استاد سید‌منذر حکیم

درس خارج فقه

91/03/03

بسم الله الرحمن الرحيم

 

3/3/91

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین بارئ الخلائق اجمعین ثم الصلاة والسلام علی البشیر النذیر سیدنا ونبینا وحبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد وآله الطاهرین.

ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین ابدا.

هلول ماه رجب مبارک را به همة عزیزان تبریک می‌گوییم ان شاءالله خداوند ما را مشمول عنایت وفیضات خودش قرار بدهد ان شاءالله بحث ما در نظریة اجتماعی به جاهای حساس و اساسی رسید که طرح شهید صدر به عنوان نظریة اجتماعی اسلام از قرآن کریم به عنوان نظریة استخلاف که در برگیرندة تنظیم روابط موجود میان عناصر جامعه بود توضیح داده شد که چگونه استخلاف که متقوم است به مستخلِف و مستخلَف و مستخلفٌ علیه ودر ضمن هم مستخلفٌ فیه و مستخلفٌ له هم مطرح شد وبه اینجا رسیدیم که ما از میان عناصر تشکیل دهندة جامعه مهمترین عنصر خود انسان هست که این انسان را با توجه به نگاهی که قرآن کریم و شارع مقدس به انسان دارد انسان را از درون متحول می‌کند و تمام تحولات برونی را به تحول درونی ارجاع می‌دهد و مکانیزم این تحول درونی را هم توضیح دادم که چگونه این تحول حاصل می‌شود و با توضیح تحولات درونی انسان به اینجا رسیدیم که آن شاه کلیدی که می‌تواند این تحول را ایجاد کند در کنار تمام امکاناتی که خدا به انسان داده است آن انتخابی است که انسان می‌کند در این انتخاب هم آن منتخب انسان که هدف اعلی باشد اگر خدا شد آن هدف یعنی کمال مطلق تمام تناقضات موجود میان فطرت انسان و نیازهای فطری با منتخب انسان برطرف می‌شود و با برطرف شدن این تناقض در حقیقت انسان در یک مسیر هموار و راهواری قرار می‌گیرد و می‌تواند به سمت آن کمال مطلق با آرامش خاطر با ثبات قدم و استواری و با یک آینده ‌نگری مناسب و اطمینان به آیندة مثبت و خوب حرکت کند این ترسیم وتصویری بود از مسیری که شهید صدر در بحث استخلاف یا نظریة اجتماعی به ما دادند که در برابر هم نظرات دیگری که در برابر نظریة استخلاف بود همة نظریه‌ها را ایشان در یک کلمه جمع کردند و بستند وکنار گذاشتند به اعتبار این که اینها هیچ یک نمی‌تواند آن تناقض درونی انسان را با انتخاب‌های محدود و ناقصی که انجام می‌دهد نمی‌توانند آن تناقض را برطرف کند و دچار یک پارادوکس همیشگی در زندگی خواهد بود بعد بحث را به اینجا رساندند که اگر بخواهد این انتخاب انسان برای آن مثل اعلی و الگوی برتر که خدا باشد فعال بشود و تأثیر گذار بشود باید انسان ضمن ایمان به خدا یعنی شناخت و آگاهی و ایمان به خدا ایمان به معاد ایمان به نبوت‌ها و انبیاء و همچنین در کنار این سه محور ایمان به عدل الهی و امامت به عنوان اصول و شرائط تأثیر گذاری این انتخاب و این منتخب انسان بر خود انسان خواهد بود اصول دین هم در اینجا با این نگاه یک نگاه فرا مذهبی و یک نگاه روان شناختی برای اصول دین اینجا پیدا شد که این مباحث کلامی محضی که جای دیگر مطرح می‌شود در اینجا با این زاویة دید مطرح شدند و شرائط تأثیر گذاری بر انسان و بر تحولات انسانی عنوان شدند و در حقیقت اگر کسی بخواهد بفهمد مثلا اصول دین چه تأثیری در زندگی فرد و جامعه دارد با این نگاه شهید صدر وارد این فضای جدید می‌شود یعنی کاربردی کردن اصول دین در زندگی واین که اینها اعتقادات محض نیستند به عبارت دیگر فرهنگ سازی که در اصول دین برای انسان به وجود می‌آید بیشترین تأثیرگذاری را بر انسان خواهد داشت و تا یک جای دیگر هم این بحث را ایشان مطرح می‌کنند بر کتاب الاسلام یقود الحیاة در جلد پنج و جزوة پنج منابع القدرة الدولة الاسلامیة آنجا هم یکی از مسائلی که برای شکوفایی تمدن اسلامی مطرح می‌کنند همین اعتقاد انسان مسلمان به معتقداتی است که این معتقدات برای انسان نیرومند یعنی نیرو زایی وقدرت آفرینی میکند و طبیعت این انتقادات مطرح شده است که چگونه می‌توانند به انسان مسلمان امتیازاتی بدهند که دیگر انسانها از این امتیازات محروم هستند خب این دو تا برای بحث تأثیرگذاری عقیده بر رفتار وسرنوشت انسان مطرح می‌شود لذا اگر گفته شود که بدون اصول دین انسان رفوزه است انسان موفق نیست انسان نمی‌تواند نمرة قبولی در جهاد اکبر و اصغر خودش را به دست بیاورد اصول دین رکن هستند به این معنایی که شهید صدر مطرح کردند یک معنای بسیار منطقی و روشن و بسیار بسیار گویا برای فهم مقدار مدخلیت و تأثیر گذاری اصول اعتقادی بر رفتار و سرنوشت انسان در اختیار ما می‌باشد خب از اینجا ایشان یک بحث دیگری را دنبال میکند که همان بحث گذشته است در بحث اولیه که ما وارد نظریة اجتماعی شدیم عرض کردیم که در نظریة اجتماعی روابط بین انسان و انسان انسان و طبیعت این روابط هستند که قلمرو بحث نظریه را تشکیل می‌دهند یعنی آن نقطة اساسی مطرح در نظریه ونظام اجتماعی روابط و تنظیم این روابط است بنابراین روابط بیت القصید این دو قلمرو ، قلمرو نظریه و نظام هستند خب الآن بعد از این که ما یک سیر مفصلی را در عناصر تأثیر گذار در تحولات داشتیم ونقش انسان و نقش طبیعت را هم بر اینجا یافتیم نقش انسان شد نقش اول و طبیعت در خدمت انسان قرار می‌گیرد اما خود طبیعت و انسان انسان و طبیعت این دو رابطه یعنی رابطة طبیعت با انسان و رابطة انسان با طبیعت و همینطور رابطة انسان با انسان این روابط از دو حیث ملاحظه می‌شوند یکی از حیث این که این روابط در نظریة اجتماعی باید تکلیفمان را روشن کنیم که ما چگونه این روابط را مدیریت می‌کنیم در نظریة اجتماعی قرآنی یعنی در نظریة استخلاف این روابط مدیریت می‌شوند و جهت دار می‌شوند و لذا تعبیر شهید صدر این بود که اگر نظریة استخلاف که نظریة اجتماعی قرآنی است اگر این نظریه را ما انتخاب کردیم روابط ما به گونه‌ای دیگر خواهند بود یعنی تغییرات کمی و کیفی حاصل از این نظریه بر روابط جای مطالعة جدی در یک علم اجتماع اسلامی جامعه شناسی اسلامی می‌تواند باشد خب این یک حیث قضیه است که ما در نظریة اجتماعی این روابط را چگونه مدیریت می‌کنیم یک بحث دیگری ایشان مطرح می‌کنند که آن هم خیلی مهم است می‌فرمایند خود این روابط قوانین دارد یعنی همانطوری که ما مجموعة سنتهای الهی را مطرح کردیم می‌بینیم که در نظام طبیعت خداوند متعال برای نظم این جهان سنتهایی و قوانینی حاکم بر این روابط قرار داده است آنها را هم باید در نظر بگیریم خب چرا چون این بحث بعدا بحث دیگری را پشت سر خواهد داشت که در تکمیل نظریة اجتماعی بسیار مؤثر وکار گشاست و این است که رابطة انسان با طبیعت باید بگوییم طبیعت بر انسان چگونه رابطه‌ای است چگونه قوانینی بر این رابطه حکومت می‌کند می‌فرمایند که شأن طبیعت این است که هر قدر که انسان آگاهیش بر طبیعت بیشتر شود تسلطش بر طبیعت بیشتر خواهد بود یک قانون است شما هر چه دانشت را نسبت به طبیعت بالا رود شما وقتی که نسبت به انرژی هسته‌ای دانشتان بالا رفت می‌توانید این انرژی هسته‌ای را به دست بیاورید می‌توانید این انرژی هسته‌ای را مالک شوید می‌توانید این انرژی هسته‌ای را آن طور که با قوانینی که کشف می‌کنید از آن بهره‌برداری کنید لذا تسلط شما بر طبیعت بیشتر می‌شود خب رابطة طبیعت با انسان چگونه است طبیعت چه تأثیری بر انسان دارد خیلی جاها وخیلی ودر خیلی از زمانها ما می‌بینیم انسان مقهور طبیعت می‌شد یعنی طبیعت بر اثر زلزله‌ها بر اثر طوفانها بر اثر حوادث طبیعی که پیش می‌آید انسان مقهور طبیعت می‌شود خب می‌فرماید این مقهور بودن برای طبیعت اگر آن قانون اولی را دقت کنیم اگر انسان بتواند زلزله را پیش بینی کند اگر انسان بتواند مثلا ریشترهای زلزله را محاسبه کند و ببیند در چه شرایطی این زلزله تخریب کننده است پس چگونه باید ساختمانهای خودش را بسازد که مقاومت کند نسبت به زلزله یعنی قدرت رها شدن از طبیعت وتخریب طبیعت بر انسان تناسب پیدا می‌کند با مقدار تسلط انسان وآگاهی انسان نسبت به طبیعت پس در حالی که انسان مقهور طبیعت می‌باشد می‌تواند انسان با رشد علمی و تکامل علمی خودش از این طبیعت بیشترین بهره را ببرد و بر طبیعت بیشترین تسلط را به دست بیاورد خب اینجا یک خطای بسیار بزرگی بسیاری از مکتبها برایشان به وجود آمد یعنی این قانون را اگر خوب نفهمیده باشند یا دقت نکرده باشند و با بحثهای قبلی که ما داشتیم اگر خوب مورد دقت نشده باشد یک خطای فاحش ماکسیسم ومکتبهای مادی موجود و مطرح اینها برای حل مشکل انسان با انسان فکر می‌کردند و فکر می‌کنند اگر انسان بهتر و بیشتر طبیعت را بتواند مهار کند مشکلات انسان بهتر و راحت تر حل می‌شود وعدالت اجتماعی زمانی تحقق پیدا می‌کند که ما رابطه‌مان را با طبیعت بهتر بکنیم و لذا در پی تسلط بر طبیعت و مهار کردن طبیعت وقتی رفتند و می‌روند و تکامل ابزار اقتصادی انسان را وسیله‌ای برای تکامل نظسام اجتماعی قلمداد کردند بر این خطای فاحش افتادند وآن این است که معلولها را به جای علت گرفتند وآن منشأ تمام تناقضهای اجتماعی منشأ استضعاف واستکبار منشأ آن تضاد طبقاتی که در نگاه قرآنی به درون انسان بر می‌گردد نه به عوامل برونی عوامل برونی طبیعت یک بستری را برای شما فراهم می‌کند اقتدار به شما می‌دهد بیش از این که نمی‌دهد شما چگونه از این قدرت بهره‌برداری می‌کنید این تابع درون شماست که شما این قدرت را در اختیاز همة جامعه قرار می‌دهید یا خود خواهانه این قدرت را دست شخص خودت نگاه می‌دارید و او را شما قی می‌کنید و بر سر دیگران می‌کوبید این بستگی به درون شما دارد نه به شرائط بیرونی این انسانی که ضعیف اگر باشد فقیر باشد یا غنی باشد به تعبیر قرآن ان الانسان لیطغی ان رأه استغنی اگر انسان خود ساخته نشد در یک جهاد اکبر مطلوبی که قرآن مطرح می‌کند انسان نتوانست بر خودش مسلط باشد که گفتیم مسلط شدن انسان بر خودش برمی‌گردد به این که چه انتخابی بکند چه الگویی چه الگوی برتری انتخاب کند اگر آن الگوی برتر قدرت باشد مقام اجتماعی باشد پول باشد یعنی نیازهای مادی فقط باشد و خلاصه شود در یک الگوی برتر مادی خب چنین انسانی هیچ وقت موفق نمی‌شود که این مشکلات و تناقضهای اجتماعی را حل کند چون همیشه این انسان اسیر آن دیدگاه‌های کوتاه و کوچک و ناقص خودش هست و این انسان هیچ وقت نمی‌تواند خودش را به گذشت به ایثار و به سرمایه‌گذاری برای یک زندگی برتر ماورای دنیا که به آن عقیده ندارد به هیچ وجه سرمایه گذاری نخواهد کرد و هیچ وقت گذشت نخواهد داشت و همه چیز را به تعبیر قرآن کریم ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی وما یهلکنا الا الدهر ما در این برهة مثلا کوتاه دنیا صد سال ما عمر داریم بیشترین لذت و بهره‌برداری از دنیا را باید بکنیم هر پولی و هر امکاناتی که از من هدر می‌رود یعنی از دست من گرفته می‌شود هزینه می‌شود برای دیگران من لذتش را نبرم من ضرر کردم این یک نگاه و یک دید که انسان بخیل می‌شود مستأصل می‌شود و انسان خود خواه می‌شود و در مقابل آن دیدی که بیاید بگوید من هرگونه هزینه‌ای اینجا می‌کنم برای خودم یا دیگران اگر برای عاقبت وآخرت من تأثیر گذار باشد این یک سرمایه‌گذاری است هدر دادن هزینه نیست بنابراین انفاق می‌کنم در راه خدا و باکی هم ندارم ببینید همین انسان با دو دیدگاه دو جور رفتار برای او تعریف می‌شود و خودش در یک جای با همة وجود خودش می‌رود به سمت ایثار وهمین انسان با همین امکاناتی که دارد می‌رود به سمت استیثار و به سمت بخل ورزیدن و به سمت ادخار و اکتناز و امثال این صفاتی که در قرآن نکوهش شده است یعنی انسان به جای این که ثروتش را به گردش و به تکامل در بیاورد و بعد خودش از این ثروت بهره‌برداری بهینه بکند اسیر این ثروت می‌شود قال انما اوتیته علی علم عندی قانون چگونه در اسارت مالی که به دست آورد قرار گرفت این دیدگاه‌هاست که این نقش تعیین کننده را دارد بنابراین تمام مکتبهایی که اساس مشکلات انسان را به بیرون انسان منتقل کردند وانسان را از درون خوب نفهمیدند که انسان از درون خودش باید مشکل خودش را حل کند تمام این مکتبها به بیراهه رفتند ونمی‌توانند ونتوانستند واقعیت را آن طور که هست ببینند ولذا اینها فکر می‌کنند که این طبیعت است که انسان را در اسارت خودش قرار می‌دهد وباید ما با استخدام بهتر طبیعت خودمان را به سعادت برسانیم اگر ما تحولات درونی انسان را مهار نکنیم ومدیریت نکنیم به هیچ وجه نه فقر ما نسبت به طبیعت نه دارایی ما نسبت به طبیعت هیچ تأثیری بر وضعیت واقعی ما نخواهد داشت این انسان است که باید در درون خودش با خودش با فطرت وطبیعت خودش صلح کند وهماهنگ باشد خب اگر هماهنگ شد انسان بیشترین بهره‌برداری را از طبیعت خواهد داشت لذا قرآن کریم فرمود ولو ان اهل القری آمنوا واتقوا که این یک تحول درونی است ایمان وتقوی یک تحولی است در درون انسان لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ما طبیعت را هم در اختیار آنها خواهیم قرار داد و طبیعت برکات خودش را برای انسان می‌آورد و تقدیم می‌کند چرا چون انسان در بهره‌برداری از طبیعت به جای رسیده به کمالی رسیده است که چیزی نمی‌گذرد هدر برود و آن را در خدمت انسان قرار می‌دهد در خدمت انسانیت در خدمت رشد و تعالی و شکوفایی خودش به هیچ وجه این امکانات مادی و طبیعی انسان را زمین نمی‌زند در حالی که در مقابل این نظریه اگر کسی به این کمال نرسیده باشد تعبیر قرآن این است که ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی تا انسان به بی‌نیازی رسید بی‌نیازی نسبی در طبیعت تا به امکاناتی رسید این چنین انسانی طغیان می‌کند وخودش را فراموش می‌کن و اسیر آن امکانات مادی و طبیعی و قدرت مادی می‌شود و این اسارت قدرت یعنی چه یعنی از خود بی خود شدن یعنی خود را رها کردن یعنی خود را فراموش کردن و در نتیجه خود انسان به هدر می‌رود یعنی انسان ضایع می‌شود طغیان انسان یعنی ضایع شدن خود انسان پس انسان اگر از دورن خودش تحول را شروع کرد می‌تواند طبیعت را به نحو احسن بهره‌برداری کند پس رابطة انسان با طبیعت یک رابطة معلول آن تحول درونی است و به همین نسبت رابطة انسان با انسان هم شکل خاص خودش را می‌گیرد یعنی رابطة ظالم ومظلوم نخواهد بود بلکه رابطة برادر با برادر رابطة شریک با شریک رابطة انسان با انسان خواهد بود به این بر این اساس ایشان می‌فرمایند که ما اگر این قوانین حاکم بر روابط را خوب متوجه نشویم ما در اینجا دچار مشکل جدی خواهیم بود پس ما اینجا تا الآن فهمیدیم که رابطة انسان با طبیعت با رابطة انسان با انسان هم این طور نیست که از هم جدا باشند اینها تحت تأثیر همدیگر قرار خواهند گرفت چطور وقتی که رابطة انسان با طبیعت به این شکل بود که انسان با آگاهی بیشتر از طبیعت امکان بهره‌برداری بیشتر از طبیعت داشت خب این انسانی که بیشترین بهره را از طبیعت برده است می‌تواند این نتیجه واین بهره‌برداری بیشتر را در خدمت خودش و انسان دیگر قرار بدهد و می‌تواند این بهره‌برداری بیشتر را در جهت خدمت به آن رابطه قرار ندهد دیگر این بستگی دارد به این که انسان چگونه از این امکانات طبیعی بخواهد بهره‌برداری کند و از طرفی این تابع آن تحولی که در درون انسان به وجود می‌آید پس در اینجا این دو رابطه را رابطة انسان و طبیعت و انسان و انسان این دو رابطه در عین استقلال با هم مرتبط هستند این طور نیستند که اینها از هم جدا شده باشند لذا می‌فرمایند استقلال نسبی میان این دو رابطه ما می‌بینیم و در رابطة انسان با طبیعت انسان اگر مشکل درونی خودش را حل نکند گرفتار یک تناقض بسیار فجیعی می‌شود و این تناقض بسیار فجیعی که اینجا اشاره می‌کنند حلی موضوعی و حلی منطقی دارد که این حل از یک سنت از سنتهای تاریخ و سنتهای موضوعی گرفته شده است و این قانون و این سنت عبارت است از تأثیر متقابل میان خبرویت انسان و ممارست انسان یعنی هر چه انسان تجربیاتش در طبیعت بیشتر شود انسان بیشتر می‌تواند طبیعت را بشناسد همانطوری که شما با یک شخصی دوست می‌شوید هر چه بیشتر دوست شوید و رفت و آمد داشته باشید هر چه بیشتر او را خواهید شناخت طبیعت هم چنین چیزی است که هر چه بیشتر شما با او ممارست و تجربه داشته باشید شما بیشتر می‌توانید بر او مسلط شوید یعنی آگاهی شما بر طبیعت بیشتر می‌شود و هر چه جهل شما نسبت به طبیعت کمتر شود شما بیشتر می‌توانید طبیعت را در مهار خودتان قرار بدهید و بنابراین تجربه مولد علم است و علم مولد اقتدار مهار کردن طبیعت خواهد بود لذا بین خبرویت و ممارست وتجربه ما یک تأثیر آنجا متقابلی خواهیم داشت و بنابراین وقتی که طبیعت در مهار انسان قرار گرفت آن طبیعیت که در مهار انسان قرار گرفته است که حالا به تعبیر قرآن کریم آیه‌ای اینجا ایشان استشهاد می‌کنند که شاهد می‌گیرند بر این که قرآن هم به این قانون اشاره کرد می‌فرمایند آیة کریمه در سورة ابراهیم آیة سی و چهار وآتاکم من کل ما سألتموه وان تعدوا نعمة الله لا تحصوها میفرمایند این آیه اشاره به همین قانون است که انسان کی وکجا هر چه از خدا بخواهد و هر چه سؤال کند خدا به او می‌دهد ما همچنین قانونی در بحث دعا نداریم که انسان هر چه از خدا بخواهد خدا به او بدهد ولی در این آیه یک قانون اینجا مطرح شده وآتاکم من کل ما سألتموه هر چه از خدا سؤال کنید و سؤال کرده باشید خدا به شما می‌دهد می‌فرماید این آیه باید اشاره به این دعای معمولی که ما می‌کنیم نیست بلکه یعنی این سؤال سؤال لفظی نیست چرا چون آیه راجع به کل انسانیت دارد صحبت می‌کن وبعضی انسانها دعا می‌کنند نه همة انسانها خب وقتی که موضوع مطرح در آیه همة انسانها هستند پس باید یک امر تکوینی طبیعی باشد که همة انسانها در آن شریک باشند پس این سؤال سؤال لفظی نیست سؤال زبانی نیست بلکه این یک نکته نکتة دیگر این که دعا همچنین شرطی نشده است که هر کس دعا کند حتما اجابت می‌شود وهر دعایی حتما نتیجه‌ای دارد چنین حرفی کسی نزده است یعنی دعا متضمن تحصیل مدعوٌ به نیست در حالیکه این آیه می‌فرماید واتاکم من کل ما سألتموه هر چه سؤال کردید خدا به شما داده است پس این سؤال سؤال اختیاری لفظی متعارفی که ما می‌دانیم نمی‌تواند این سؤال باشد لذا می‌فرماید که این جا در حقیقت این سؤال این طلب طلب تکوینی است طلب تکوینی یعنی کاری است که در تکوین در نظام تکوین انجام می‌گیرد و بر اساس این طلب تکوینی همیشه نتائج او تحقق پیدا می‌کند یعنی شما وقتی یک کاری را انجام بدهید این کار نتائج خودش را پشت سرش خودش خواهد داشت لذا می‌فرماید که این می‌تواند آیه اشاره به آن تأثیر متقابل بین خبرویت وممارست یعنی علمی که انسان حاصل می‌کند با ممارستی که در طبیعت تجربه‌ای که در طبیعت انجام می‌دهد لذا می‌گوید هر وقت که شما از خداوند سؤال کنید یعنی بروید به سؤال طبیعت با طبیعت کلنجار بروید تجربه انجام بدهید و وارد عرصة طبیعت با تجربه شوید خدا به شما جواب می‌دهد خب می‌فرماید این عبارت اخرای این که هر چه هر وقت شما بروید در طبیعت تجربه‌ای انجام دهید شما نتیجه می‌گیرید نتیجة چه دانش وآگاهی نسبت به آن مورد تجربه حاصل می‌شود وآتاکم من کل ما سألتموه هر وقت سؤالی کنید این سؤال با چه انجام می‌شود سؤال لفظی نیست سؤال شما به این است که شما بروید سراغ طبیعت و طلب کنید دانش را از طبیعت با تجربه اگر شما وارد طبیعت شدید و شروع به فعالیت تجربی کردید در طبیعت شما دارید یک چیزی را طلب می‌کنید شما دارید سؤال می‌کنید به زبان حال دارید آن علم آن جهلی که دارید می‌خواهید آن جهل برطرف بشود و می‌خواهید به علم برسید لذا خدا به شما این علم را می‌دهد پس نتیجه این می‌شود هر وقت انسان با تجربه وارد طبیعت شود طبیعت به او جواب می‌دهد چه جواب می‌دهد به او دانش می‌دهد وقتی به او دانش داد او تسلط و قدرت مهار طبیعت پیدا می‌کند خب لذا می‌فرماید اگر شما بخواهید بر مشکلات طبیعی مسلط شوید راهش این است که شما مسلح به سلاح علم می‌شوید و در حقیقت اینجا جایگاه طبیعت در تکامل انسان و شرط بهره‌برداری از طبیعت برای تکامل انسان روشن شد که با به دست آوردن علم اقتدار برای انسان به وجود می‌آید وبا اقتدار نسبت به مهار طبیعت و بهره‌برداری از طبیعت انسان حد اکثر امکانات موجود در طبیعت را می‌تواند در خدمت خودش قرار بدهد یابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک برای تو آفریدم اما به چه شرطی چه وقت در خدمت من قرار می‌گیرند وقت یکه من به آن اشیاء علم پیدا کنم و نحوة بهره‌برداری از آنها فرا بگیرم خب پس تا اینجا مهار کردن طبیعت و بهره‌برداری از طبیعت که یک عنصر مهم در سیر تکامل انسان و در سیر روابط اجتماعی می‌تواند باشد چون رابطه دارد این امکانالت طبیعی در روابط انسانها اگر خوب تعریف شود می‌شود یک نیروی بالقوه طبیعت یک نیروی بالقوه در اختیار تکامل انسانها نه بیشتر طبیعت دیگر عین جبر ندارد اینجا دیگر جبر تاریخ ندارد طبیعت با این شرطی که عرض کردیم دیگر نمیتواند هر طور بخواهد انسان را زیر نیروی خودش بکشد بلکه طبیعت تأثیرش مشروط شد به آن عین مقدار علم و دانشی که انسان به اختیار خودش نسبت به طبیعت می‌تواند به دست بیاورد این حد و مرز تأثیر گذاری طبیعت است خب طبیعت اگر بخواهد بر روابط من با انسان دیگر اثر بگذارد باز در طبیعت از کانال خاص و ارادة من می‌آید تأثیرگذاری می‌کند اینطور نیست که اگر طبیعت به من امکانات مالی واقتدار داد پس من حتما طغیان می‌کنم نه به تعبیر قرآن من باید احساس بی‌نیازی کنم تا طغیان کنم نه این که الآن مقتدر باشم پولدار بشوم اگر انسان چولدار این است که بسیار متواضع است احساس نیاز می‌کند به خدا می‌گوید این نعمت خداست در اختیار من ومن امانت دار خدا هستم ومن مسئولم از این که این اموال به هدر نروند در اینجا این انسان در عین غنی استغنی ندارد احساس بی‌نیازی ندارد چون احساس بی‌نیازی ندارد می‌تواند بهترین بهره‌برداری را از این غنی و از این امکانات مقتدرانة طبیعت را داشته باشد پس این قانون قانون تأثیر طبیعت بر روابط انسانی از استین اراده و خواست انسان از کانال احساس انسان از کانال نوع نگاه انسان به خدا و طبیعت و خودش از کانال این که من چه کارة این هستی هستم و کجا باید باشم و چگونه باید باشم که همة اینها در آن بحثهای قبلی روشن شد که اگر خدا هدف شد همة اینها حل می‌شود اینها یک مجموعة منسجم و هماهنگی می‌شوند که انسان خودش را در یک جایگاه منطقی می‌بیند و خود به خود تمام این روابط را خودش مدیریت می‌کند و به حکم خلیفه بودن امانت دار ومسئول حفظ صحیح این روابط خواهد بود لذا در اینجا باید برگردیم به همان بحث جهاد اکبر و اسلام با یک راه حل درونی معتقد است که انسان و جامعة انسانی می‌تواند یک مسیر تکاملی را طی کند و اگر این راه حل درونی نباشد به هیچ وجه و در هیج شرایطی و هیچ مکتبی نمی‌تواند تناقضان موجود میان افراد جامعه تضاد طبقاتی حاصل از این مسیر انحرافی که بشریت طی کرده است به هیچ وجه نمی‌تواند آن را از بین ببرد و حل کند و همیشه با کمی با راه حلهای موقت و مسکنهای گوناگونی که جامعة بشری که بناست مثلا در شرائط طبیعی و عادی اگر به آن مسکن نزنیم الآن ممکن است منفجر شود خب یک مسکن به آن می‌زنم می‌رود پنجاه سال دیگه به عقب می‌افتد این انفجار و این پاشیدگی از هم پاشیدگی نه صد سال به عقب می‌افتد ولی بالاخره این تلاشی متلاشی شدن حاصل می‌شود به دلیل این که جامعة بشری از درون نتوانست آن تناقض را رفع کند و حل کند خب پس تا اینجا رابطة انسان با طبیعت و رابطة انسان با انسان واین که چه چیزی این روابط را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد و چه چیزی می‌تواند انسان را از این ضایع شدن و از این سر در گمی که در امکانات طبیعی از یک طرف و سر درگمی در روابط انسانی ممکن است به وجود بیاید چگونه انسان از این سر در گمی در می‌آید با یک کلمه بسیار گویا وروان به تعبیر قرآن کریم وان لو استقاموا علی الطریقة لاستقیناهم ماءا غدقا سورة جن آیة شانزده اگر مردم بر صراط مستقیم بر روش صحیح استقامت به خرج بدهند پایدار بمانند یعنی مسیر صحیح را به دست بیاورند واین مسیر صحیح را خوب طی کنند واستقامت به خرج بدهند به تعبیر دیگر قرآن در آیة دیگر افمن یمشی مکبا علی وجه اهدی امن یمشی سویا علی صراط مستقیم چه کسی هدایت یافته تر است کسی که کور کورانه چشم بسته راه برود یعنی بدون این که چشمش را باز کند و بصیرت داشته باشد و همینطور چشم بسته به راه خودش ادامه بدهد انسانهای منحرف و گمراه انسانهایی که به حقیقت نرسیده‌اند در حقیقت چشم بسته راه می‌روند در این زندگی اینها به هدایت نزدیکترند امن یمشی سویا علی صراط مستقیم هم صراط مستقیم وروش صحیح زندگی را به دست آورده است وهم روش راه رفتنش صحیح است یعنی هم راه صحیح است مستقیم است وهم راه رفتنش مستوی ومتعادل و به گونه‌ای صحیح این راه را طی می‌کند طی طریق می‌کند خب این آیه هم می‌فرماید وان لو استقاموا علی الطریق یعنی به گونه‌ای بر این مسیر حرکت کنند که استوار و پایدار چه کسی استوار و پایدار است کسی که متعادل و به طور صحیح حرکت کند در یعنی نحوة رفتنش صحیح باشد این می‌تواند استقامت داشته باشد والا کسی که در راه رفتنش نا متعادل راه برود بالاخره یک جایی پایش می‌لزد و می‌لنگد و می‌افتد ونمی‌تواند آنجا استقامت و مقاومت کند وان لو استقاموا علی الطریقة خب این برگشت به کجا استقامت به خود انسان برمی‌گردد روشن شد یعنی عامل برگشت به خود انسان واستقامت یک عامل درونی دارد که انسان باید آگاه باشد وروش صحیح راه رفتن را پیدا کند وآن وقت راه را برود وبر این راه استقامت کند پس برگشت همة اینها به درون انسان وان لو استقاموا علی الطریقة لاسقیناهم ماءا غدقا آن چنان آبی گوارا و آن چنان آبی بسیار فراوان به آنها خواهیم داد و آنها را سیراب خواهیم کرد خب این نشانة این است که استقامت که یک عنصر درونی و تحول درونی انسانهاست لازمه‌اش آن فراوانی طبیعت فراوانی نعمت در برون زندگی انسان یعنی بیرون از آن وضع درونی انسان که آنجا تحول رخ داد و حالا آن تحول درونی باعث یک تحول برونی خواهد شد ولو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا تکذیب بر میگردد به درون خود انسان پشت کردن به ایمان وتقوی ونادیده گرفتن ایمان وتقوی فاخذناهم بما کانوا یکسبون اینها اسیر رفتار خودشان خواهند بود یعنی وقتی که تمام این امکانات این نعمتی که خدا دادی است و آن نعمت چه بصیرت نعمت انتخاب صحیح نعمت یافتن خدا وقتی اینها را انسان از دست داد و کسب او و رفتار او در همین حد انتخاب او یک انتخاب کوچک انتخاب او یک انتخاب محدود و زود گذر و تمام شدنی خودش این راه را انتخاب کرده است خب خودش گرفتار عواقب این راه خواهد بود به طور طبیعی اما اگر ما را انتخاب کند ما همه چیز را در اختیار او قرار خواهیم داد پش رابطة انسان با طبیعت کی وچه زمانی عدالت را پشت سر خود دارد زمانی است که رابطة انسان با انسان درست بشود کی رابطة انسان با انسان درست می‌شود ورابطة صحیح می‌شود وقتی که انسان دردرون خودش مشکل را حل کرده باشد وخودش را آقای انسان دیگر و خودش را استثمارگر آن آقای انسان دیگر و خودش را صاحب حق و دیگری را غیر صاحب حق نپندارد بلکه این انسان خودش را انسان و دیگری را انسان و همدیگر شریک همدیگر باشند مساوات مواسات اخوت این رابطه برمی‌گردد به آن نگاهی که انسان به انسانی دیگر می‌کند اگر این چنین شد آن وقت حدیث شریف هم میگوید خیلی روشن است وقتی که انسان مؤمن شد لا یؤمن احدکم حتی یحب لاخیه ما یحب لنفسه المسلم من سلم المسلمون من یده ولسانه این رابطه مدیریت می‌شود چه کسی مدیریتش می‌کند خود انسان مدیریت می‌کند چون مسلم است چون مؤمن است وقتی مؤمن خودش برای دیگران آن چه را برای خود می‌پسندد برای دیگران می‌پسندد رابطه استعلاء نخواهد بود بلکه رابطة برابری و مساوات خواهد بود و این مساوات و برابری یک عامل درونی از درون خود انسان دارد می‌جوشد چه کسی این را جوشاند آن ایمان به خدا این عنصر را به وجود آورد و مدیریت دارد می‌کند بنابراین می‌بینیم که مشکلات انسانها با یکدیگر حل می‌شوند و اگر حل شدند یعنی رابطة عدالت بین انسانها برقرار شد که برمی‌گردد به دورن انسان رابطة عادلانه می‌تواند طبیعت را هم به طور سرشار در اختیار انسان قرار بدهد اما اگر این رابطه رابطة ظالمانه بود با همة امکاناتی که انسان در طبیعت پیدا مکیند به هیچ وجه طبیعت نمی‌تواند به او خدمت کند طبیعت نمی‌تواند رابطه را عادلانه کند آن طور که مارکسیسم فکر می‌کرد که اگر مثلا ابزار تولید اگر اینها را ما بیاییم مهار کنیم اگر اینها را ما بیاییم روی اینها کار کنیم با کار روی ابزار طبیعت ما می‌توانیم عدالت را در جامعه مستقر کنیم می‌فرمایند این معلول عللی است که برمی‌گردد به درون خود انسان و تا کسی به علل زیرین این استثمار و اضعاف یعنی بی عدالتی نرسد به هیچ وجه نمی‌تواند با عوامل برونی این ظلم را از بین ببرد زمانی این ظلم از بین می‌رود که این ظلم از دورن انسان ریشه گر بشود به تعبیر قرآن کریم ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد ومنهم سابق للخیرات باذن الله آن که ظلم به نفس دارد می‌کند وقتی به خودش رحم نمیکند چگونه این به دیگران رحم می‌کند وقتی خودش خواستار اعتدال وعدالت نباشد چگونه خواستار عدالت برای دیگران خواهد بود به طریق اولی نمی‌تواند این انسان طالب عدالت برای دیگران باشد می‌گوید خیلی خب من با ظلم و با افراط وتفریط من تحقق بخش عدالت برای دیگران خواهم بود البته خودش در دورن خودش به تعبیر امیر المؤمنین علیه السلام ما اصلحکم به فساد نفسی امکان ندارد من راهی بروم که در درون خودم فاسد بشوم بعد خواستار اصلاح شما باشم اصلا امکان ندارد فاقد الشیء لا یعطی من در درون خودم باید صالح باشم که بتوانم مصلح باشم من در درون خودم باید عادل باشم و غیر ظالم تا بتوانم عدالت را در حق دیگران و برای دیگران مراعات کنم بنابراین برگشت عامل بهره‌برداری از طبیعت و بهره‌برداری بهینه از طبیعت برمی‌گردد به آن تحولات درونی که باید اتفاق بیافتد که آن هم اتفاق نمی‌افتد مگر این که نظریة استخلاف بشود اصل در زندگی یعنی انتخاب انسان برای آن الگوی برتر که خدا باشد به عنوان خدا به عنوان هدف اعلی و اقصی اگر این انتخاب حاصل شد پس این انسان خود را خلیفة خدا خواهد دید و به طور طبیعی و اوتوماد این انسان به نیابت از خدا در زمین مدیریت خواهد کرد و اگر این چنین کرد این انسان متحول خواهد شد و بر همین اساس می‌بینیم که به تعبیر ایشان کل من حصلت العدالة عن الخط الاول ان حصل الازدهار عن الخط الثانی در رابطة انسان با انسان هر وقت عدالت حاکم شد که برمی‌گردد به اعتدال درونی انسان اگر این انسان در خط اول رابطة انسان با انسان عدالت را از دست داد ازدهار و شکوفایی از خط دوم یعنی رابطة انسان با طبیعت هم از بین می‌رود و هر وقت عدالت در خط اول بر قرار شد شکوفایی و تکامل در خط دوم در خط رابطة انسان با طبیعت هم حاصل می‌شود و این نتائج مربوط شدند به این نوع دیدگاه و تحلیلی که باز از سنتهای الهی سنتهای موضوعی الهی در اینجا بر گرفته شده پس چندین سنت جدید هم ما در اینجا به دست آوردیم و لذا مجتمع الظلم هو الذی یؤدی الی انحصار تلک العلاقات جامعة ظالم روابط انسانها را با یک دیگر از بین می‌برد رابطة غیر عادلانه در حقیقت اصل آن رابطه‌ها را از بین می‌برد پایمال می‌کند وحتی رابطة انسان وطبیعت را هم از بین می‌برد یعنی این نمی‌گذارد این رابطه به شکوفایی برسد والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.