استاد سید‌منذر حکیم

درس خارج فقه

93/10/27

بسم الله الرحمن الرحيم

 

27/10/93

اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین بارئ الخلائق اجمعین ثم الصلاة والسلام علی البشیر النذیر سیدنا ونبینا وحبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد وآله الطاهرین.

ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین ابدا.

بحث ما در نظام امامت در قرآن بود که آیات یازده‌گانه‌ای که مستقیما واژة امام و ائمه در آنها مطرح شده بود تبیینی داشتیم که آیات از لحاظ چینش بر حسب مصحف چینش اولیه شده بود و در این چینش اولیه ما به ظهور آیات ظهور اولیة آیات اکتفا کردیم تا این که ببینیم که با روشی که قرآن ترسیم کرده است و آن روش قرآن کریم برای خود آیات ظهوری ودلالتی را مطرح می‌کند و قبول می‌کند که این ظهور بیان للنسا هدی للناس قابل فهم است یعنی ما از ظهور اولیه و دلالتهای آشکار قرآن می‌توانیم حرکت کنیم و بعد به عمق قرآن برسیم از همین ظهورات اولیه ما می‌توانیم یک منهج قرآن را برای فهم قرآن به دست بیاوریم که در مجموعه‌ای از آیات اشاره کردم و در سه محور بحثهای مربوط به روش را تقسیم کردیم محور شرائط فهم قرآن موانع فهم قرآن و روش فهم قرآن با مجموعه‌ای از قواعدی که خود قرآن برای خودش تبیین کرده به این ترتیب ما قبل از ورود به فهم ظهور آیات و استظهار از آیات روش فهم را از قرآن دریافت می‌کنیم خب با همین روش فهمی که کلید آن تدبر است و در تدبر گفتیم یکی از شرائط تدبر این است که شما به مجموع کلمات یعنی به کلیة آیات مرتبط به یک موضوع توجه بشود این کلیة آیات مرتبط به موضوع را هم باز کردیم گفتیم این دردو سطح انجام می‌گیرد و به دو شیوه حد اقل می‌توانیم توجه کنیم و دقت داشته باشیم شیوة اول به این است که ما دنبال کلید واژه باشیم و با کلید واژة مربوط به بحثمان در اینجا بحث امامت بود کلید واژة امام و ائمه مورد نظر خواهد بود یعنی با این کلید واژة امام وائمه حرکت می‌کنیم در این کلید واژة ما یازده آیه احصاء کردیم ولی همین کلید واژة ما را به آیات دیگر ربط می‌دهد چرا چون در این آیاتی که این کلید واژه آمده است می‌بینیم بحثهای گوناگون دیگری مطرح می‌شود مثلا کلید واژة هدایت یهدون بأمرنا مطرح می‌شود ناچار می‌شویم که برای فهم وظیفة امامان ما برویم ببینیم هدایت یعنی چه یهدون بأمرنا یا در همین آیات قلمرو امامت مطرح می‌شود که وراثت زمین و کل زمین به امامان می‌رسد در اینجا ما بحث وراثت زمین به عنوان مطلب دوم اضافه بر امامت دنبال می‌شود یا این آیاتی که امام را به امام هدی وامام کفر تقسیم کرده است در اینجا بحث کفر و بحث ضلال و گمراهی که در آیات عنوان شده است ما را می‌کشاند سراغ خودش که مثلا وظیفة این امام هدایت به چه است هدایت به حق است مثلا دور کردن از گمراهی یعنی دور کردن از کفر است بنابراین ما با یک مجموعة دیگری از آیات آشنا می‌شویم یعنی آیات اولیه پلی می‌شود که ما را به آیات دیگری که ساحتهای مختلف بحث امامت را باز می‌کند به این ترتیب برای امامت ما فقط یازده آیه نخواهیم داشت بلکه آیات فراوانتری را به عنوان قلمرو بحث و تحقیق و بررسیمان قرار می‌گیرد این یک روش بود روش دیگر این است که ما به کلید واژة اکتفا نکنیم ما دنبال مفهومی هستیم یا مقصدی هستیم که در این مقصد امامت مطرح می‌شود به عنوان اصل و شاه کلید این امامت یعنی این راهبری دنبال معنی و مفهوم این می‌گردد عناصر واجزاء تشکیل دهندة این مفهوم هر جا که باشد مثلا در آیة شریفه‌ای که می‌فرماید ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد ومنهم سابق بالخیرات باذن الله کلمة امام اینجا ندارد ولی در اینجا کلیة بندگان الهی تقسیم شده و تسلیم شدند به سه گروه گروه عقب مانده گروه معتدل و متوسط گروه پیشرو خب بحث امام و امامت در کجا قرار میگیرد در صدر این جدول قرار می‌گیرد و منهم سابق بالخیرات باذن الله در این صنف این آیه می‌شود مورد کنکاش و دقت ما تا ببینیم که در اینجا چه این آیه چه مفهومی را در بحث امامت می‌تواند تبیین کند و به این ترتیب مثلا آیات عصمت و طهارت مطرح خواهند شد هر چند که بحث امامت نه واژة امام نه مثلا قلمرو امامت و نه حتی مبانی در اینجا مطرح نشده است ولی به لحاظ این که یکی از شرائط امام یا یکی از عناصر اصلی در امامتی که قرآن دنبال می‌کند امامت حق هست که میخواهد مردم را از گمراهی نجات بدهد تضمین کردن این حرکت و سلامت این حرکت توقف خواهد داشت و بحث عصمت و طهارت خب بعد خود قرآن این را دنبال می‌کند وقتی میفرماید ما وراثت کتاب را به یک عدة مخصوص دادیم بعد همین مفهوم را دنبال کنیم که این وراثت چگونه انجام می‌شود و به چه کسانی داده می‌شود آن وقت می‌فرماید لا یمسه الا المطهرون خود قرآن ما را راهنمای می‌کند این که کسی به این کتاب نمی‌رسد جز این که مطهر باشد خب همین آیه ما را به آیة تطهیر مرتبط می‌کند که انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا این یرید و یطهرکم تطهیرا با متطهرون همخوانی دارد و دارد یک مسیر را طی می‌کند تبیین می‌کند این مطهر ارادة الهی پشت سرش اینجا قرار دارد و خداوند عده‌ای را خواسته است و تشخیص داده است که این عده چه کسانی هستند پس اینجا وارد یک بحث مصداقی ما را می‌کند این آیه بنابراین با مجموعة مفاهیمی که ما در این زمینه به دست می‌آوریم می‌بنیم که بحث ما قابل تنظیم و طبقه بندی خواهد بود تنظیم اولیه‌اش این است که ما میان بحثهای عام و کلی و کلان و میان بحثهای مصداقی یک تمییزی و یک نوع تشخیصی باید بدهیم که بحث مصداقی همیشه تطبیقات آن بحثهای کلی است قرآن در این آیات هم به بحثهای کلی امامت پرداخته است هم روی مصادیق بحثهای مصداقیش مثلا بحث امامت ابراهیم علیه السلام بحث مصداقیش مثلا امامت کتاب موسی است و همچنین بحث مصداقیش امامت برخی از انبیاء است و جعلنا منهم ائمة یهدون بأمرنا این بحثهای مصداقی پستوانه‌اش بحثهای کلان یا مجموعه‌ای از مباحث ارزشی است که آن نظریه را که این نظریه در دو حوزه مطرح می‌شود یکی در اصل نظریه و یکی تطبیقات نظریه به این ترتیب ما می‌بینیم که قرآن کریم در میان مجموعة این آیات امامت قبل از این که ما وارد آیات مرتبط برویم برای ما چنین طبقه بندی در از لحاظ عام و خاص بودن به وجود آورد که کل شیء احصیناه فی امام مبین همه چیز در یک امام مبینی احصاء شده است بعد فرمود یوم ندعوا کل اناس بامامهم عمومیترین آیات مربوط به امامت این دو آیه هستند که هر چیزی در یک امام یک امام گویا و تبیین کننده احصاء شده است که چیزی نیست که از این قلمرو و حوزة این امام مبین بیرون باشد حالا چه کسی است این امام این جای بحث است شخص است یا کتاب است که حالا آیاتی که در اینجا مطرح می‌شوند دو گرایش میان مفسرین مطرح شده است که امام مبین یک لوح محفوظ است کتابی که صحیفة اعمال است یعنی اعمال هر انسانی در یک امام مبینی احصاء شده است یعنی به شخص هر انسانی یاا همة اشیاء در کتاب مبین هستند که ظاهر این آیه ظهور اولیه‌اش و کل شیء نه برای شخص کل شیء هر چیزی در این هستی در جایی اول احصاء شده است شمارش شده است و از قلم نیفتاده است و این در یک امام مبینی قرار داده شده است خب تفسیر دیگری که اینجا بعضی مفسرین به آن تمایل پیدا کردند که این امام مبین می‌تواند کتاب باشد لوح محفوظ باشد چون در آنجا یؤتم به یعنی تطبیقاتی که در عالم خارج می‌شود اگر ما بخواهیم بحث امامت را بر افرادی و مصادیقی ببینیم خب چرا این امام شده است خود قرآن تبیین می‌کند لما صبروا یعنی دارد ملاک انتخاب چون می‌فرماید جعلناهم ما آنها را قرار دادیم این جعل الهی بدون دلیل وعلت نیست علتش هم باید یک علت منطقی و مقبول و معقولی باشد خود قرآن علت را دارد بیان می‌کند پس لما صبروا دارد تعلیل می‌کند وقتی که دارد تعلیل می‌کند یعنی به یک اصل کلی دارد ما را برمی‌گرداند بنابراین قرآن کریم این که همه چیز به یک مرجع نهایی برگردد و آن مرجع نهایی آن اصل در همه چیز یؤتم به مورد توجه قرار می‌گیرد و اوست که دارد تطبیقات ومصادیق خودش را دارد نشان می‌دهد بنابراین لوح محفوظ اینجا یک معنای روشنی به ما می‌دهد به این که تمام اشیاء و تمام اعمال و تمام افراد و هر گونه یعنی تمام قوانین و تمام آنچه که به این انسان و زندگی انسان و هستی مربوط است همه ثبت و تبیین شده است خب یا گفته شده است که این لوح محفوظ می‌تواند ام الکتاب باشد و احتماله علی القضاء المحتوم المقتدی به نشانة قطعیت و حتمیت تحقق آن است و لذا تبعیت از او می‌شود تبعیت از او می‌شود خب بنابراین ما می‌توانیم در اینجا به آن بحث اولیه‌ای که در جلسة پیش اشاره کردم که ما قبل از امامت عملی یک امامت نظری خواهیم داشت یعنی اقتضای ترتب منطقی بحث اینطوری خواهد بود همیشه برای تشخیص تشخیص این که این حق است یا باطل فرمودند اعرف الحق تعرف اهله شما باید معیار داشته باشید در آن معیار می‌آیید می‌گویید این معیار ارزشی یا این حق و معیار حق بودنش هم این است و چون این معیار در اینجا حضور دارد پس این مصداق آن معیار خواهد بود علی مع الحق والحق مع علی نشان دهندة همین اصل است که یک حقی هست که بر اساس آن حق ما علی را با آن حق می‌سنجیم اعرف الحق تعرف اهله کلام امیر المؤمنین یک حقی است که آن معیار است با آن حق معیار شما تطبیقات و مصادیقش را می‌سنجید حالا که به اینجا رسیدیم که علی مع الحق یعنی حق شد معیار علی شد معیار دوم در سنجش چون بر اساس حق حرکت می‌کند حالا بنابراین علی می‌شود معیار دیگران علی مع الحق والحق مع علی پس هرجا علی گامی برداشت حرفی زد چون از یک اصل معیاری برخواسته است بنابراین کلام او رفتار او میزان سنجش خواهد بود اگر در روایت آمد علی میزان الاعمال این یک غلو نیست این یک حرف بی‌دلیل و بی منطق نیست یک منطق مهمی پشت سر او نهفته است و آن منطق این است که ما از آن حق معیار حرکت کردیم به شخص علی رسیدیم شخص علی شد معیار دیگران خب پس از آن امام نظری ما به یک امام عملی دست یافتیم که این امام علنی می‌شود مصداق آن امام نظری بنابراین آیاتی که به کتاب مبین اشاره می‌کند خب به یک حقیقت بسیار گویایی دارد توجه می‌کند و من قبله کتاب موسی اماما و رحمة خب این کتاب امام شد و معیار سنجش شد برای چه برای دیگرن و رحمت هم خواهد بود چرا چون همه چیز با او مشخص می‌شود و بسیاری از حق از باطل مشخص می‌شود که این کتاب مبین خواهد بود چون معیار خواهد بود و تبیین کننده پس وصف کتاب به مبین یا وصف امام به مبین هر دوی اینها اینجا معنی پیدا می‌کند و بسیار منطقی خواهد بود که ما یک کتاب مبین داریم این کتاب مبین معیار می‌شود برای فهم امام مبین و امام مبینی که هم کتاب امام مبین است و هم شخص می‌تواند امام مبین باشد خب این قاعده واصل اولی خواهد بود ودر اینجا روایاتی که به تفسیر امام مبین به شخص یعنی به علی بن ابی طالب علیه السلام نموده است خیلی روشن می‌شود که این چگونه روایتی است که دارد کتاب مبین یا امام مبین را به شخص دارد توصیف می‌کند توصیف به شخص بعد از این که معلوم شد که این شخص به یک ضابطه‌ای دارد به این وصف متصف می‌شود و این اتصاف به این وصف منتزع از انطباق آن عنوان بر او هست بنابراین می‌شود علی ابن ابی طالب بسیار قابل فهم و منطقی است که یک امام مبین باشد می‌فرماید انا الامام المبین من هستم که حق را از باطل تشخیص می‌دهم در جاهایی که افراد به تنهایی نمی‌توانند این تشخیص را بدهند و احتیاج به دستگیری و هدایت دارند و کتاب را که می‌خوانند متوجه نمی‌شوند و یا شبه‌ای یا این که خیلی گویا نمی‌شود به دلیل آن موانع معرفتی آن وقت اینجاست که احتیاج به هادی پیدا می‌کند این هادی باید بیاید و تبیین کند و به او اعتماد کنند تا این که آن حق از باطل را برای آنها در مصادیق در تطبیقات تشخیص دهد همانطور که در طول تاریخ دیدیم در جریان کربلا در جریان سقیفه و در جریانهای دیگری که اینجا شبهاتی مطرح می‌شد حضور امام برای اهل بصیرت برای آنهایی که خیلی آلوده نشده بودند خود حضور امام یا حضور افرادی که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله آنها را میزان قرار داده بود مثل حضور عمار در صفین تقتل فأت الباقیة شاخص از او قرار داده بود پیامبر اعظم صلی الله علیه واله برای عده‌ای عمار راهنما شد برای این که از لشگر معاویه فاصله بگیرند چرا چون شاخص برای آنها داده شد چون بحث بحث شبهه ناک شده بود سوء استفاده معاویه از تبلیغات تبلیغات سوء باعث تردید باعث شبهه ناک شدن موضع هر دو به عنوان مسلمان و هر دو به نام اسلام رو در روی هم قرار گرفتند کدام حق کدام باطل آن به قران رجوع می‌کند و قرآن را بهانه قرار داده است و علی قرآن ناطق است خب در اینجا شاخصهایی این چنینی برای رفع شبهه می‌توانست کار گشا باشد لذا بر معاویه و سعی کرد که خلاصه این راهنما را از بین ببرد و با قتل عمار توانست یک پل این چنینی را پشت سر بگذارد و به اهدافش نزدیک بشود خب پس اینجا بحث تطبیق است بر فرد و مصداق با داشتن یک ضابط کلی هر دوی اینها مکمل هم هستند به عبارت دیگر ما یک نظریه داریم یک تطبیق داریم نظریه وقتی روشن باشد تطبیقات آن نظریه هم به همان نسبت روشن بودن آن نظریه می‌توانند راه گشا و کار گشا باشند خب پس آن که الآن در این آیات کریم به چشم می‌خورد دو اصل کلی است که اجتناب ناپذیر بود در سورة یس آیة دوازده که از لحاظ ترتیب نزول هم که اشاره کردیم خوبه است ما یک مروری بر همین آیات به ترتیب نزول داشته باشیم تا ببینیم این بحث امامت چگونه مطرح شده است در طول تاریخ توسط قرآن چه سیری طی کرده است خب اولین آیه به ترتیب نزول همین آیة دوزاده سورة یس است و کل شیء احصیناه فی امام مبین که حالا این امام مبین را با توضیحی که مفسرین دادند اغلب مفسرین از این دو قول خارج نشدند یا صحائف الاعمال یا لوح محفوظ خب با توجه به روایتی که اشاره کردم در نصوص و در منابع شیعی ما آمده است در اینجا نکته‌ای قابل عرض است و قابل طرح هست که امام مبین بالاخره کتاب است یا شخص است این امام مبین لوح محفوظ است یا یک شخصی است که می‌تواند عهده‌دار این باشد یا به عبارت دیگر این لوح محفوظ باز نیاز پیدا می‌کند به تجسم و تجلی در یک مصداق عملی یعنی صرف بودن یک اصل نظری کافی نیست بلکه باید در یک وجود متحرک بیان کننده‌ای باید تجلی پیدا کند که با توجه به این که اگر هدایت بخواهد کامل بشود هدایت حتما با دو اصل پیش می‌رود یعنی نظر وعمل یا نظریه و تطبیق چون گاهی نظریه بدون تطبیق بدون مصداق موجب این می‌شود که انسان در انتخاب مصداق دچار تردید دچار اختلال می‌شود اینجاست که بودن آن کتاب ناطق به تعبیر برخی روایات که امامان کتاب ناطق هستند قرآن ناطق هستند قرآن ناطق هستند قرآن صامت و قرآن ناطق قرآن ناطق گویای و تبیین کنندة آنچه در کتاب صامت هست بنابراین از این جهت یعنی دو حیث را من می‌خواهم در اینجا یا دو وجه را بیان کنم که تطبیق امام مبین بر شخص علی ابن ابی طالب علیه السلام در روایات یک نوع مبالغه اولا نیست بلکه این یک اصلی است که اجتناب ناپذیراست چون وقتی که کتاب مبین شد این کتاب مبین برای خیلیها مبین ممکن است باشد برای عده‌ای در عین این که در تطبیق این کلیات بر مصادیق دچار تردید می‌شوند اینجا حتما از طرف آن خدای هدایت گر باید این آسیب برطرف شود آسیب تردید و تردد در تشخیص مصداق بنابراین داشتن و وجود یک شخصی که همان معیارها را داشته باشد وهمان وظیفة آن کتاب مبین را انجام بدهد اما حی و حاضر باشد که عامل رفع آن تردید و آن شک که برای افراد به وجود می‌آید لازم است خب نشانة این اصل و اهمیت این اصل این است که خداوند در هیچ زمانی بندگان خودش را از حجت دور نگه نداشته است همیشه در کنار مردم در کنار هر مردمی امامی و حجتی قرار داده است که آنها را راهنمایی کند این آیة شریفة سورة اسراء هم می‌تواند شاهد همین مطلب باشد که این کلیت دوم است یوم ندعوا کل اناس بامامهم هیچ اناسی بدون امام نبودند همة مردم در همة عصرها و در همة زمانها همراه با امام بودند امام اینجا نفرموده است نبیهم انبیاء بوده‌اند ولی آن که در انبیاء هم ملاک و مطرح است و آنی که بگوییم حیثیت تعلیلیه‌ای که کار انبیاء را با ارزش قرار داده است آن امامت آنهاست و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا بنابراین در اینجا ما می‌بینیم که قرآن بین کل شیء احصیناه فی امام مبین که کلیت دارد و بین یوم ندعوا کل اناس بامامهم که به مصادیق عینی دارداشاره می‌کند این دوتا عدل هم هستند دقیقا مثل آنچه که در حدیث ثقلین میبینیم که پیامبر اکرم فرمودند تارک فیکم ما ان تمسکتم به ما لن تضلوا یک اصل نظری کتاب الله و عتری یک اصل عملی و تطبیقی ومصداقی وانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض اینها منطبق بر هم هستند اینها دوتا دو روی یک سکه هستند هردوی اینها یک واحد هستند یکی نظری یکی عملی در این دو آیه که کل شیء احصیناه فی امام مبین ویوم ندعوا کل اناس بامامهم حتی اگر شما این امام مبین را به کتاب تفسیر کنید آن آیة کلی دوم کل اناس بامامهم مصداق این امام مبین را دارد تعیین می‌کند می‌گوید که در هر زمانی امامی که این امام امام مبین خواهد بود چون این بعد شاهد می‌شود معیار می‌شود و بر اساس او اعمال امتش ارزیابی می‌شود این یک راه است و یک وجه برای تبیین این که این کتاب مبین با امام مبین که یک موجود حی حاضری است که قابل اقتدا باشد و راهنما خواهد بود در طول مسیر هدایتی بشریت اینها از هم انفکاک ناپذیرند این یک وجه است برای رسیدن به این که روایاتی که آمده امام مبین را روی شخص معنی کرده است و شخص را تشخیص داده است و بعد از پیامبر صلیالله علیه وآله امام مبین را علی ابن ابی طالب تبیین کردهاست این روایات ناظر به چنین واقعیتی است که حتما امام مبین در هر عصری لازم است که آن امام مبین آن کتاب مبین را در حقیقت دارد تبیین می‌کند و شاخص دست مردم می‌دهد تا بتوانند حق را از باطل تشخیص دهند این یک وجه وجه دیگری هم اینجا قابل مطرح شدن و بررسی است که اگر روایات بیاید روی اشخاص ائمه علیهم السلام که امامان مبین هستند عنایت کند و اینها را مطرح کند که امام مبین اینها هستند و کافی نیست کتاب مبین کتاب مبین به معنای کتابی که حالا بگوییم لوح محفوظ ولوح محفوظ مجموعه‌ای است از حقایقی که در آنجا ثبت می‌شود این حقایق باز این طوری تبیین می‌شود که این لوح محفوظ می‌تواند یعنی اینجا دو بیان من می‌خواهم دو بیان دیگر اضافه کنم این که هر چیزی در لوح محفوظ هست چه لوحی حفظ می‌کند این همه حقائق را چه لوحی این همه حقائق را در خودش می‌تواند ثبت کند و بپذیرد این لوح می‌تواند یک انسان وقلب یک انسان باشد یعنی این لوح می‌تواند در حقیقت آن انسان با ظرفیتی است که به همه چیز احاطه پیدا می‌کند و همه چیز را در خودش می‌تواند استیعاب داشته باشد و ثبت کند پس در اینجا این احتمال هم هست که لوح محفوظ به شخصی که دارای چنین ظرفیتی است که بتواند همه چیز را در خودش داشته باشد و ثبت کند خب به چه نکته‌ای این بیان دوم نکته این است که اگر شما مطلبی را خواهید جایی ثبت کنید و این مطلب کسی نباشد که او را بخواند وبفهمد این مطلب یا این حقیقت چگونه به درد میخورد و می‌تواند مفید باشد یعنی به درد چه کسی می‌خورد این مطلب به درد کسی می‌خورد که قدرت فهم داشته باشد یعنی این شخصی که به تعبیر خود قرآن لآیات لقوم یعقلون یا لآیات لاولی الالباب یعنی مخاطب حقیقی و مخاطب اصلی در این حقائق محفوظ در لوح مکتوب آن حقائق برای انسانهایی که لبیب هستند وعقل دارند کار گشا است و مفید است وگرنه یک مجموعة ارزشی یک منظومه‌ای که این هیچ عاقلی ندارد که او را دنبال کند واز او بهره برداری کند این از لحاظ کارایی وعملی شدن به نتیجه نمی‌رسد زمانی به نتیجه می‌رسد این حقائق که یک فهمیمی یک موجودی که آنها را بفهمد دریافت کند و بر اساس آنها حرکت کند و عمل کند یک چنین کسی لازم است پس همیشه اگر ما بگوییم لوح محفوظ ام الکتاب در کنار این لوح محفوظ وام الکتاب همیشه باید اولوا الالباب را ما باید تصور کنیم افرادی که این حقائق رادرک کنند بفهمند واین حقائق را در خودشان عینیت ببخشند و بتوانند از اینها استفاده کنند بنابراین انتقال از نظر به عمل انتقال از یک نظریه به تطبیق انتقال از یک کلی به مصداق این اجتناب ناپذیر است یعنی همیشه فی امام مبین هم اگر شما به کتاب تفسیر کنید و به لوح محفوظ تفسیر کنید این لوح محفوظ یک منطبق خارجی یک شخصی مثل پیامبر اعظم مثل علی ابن ابی طالب علیه السلام که بتواند در بردارندة کلیة این حقائق باشد این لازم وملزوم هم خواهد بود بنابراین آنچه که قرآن در آن تأکیید و اصرار دارد می‌کند که بین نظر و عمل و بین یک کلی و مصداق و مصادیقش دارد یک نوع هماهنگی و یک نوع انطباق دارد به ما نشان می‌دهد این نشان دهندة یک اصل بسیار بسیار مهمی است که ما همیشه در مسیر هدایت ما به اصول نظری و حقائق عملی که آن اصول نظری در آنها تطبیق شده باشد نیاز خواهیم داشت بنابراین می‌شود حضور امام حی یعنی حضور آن امام مبینی که بتواند مبین باشد برای کلیة افراد این حضور این امام مبین می‌شود یک اصل اجتناب نا پذیر خب آیاتی که ما الآن دنبال می‌کنیم در همین آیات یازده آیه‌ای که امامت در آن مطرح شده است می‌بینیم در بحث تطبیقات و مصادیق این آیات به گونه‌ای حرکت کرده است که هم امامان کفر و هم امامات هدی این دو تا را از هم تشخیص داده است این یک راهکاری است که بسیار مهم است که همان طوری که برای رسیدن به حقائق شما پیشوا و پیشرو و پیشگام دارید برای رسیدن در مسیر انحراف هم افرادی هم برای خودشان پیشوا و پیشگام دارند خب اینها را از هم جدا کرده است کتاب و منطبق کتاب را هم از هم جدا کرده است بعد آمده است روی مصادیق و افراد که مثلا امامت ابراهیم یا امامت انبیاء بوده است صحبت کرده است این از لحاظ کلیت این آیات یازده گانه اما اگر بخواهد به ترتیب نزول این آیات را چینش دهیم این چنین خواهد شد که اول قرآن آمده است کل شیء احصیناه فی امام مبین را در سورة یس که چهل و یکمین سوره به ترتیب نزول است مطرح کرده است خب گفتیم که مصداق این یا مفهوم این آیه اگر امام مبین صحائف باشد یا لوح محفوظ باشد اشکال ندارد این ما را دور نمی‌کند از مقصد به لحاظ این که دارد یک اصل را بیان می‌کند بعد در سورة فرقان که چهل و دومین سوره در ترتیب نزول بود فرموده است که وعباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا با توضیحات مفصلی که از این کمالات و عباد الرحمن ذکر می‌کند بعد میفرماید و الذین یقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین و اجعلنا للمقتین اماما که با این دعا نشان می‌دهد یک افق بسیار بالایی از برای امامت ترسیم می‌شوددر منطق قرآن که امامت متقیان مورد توجه وعنایات عباد الرحمن است یعنی انسانهای وارسته وقتی هک در مسیر کمال قدم برمی‌دارند تازه اینها به افقهای دورتری دست میابند و آرزو می‌کنند یا بیش از آرزو دنبال این مقامات هستند که از خداوند می‌خواهند که به امامت متقیان برسند خب ما حالا بحثی که برای تقوی اینجا باز می‌شود که این ما را کمک می‌کند بحث قبلیمان که ما به صرف کلمة امام نباید اکتفا کنیم چون فرمود للمتقین اماما امامت المتقین امامت المتقین ما را به فهم متقین در قرآن راهنمایی می‌کند بنابراین آیات تقوی و مراتب تقوی وحقیقت تقوی در اینجا نقش خواهد داشت در فهم آن حقیقت خواستة متقین بنابراین در اینجا در یک نگاه سطحی همین قدر ما میفهمیم که یک مقام بسیار والایی اینها درخواست کردند و این امامت صرف امامت برای افراد عادی نیست بلکه امامت برای برجستگان است امامت نخبگان است امامت نخبگان یعنی بالاترین سطح از امامت در اینجا عنوان می‌شود در سورة قصص که مکی است و چهل ونهمین سوره به ترتیب نزول هست وقتی می‌فرماید نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین در حقیقت در اینجا یک افق جدیدی را قرآن باز کرد فرمود این امامت به چه کسانی مبرسد یعنی آن امامتی که ما آنجا گفتیم یعنی کل شیء احصیناه فی امام مبین حالا کتاب باشد یا شخص باشد بعد واجعلنا للمتقین اماما یک افق بسیار والایی برای امامت دارد ترسیم می‌کند حالا این امامت به چه کسانی می‌رسد می‌فرماید طبق یک قانونی این امامت مسیر خودش را طی می‌کند و آن قانون چون از کلمة نرید هم فعل مضارع است هم ارادة الهی است و ارادة الهی طبق مسیر معینی و طبق یک ضابطه‌ای انجام می‌گیرد و به تعبیر خود قرآن لا یظلم ربک احدا مسیر عادلانه‌ای طی می‌کند این اراده ما می‌خواهیم بر مستضعفان در زمین استضعفوا فی الارض ما بر آنها می‌خواهیم اراده کنیم منت می‌گذاریم که چه شوند به امامت برسند نجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثین امامت را از آن آنها قرار می‌دهیم و آنها را وارث زمین قرار می‌دهیم خب یک افق دیگری برای این امامت که این امامت هدفی را دنبال می‌کند و آن هدف گترش یعنی وراثت زمین وراثت زمین با معیارهای الهی یعنی آن معیار عدالتی که حالا در آیات دیگر تبیین شده است این که عدالت در زمین گسترش پیدا کند قانون الهی ایجاب می‌کند که این امامت به اهداف خودش برسد این در سورة قصص آیة پنج است بعد اشاره می‌کند در همین سوره که این امامتی که ما داریم مطرح می‌کنیم در برابر او یک امامت مزاحمی هست جعلناهم ائمة یدعون الی النار ما این امامان را خداوند قرار داده است یدعون الی الله الی المغفرة باذنه اینها را به هدایت دعوت می‌کند یک عده‌ای آنها را به آتش دعوت می‌کند خب پس امامت ضلال هم در این جامعه مطرح هست ودر اینجا اگر استضعافی بشود چه کسی استضعاف می‌کنند ائمة ضلال و ائمة کفری هستند که اینها عامل استضعاف می‌شوند ولی در نهایت ارادة الهی نسبت به امامت حق یا امامان حق پیروز می‌شود که آن آیة اول آن بحث استحکاک وآن بحث تلاقی دو گروه در جامعة بشری و این که بعد پیروزی از ان یک گروه خواهد بود و آن گروه گروهی است که در کنار امامان حق هستند در آیة اول بیان شده است بعد در مسیر همین سوره تصریح کرده است به امامت ضلال و در حقیقت یک تبیین و توضیح مفصلی حالا کسی که سوره را می‌خواند خیلی روشن مصادیق این اراده این تلاقی دو گروه و بعد پیروزی ارادة الهی را در قصة موسی و فرعون می‌بیند یعنی خداوند تطبیقات این قصه را هم بیان می‌کند بعد از این که اصل کلی و ارزشی و قانون الهی را دارد تبیین می‌کند خب بنابراین می‌بینم که قرآن دارد فرهنگ سازی می‌کند یعنی با دادن ضابطه و قاعدة کلی و بیان مصادیق و تطبیقات درسورة اسراء که پنجاهمین سوره به ترتیب نزول است خب این امامت را در طول مسیر حرکت انسان تا روز قیامت یعنی قلمرو این امامت از لحاظ این که چه کسانی در این دنیا نیاز به امام دارند واین امامت تا کجا انسان را کمک می‌کند و کارگشا و کار ساز خواهد بود می‌فرماید تا روز قیامت این امامت برای انسان مورد نیاز است یوم ندعوا کل اناس بامامهم خب پس تا اینجا مجموعه‌ای از اصول کلی را در این آیات ما می‌بینیم که دارد براساس آنها فرهنگ سازی می‌شود در سورة هود که پنجاه و دومین سوره است فرموده ومن قبله کتاب موسی اماما و رحمة خب در اینجا باز بحث پیامبر اعظم صلی الله علیه واله وسلم مطرح است که افمن کان علی بینة من ربه و یتلوه شاهد منه ومن قبله کتاب موسی اماما و رحمة راجع به ادله و براهین حقانیت پیامبر صحبت می‌کند که می‌فرماید این دیگر بسیار بدیهی و روشن است کسی که بینه‌ای از پروردگار خودش دارد یک شاهد دارد معجزه دارد یک دلیل روشن بینه دلیل روشن افمن کان علی بینة من ربه ویتلوه شاهد منه و در پشت سر او یا در کنار او کسی هست که دارد گواهی می‌دهد و دارد تبیین می‌کند حالا اینجا بحث این شاهد کیست اینجا باز در روایات آمده است این یتلوه شاهد منه خود علی ابن ابی طالب علیه السلام است که در کنار پیامبر و در حقیقت نقشی که ایفا می‌کرد نقشی بود که می‌توانست و می‌تواند خیلی از شبهات و گمراهیهای افراد شاک وافراد مردد را از بین ببرد خب کتاب موسی هم که قبل از او امام بود و رحمة اینجا هم دو احتمال بیان کردیم که این اماما حال است برای کتاب باشد یا برای شخص موسی حال کون موسی اماما هر دو احتمال قابل بررسی است ولی آن ظهوراولیه خود کتاب و موسی امام باشد خب حقائق در کتاب موسی تبیین شده است بر اساس آن حقائق تبیین شده الآن پیامبر خاتم آمده است دراینجا با وجود گواهی قبلی با وجود یک بینة روشن با وجود عضد و کمک حالی که شاهدی که بتواند در رفع شبهات کمک کند با همة این بسیج این همه امکانات وادله در اینجا فرمود اولئک یؤمنون به ومن یکفر به من الاحزاب فالنار موعده با این همه اتمام حجتها کفر ورزیدن به چنین حقی و حقائقی روشن است نتیجه‌اش و عاقبتش بسیار وخیم خواهد بود فلا تکن فی مریة منه انه الحق من ربک ولکن اکثر الناس لا یؤمنون خیلی از مردم نمی‌خواهند ایمان بیاورند مصالح آنها مورد تهدید قرار می‌گیرد خب در اینجا وصف کتاب به امام همانطوری که قبلا فرمود کل شیء احصیناه فی امام مبین یک حقیقت جدیدی نیست بلکه تطبیق است بیان یک مصداق که می‌تواند کتابی امام باشدیعنی آن بعد نظری را دارد بیان می‌کند اصول نظری که در کتب انبیاء مطرح می‌شوند و خود انبیاء هم آن مصداق عملی خواهند بود یا در بحث در سورة باز حجر آیة هفتاد و نه که سورة پنجاه و چهارمین در ترتیب نزول هست و انهما لبامام مبین راجع به دو قوم و دو گروهی که آمدند و اینها یک مسیر انحرافی را طی کردند و برای دیگران عبرت شدند و در حقیقت درمسیری قرار گرفتند که برای دیگران می‌توانند مفید باشند خب در اینجا امام مبین به مسیر و به راه دارد عنوان می‌شود که حالا یک بحث کلی و کلان هم می‌شود از او برداشت که کار امام بیان آن راه است و بیان مسیر است لذا در تطبیق از یک اصل کلی استفاده شده است و آن اصل کلی این است که مفهوم امام مبین سر جای خودش است یعنی امام مبین یعنی امامت به او داده شده است مرجعیت داده شده است و تبیین وصف اوست تأکید بر این که این مرجع می‌تواند بیان کنندة باشد و تشخیص دهنده این الآن برای ما یک فاز جدیدی را باز می‌کند که وظیفة امام مبین بودن است یا مشخصة امام این است که بیان کننده باشد چرا چون مهمترین وظیفه‌ای که برای امام مطرح می‌شود همین مبین بودن اوست پس امام مبین که کتاب باشد یا امام مبین اگر شخص باشد در هر صورت مبین بودن می‌شود مثل یهدون یعنی همانطوری که حالا بعد یهدون نیامده است اینجا یهدون بعدا می‌آید اینجا مبین بودن اول مطرح می‌شود بعد در آیات بعدی در سورة انبیاء و سجده می‌بینیم می‌فرماید وجعلناهم ائمة یهدون بأمرنا یعنی مبین بودن اول آمده است بعد یهدون بأمرنا آمده است پس در این هدایت تبیین نهفته است ببینید این تسلسل و ترتب واژه‌ها پشت سر هم چگونه می‌توانند واژة قبلی در تبیین واژة بعدی اثر گذار باشد پس امام مبین بعد ائمة یهدون بأمرنا در دو آیه و بعد می‌آید روی مصداق که ابراهیم باشد انی جاعلک للناس اماما که حضرت ابراهیم می‌آید یعنی در سورة بقره این می‌شود هشتاد و هفتمین سوره در ترتیب نزول هست ما می‌بینیم بحث مصداقی و امامت ابراهیم علیه السلام که بعد اشاره کردیم ابراهیم ما را به نفی ظلم می‌رساند که ما باید به آیات ظلم و عدل هم بپردازیم چیزی را که وقتی که امامت به ابراهیم داده شد و جعل امامت برای او شد ابراهیم فرمود قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین این چه امامتی است که به ظالمان وستمکاران یا ستمگران نمی‌رسد چه خصوصیاتی دارد این امامت که با ظلم قابل جمع نیست باز ما را آنجا به آن آیة اولیه که در بحث اشاره کردیم ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه ظالم لنفسه اصلا نمی‌تواند امام باشد طبق همین آیة لا ینال عهدی الظالمین ومنهم مقتصد ومنهم سابق بالخیرات در این دو گروه باید بررسی کرد که در آنجا یکی امام است یکی مأموم خواهد بود امامت از آن گروه پیشرو خواهد بود بنابراین ما به تسلسل و ترتیب نزول آیات هم اگر توجه کنیم و حرکت کنیم می‌بینیم که مثل ابراهیم به عنوان امام برای مردم برای کلیة مردم یعنی قلمرو امامت ابراهیم یک امامت گسترده است آنی که در بحث انبیاء اولوا العزم مطرح می‌شود و برای کل بشریت مطرح می‌شوند بنابراین که این معنای اولوا العزم باشد و این امامت ادامه خواهد داشت تا روز قیامت و این امامت در ذریة ابراهیم ادامه خواهد داشت و کسانی که به ستم آلوده باشند به ظلم آلوده شده باشند این امامت به آنها نخواهد رسید چندین شاخص در این آیه آمده است و در حقیقت وضعت النقاط علی الحروف یعنی این آیه آمد در بحث مصداقی هم معیار داد و هم کلیة مصادیق و تطبیقات امامت را تا روز قیامت بیان کرد به طور کلی هر چند اسم نیاورده است اما با دادن معیار و دادن یک ضابطه این مبین بودن را بیان کرده است که چگونه این امام مبین است چرا چون این امام بر اساس این اصول ارزشی تعیین شده است و بر اساس این اصول تا روز قیامت مصادیق این امامت معرفی شدند و در مقابل در سورة توبه صد و سیزدهمین سوره وقتی فرمود فقاتلوا ائمة الکفر دیگر در اینجا وجه هر چند که در آیات در همین آیات سورة توبه علت این قتال و دلیل آن و فلسفة آن هم تبیین شده است اما وقتی که شما امامت حق را می‌بنید قرآن بیان می‌کند و امامت کفر را هم مطرح می‌کند معلوم می‌شود موضع منطقی در برابر این امامت کفری که در مقابل این حق می‌خواهد سدی ایجاد کند چه خواهد بود باید دفع مانع شود رفع مانع اگر با بیان با موعظة حسنه انجام نشد مراتب امر به معروف طی شد هیچ راهی نمی‌ماند حز برداشتن این موانع کفر فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم اینها به هیچ عهدی پایبند نخواهند بود حتی اگر وعده‌هایی بدهند کفرشان به آنها چنین اجازه‌ای نخواهد داد که اینها پایبند باشند بلکه مصالح دنیویشان و مادیشان آنها را به هر گونه خلف وعده و خلاصه امنیتی نسبت به آنها شما نباید احساس کنید آنها قابل اطمینان نیستند آنها حرفهایشان تضمین شده نیست آنها در هر لحظه‌ای و در هر تعهدی ممکن است همة تعهدات خودشان را زیر پا له کنند بنابراین شما نمی‌توانید به چنین انسانهایی اعتماد کنید حتی سکوت مقطعی و محدود آنها را نمی‌توانید به عنوان یک شاخصی برای عدم درگیری با آنها قرار بدهید بنابراین این مسیر کلی آیات امامت که یازده آیه بودند روشن کنندة آن بحث اصل تدرج و اصل حرکت از اجمال به تفصیل و اصل نهادینه کردن مفهوم امامت در مسیر تاریخی خودش که این آیات طی کرد به خوبی روشن می‌شود پس ما در اینجا هم آیات به ترتیب مصحف هم آیات به ترتیب نزول و هم تنظیم آیات طبق اصول عام وخاص یا قواعد کلی و تطبیقات از هر سه بعد اگر ما به این آیات نگاه کنیم ما این سه بعد را مکمل هم میبنیم و فکر به چیزی به عنوان یک مانع و یک مشکل در فهم این آیات امامت ما نیافتیم که باعث یک نوع تردید و باعث یک نوع ابهام باشد بلکه همین آیات کافی هستند که یک نظریة کاملی برای بحث امامت با تطبیقات آن نظریه برای ما ترسیم کنند و به این ترتیب نظام امامت هم در درون این نظریه به اجمال البته با توضیحات بیشتر و با رفتن به آن مسیر بعدی که ما آیات امامت را نه از راه کلید واژه بلکه از راه واژه‌هایی که مرتبط به واژة امامت باشند مثل هدایت و ضلالت مثل تقوی مثل ظلم و عدل این واژه‌ها را هم اگر دنبال کنیم آن وقت ما به یک نظام جامعی راجع به نظام امامت دست خواهیم یافت و به این ترتیب بیشترین تبیین در خود این قرآن در این زمینه آمده است و روایاتی که مفسر هستند به نظر می‌آید که اینها فقط بحث جری و تطبیق نیست بیش از جرد و تطبیق است بلکه این روایات دارد برای ما آن بحث مصداقی را تبیین می‌کند واین بحثهای مصداقی در خود قرآن مورد عنایت هست یعنی قرآن هیچ وقت اکتفا نمی‌کند به یک نظریة علمی بدون تطبیقات و بدون مصادیق زیرا که این تبیین علمی عام بدون بیان مصادیق بسیاری از موارد آفت خواهد داشت و قرآن کریم بر این حرص می‌ورزد که نظریات با تطبیقات و مصادیقش بیان شود والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.