استاد سید‌منذر حکیم

درس خارج فقه

91/02/16

بسم الله الرحمن الرحيم

 

16/2/91

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین وافضل الصوات وازکی التحیات علی البشیر النذیر سیدنا ونبینا وحبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد وآله الطاهرین.

ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین ابدا.

بحث ما در نظریة اجتماعی قرآنی به اینجا رسید که شهید صدر از آیات متعددی که ظاهرا هیچ ارتباط واژه‌ای هم با هم نداشتند اما با توجه به سؤالاتی که در زمینة نظریة اجتماعی برای خودشان تعریف کردند ومطرح کردند از این چند آیه هم ارتباط این آیات را با هم دیگر را به دست آوردند وهم به آن نظریه‌ای که قرآن مطرح می‌کند دست یافتتند واین نظریة اجتماعی را به نام نظریة الاستخلاف یا نظریة خلافت انسان نامگذاری کردند هر چند که آیة سی سورة بقره متعهد ومتکفل بیان اصل جعل خلافت برای انسان بود اما انسان با توجه به آیات سی سورة روم که آیة دین وفطری بودن دین هست وهمچنین آیة سورة احزاب که عرض امانت بر تمام موجودات بود وانسان این امانت را تقبل کرد از این چند نتیجه ایشان گرفت که این نتایج را ایشان تصریحا می‌فرمایند که هم دین سنت موضوعی است وهم استخلاف سنت موضوعی است استخلاف که عبارت اخرای همان نظریة اجتماعی است وبه این معناست که انسان خلیفة الله باشد این یک سنت است موضوع این است ممکن است انسانها نخواهند خلیفة الله باشند دوست نداشته باشند وتمایل نداشته باشند می‌فرمایند نمیتوانیم از این سنت تخلف به نام تمرد کنند در دراز مدت یعنی انسان در کوتاه مدت ممکن است زیر بار خلافت وزیر بار این جریان منطقی وطبیعی که در فطرت آن نهادینه شده وآن عبارت از این است که انسان خدا گرا باشد وانسان با توجه به این خدایی که خالق اوست باید نماینده ووکیل او وخلیفة او در جهان باشد حتی اگر انسان نخواهد این خلافت را قبول کند به خاطر ظلم وبه خاطر جهلی که انسان گرفتارش می‌شود اما چون این سنت سنت موضوعی هست معنایش این است که این انسان در دراز مدت ناکام خواهد شد وناگزیر خواهد شد که برگردد به مسیر طبیعی وجریان طبیعی واین بار امانت را به دوش بکشد این بحث جدید امروز ایشان هست که بحث بسیار مهمی است واین بحث زمانی معنی پیدا می‌کند وکسی این را بحث را می‌فهمد که در مرحلة قبل رابطة دین با نظریة اجتماعی را فهمیده باشد یعنی رابطة دین با موضوع خلافت را فهمیده باشد که ما در جلسات گذشته سعی کردیم این بعد را تبیین کنیم که خلافت انسان برای خدا در بر دارندة پذیرش خدا به عنوان حاکم مطلق به عنوان مالک جهان به عنوان ولی وبه عنوان آفریننده قال خالق البارئ المصور هم خالق هست هم ولی است وحاکم است وهم او جاعل ودهندة این خلافت است ایمان به چنین خدایی که این ایمان فطری هم هست به معنای این که انسان فطرتش به سمت خدا گرایش دارد خب آنجا فرمودند که این یک سنت موضوعی است یعنی انسانها اگر از خدا بخواهند دور شوند در کوتاه مدت ممکن است یک نسل دو نسل سه نسل جامعة بشری از خدا فاصله بگیرد اما نمی‌تواند تا ابد ودر دراز مدت فاصله بگیرد به این معنی که جوامع بشری همه مشرک وملحد می‌شوند این امکان ندارد بلکه جوامع بشری برمی‌گردد نامکام می‌شوند سرشان به سنگ می‌خورد به عبارت دیگر با توضیحی که گذشت یا عذاب استیصال اینها را فرا میگیرد واز بین می‌روند یا این که به سر خط بر می‌گردند یعنی وقتی که ناکامی را تجربه کردند ودر یک جامعة ملحدی ومشرکی نتائج الحاد وشرک را یافتند هوشیار می‌شوند هشدار می‌شوند وبرمی‌گردند به مسیر طبیعی واین معنای سنت موضوعی بودن است پس این برای دین است همینطور که دین یک سنت طبیعی وموضوعی است استخلاف هم یک سنت موضوعی است استخلاف عبارت شد از این که انسان وجوامع بشری خلیفة خدا باشند د ر زمین وبر خودشان وبر طبیعت این که این خلافت چه طور خلافتی است خب فرمودند خدا جعل کرده این خلافت را یعنی خلافت را به انسان داده است این را دو معنی ودو ودر دو سطح این خلافت را عنوان کردند یک خلافت اعتباری ویک خلافت تکوینی چون آیة عرض امانت در آسمانها وزمین وبر انسانها مطرح شد ایشان از قرائنی که در آیه بود روشن کردند که این عرضه عرضة تکوینی است نه عرضة تشریعی عرضة تشریعی نیاز به عرضة بر آسمانها وزمین که اختیار ندارند معنی ندارد عرضة بر آسمانها وزمین وکوه‌ها وخود داری این کائنات از تقبل این امانت معنایش این است که این عرضه عرضة تکوینی است در حالی که انسان قبول کرد این خلافت را خب پذیرش انسان برای این خلافت تکوینا یعنی چه یعنی نهادینه شدن این خلافت وفطری بودن این خلافت برای انسانها خب پس دین نهادینه شده ویک جریان فطری است در وجود انسان فرد فرد انسانها وخلافت هم یک جرین طبیعی وتکوینی است در وجود انسانها از طرفی دیگر خلافت متقوم به دین است یعنی وقتی که در سنت خلافت وجود مستخلِف وحضور مستخلِف که خدا باشد یک حضور واقعی وجدی است وتا اینجا پیشروی کرد شهید صدر که فرمدونداگر خدا باشد همة روابط میان عناصر جامعه به گونه‌ای می‌شود مثبت وظرفیتها را می‌تواند پر کند اما اگر این عنصر که خدا باشد او را از این رابطه برداریم او را از این عناصر سه‌گانة انسان انسان طبیعت بر داریم این خدا را اگر برداشتید دیگر رابط این عناصر با یکدیگر از نوع دیگر می‌شود واین رابطه می‌توانیم بگوییم یک رابطة سلبی ومنفی می‌شود وهرگونه ظلم واستثمار در این رابطه حاکم خواهد شد در حالیکه اگر خدا حضور داشته باشد همة ارزشها در آن رابطه حفظ می‌شود واین تغییر محاوره‌ای وجوهری در صورت حضور خدا یا عدم حضور خدا در این رابطه است خب این سه‌تا را در کنار هم ببینیم معلوم میشود که همانطور که مستخلِف وجودش وگرایش به او یک واقعیت است همینطور خود خلافت خود خلافت که جعل تکوینی شده است اضافه بر آن جعل تشریعی جعل تکوینی شده این جعل تکوینی معنایش این نیست که الآن بالفعل انسان خلیفة الله باشد یعنی حتی اگر خدا را قبول نکند بالفعل الآن خلیفة الله است این که معنی ندارد چون این فرع بر آن است واین متقوم به آن است ولی اینها همسان همدیگر هستند یعنی موازی هم هستند وقتی خدا گرایی فطری شد پذیرش خلافت از طرف انسان هم یک امر فطری است یعنی انسان گرایش به این دارد گرایش به تدین دارد گرایش به پذیرش خدا به عنوان حاکم دارد وعبودیت برای خدا میشود چه برای انسان یک گرایش طبیعی ومنطقی که قابل تخلف هم هست که این پاسخ بسیاری از اشکالات را خواهد داد که اگر جوامعی وافرادی تخلف کردند وملحد شدند یا اصالت انسان شدند وقبول نکردند خلافت را از طرف خدا چون خدا را قبول ندارند می‌فرمایند این طبیعی است امکان دارد این چنین تخلفی به وجود بیاید بنابراین با این فهم یعنی با این روش از فهم آیات ما به اینجا می‌رسیم که سنتهای موضوعی که یکی از مدخلهای شهید صدر به بحث جامعه بود ما چندین سنت موضوعی داریم یعنی سنتهای موضوعی اینطور نیستند که کم باشند وفقط خدا گرایی باشد بلکه استخلاف وبه اضافة سنتهای دیگری که حالا ممکن است اشاره کنیم می‌فرمایند همین صیغة رباعی همین نظریة اجتماعی که نظریة استخلاف است مستخلِف ومستخلَف ومستخلفٌ علیه ومستخلفٌ فیه اینها را کنار هم شما باید ببینید اسلام این صیغه را برای جامعة انسانی مناسب وزیبنده می‌بیند واین نظریة اجتماعی برخواستة از آن چند امر نهادینه شده در وجود انسان هستند یعنی نظام تشریع اگر بگوییم نظریة اجتماعی یک امر اعتباری است ویک نظریة اعتباری است یک پشتوانة تکوینی دارد اگر گفتیم یجب علی الانسان ان یتدین بدین الله ویجب علی الانسان ان یؤمن بالله این وجوب ایمان که یک امری است الزامی اعتباری قانونی این یک پشتوانة تکوینی دارد وآن گرایش تکوینی وفطری انسان به خداست اگر گفتیم نظریة اجتماعی نظریه‌ای که جامعه را سامان می‌دهد نظریة استخلاف هست چون استخلاف یک پشتوانة تکوینی دارد روشن شد وبعد تصریح می‌کنند که بنابراین تمام روبناها یعنی تمام روابط اجتماعی تمام روابط اجتماعی اقتصادی سیاسی که همة آنها اجتماعی است همة این روابط متأثر هستند از این نظریة اجتماعی واگر این نظریه جابه‌جا شود روابط هم جابه‌جا می‌شود ونظامها هم جابه‌جا می‌شود اگر شما نظریة استخلاف را بردارید وبگویید حذف می‌کنیم نظریة استخلاف را وجامعه‌ای یا جوامعی بشری تن ندهند به این استخلاف یک جریان طبیعی وبروند به مثلا اومانیسم رو بیاورند وانسان را اصیل وحاکم به خدای خودش وخدای جهان می‌بینند نتیجة این چنین جابه‌جایی این خواهد شد که کل نظام اجتماعی این انسانها این مجموعه این قوم دگرگون می‌شود وبه یک نظام دیگری همانطوری که اشاره کردم در علوم انسانی ودر علوم شما می‌بینید الآن علوم انسانی از آفت بسیار بزرگی برخوردارند واین اومانیستی هستند همة اینها به انسان به عنوان اصل نگاه می‌کنند وهیچ رابطه‌ای بین انسان وآن خالق وآفریننده وحاکم ومستخلِف ارتباط برقرار نمیکند یعنی این ارتباط را اصلا کشف نمی‌کند چون وظیفة علم کشف است کاشف از این ارتباط نیست یک روی از این سکة دو رویی را این علوم به عهده گرفتند ولذا آفت این علوم انسانی قطع ارتباط انسان با مبدأش هست وهر چند بعضیها در علوم انسانی مدعی هستند ومی‌گویند که ما وظیفه نداریم یعنی علم علوم اصلا انسانی هستند اسلامی معنی ندارد علم اسلامی شما داشته باشید چون علم می‌آید آن واقعیتهای موجود را بیان می‌کند واسلامی وغیر اسلامی ندارد معلوم می‌شود از نگاه شهید صدر که این اگر بگوییم علم اسلامی علم انسانی اسلامی یعنی علمی که برخواسته از تمام واقعیت باشد تمام واقعیت بر اساس نظریة استخلاف ممکن است یعنی تمام علوم انسانی از اجتماع واقتصاد وسیاست واقتصاد وعلوم مربوط به فرض کنید نهاد خانواده همة اینها با این نظریة اجتماعی در بستر این نظریة اجتماعی باید رشد کنند یعنی باید رابطة خدا به که مستخلِف است با مستخلَف که انسان است این رابطه تماما تبیین شود در این علمی که واقعیت را دارد نشان می‌دهد لذا یک خطایی که در این علوم دارد انجام می‌گیرد وخطای بسیار بزرگی است اینکه تمام واقعیت را منعکس نمیکند قرآن را همین را در یک آیه در سورة روم تعبیر خیلی جالب دارد در اوائل سورة روم وقتی که از کفار پیروزی مسلمین بر کفار سخن می‌گوید وعلت این که چرا غلبت الروم فی ادنی الارض وهم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین لله الامر من قبل ومن بعد ویومئذ یفرح المؤمنون بنصر الله ینصر من یشاء بعد می‌فرمایند که یعلمون این کفار یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا وهم عن الاخرة هم غافلون این آیه اصلا دقیقا میتواند اشاره‌ای باشد به وضعیت علوم انسانی در جوامع بشری کفار که خدا را نادیده گرفتند وسرپوش روی فطرت خودشان ومعنای جحد کفر یعنی جحد وانکار انکار یعنی واقعیت موجود مورد تغافل قرار بگیرد وغفلت یعنی ما غفلتا یا تغافلا او را نادیده بگیریم وسر پوش بگذاریم کأن لم یکن همانطوری که می‌گویند زلیخاه وقتی خواست خلاصه بتی آنجا بود میخواست کار خلافی انجام دهد رفت روی آن بت یک حجابی گذاشت که یوسف اعتراض کرد گفت چرا گفت خجالت می‌کشم از این بت خجالت کشیدن از بت وسرپوش گذاشتن از بت بعد این یک خلاصه تذکر تنبه خیلی خوبی بود که اگر خدا هم حاضر وناظر است که حاظر وناظر است چگونه می‌شود او را مورد غفلت قرار داد در هر صورت در اینجا سرپوش گذاشتن روی این واقعیت که خدا باشد وکفر چیزی جز همین نیست می‌فرماید اینها علم دارند به علم می‌رسند اما چه علمی یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا اولا علومشان همة واقعیتهای دنیا را فرا نمی‌گیرد یک نمودی وپدیده‌هایی ظاهرا پدیده‌هایی از حیات دنیا نه کل حیات پس نه به عمق حیات دنیا این علوم دسترسی پیدا می‌کند ونه به کل ابعاد حیات دنیا یعنی دو اشکال فنی قرآن این را راجع به این علم انسان یعنی علوم اجتماعی وغیر اجتماعی انسانی می‌گیرد که یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا پس یک ظاهرا یک من الحیاة الدنیا اینجا خواهیم داشت این دو اشکال در علوم انسانی که از این آیه برخواسته وعمق این دو اشکال برمی‌گردد به این کلام شهید صدر که اینها چون نظریة استخلاف را که یک نظریة اجتماعی مبنی بر یک امر فطری نهادینه شده است چون این را نادیده می‌گیرند پس نظریة جایگزین که نظریة اومانیستی است این نظریه بر خلاف مسیر وجریان فطرت خود انسانهاست لذا این نظریه می‌تواند حکومت کند وپیامد آن نظریه این خواهد بود که نظامهای متناسب با خودش می‌آورد نظام سرمایه‌داری نظام سوسیالیستی ونظام وضعی دیگری که متناسب با این زیر بنا خواهد بود می‌آید اما دیری نمی‌پاید که این نظام به هم می‌ریزد وآن نظریه بطلانش هم برای خود انسانها روشن خواهد شد این پیش بینی قرآن است از کجا می‌فرماید از همین آیه‌ای خواندیم که در هر دو آیه هم در آیة انا غرضنا الأمانة علی السماوات والارض والجبال فأبینا ان یحملنها واشفقنا منها وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا این انه کان ظلوما جهولا یعنی امکان تخلف از این مسیر طبیعی امکان تخلف به خاطر ظلم وبه خاطر جهل دو عامل میتواند اینجا عامل تخلف باشد می‌فرماید بر نسق وبر همین منوال آیة فطرت فرمود فأقم وجهک للدین خنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لا یعلمون این ولکن اکثر الناس لا یعلمون می‌فرماید بر نسق انه کان ظلوما جهولا هست یعنی مفاد یکی است اینجا لا یعلمون جهل است ظلوما جهولا هم جهل در آن آمده است خب یک نکتة دیگر در همین آیه ایشان می‌فرمایند که این قیمومت دین قیم بودن دین در جامعه این هم یک سنت است یک سنت موضوعی است پس شد دین گرایش به دین قیم بودن دین قیم نه فقط ارزشمند یعنی قیمومت دارد حاکمیت داشته باشد این هم یک سنت طبیعی است واستخلاف هم سنت طبیعی است سه سنت تا اینجا شهید صدر به عنوان مصادیق سنتهای موضوعی که جراین طبیعی باشند برای ما از این دو آیه استظهار کردند واستنباط کردند خب چگونه حالا ببینید این مطالب را به هم ربط دادند فقط نگاه لغوی لفظی نکردند به ایات واین بلکه نگاه مفهومی وعمیق همراه با تحلیل یعنی وقتی که سنت استخلاف می‌گویند سنت است زمانی گفتند سنت است که آمدند استخلاف را تحلیل کردند وبا آن تحلیلی که برای استخلاف مطرح کردند روشن کردند که آیه در مقام بیان یک جریان هست که این جریان اگر به دقت نگریسته بشود جریان خلافت با جریان عرضة امانت این دو جریان یک جریانند اما از دو زاویة دید این هم یک نکتة جدید یعنی آیاتی که ظاهرا به هم ربط ندارند شهید صدر ارتباط اینها را از لحاظ مفهومی وانطباق خلافت بر امانت وامانت بر خلافت این انطباق را شاهد می‌گیرند بر اینکه این همان است چرا چون محتوای یکی است از دو زاویة دید یکی بعد فاعلی خدا یکی بعد انفعالی وتقبلی انسان را دارد بیان می‌کند جعل خدا انسان خلیفة خود به عنوان خلیفة خود این فاعلیت خدا را دارد نشان می‌دهد وقبول انسان برای امانت تقبل وانفال انسان در برابر این عرضه شدن عرضه کردن خدا برای این امانت هست البته در آیه باز همین دو بعد را می‌بینیم در آیة امانت انا عرضنا الأمانة علی السماوات والارض والجبال یعنی همین انا عرضنا با جاعل فی الارض خلیفه اینها همخوانی دارند آنجا می‌آمد من خلیفه جعل کردم اینجا می‌فرماید با کمال اقتدار این انا نشانة عظمت وقدرت الهی است انا عرضنا الأمانة علی السماوات والارض والجبال ما عرضه کردیم اما چون در این آیه بناست آن بعد قابلیت انسان بیان شود اینجا خیلی گیراتر وچشم گیر تر است ما عرضه کردیم وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا آنجا دیگر از انسان وقبول خلافت حرفی نزد آیه انی جاعل فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها سکوت از این که آدم خلافت را قبول کرد چون آنجا نیازی به این بیان قبول خلافت خداوند آنجا نیاز نداشته چون خداوند دارد تکریم می‌کند دارد روی دوش انسان تکلیفی می‌گذارد دیگر اینجا معنی ندارد بگوید خیلی خوب آیا قبول داری من این تکلیف را به تو عرضه کنم یا قبول نداری اما وقتی که امانت چون اینجا بحث حفظ امانت است باید این انسان پذیرای این امانت باشد تا حافظش باشد وگرنه همانطور که در حدیث آمده وقتی که امانت به کسی می‌دهی وخیانت می‌کند نگو امین خائن شد تو آدم خیانتکار را امین قرار دادی یعنی یک آدم غیر لائق را به عنوان امین قرار دادی خب او هم امانتداری نکرد اما اکر تو امینی را امانتدار قرار بدهی این امانتدار امانت را از بین می‌برد وانما ائتمنت الخائن یک آدم خائن را بر امانت مسلط کردی به همین خاطر شما امانت را به هر کس وناکس نمی‌دهی امانت را به کسی که مطمئن هستید که پذیرش امانت می‌کند وقتی می‌خواهید بروید نماز جا می‌گیرید به یکی می‌گویید آقا این کتابم باشد اینجا می‌گوید باشد من مواظب هستم دارید او را امانتداری او را دارید می‌طلبید او می‌پذیرد آن وقت شما ترتیب اثر می‌دهید وگرنه اگر بگوید به من ربطی ندارد هر کس آمد کتابتان را برد من وظیفه ندارم از این کتاب دفاع کنم شما هم کتابتان را برمی‌دارید ومی‌روید جای دیگر می‌سپارید این طبیعت کار است یعنی طبیعت امانت سپردن این است که طرف باید امانت را قبول کند اگر قبول نکرد شما امانت خودتان را در آنجا نمی‌گذارید بنابراین این بیان متناسب است با آن بعد چه تقبلی انسان یعنی خدا انسان را خلیفه قرار داد ودر این خلافت مسئولیت به گردن او انداخت ودر این مسئولیت او را امانتدار قرار داد این بعد امانتداری که لازمة آن خلافت است واین عبارت اخرای آن خلافت است یعنی زاویة دیگر وبرش دیگر به این مسئلة خلافت بزنیم آن زاویة دیگر یک نوع امانت است که انسان به عهده گرفته است امانت رعایت حقوق الهی وظایف محوله از طرف خدا بر خودش وبر خلق خدا وبر زمین خدا این رعایت وظیفه رعایت حقوق امانتداری به این معناست خب این احتیاج به تقبل دارد انسان باید پذیرا باشد حالا این تقبلی که اینجا هست می‌فرماید تکوینی است یعنی انسان آمادگی وظرفیت قبول این امانت را داشته است خب حالا این انسانی که ظرفیت را داشته وما به او عرضه کردیم وقبول کرد پس یک جریان تکوینی اینجا به وجود آمده است وانسان فطرتا حامل این امانت شد حالا این فطرتا حامل این امانت شد به معنای این نیست که دیگر انسان تخلف نکند از این امانتداری نه ممکن است به خاطر جهل یا ظلم فرار کند از این امانتداری وخوب رعایت نکند وبعد بیاید هم خدا را وهم امانت خدا را نادیده بگیرد ممکن هست یک چنین انسانی بیاید به خودش ظلم کند واین امانتداری پذیرفته شده را زیر پا له کند یعنی آن تعهدی که در نظام تکوین فطرتا سپرده آن تعهد را پایمال کند این ظلمی که کرده است یا به خاطر جهالت وقصور نظر وقصور درک قصور علمی او وقصور فهم او سبب شود که این امانت را پس بزند می‌فرماید امکان هم دارد واین معنایش سنت موضوعی بودن همین است ولی به چه قیمتی این سنت را پایمال نادیده می‌گیرد یعنی هم متوجه نیست که سنت است وهم آن محتوای این سنت را به دلیل اینکه انسان به عمقش نرسیده غافل یا تغافل می‌کند یا خیلی می‌دانید بعضی بچه‌ها اگر شما بخواهید به آنها تکلیف بدهید چون می‌فهمد چه تکلیفی به او بسپرید اصلا جواب نمی‌دهد مخصوصا آن بچه‌ای که رفته بود مکتب معلم به او گفته بود بگو الف این نمی‌گفت به هیچ وجه نمی‌گفت ناراحت شد این معلم به پدرش گفت این بچة تو خیلی کند ذهن وبی‌سواد است گفت چرا گفت تکلیف‌هایی که به او می‌دهم این تکلیفها را انجام نمی‌دهد وهر چه من یادش می‌دهم در کلاس جواب نمی‌دهد پدر گفت ولی در خانه که می‌آید بسیار تکالیفش را می‌نویسد وتکرار می‌کند وهمه چیز را خیلی خوب انجام می‌دهد من پیشرفتش را دارم می‌بینم بعد از پسر پرسید که شما حرفهایی که معلم می‌زند می‌فهمی گفت بله کار هم می‌کنی گفت بله چرا در کلاس جواب نمی‌دهی گفت چون من اگر روز اول به معلم بله می‌گفتم وجواب می‌دادم دیگر هر روز از من سؤال می‌کرد من خال جواب دادن نداشتم می‌خواستم مأیوسش کنم از خودم که آزاد باشم لذا جواب ندادم که من را به خنگی خلاصه با خنگها قرار بدهد ودر نتیجه دست از سرمان بردارد خب گاهی انسان اینطوری است یعنی می‌فهمد اگر بله گفت به تعبیر خود قرآن هم آورده در سورة قیامت که چرا انسان منکر قیامت می‌شود انکار انسان برای قیامت به خاطر چیست به خاطر آن قبول قیامت وقبول چنین واقعیتی معنایش پذیرش تکالیف الهی است وتعهد به این تکالیف است وقرار گرفتن در یک محدوده برای یک منظومه‌ای از تکالیف فرمود بل یرید الانسان لیفجر امامه یسأل ایان یوم القیامه سؤال است نکاری مگر قیامتی هم هست بله قیامتی هست اما اگر انسان می‌خواست یه این وجود قیامت دل ببندد وپذیرا باشد خب تبعه ولوازم این قبول قیامت این بود که باید مسئولیت را در دنیا قبول کند می‌خواهد گله ورها وآزاد باشد از این مسئولیت لذا اصل وجود قیامت را منکر می‌شود همینطوری که افرادی به خاطر فرار ورهایی از تبعات قبول ولایت فقیه آمدند اصل ولایت ائمه وبعد هم اصل ولایت خدا را کاری که شهید ثانی کرد اصل ولایت خدا را نادیده گرفتند وزیر سؤال بردند این ترک تکالیف وتبعاتی که تکالیف به دوش می‌آورد این لوازمی دارد به همین خاطر ما می‌بینیم این بین مسئلة رواین وبین این مسئلة ادراکی ومسئلة تعهد به لوازم یک شیء همة اینها به خاطر این که با هم لازم وملزوم هستند یکیشان که مورد دستبرد قرار می‌گیرد بقیه هم به هم می‌ریزد ودر نتیجه این انسان از زیر بار قبول این امانت می‌آید بیرون وفرار می‌کند وبه تعبیر قرآن ظلوما جهولا خب اما همة انسانها اینطوری نیستند چون خود قرآن تصریح دارد انسانهایی داریم که مطهر هستند غیر المغضوب علیهم والضالین انسانهایی داریم که یطهرکم تطهیرا اینها از هر گونه پلیدی چه پلیدی جهل چه پلیدی ظلم مبرا هستند پس انسانهایی داریم که این چنین نیستند اگر گفته شود انه کان ظلوما جهولا اینها طبیعت انسان این است واین طبیعت اگر تبدیل نشود به آن مسیر طبیعی یعنی مسیر علم پیدا کردن آن علم لازم واعتدال وعدالت گرایی که تکامل انسان اقتضای چنین گرایشی دارد اگر اینها نباشد انسان می‌ماند در ظلم وجهل خودش ودر نتیجه این دین پایمال می‌شود برای یک مدت کوتاه قیم شدن دین در جامعه از بین می‌رود برای مدت کوتاه وهمچنین خلافت انسان یعنی از طرف خدا وحاکمیت خدا در جامعه برای مدت کوتاهی از جامعة انسانی دور می‌شود وبه این ترتیب ما این سه سنت را در کنار هم ومرتبط با هم باید ببینیم واین افق جدید بود که شهید صدر با این بیان برای ما باز کردند خب بعد میرسند به این بحث خوب حالا اگر این خلافت شد یک سنت موضوعی وطبیعی این چه لوازم وچه تبعاتی دارد این یکی یا چگونه این سنت سنتی است طبیعی وموضوعی اگر ما همة عناصر این جامعه را با هم مطالعه نکنیم چگونه می‌توانیم به عمق این سنت پی ببریم لذا ما را وارد یک بحث جدیدی می‌کنند واین بحث این است که باید انسان برای این که بفهمد که استخلاف یک سنت الهی تاریخی یا اجتماعی است باید بیاید جایگاه انسان را در این در جامعه ودر این سنت وجایگاه طبیعت را که عنصر دوم است که اینها دو عنصر ثابت هستند انسان وطبیعت دو عنصر ثابت در این نظریة اجتماعی هستند یعنی هم خدا گراها وهم منکرین خدا هم قائمین به خلافت انسان وهم منکرین خلافت انسان هر دوی اینها انسان وطبیعت را قبول دارند وقبول کردند وقبول می‌کنند این دو عنصر را اگر ما با هم ببینیم ونقش هر دو عنصر را در این سنت ارزیابی کنیم آن وقت است که ما می‌توانیم با ضرث قاطع راجع به نقشی که انسان در تحولات اجتماعی ودر نظام اجتماعی می‌تواند داشته باشد آن نقش را پیدا کنیم وببینیم در آن نقش چه بعدی در وجود انسان وچه عناصر از عناصر انسانی بیشترین ومهمترین اثر گذاری را دارد که بعد ما را بحث منتقل می‌کنند به جریان تحولات اجتماعی که این تحولات اجتماعی معلول چه عنصر وچه عاملی در وجود انسان هستند که یک اشارة اجمالی قبلا داشتیم که حالا به طور تفصیل شهید صدر وارد این بحث می‌شوند که مهمترین عنصر در حرکت تاریخ در تحولات اجتماعی بعد از خدا بعد از اینکه گفتیم خدا آن عنصر تعلیم کننده است در این رابطه رابطة میان این عناصر واین نوع رابطه را به طور نوعی وماهوی تبدیل می‌کند ودگرگون می‌کند بعد از این نکته مهمترین عنصر از این عناصر خود انسان است طبیعت می‌شود رتبة سوم پس شد خدا مستخلِف بعد مستخلَف که انسان است بعد مستلخفٌ علیه ومستخلفٌ فیه این مستخلف که انسان باشد که عنصری است ثابت وجامع مشترک مهمترین نقش را در این سنت استخلاف می‌تواند داشته باشد وباید داشته باشد خب این نقش چیه نقش انسان در تحولات تاریخی واجتماعی چگونه نقشی است ایشان می‌فرمایند که این نقشی که برای انسان در نظر گرفته شده است وطبیعت انسان او را اقتضاء دارد این نقش عبارت است از این که انسان کل حرکت تاریخ به انسان ربط پیدا می‌کند یعنی آن که متحرک است آن که تحول پذیر است آن که یک سنت بر او اجرا می‌شود خود انسان است اما فرد انسان یا جمع انسان ایشان می‌فرمایند جامعة انسانی سنت تاریخ قلمروش مجموعة انسانهاست یعنی جامعة بشری یا جوامع بشری این یک نکتة خیلی مهمی است 2ـ آن که باید مد نظرمان قرار بگیرد در این تحولات باز همان بعد اجتماعی انسان است وآن روابط است انسانها با یکدیگر است لذا از این آیه این آیة چهارم را شهید صدر وارد گردونة بحث نظریة اجتماعی می‌کنند ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم یا لا یغیر الله ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم سورة رعد آیة یازده، خب این چهارمین آیه‌ای است که وارد مجموعة آیات مرتبط به سنت خلافت وسنت تدین که گفتیم اینها با هم مرتبط هستند واز هم انفکاک ناپذیر می‌فرمایند این آیه نشان می‌دهد که تغییرات اجتماعی برمی‌گردد به تغییراتی که میان به دورن خود افراد برمی‌گردد اما با این تفاوت که خیلیها این ما بانفسهم را به نفس نفس برمی‌گردانند یعنی به دورن هر فرد شهید صدر به این اکتفا نمی‌کند می‌فرماید این ما بانفسهم انفسهم هم جمع است به درون جامعه برمی‌گرداند واین نکته خیلی مهم است تغییراتی در درون جامعه باید به وجود بیاید این تغییرات به فرد بر نمی‌گرداند تغییرات را به جامعه برمی‌گرداند یعنی به عبارت دیگر می-فرمایند شما نظام اجتماعیتان را عوض کنید اگر بخواهید حال وهوای زندگی شما عوض شود همانطوری که می‌بینند مثلا مردم آمدند نظام طاغوتی شاهنشاهی را زیر پا قرار دادند ونابودش کردند واز او گسستند ویک نظام الهی به نام جمهوری اسلامی پذیرا شدند خب تغییری شد در جامعه این تغییر ما به انفسهم می‌فرمایند مصداق این یغیروا ما بانفسهم خدا مردم را قومی را تحولاتی را در مردم پذیرا نیست قبول نمی‌کند خدا لا یغیر یعنی خدا سنتش را بر این قرار داده است که زمانی حال شما را من عوض می‌کنم که خودتان ما بانفستان را تغییر بدهید این ما بانفس میفرماید همان نظام اجتماعی است البته این تغییر نظام اجتماعی که یک تغییر روبنایی است برمی‌گردد به تغییر دورن فردی تک تک افراد باید جهاد اکبر را آنجا داشته باشند تا این جهاد اصغر حاصل شود بلکه یک نکتة دیگر اضافه می‌ماند که این را بعد توضیح بیشتر باید بدهیم که جهاد اکبر واصغر را همزمان باید با هم انجام داد این نکتة خیلی مهمی است که شهید صدر مورد توجه قرار میدهند که بعضیها می‌گویند اول جهاد اکبر یعنی تهذیب نفس بعدا جهاد اصغر ان شاءالله فیما بعد اگر ما خودمان را عوض کردیم آدم خوبی شدیم آنوقت حالا انتظار داشته باشیم که جامعه ونظام اجتماعی وآن نظام حاکم دگرگون بشود این بعدی بعدی زمانی است این طور فکر می‌کنند شهید صدر می‌فرمایند نه طبق این آیه وطبق احادیثی که مفسر هستند این آیه را مرحبا به قوم قضوا الجهاد الاصغر در جهاد دفاعی یا ابتدایی وبقی علیهم الجهاد الاکبر که این جهاد را انجام دادید الآن رفتید فتح کردید ولی یادتان نرود از آن مهمتر باید آن جهاد اکبر را انجام بدهید که آن جهاد النفس است حالا این حدیث برعکس جهاد اکبر را بعد از جهاد اصغر مطرح می‌کند وهشدار میدهد یادآوری می‌کند شهید صدر نه آن فهم یعنی نه این برداشت ونه آن برداشت را هیچ کدان را قبول نمی‌کنند می‌فرمایند اینها در کنار هم باید باشند بله تقدم رشدی مال جهاد اکبر است وجهاد اصغر در پرتو جهاد اکبر شکل می‌گیرد ولی آیه می‌فرماید لا یغیر ما بقوم این نمود نماد جهاد اصغر است حتی یغیروا ما بانفسهم که این حقیقت جهاد اکبر است بعد وارد تفصیل وتشریح این جهاد اکبر می‌شود که این چیست در جهاد اکبر چه متحول میشود در انسان در درون انسان چه عنصری باید دگرگون شود تا این همه تحولات را پشت سر خودش ودر کنار خودش داشته باشد واینجاست که ما را وارد یک بحث تربیتی ویک بحث روانشناسانه وهم زمان یک بحث اجتماعی می‌کنند واین آیه را با این نگاه مورد تفسیر قرار می‌دهند که این هم خود برای خود حدیث مفصلی خواهد داشت که امیدواریم خداوند متعال توفیق بدهد تا در بحثهای آینده بر سر سفرة قرآن کریم وکتاب خدا بتوانیم با این نگاه عمیق شهید صدر بیشتر آشنا شویم والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد واله الطاهرین.