استاد سید‌منذر حکیم

درس خارج فقه

92/10/16

بسم الله الرحمن الرحيم

 

16/10/92

اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله ربالعالمین بارئ الخلائق اجمعین ثم الصلاة والسلام علی البشیر النذیر سیدنا ونبینا وحبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد وآله الطاهرین.

ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین ابدا.

بحث ما در نظام اجتماعی با توجه به تعریفی که برای نظام داشتیم ما را به اینجا کشاند که قلمرو نظام اجتماعی یا فقه نظام اجتماعی را به گونه‌ای ببینیم که جامعیت این نظام برای تمام ابعاد وجوبی انسان را به عنوان یک اصل تلقی کند و فردیت و اجتماعی بودن را دو قلمرو نتوانیم حساب کنیم به لحاظ این که یک تأثیر متقابل روابط اجتماعی بر فرد و خصوصیت فردی و تأثیر خصوصیات فردی فرد بر روابط اجتماعی یک امری است اجتناب ناپذیر و به همین خاطر شاید بتوانیم بگویم که عدم امکان تفکیک میان این دو بعد یعنی بعد فردی و اجتماعی اگر باز این تعبیر درست باشد که دقیق شاید نباشد که بگوییم ما بگوییم یک بعد فردی یک بعد اجتماعی داریم ما در متن بعد فردی انسان به لحاظ این که در بعد فردی شما رابطة انسان را با خود و دیگران باید ببینید رابطة انسان با خود خدا و طبیعت اینها ابعاد وجودی انسان را می‌تواند ترسیم کند وهر یک از این ابعاد یعنی رابطة فرد با خدا رابطة فرد با خد می‌تواند با رابطة خود با انسان و رابطة انسان با طبیعت اثر گذار باشد همینطوری که رابطة انسان با طبیعت یا رابطة انسان با دیگران می‌تواند روی نوع رابطة او با خودش و با خدا اثر بگذارد بنابراین ما کلیت دین را اگر در نظر بگیریم جامعیت دین و کلیت دین به این است که تمام این قلمروها را یا این روابط را دین باید در نظر بگیرد و نظم به آنها بدهد و این رابطه را از لحاظ کمی و کیفی مورد قانون مندی قرار بدهد قانونمند کند این رابطه را خب با این رویکرد ما دیگر فرد و جامعه را در یک حد خاصی می‌توانیم از هم جدا کنیم یعنی با یک نگاه عمیق اینها از هم جدا نمی‌شوند فقط از لحاظ بحثی از لحاظ تصنیف بعضی مباحث یعنی بعضی مباحث در اجتماعی بودن پر رنگ است مثل نماز جماعت مثل نماز جمعه نماز عید عیدین جهاد فی سبیل الله حج خانة خدا اینها بعد اجتماعی پر رنگی دارند و بعضی از مسائل بعد فردیشان پر رنگ است مثل نماز نافله خب در اینجا با توجه به این که اینها تفکیک ناپذیرند پس مال تفکیکی که می‌کنیم یک تفکیک سطحی است تفکیکی است که بر اساس این که ما می‌خواهیم مثلا طبقه بندی کنیم مباحث را به این خاطر می‌گوییم ما افراد فردی احکام اجتماعی وگرنه همة احکام به هم مرتبط هستند چون حوزه‌هایی که برای این احکام وجود دارد حوزه‌های مرتبط هستند فی حد نفسه خب این یک بحثی است که حالا این بحث جای دقت و تأمل دارد و شاید بعضیها این نوع یا این نگاه را یک نوع نگاه افراطی مثلا در زمینة تشخیص نظام اجتماعی ببینند ولی علی ای حال این قابل مطرح شدن است وقابل تأمل است تا اینجا دو بحث را ما پشت سر گذاشتیم تعریف و قلمرو تا این که ما به رابطة نظریه و نظام هم که به عنوان یکی از مباحث مقدماتی بود و این بحث را پشت سر گذاشتیم را یاد آوری می‌کنیم تا مشخص شود ما در نظریه دنبال چیستی و چرایی یک مطلبی هستیم و در نظام دنبال چگونگی انجام آن امری که چیستی او و چرایی او را در نظریه روشن کردیم پس در نظریة اجتماعی که مثلا می‌گوییم نظریة خلافت انسان است برای خدا چیتسی این خلافت و چرایی این خلافت را تبیین می‌کنیم و در نظام اجتماعی نظام خلافت را تبیین می‌کنیم سؤال اساسی در نظریه چیستی و چرای می‌تواند باشد و در نظام چگونگی و در نظام چگونگی است خب سؤالهای فرعی ما برای نظریه ونظام هم مطرح کردیم اگر به یاد بیاورید بحث از هدف بحث از ابعاد بحث از لوازم بحث از آثار و تبعات و بحث از ادلة یک نظریه و مجموعة راههای اثباتی آنها اینها مجموعة مباحثی است که دنبالة آن بحث سؤال اساسی خواهد بود یعنی جرا خلافت انسان برای خدا است خلافت یعنی چه و چرا خب برای نظام هم همچنین چگونه این خلافت تحقق پیدا می‌کند چگونگی تحقق خلافت باز سؤالهایی را در کنار خود داشت که ما برای این نظام هدفی در نظر بگیریم اجزائی و ارکانی و ابزار و وسائلی و کارکردهایی برای این نظام قطعا باید در نظر بگیریم که در یک نظام همة اینها دیده می‌شود همة اینها دیده می‌شود نظام اجتماعی اسلام را به طور طبیعی ما اشاره کردیم که معمولا ما باید از کجا این را به دست بیاوریم منبع اصلی ما قرآن وسنت است حالا ممکن است از یک سری مباحث کلامی عقلی ما بهره برداری کنیم و استفاده کنیم امام منبع اصلی ما قرآن وسنت هستند اگر ما مثلا از بحث عدل حسن عدل و قبح ظلم از حسن و قبح عقلیین استفاده کردیم خب معنایش این نیست که اینجا ما به منبعی غیر از قرآن و سنت هم رجوع کردیم عقل در اینجا هم قاضی است وهم می‌تواند ما را کمک کند در تشخیص شاخصهای صحیح در این مباحث لذا اگر گفتیم منابع ما عقل کتاب سنت به این لحاظ است و با توجه به شاخصهایی که عقل به ما میدهد در فهم و در ارزیابی ما می‌توانیم یک نظام اجتماعی را استنباط کنیم و نمونه‌هایی از این استنباط را بسیار محدود مطرح کردیم و دو راه حد اقل ما برای این یا دو شیوه برای استنباط مطرح کردیم که در آیاتی ما کلیت این نظریه کلیت این نظام را دیدیم و در آیات اجزاء این نظام واجزاء این عناصر تشکیل دهندة ایدة خلافت را دیدیم مثلا فرض کنید در آیة انی جاعل فی الارض خلیفة بحث می‌شود در آیة انا عرضنا الامانة علی السماوات والارض والجبال فابینا ان یحملنها بعد وقتی این دو را در کنار هم بگذاریم ما فلسفة خلافت یعنی چرایی خلافت را و لوازم این خلافت مقتضیات این خلافت را به راحتی می‌بینیم می‌بینیم که در بحث خلافت امانتدار شدن و مسئولیت پذیر شدن انسان مطرح می‌شود که این مسئولیت پذیری در رشد و تکامل انسان حرف اول را می‌زند زمانی انسان مسئولیت پذیر می‌شود که از ابزار عقل و اراده و اختیار برخوردار باشد تا این که مسئولیت پذیر بشود مسئولیت پذیر که شد یعنی تکلیف را به جان ودل خرید آن قوت این انسان در مسیر تکلیف قرار می‌گیرد وقتی در مسیر تکلیف قرار گرفت در حقیقت در مسیر عبادت و عبودیت گام برمی‌دارد در مسیر عبودیت که گام برداشت به سمت معبود حرکت می‌کند و به آن قلة مطلوب کمال واقعی انسان ان الا ربک المنتهی به این سمت حرکت می‌کند صراط مستقیمی هم که برای او خواهد بود اینجاست که معنی پیدا می‌کند نه هر صراطی نه هر خط مستقیمی خط مستقیم به کجا خط مستقیم به آن نقطة معین آن نقطة معین ان الی ربک المنتهی است ان الله هو الحق وان ما یدعون من دونه الباطل آن نقطة اصلی و محوری خود خداست پس حرکت به سوی خدا صراط مستقیم انسان است و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم اینجا معنای عبادت هم خیلی شفاف می‌شود یعنی عبادت یعنی چه یعنی حرکت به سوی او از مسیری که او تعیین می‌کند که این مسیری که او تعیین می‌کند یک مسیر واقعی است یک مسیر فرضی اعتباری نیست یک امری است که مثل کسی که الآن از این نقطه می‌خواهد به یک نقطة مشخصی در شمال یا جنوب یا شرق یا غرب حرکت کند اینجا هر گام برداشتنی او را به مقصد نمیرساند گام برداشتنی که او را به آن نقطه‌ای که در شمال است باید به سمت شما حرکت کند تا این گامهای او مقرب او باشد اگر به سمت جنوب گام برداشت دور می‌شود از آن مقصد پس هر تلاشی هر فعالیتی هر گام برداشتنی برای انسان کمال زا نیست اگر در جهت آن هدف مقصود قرار بگیرد به همین خاطر بحث اخلاص مطرح می‌شود برای خدا بودن عمل صالح یعنی عملی که صلاحیت داشته باشد او را در مسیر رسیدن به خدا کمک کند آن وقت مجموعة اعمال صالح و قاعده در عمل صالح هم روشن می‌شود عمل غیر صالح هم روشن می‌شود بنابراین گناه هم مشخص می‌شود طاعت مشخص می‌شود همه چیز به این یک اصل وابسته است که انسان در مسیر تکاملی خودش آن نقطة کمال را مشخص کند لذا شد اصلی و نقطة محوری خود خدا الله لا اله الا هو الحی القیوم شهد الله أنه لا اله الا هو والملائکة واولوا العلم قائما بالقسط معنای عدالت و اعتدال زمانی روشن می‌شود که آن نقطة هدف برای انسان دقیقا مشخص باشد تا اعتدال در حرکت به سوی آن هدف معنی پیدا کند لذا بدون مشخص شدن این نقطة هدف عدالت هم مبهم می‌شود و یک مفهوم کلی مبهمی که قابل سوء استفاده خواهد بود می‌شود به این ترتیب تمام این مجموعة مفاهیم کلیدی که به هم ربط دارند عدالت واقعی عدالت اجتماعی اعتدال انسان همة اینها زمانی مشخص می‌شوند که آن نقطة اوج و آن نقطة کمالی که باید به سمتش انسان حرکت کند یا معنای تکامل تکامل یک مفهوم کلی است زمانی این تکامل معنی پیدا می‌کند که شما نقطة کمال را مشخص کنید تا حرکت به سمت این نقطه تکامل را معنی کند بنابراین ما می‌بینیم که در بحث نظریة خلافت وقتی گفته می‌شود انسان خلیفة الله است خب یعنی چه خلافت الله و برای چه خلیفة او یعنی قائم مقام او یعنی کسی که جا پای جای او قرار میدهد یعنی آنچه که خدا می‌خواهد انجام بدهد و برای انسان مقدور باشد انسان بتواند از طرف خدا مجاز است از طرف او کاری که خدا به او می‌گوید انجام بدهد به عنوان خلیفة او نائب منام و قائم مقام خب پس باید خدا مشخص شود تا خلیفه بودن اوهم مشخص شود یعنی چه یعنی تحقق پیدا کند خلافت پس بدون وجود مستخلِف که خدا باشد خلافت و استخلاف بی‌معنی است پس باز برگشتیم نقطة محوری و مرکزی خود خدا خب برای چه این خلافت باید تحقق پیدا کند چون وقتی که انسان به خدا مرتبط شد شد قائمقام او احساس کرامت احساس شرافت می‌کند احساس بزرگی می‌کند خب شما می‌بینید بچه‌ای که احساس شرافت و احساس مقام کند چگونه برخودر می‌کند اصلا برخوردش با بچه‌ای که همیشه تحقیر می‌شود خیلی متفاوت است بچه که خودش را حقیر بداند و تحقیر می‌شود همیشه کارهای ناشایست بد واز او صادر می‌شود اما بچه‌ای که خودش را صاحب یک مکان صاحب یک جایگاه ومقامی در کلاس یا در خانواده ببیند وقتی به بچه می‌گویید آقا محمد باقر یا بگویید باقر خیلی فرق است بین این دو کلمه باقر همینطوری بدون احترم و بدون تشریفات آثار منفی که روی این بچه می‌گذارد خودش را هم چنین می‌بیند به تناسب و این نگاهش نسبت به خودش حرکت می‌کند و عمل می‌کند اما آن بچه وقتی که بعضی بچه‌ها را ما ازشان می‌پرسیم آقا اسم شما چیست می‌گویی آقای سید محمد باقر یعنی خود بچه برای خودش احترام قائل است طبیعی است این بچه خیلی از کارهایی که مناسبش نیست اصلا انجام نمیدهد حدیث هم داریم که اگر انسان قدر و ارزش خودش را شناخت و دانست هیچ وقت آلودة به گناه نمی‌شود یعنی این انسان به لحاظ آن جایگاهی که احساس می‌کند به همان نسبت صعود پیدا می‌کند و ترقی پیدا می‌کند خب انسانی که خد را یافت و آن مقام اعلایی که خدا دارد به آن مقام توجه کرد و خودش را خلیفة او دانست به همین نسبت این انسان احساس بزرگی احساس جایگاه رفیع می‌کند آدمی که احساس بزرگی می‌کند دیگر نمی‌آید کارهای کوچک را دنبال کند یعنی خودش را بزرگتر از آن می‌داند که بیاید یک کار کوچک و کار بسیار مبتذلی را انجام دهد نامتناسب می‌بیند پس به همین خاطر می‌بینیم که در آیات کریمه در این سه آیه انی جاعل فی الارض خلیفه ولقد کرمنا بنی آدم یک انا عرضنا الأمانة علی السماوات والارض والجبال که ما این جایگاهی که دادیم 1ـ کرامت دادیم به انسان 2ـ او را امانتدار خودمان قرار دادیم که این امانتداری هم یک نوع تکریم است و هم یک نوع مسئولیت سپردن است و مسئول دانستن است هم مسئول دانستن تکریم است یعنی مورد توجه حق قرار گرفتن انسان است و هم این که انسان احساس مسئولیت می‌کند در برابر او خب انسانی که احساس مسئولیت می‌کند در برابر کسی با انسانی که هیچ احساس مسئولیت ندارد در رفتارشان خیلی با هم متفادت هستند خب یعنی وقتی که ببینید مثلا یک انسانی که الآن تصادف کرده است انسانی که احساس مسئولیت می‌کند حتی ممکن است احساس کند اگر ببرد بیمارستان آنجا گرفتار می‌شود سین جیم می‌شود ولی احساس مسئولیت می‌کند می‌برد و این زحمت را به جان می‌خرد و این شخص تصادف شده را نجات می‌دهد اما انسانی که احساس مسئولیت نمی‌کند می‌گوید آقا من گرفتار می‌شوم و خودش را رها می‌بیند و بیتفاوت می‌گذرد از این تصادف بنابراین ما با توجه به این چند نکته نقطة کلیدی خود خدا ان الله هو الحق وانما یدعون من دونه الباطل و با توجه به این که این نقطة اتکاء این نقطة اوج صعود انسان است ان الی ربک المنتهی بنابراین جایگاه انسان در این نظام هستی اگر مشخص شد که به عنوان خلیفة این خداست و خلیفه‌ای که به سوی آهنگ او دارد و به سوی او باید حرکت کند اینجا هم فلسفة خلافت مشخص می‌شود و هم مسیر خلافت روشن می‌شود بنابراین و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم می‌شود کلیت این نظام کلیت این نظام تکامل انسان که ما این نظام و تکامل انسان را به لحاظ این که این انسان اجتماعی آفریده شده است و باید روابط این انسان تحت پوشش یک نظام در بیاید به این می‌گوییم نظام اجتماعی پس می‌بینیم اینجا به همین راحتی قابل تصویر است که چگونه باید انسان در این نظام در نظریة خلافت و نظام خلافت که نظام و نظریة اجتماعی و نظام اجتماعی هستند ما خلافت انسان برای خدا را به عنوان آن شاقول یا به عنوان آن نقطة مرکزی برای عبور از جایی که هستیم به جایی که باید برسیم یعنی حرکت انسان این انسان اجتماعی در گرو ایمان او به خلافتش برای خدا و در گرو عمل کردن به نظام خلافت که عهده دار رساندن انسان به آن خداست پس در نظام اجتماعی چگونگی خلافت یعنی چگونگی تحقق این خلافت کم و کیف این خلافت یا به تعبیر دقیقتر کم و کیف ارتباطاتی که انسان باید داشته باشد که با این کم و کیف ارتباطات انسان حرکت می‌کند و می‌تواند به سمت آن مستخلِف که خدا باشد حرکت منطقی منظم و مؤثر و مفید داشته باشد بنابراین ما در اینجا روشن می‌شود برایمان که چگونه نظریه و نظام خلافت از نگاه شهید صدر که به عنوان یک اصل قرآنی یک نظریة قرآنی و یک نظام قرآنی مطرح شده است ما ناگزیریم این را نظریة اجتماعی بدانیم و نظام اجتماعی چرا چون این نظریة خلافت ونظام خلافت کل روابط انسان را نظم می‌بخشد معین می‌کند این روابط چگونه باید باشد و عرض کردیم که نظام به سؤال چگونگی جواب می‌دهد و عهده دار بیان چگونگی این ارتباطات هست خب این در یک نگاه بسیار کلان تا اینجا ما در حقیقت مقدمات لازم را برای فهم بحث بعدیمان آماده کردیم بحث بعدی و بحث مهم ما چه بود این بود که نظام نظریه ونظام امامت یک بحث صرفا اعتقادی نیست یک بحث اجتماعی است که به نظریه و نظام اجتماعی کمال ارتباط را دارد اگر نگوییم که اینها دو روی یک سکه هستند که اینجا برخی از اندیشمندان با توجه به کارکرد این اعتقاد ما به امامت ابعادی از این بحث را روشن کردند و بر بیان فلسفة امامت و هدف امامت که در حقیقت آن نظریة امامت را تبیین می‌کند گفته‌اند که مثلا امامت برای اتمام حجت امامت برای تربیت انسان امامت برای تکامل انسان خب از این لحاظ یعنی بگوییم فلسفة تعیین امام و نصب امام این است که انسان الگو بگیرد از امام خود خب الگو گرفتن یعنی یک نوع یک مدل از حرکت را انتخاب کردن حرکتی که این امام آغاز کرده است و به سوی حق در تکاپو و در تلاش است من مأموم این امام را الگو قرار می‌دهم و مانند او گام برمی‌دارم پس اینجا در حقیقت امامت تأثیر گذار شد بر حرکت انسان خب این بعد را گفتم بعدی که بنده می‌خواهم به آن اشاره کنم و فکر می‌کنم باید روی آن بیشتر کار کنیم این بعد است که امامت هر چند به قصد و به دلیل تربیت انسان و تربیت انسان یعنی منظم کردن تلاشهای انسان و فعالیتهای انسان به گونه‌ای که او را به مقصود برساند یعنی به آن هدفی که آن امام دارد به همان خدف این مأمون برسد یعنی به خدا به خدا رسیدن امام ما می‌شود برای رسیدن به خدا امامت وسیله است مثل نبوت مثل رسالت حالا نبوت و رسالت پیام رسانی است امامت فراتر از پیام رسانی است امامت دست مأموم را گرفتن و پا به پای مأموم و پیشاپیش مأموم به سمت آن هدف و آن حق و آن خدا حرکت کردن حالا اگر این را ما پذیرفتیم که چنین راهنمایی لازم است یعنی کافی نیست راهنمایی لفظی باشد کافی نیست راهنمایی با مفاهیم باشد بلکه راهنمایی با مصداق با نمونة عملی باید باشد با دادن مدل و یک سبک معین از حرکت آن سمت تجسم و تجلی پیدا می‌کند در یک شخص و در رفتار او علی میزان الاعمال امام می‌شود میزان و معیار عملا چون عمل او یک شاخص می‌شود به لحاظ امامتش به لحاظ عصمتش خب اگر چنین شد با نصب امام یعنی با نصب این شاقول با نصب این نمونة عینی روشن در جامعه و تبیین نظام امامت در نظام امامت حرکت مأموم پشت سر امام این حقیقت امامت و مأمومیت را رشون می‌کند یعنی بدون تبعیت و پیروی امکان معنای امامت و مأموم بودن از بین میرود این که افراد با توجه به امام موجود به سمت خدا حرکت کنند در حقیقت یک نوع نظم بخشیدن به جامعه است یعنی جامعه بر اساس امامت و مأموم بودن افراد امت برای این امام با این امامت او و مأموم این امت این حرکت شکل می‌گیرد و در نتیجه امامت می‌شود نظام امامت نظام نظم دهندة به کل روابط انسان کهه در این مدل امامت مطرح می‌شود خب این بحثی که کمی باید ان شاءالله رویش فکر بشود کار بشود و باز بشود و نوع نظامی که نظام امامت به عهده می‌گیرد روشن بشود تا این که رابطة این نظام خلافت و نظام امامت و رابطة هر دو با نظام اجتماعی شفافتر بشود حالا ما در بخش اول نحوة ارتباط نظام خلافت به نظام اجتماعی یا این که نظام خلافت چگونه یک نظام اجتماعی است اشاره کردیم و اشارة دوم ما این بود که در امامت نظامی هست در نظام امامت باز ما به کلیة فعالیتهای افراد در جامعه داریم یک شکل معینی می‌بخشیم یا خرده نظام امامت شکل خاصی از ارتباط را می‌طلبد که این عهده دارد تنظیم کلیة روابط انسان انسانها در همة ابعاد خواهد بود ان شاءالله این بیشتر مورد بحث قرار می‌گیرد والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.