

ج6 اسفار ص 82 سطر 4

کلام مرحوم سید صدر را ذکر کردیم و گفتیم اگر ایشان اصالت الوجودی می بود و واجب تعالی را عین وجود خارجی می دانست ـ نه عین مفهوم وجود ـ کلامش مورد قبول ما بود و هیچ اشکالی بر او وارد نمی شد ولی اکنون که اصالت ماهوی است و واجب تعالی را عین مفهوم وجود می داند اشکال بر او وارد است. معاصر او مرحوم دوانی سه اشکال بر او او وارد کرده که بنابر اصالت وجود بر طرف می شود . مصنف آن سه اشکال را نقل کرده و بعد آن سه اشکال را بنابر مبنای اصالت وجود دفع می کند.

اولین اشکال :

مرحوم سید صدر واجب تعالی را از ماهیت خالی کرد و قائل شد او وجود بحت است. دوانی سه فرض را در کلام سید مطرح می کند و هر سه را باطل می کند. وی در این رابطه به مرحوم سید می گوید منظور شما از اینکه واجب تعالی وجود صرف است چیست؟ آیا واجب تعالی عین مفهوم وجود است یا اینکه است فردی از افراد مفهوم وجود است؟

بر فرضی که واجب تعالی فردی از وجود است دو احتمال وجود دارد: 1- ذاتا فردی از مفهوم وجود است. 2- با عروض مفهوم وجود فردی از وجود است یعنی چون مصداق مفهوم وجود واقع می شود فردی از آن است.

ابطال فرض اول:

مرحوم دوانی می گوید اگر واجب تعالی عین مفهوم وجود باشد ایرادش واضح است چون واجب تعالی یک موجود خارجی است اما مفهوم وجود یک معقول ثانی است و ربطی به خارج ندارد ـ گرچه از خارج حکایت می کند ـ و چطور می شود واجب تعالی را که خارجی است عین یک مفهوم ذهنی قرار داد؟ این که مسلما باطل است و از شما تعجب است که چرا چنین سخنی گفتید.

توجیه کلام سید سند

به نظر خیلی بعید به نظر می رسد که مرحوم سید با این عظمت بگوید واجب تعالی یک مفهوم ذهنی است لذا بعضی توجیه می کنند که مراد وی ظاهر کلامش نیست و اراده نکرده است که واجب تعالی مفهومی ذهنی است. بلکه مرادش این است که واجب تعالی وجودی است که مفهوم وجود از او انتزاع می شود بدون آنکه قیدی لازم باشد یعنی بدون حیثیت تقییدیه و نیز بدون آنکه علتی این وجود را صادر کند یعنی بدون حیثیتت تعلیلیه. بلکه واجب تعالی به حیثیت اطلاقیه منشا انتزاع این مفهوم است. لذا مرحوم سید می گوید که واجب تعالی عین این مفهوم است. اما ممکن الوجود را نمی توان عین مفهوم وجود دانست چون باید به ممکنات، وجود را ضمیمه کنیم. به خود وجود امکانی نمی گوئیم عین این مفهوم است چون باید علتی این وجود امکانی را صادر کند یعنی وجود امکانی حیثیت تعلیله می‌خواهد و ماهیت ممکنات حیثیت تقییدیه می خواهد. لذا هیچ کدام نمی تواند عین این مفهوم باشند. اما از خداوند متعال مفهوم وجود را انتزاع می کنیم بدون هیچ حیثیتی یعنی با حیثیت اطلاقیه.

با این توجیه بر مرحوم سید اشکالی وارد نیست. و الا ظاهر کلام وی واضح البطلان است و دوانی به ظاهر کلام سید اشکال وارد می کند کما اینکه صدرا نیز به ظاهر کلام وی اشکال وارد می کند.

ابطال فرض دوم:

فرض دوم این است که واجب تعالی ذاتاً فرد وجود است موجود است. (نه اینکه عین مفهوم وجود باشد)

محذور این فرض تکرار در وجود واجب تعالی یا به عبارت دقیق‌تر تکرار در فرد بودن واجب تعالی برای مفهوم وجود است. توضیح مطلب این است که طبق این فرض واجب تعالی یک بار به لحاظ ذاتش که اقتضای فرد بودن برای وجود را دارد فردی از وجود است و بار دیگر به این دلیل که مشمول مفهوم وجود است فردی از وجود است. پس لازم می آید واجب تعالی دو بار فرد وجود باشد که این نیز واضح البطلان است زیرا معنا ندارد امری بیش از یکدفعه فردی از یک طبیعت باشد.

ابطال فرض سوم:

فرض سوم این است که واجب تعالی فرد وجود باشد نه عین مفهوم وجود و فرد بودنش هم به این دلیل است که مشول مفهوم وجود است.(نه به این دلیل که ذاتش اقتضای وجود را دارد)

این فرض نیز باطل است چون معنایش این است که واجب تعالی ذاتا موجود نیست بلکه فقط وقتی که مشمول مفهوم وجود باشد می توان گفت موجود است. در حالی که واجب تعالی هیچ علتی ندارد پس مشمولیت مفهوم وجود‌° واجب را، نمی تواند علت وجود واجب تعالی باشد.

جمع بندی:

مرحوم دوانی هر سه فرض را باطل کرد و چون فرض دیگری هم نیست پس کلام مرحوم سید صدر که واجب تعالی را وجود بحت دانست باطل می‌شود مگر آنکه وی قائل به اصالت وجود باشد که در این صورت وجود اصیل است و وجود واجب تعالی به وجود که اصیل است موجود است. پس از ناحیه مفهوم وجود چیزی عایدش نمی شود لذا نه عین مفهوم وجود است و نه به سبب مفهوم وجود، فردی از وجود می شود. در این صورت می توان گفت واجب تعالی عین وجود است یعنی عین وجود خارجی است نه عین مفهوم وجود.

همچنین بنابر اصالت وجود، محذور تکرار وجود واجب لازم نمی آید زیرا بنا بر اصالت وجود، شیء چون موجود است مشمول مفهوم وجود است نه بالعکس. پس از ناحیه شمول مفهوم وجود فردی برای واجب تعالی لازم نمی آید و نه لازم می آید به سبب مفهوم وجود، فردی از وجود باشد و نه اینکه واجب تعالی یک معقول ثانی شود.

اما با توجه به مبنای سید او مجبور است یکی از سه فرض مذکور را نتخاب کند که نهایتا بر او اشکال وارد خواهد شد.

نکته:

مرحوم سبزواری در پاورقی می فرماید «این اشکال بر دوانی که خود مستشکل است نیز وارد است»[1] اما باید توجه داشت این اشکال از این حیث که دوانی نیز مانند سید صدر اصالت ماهوی است بر او وارد است . منتها فرق دوانی با سید صدر در این است که دوانی واجب تعالی را عین مفهوم

نمی داند بنابراین اگر واجب تعالی مشمول مفهوم شد از طریق این مشمولیت موجود نمی شود لذا اشکال تکرار بر کلام دوانی وارد نیست.

 

توضیح، ترجمه و تطبیق

منها أنه على ما ذهب إليه من أنه الموجود البحت

از جمله اشکالات دوانی بر سید سند این است: شأن این است که آنطور که سیدصدر درباره واجب تعالی قائل شده است که او موجود بحت است (سه فرض درباره اش مطرح است)

 

إن كان ذاته عين هذا المفهوم الاعتباري فهو ظاهر البطلان و كيف يكون ذات الواجب أمرا اعتباريا من المعقولات الثانية

(فرض اول) اگر ذات واجب عین این مفهوم اعتباری است، که ظاهر البطلان است زیرا چطور ذات واجب تعالی (که خارجیت دارد) عین یک امر اعتباری از سنخ معقولات ثانیه ی ذهنی است؟ ( پس این فرض باطل است)

و إن كان فردا من أفراده ورد عليه أن موجوديته بذاته أو لكونه فردا من أفراد هذا المفهوم سواء كان لازما أو عارضا

(فرض دوم) اگر خداوند عین مفهوم وجود نباشد بلکه فردی از این مفهوم باشد بر سید صدر این اشکال وارد است که ( این سوال از سید صدر پرسیده می شود که) آیا موجودیت خداوند بذاتش است؟ ( و احتیاج به غیر ندارد) یا به این خاطر است که او فردی از افراد این مفهوم واقع شده است؟ (یکی از این دو باید پذیرفته شود) فرقی ندارد که این مفهوم لازم واجب تعالی باشد و از او جدا نشود یا عارض مفارق باشد و بتواند جدا شود ( به این نحو که واجب گاهی فرد موجود باشد و گاهی فرد آن نباشد. مهم این است که واجب تعالی مشمول این مفهوم است و به واسطه این شمول فردی از این مفهوم است)

فإن كان بذاته و لا شك أنه فرد من هذا المفهوم فيلزم أن يكون موجودا مرتين مرة بذاته و مرة بكونه فردا من هذا المفهوم

پس اگر موجودیت واجب تعالی (فرد بودن واجب برای مفهوم موجود) بذاته باشد (از این قسمت متن یعنی از «و لا شک...» اشکال را شروع می کند) شکی نیست که واجب تعالی فردی از مفهوم موجود است و چون فردی از این مفهوم است پس از این حیث و به واسطه این مشمولیت باید وجودی داشته باشد لذا لازم می آید دو مرتبه موجود باشد یک مرتبه به خاطر ذاتش و مرتبه دیگر به این خاطر که فردی از این مفهوم است ( بطلان این لازم واضح است زیرا هیچ موجودی دو وجود ندارد)

و إن كانت موجوديته لكونه فردا من أفراد هذا المفهوم لم يكن في ذاته موجودا فلا فرق بينه و بين الممكنات

اگر موجودیت خداوند به این خاطر است که فردی از افراد این مفهوم است و چون مشمول این مفهوم است موجود است نتیجه اش این است که ذاتا موجود نیست بلکه توسط شمول مفهوم وجود او را، موجود شده است و او وجودش را از این مشمولیت می گیرد بنابراین واجب تعالی معلول میشود و مشمولیت، علت او می‌شود. پس فرقی بین واجب تعالی و ممکنات نباید باشد چون هر دو در وجودشان احتیاج به علت دارند منتها ممکنات در وجودشان به واجب تعالی احتیاج دارند و واجب تعالی به مشمولیت مفهوم موجود احتیاج دارد.( این بود اشکال اول دوانی)

 

اشکال دوم دوانی بر مرحوم سید صدر:

(مرحوم دوانی به مرحوم سید این طور می گوید) شما امر خداوند را دائر بین دو چیز کردید که یا «شیءٌ موجودٌ» است و یا «وجود بحت» است . سپس «شیءٌ موجودٌ» بودن را باطل کردید چون لازم می آمد که خداوند تحلیل بشود به وجود و ماهیت و مرکب شود. سپس تحلیل را نفی کردید و از نفی تحلیل نتیجه گرفتید خداوند وجود صرف و بحت است.

حال دوانی می گوید این کار شما بی فایده است زیرا با آن بیانی که داشتید تحلیل واجب تعالی، لازم مبنای شماست و در هر صورت گرفتار محذور تحلیل و ترکیب واجب تعالی هستید زیرا قبول کردید که واجب تعالی وجود بحتی است که معروض مفهوم وجود است و برای همین لازم می آید که واجب تعالی به دو امر تحلیل شود: یک امر وجود بحت واجبی است و امر دوم مفهوم موجود که مشترک است (ولو به این صورت که وجود بحتش را به ذاتش دارد و مفهوم مشترک به به نحو عروض اما به هر حال واجب تعالی به دو امر تحلیل شد)

بنابراین تحلیلی که سید صدر از واجب تعالی نفی کرد تحلیل او به وجود و ماهیت است و تحلیلی که دوانی بر مبنای سید صدر لازم می داند تحلیل به وجو و عارضی است که مفهوم وجود باشد و این تفاوت در نوع تحلیل مهم نیست. (چه تحلیل درون ذات باشد که ترکیب از وجود و ماهیت است و چه تحلیل به ذات با یک امر عارضی باشد. اصل تحلیل نشدن واجب تعالی و ترکیب نداشتن او مهم است )

نکته:

صدرا و دوانی از این اشکال چگونه فرار می کنند؟ (زیرا صدرا هم واجب تعالی را وجود بحت می داند و وی را مشمول مفهوم وجود می داند. پس ظاهرا این اشکال بر صدرا و خود دوانی نیز وارد است)

صدرا قبلا اینطور گفت که واجب تعالی وجود بحت است و عین موجودیت است نه معروض موجودیت. پس از نوع تعبیر صدرا معلوم می شود که او متوجه این اشکال است و به همین دلیل مطلب را این گونه بیان می کند که اشکال بر او وارد نشود. به عبارت دیگر وی با بیان این مطلب که واجب تعالی عین موجودیت است راه را برای دوئیت و عروض و تحلیل را سد می کند . برخلاف سید صدر که واجب را با عروض مفهوم وجود موجود می داند نه عین موجودیت.

نکته:

ما در مقام اشکال بر کلام و عبارت سید سند هستیم و بر بیانات او که موهم این اشکالات هستند اشکال وارد می کنیم و کاری به مراد او نداریم و در اکثر مواقع باور نداریم که او این معانی را اراده کرده باشد مثل آن جا که واجب تعالی را عین مفهوم ذهنی اعتباری دانسته بود که بطلانش بسیار واضح است. و کلاً قاعده علمی بر این است که بر بیان و کلام شخص اشکال وارد می شود و به ذهن و مراد و مقصود اشخاص اعتنایی نمی شود و کلام سید صدر در مانحن فیه صریح در همین معانی است که ما بر آن اشکال کردیم.

لذا اگر سید اینچنین می گفت که واجب تعالی وجود بحت است و مفهوم وجود از آن وجود بحت انتزاع می شود ، اشکالی بر او وارد نبود و اما وی صراحتاً مفهوم وجود را عارض بر واجب تعالی قرار می دهد نه منتزع از ذات واجب و به همین دلیل واجب تعالی تحلیل می شود بر وجودی و عارضی که محذور دارد.

(این بود اشکال دوم دوانی)

سپس کسانی(یا خود سید) می خواهند از کلام سید دفاع کنند و این اشکال را دفع کنند که دوانی از این دفاعیات جواب می دهد (به صورت دفع دخل مقدر از آنها جواب می دهد)

 

توضیح، ترجمه و تطبیق

 

و منها أنه على التقدير الأول أيضا يلزم أن يكون معروضا للمفهوم المشترك فيه‌ فلا فرق بينه و بين غيره من هذه الحيثية

و از این اشکالات این است که بنابر فرض اول (اینکه واجب تعالی وجود بحت باشد چون سید دو فرض را مطرح کرد: یکی اینکه واجب تعالی شیءُ موجودُ باشد و فرض دیگر این بود که واجب تعالی وجود بحت باشد سپس سید صدر فرض شیء ُ موجودُ را مستلزم تحلیل واجب تعالی دانست و ابطالش نمود و وجود بحت بودن واجب را نتیجه گرفت. حال دوانی می گوید حتی بنابراین که واجب را وجود بحت بدانی نیز گرفتار محذور تحلیل هستی) نیز مانند فرض دوم تحلیل واجب تعالی لازم می آید واجب تعالی معروض مفهوم مشترک (مفهوم موجود) باشد پس دیگر فرقی بین واجب تعالی و ممکنات از این حیثیت نیست(هر دو معروض مفهوم وجود هستند لذا هر دو تحلیل می شوند. اما ممکنات تحلیل می شوند به وجود و ماهیت، و واجب تعالی تحلیل می شود به وجود بحت و مفهوم عام و مشترک موجود. ذات ممکنات امری غیر از وجود است مثلا ذات انسان، انسان است که عارض مفهوم وجود است و ذات واجب در این تقدیر، وجود بحت است که معروض مفهوم وجود است)

 

بل لا يبقى لنفي التحليل إلى الوجود و الماهية معنى أصلا إذ حينئذ يثبت فرد خاص معروض للمفهوم المشترك فيه و ذلك هو التحليل

بلکه اصلا نفی تحلیل واجب به وجود و ماهیت(که سید سند چنین نفیی را انجام داد) بی معنا و بی فایده است زیرا در این هنگام ( که نفی تحلیل صورت گرفت و نتیجه اش بحت بودن وجود واجب شد) ثابت می شود فرد خاصی (واجب تعالی که ذاتش وجود بحت است) که معروض مفهوم مشترک موجود است. و این امر در واقع همان تحلیل است ( که سید سند از آن را نفی می کرد)

فإن قال المراد من نفي التحليل أنه لا يمكن تحليله إلى الموجود الخاص و الماهية و هاهنا قد حلل إلى نفس الموجود الخاص و الموجود المطلق قلنا إن الإنسان الموجود ينحل إلى الإنسان الذي هو ذاته و الموجود المطلق الذي يصدق عليه صدقا عرضيا كذلك ينحل ما زعمتم أنه ذات الباري إلى ما سميتموه الموجود البحت‌ و الموجود المطلق الصادق عليه صدقا عرضيا فلا فرق بين الصورتين في ذلك

 

نکته:

ممکن است سید از خودش دفاع کند و بگوید آن تحلیلی که من نفی کردم با تحلیلی که شما به گردن من گذاشتید فرق می کند با این بیان : تحلیل نفی شده توسط سید، تحلیل به ماهیت و وجود خاص بود که خداوند دارای حصه ای از مفهوم وجود باشد که دارای یکی از افراد وجود است یعنی خداوند ماهیتی است دارای یک وجود خاص که یکی از افراد مفهوم موجود است. اما الان معلوم شد خداوند وجود بحت است به علاوه وجود مطلق. پس اجزای تحلیلی که مرحوم سید قبلا نفی کرد متفاوت است با این اجزای تحلیلی که بر عهده او گذاشته می شود پس از نظر مرحوم سید و طرفداران مبنای او، این تحلیل واجب تعالی غیر از آن تحلیل است(یعنی عبارت ذلک هو التحلیل اشتباه است طبق این دفاع) ولو اینکه عنوان تحلیل بر او صادق است.

دوانی با مثال جوابش را می دهد و دفع دخل می‌کند: «انسان موجود است» تحلیل می شود به انسان و وجود مطلق. واجب تعالی هم تحلیل می شود به وجود بحت و وجود مطلق. اگر شما(سید) بگوئی خدا تحلیل می شود به وجود بحت و وجود خاص می گوئیم انسان(مثال برای ممکن است) نیز تحلیل می شود به انسان و وجود خاص یعنی همان طور که در انسان ذاتش انسان است در واجب تعالی نیز وجود بحت، ذاتش است و وجود خاص، عارض است. پس تفاوتی نیست بین تحلیل انسان با تحلیل خدا.

شما کاری کردی که خدا مانند ممکن تحلیل نشود و تقدیر دوم ( تحلیل خداوند به ماهیت و وجود) را نفی کردی تا خداوند مانند ممکن نشود بعد خداوند را وجود بحت قرار دادی تا خدا مانند انسان نشود درحالی که خدا مانند انسان شد چون اگر ذات خدا را وجود بحت بگیری چه وجود مطلق را بر او عارض کنی چه وجود خاص را در هر صورت او دارای دو چیز می شود و تحلیل واجب تعالی صورت می‌پذیرد. پس هیچ فرقی بین انسان و خدا باقی نمی ماند.

پس سید سند می خواهد بین دو تحلیل فرق بگذارد اما دوانی با مثال به انسان ثابت می کند که فرقی در کار نیست چون انسان تحلیل می شود به ذاتی که انسان است و عارضی که یا وجود خاص است یا وجود مطلق. خداوند هم تحلیل می شود به وجود بحتی که ذات واجب تعالی است و عارضی که یا وجود خاص است یا وجود مطلق. پس تفاوت بین واجب تعالی و ممکنات تنها در ذات واجب و ذات ممکن است نه در تحلیل داشتن آن دو.

ترجمه و توضیح:

اگر سید بگوید که مراد از تحلیل این است که واجب تعالی را نمی شود تحلیل کرد به موجود خاص و ماهیت و در این تحلیلی که شما بر گردن من گذاشتید واجب تعالی تحلیل شد به نفس موجود خاص و موجود مطلق( نه به ماهیت و وجود خاص. پس تحلیلی که سید نفی کرد با تحلیلی که به او نسبت داده شد با هم متفاوت است) جواب می دهیم و می گوئیم که انسان موجود، به دو چیزی منحل می شود: یکی انسان که ذاتش است و یکی موجود مطلقی که بر او حمل می شود به عنوان عارض و صدق عرضی دارد.

نکته:

دوانی در ادامه می گوید بر انسان موجود خاص عارض می شود که حصه ای از موجود مطلق است چون همه وجود مطلق که به انسان داده نمی شود بلکه حصه ای از آن برای انسان است. همانطور که حصه ای از وجود برای واجب تعالی است. در واقع دوانی می خواهد عارض را در ممکن و واجب یکی کند لذا می گوید اگر در انسان عارض را موجود مطلق می گیری در خدا هم بگیر و اگر در انسان عارض را وجود خاص می گیری در خدا نیز همان را بگیر.

همچنین آنچه که شما گمان کردید که ذات باری است (وجود بحت) معروض مفهوم وجود است پس منحل به دو چبز است.پس فرقی بین ممکن و واجب در این جهت ( تحلیل) نیست.( ولو در ذاتشان فرق است)

 

فإن كان تحليل الإنسان إلى الوجود الخاص العارض و ماهيته بناء على أن العارض حصة من مفهوم المطلق كان هناك كذلك فإن العارض له أيضا حصة منه‌

پس اگر باشد تحلیل انسان به وجود خاص و ماهیت انسان بنا بر این که عارض در تحلیل انسان حصه ای از وجود مطلق باشد(نه خود موجود مطلق) در خداوند نیز چنین است زیرا عارض در او نیز حصه ای از مفهوم موجود است (پس عارض در واجب و ممکن یکی است و فقط ار ناحیه معروض با هم متفاوتند لذا این تحلیل همان تحلیل است و هر دو تحلیل است به ذاتی و عارضی که در واجب تعالی ذاتش وجود بحت است و در ممکنی مثل انسان ذاتش انسان است و عارض ها یکی است در حای که سید سند در واجب نفی تحلیل کرد تا فرق بگذارد بین واجب و ممکن در حالی که نتوانست فرقی درست کند پس تحلیلش بیفایده شد)

الحمد لله رب العالمین

 


[1] «كما مر في كلام هذا المحقق أن المعقول من الوجود هو المفهوم المشترك الاعتباري- و إطلاقه على الوجود الحقيقي القائم بذاته إما بالمجاز أو بوضع آخر فطبيعة الوجود وجود و فردها أيضا وجود فلزم لشي‌ء واحد وجودان و أيضا أحد الوجودين ذاته المفروضة أنه موجود بذاته و الآخر مصداق لصدق طبيعة الموجود لأن مصحح كون شي‌ء من طبيعة صدق هذه الطبيعة عليه فإن مناط كون الشي‌ء بياضا مثلا و معياره صدق البياض المطلق عليه هذا تصوير مطلبه- و لا يخفى أن هذا و ما بعده يرد على نفسه أيضا. لأن الوجود القائم بذاته وجود حقيقي و فرد من مفهوم الوجود المطلق و هذا أيضا ضرب من التحليل و لو حمل العارض على المحمول بالضميمة- تطرق في الموضعين و ظاهر أن المراد به الخارج المحمول و سيزيفه قدس سره بأتم وجه» س قده‌