استاذ سیدمنذر حکیم

درس خارج فقه

90/12/20

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: نحوه کاربرد عقل در کشف چرایی های کلان

مقدمه

گفته شد در نظریه یک سؤال اساسی وجود دارد که نظریه متکفل پاسخ به آن سؤال است و آن یک «چرای کلی و کلان» است که فلسفه وجودی یک ایده یا قانون یا نظام را تبیین می‌کند.اما نظام، با همه تفصیلاتی که دارد، عهده‌دار پاسخ به چگونگی تحقق یک ایده و ... است.

نحوه کاربرد عقل در کشف چرایی های کلان (= نظریه) و خرد (=علل احکام)

سؤالی در اینجا مطرح شد - که سؤال خوبی است و می‌توان به آن توجه ویژه‌ داشت - و آن اینکه: اگر گفته شد ما در نظریه به دنبال پاسخ به یک چرای کلان هستیم، و بعد در ضمن آن بحث از علل و فلسفه احکام را هم دنبال می‌کنیم، آیا قلمرو فقه در اینجا شامل پاسخ به این نوع سؤالات هم می‌شود یا خیر؟ و اصولا بحث تعقل و تعبد که از قبل هم مطرح بوده است، چگونه با هم قابل جمع هستند؟ آیا روایت ان دین الله لا یصاب بالعقول الناقصة[1] و موارد مشابه آن، آیا امکانی برای ما برای کشف فلسفه و علل احکام باقی می‌گذارد؟ یا این یک توقع غیر واقعی است؟.

اینجاست که ما یک جواب خیلی کلی در این زمینه اشاره کردیم که محور یک نظریه پاسخ به یک سؤال کلی و کلان است که تبیین کننده سؤالات دیگری است که در بحث نظام پیش می‌آید. و در کنار این هم گفته شد که در مقام استنباط این نظریه و نظام، ما ناگزیر از خود متون منبع، یعنی آیات و روایات بهره می‌گیریم. پس در همین جواب اجمالی چند نکته وجود دارد:

نکته اول اینکه ما در برای کشف علل و فلسفه احکام به دنبال منبع عقلی یا عقلانی نیستیم. این خارج از بحث است؛ این از لحاظ منبع.

[نکته دوم اینکه] از لحاظ روش هم به همان روش استظهاری فقهاء رسیدیم. بنابراین اگر چیزی بنا است که کشف شود و به سؤالاتی پاسخ داده شود، اینها از همان منابع و متون دینی کشف می‌شود.

این خود یک فارق بسیار اساسی است [بین دیدگاه شهید صدر و ] کسانیکه به دنبال به دستیابی به مناطات و علل احکام از غیر مسیر تفقه در دین هستند.

یا فرض بفرمایید بحث‌های بسیار کلان مقاصد الشریعه‌ای که مطرح می‌شود و بعد در بهره‌برداری این مقاصد در مقام استنباط جای سوال وجود دارد که چقدر اینها توانایی پاسخگویی به سوالات یک فقیه را دارند.

 

پدیده «سؤال» در قرآن کریم و روایات

برای تبیین اینکه بین سطوح مختلف سؤالاتی که مطرح می‌شود تفاوت هست و اینکه این سؤالات متنوع هستند، باید ببینیم در قرآن چگونه با پدیده سؤال تعامل شده است[2] . (این خود یکی از بحث‌های بسیار مهم است که می‌تواند کلیدی برای فهم خیلی از مسائلی که در اصول، یا در میان فقهاء در زمینه فلسفه و علل احکام، و آن ساختار کلی نظام فقهی، و یا بگوییم نظام اجتماعی یا نظام سیاسی یا نظام اقتصاد مطرح هست، باشد).

به طور واضح تر بگویم، ما وقتی در قرآن با پدیده سؤال برخورد می‌کنیم، آیات متنوعی درباره آن وجود دارد، و در خود آیات کریم هم به صراحت موضع قرآن نسبت به سؤال کردن مطرح شده است.

قبل از ورود به بحث یک مقدمه لازم است اشاره شود و آن اینکه: ما به طور طبیعی و منطقی می‌دانیم که انسان یک موجود پرسشگر وجستجوگر است. یعنی سؤال کننده است، و همیشه در عقل انسان، این چراها در همه زمینه‌ها سبز می‌شوند. حال شارع مقدسی که برای تربیت و تکامل انسان دارد برنامه‌ریزی می‌کند نسبت به این واقعیت، یعنی طرح سؤال از طرف انسان چه چیزی را مطرح کرده است؟

مثلا[یکی از مطالبی که مطرح شده است] تشویق انسان به سؤال کردن است که می‌تواند عاملی برای تکامل انسان باشد. به تعبیر حدیث شریف حسن السؤال نصف العلم[3] . این روایت این مطلب را تقریر می‌کند که سؤال کردن خوب است، و در عین حال خوب هم سؤال کنید. هرچه بهتر سؤال کنید زودتر به جواب می‌رسید. یا باز در روایت هست که الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ َ مِفْتَاحُهَا السُّؤَال[4] .این در منابع روایی.

و اما در آیات قرآن هم شما می‌بینید که قرآن کریم بسیاری از سؤالات را خود [ابتدائاً] مطرح می‌کند. ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ﴾[5] این یک سؤال است. ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا﴾[6] این سؤال است. ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[7] اصلا قرآن [در خیلی از مواضع] به روش سؤالی مطلب خود را شروع می‌کند.

یا خود قرآن در آیه‌ای بسیار صریحتر می‌فرماید: ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴾[8] شما باید بدانید و راه دانستن هم سؤال کردن است.

این مجموعه فراوان از آیات قرآن کریم [و روایات] که تشویق به سؤال کردن، روش طرح سؤال و اینکه درباره چه چیزهایی سؤال کنیم، در آنها مطرح می‌شود.

در مقابل [تشویق به سوال کردن در مواردی،] در خود قرآن کریم می‌فرماید که: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾[9]

پس قرآن نسبت به پدیده سؤال در جاهایی تشویق می‌کند؛ در جاهایی سؤال می‌کند و بعد پاسخ می‌دهد؛ در جاهایی سؤال می‌کند و اصلا پاسخ نمی‌دهد؛ در جاهایی شما را به سؤال وادار می‌کند؛ و در جاهایی هم می‌فرماید که از بعضی چیزها سؤال نکنید.

از این مجموعه شما چه چیزی را بدست می‌آورید؟ اینکه موضع قرآن در برابر پدیده سؤال کردن چیست. حال اگر کلیه این آیات را جمع کنید می‌شود یک تفسیر موضوعی. حال یا به روش استنباطی یا به روش استنطاقی می‌توانید این پدیده را مورد بررسی قرار دهید و موضع قرآن را به دست آورید.

نقش عقل در کشف «نظریه»

تطبیق موضوع «سوالِ مفید» بر نظریه خلافت

حال چه سؤالاتی منشاء اثر عملی هستند و چه جواب‌هایی جوابهای مفیدی هستند؟.

با یک مثال مطلب را توضیح دهم. در همین آیه خلافت آمده است: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[10] قرآن بحث خلیفه را مطرح می‌کند و از زبان خداوند می‌فرماید پروردگارت به ملائکه خبر داد و گفت که من خلیفه‌ای را قرار دادم﴿. قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾. ملائکه سؤال کردند، اما خداوند اصلا با این سؤال برخورد سلبی نکرد، بلکه از این سؤال استقبال کرد. حال این سؤال راجع به چیست؟ راجع به اصل وجود خلیفه است. اصلا به فلسفه وجودی خلیفه مربوط است. چرا شما اصلا خلیفه قرار دادید؟ در حالیکه ما هستیم و ما می‌توانیم این بار به عهده بگیریم: ﴿قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ.﴾

زمینه سازی برای رسیدن به پاسخ برای انسان، بخاطر توانایی او در کشف پاسخها به دلیل وجود «عقل»

سؤال کننده سؤال می‌کند، اما یا گاهی ظرفیت فهم جواب را ندارد یا باید کاری کرد که خودش به جواب سؤال برسد.

در اینجا [یعنی در پاسخ به ملائک] هم از همین روش استفاده شده است. خداوند نفرمودند که این سؤال شما جواب ندارد یا چرا سؤال می‌کنید یا حق سؤال ندارید. [بلکه بالعکس در] مثل این تقریر سؤال وجواب یعنی باید این سؤال را شما می‌کردید و باید جوابش را بدانید. باید اگر حضرت آدم علیه السلام خلیفه شد باید بداند که چرا خلیفه شد. و دانستن اینکه حضرت آدم علیه السلام چرا خلیفه شده است، در تشخیص وظیفه‌اش و در کیفیت انجام وظیفه اش بسیار بسیار مؤثر است.

[به عنوان مثال] یک کسی نمی‌داند که مدیر یک جایی است اما یکی می‌داند. یکی می‌داند که مدیر است، اما نمی‌داند که اداره یعنی چه و باید چگونه عمل کند. و یکی هم می‌داند که مدیر است، و اداره یعنی چه، و هم برای چه در این جایگاه نصب شده است. این با کسی که نمی‌داند چرا در این جایگاه نصب شده است، خیلی فرق می‌کند. برخوردها کاملا متفاوت است. حال یا باید به او بگویند که تو چرا اینجا نصب شده ای یا او باید خود برود بفهمد و کشف کند. به همان اندازه‌ای که آگاهی پیدا کند به همان اندازه در فهم وظیفه و در حسن انجام وظیفه می‌تواند موفق باشد.

چرا بچه بازیگوشی می‌کند؟ یکی از دلایل بازیگوشی بچه این است که به این سطح درک و فهم نرسیده است که کیست و چیست و کجاست. این چراها را نمی‌تواند جواب دهد. اگر هم جواب دهد بطور سطحی جواب می‌دهد.

فهمش این است که ما آمده ایم اینجا تا بازی کنیم. در حد فهم خودش همه چیز را به لهو و لعب می‌گیرد. لذا می‌بینید به بچه تکلیفی متوجه نمی‌شود، چون او قدرت درک آن را ندارد.

 

وجود عقل در انسان، موجب صلاحیت خطاب الهی

پس با یک موجود عاقلی طرف هستیم که وقتی عقل او آفریده شد به او گفته شد که از راه عقل با تو ما سخن می‌گوییم: إِيَّاكَ آمُرُ وَ إِيَّاكَ أَنْهَى وَ إِيَّاكَ أُثِيبُ وَ إِيَّاكَ‌ أُعَاقِبُ[11] . اگر چیزی بدهم بر اساس اینکه تو وجود داری می‌دهم و اگر مؤاخذه می‌کنم بر اساس اینکه تو وجود داری مؤاخذه می‌کنم. حلقه وصل میان خالق و مخلوق، خدا وبنده خدا، همین عقل است. عقل هم می‌فهمد که تکلیف چیست و هم در امتثال تکلیف نقش دارد، و هم در محاسبه و مؤاخذه آخرت، حساب است. برای چنین موجودی این آیات نازل شده است.

برای آنها [یعنی انسانها] گفته می‌شود که ملائکه قبل از شما این سؤال را کردند و خدا چگونه جواب داد؟ فرمود: ﴿قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾ نفرمود که این سؤال جواب ندارد یا فضولی نکنید و سؤال نکنید و یا ممکن است جواب این سؤال اصلا مناسب شما نباشد؛ بلکه آنها جواب سؤال را با یک برخورد عملی بسیار قوی و ظریف به دست آوردند تا بعد اقرار به جهل کردند. معلوم است که این آیات برای این مطرح شده است که به انسان بگوید تو چنین موجودی هستی که حتی ملائکه غبطه تو را می‌خورند، این اولا.

و ثانیا تو باید بدانی برای چه اینجا آمدی و جایگاه تو چیست. و یکی از آن معانی و از آن وجوه تکریم هم همین است. ﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[12] وقتی اینها را با هم می‌سنجید و می‌بینید [انسان در جایگاه] خلیفه قرار دارد، [و به همین سبب] او را تکریم نمودیم.پس موضع قرآن در برخورد با این «سؤال» و این «چرا»، در یک نمونه عملی روشن شد.

ضرورت رسیدن به باطن، روح و اهداف شریعت از طریق «عقلِ نص محور»

پیامد نفهمیدن نظریه: اختلال در فهم و تطبیق حکم

گویا شهید صدر می‌خواهد بفرماید که همینها را ما باید خوب بفهمیم. اگر همینها را شما نفهمید، در فهم حکم و در تطبیق حکم دچار مشکل می‌شوید. [مثلا] گرفتار ربا می‌شوید من حیث لا تشعر. گرفتار نقض اهداف تشریع و احکام می‌شوید من حیث لاتشعر. چرا؟ چون صورت تشریعات را می‌گیرید، اما نه آن محتوا و روح تشریع را. شما به ظاهر تشریع نیاز دارید همانطور که به باطن آن نیاز دارید. لکن شما باید به محتوای آن تشریع هم برسی، اما دقیق.

لذا هم باید نماز را خوب بخوانیم و هم بدانیم برای چه نماز می‌خوانیم: الصلاة قربان کل تقی یا ان قبلت قبل ما سواها. ملاکهای قبول چیست؟ چه وقت قبول می‌شود؟ در چه شرائطی قبول می‌شود؟.

[فرض کنید] همه شرائط ظاهری مراعات شد؛ در روایاتی می‌فرماید این نماز را یک مؤمن می‌آید با همه اجزاء و شرائط انجام می‌دهد بعد می‌رود آسمان اول بر می‌گردد یا بعضی‌ها می‌آیند تا آسمان هفتم برمی‌گردد و به کمرش می‌خورد.

این روایات برای کیست؟ حتما باید اینها یک معنا ومغزا و قصدی در پس آنها باشد [که برای ما بیان شده است]. و آن عبارت است از اینکه ظاهر عمل با قبول عمل که عصاره و نتیجه آن عمل است [هم راستا باشد]. یعنی تمام این زحمات تشریع و تبیین وتبلیغ و معتقد کردن مردم به این تشریعات و وادار کردن آنها به بکار گیری تشریعات، همه‌اش مقدمه برای عمل است، و عمل هم باید نتیجه داشته باشد. باید این انسان را به مقصد برساند. باید با آن آیاتی که می‌فرماید ﴿وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الْمُنْتَهَىٰ﴾[13] و ﴿إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الرُّجْعَىٰ﴾[14] هماهنگ باشد.

اینجاست که شما اگر فهمیدید که آن مقصد اصلی و آن نقطه اوجی که باید انسان به آن برسد کجاست و این تشریعات هر کدام در چه جایگاهی قرار دارد تا انسان را به آن اوج برساند، منظومه‌ای از تشریعات به دست می‌آید. که این منظومه باید در آن راستا قرار بگیرد. باید این مولد آن نتیجه باشد. [بنابراین] به ظاهر این احکام نمی‌شود اکتفاء کرد، چون هدف فراتر از آن است.

فهم باطن، روح و اهداف دین بر پایه «عقلِ نص محور»

خوب، همانطوری که [در مواضع مختلفی از عقل استفاده می‌کنیم] مثلا می‌گویید: نمی‌تواند جزء از کل بزرگتر باشد. یا نقیضین با هم جمع نمی‌شوند. یا در علم اصول در بحث ملازمات عقلیه آنجا از عقل بهره‌برداری می‌کنید، و می‌گویید این دو حکم ضد هم هستند و با هم جمع نمی‌شوند. امر به شیء با نهی از آن چگونه می‌شود؟ امر به شیء با مقدمه‌اش چه نسبتی دارد؟ آیا نهی در عبادت مستلزم فساد است یا نه؟ آیا نمی خواهید [به همین وزان از عقل] در کشف قلمرو احکام و قلمرو تشریع و قلمرو تطبیق، از مسیر ادله لفظیه و ادله عقلیه استفاده کنید؟. [پاسخ این است که بله ما] قاعدتا این ابزار را به کار می‌گیریم تا بتوانیم دین را بفهمیم.حال دین را بخواهید بفهمید ظاهر دین و محتوای با هم، یا فقط ظاهر دین؟ [بلکه باید] هر دوی آنها باشد.

شهید حکیم یک بحثی دارند - که احتمالا از شهید صدر گرفته باشند- که می‌فرمایند ما دو شکل تفسیر داریم: یک تفسیر لفظ داریم، و یک تفسیر معنی. ما وقتی که وارد بحث نظریه ونظام می‌شویم در حقیقت در مقام تفسیر معنی هستیم. یعنی این مجموعه‌ای از الفاظ را که در آیات و روایات هست می‌بینیم و ظهور اینها را به دست آوردیم. اما باطن اینها و درون اینها و آنچه که این ظواهر را به هم ربط می‌دهد، آنها را نیز باید فهمید.

اینکه هر آیه‌ای ظهر و بطنی دارد برای چه گفته شده است؟ اگر بطنش از ما خواسته نشده است پس برای چه به ما گفته می‌شود که ای مردم بدانید آیه ظهر وبطنی دارد. ظاهری دارد و باطنی. بلکه بطن آن هم بطن دارد تا هفتاد بطن. آیا این اطلاعاتی که به ما داده می‌شود هدفی دارد؟ یا صرف این است که اطلاعات قرآنی در حافظه ما باشد و هیچ وقت هم نیازی به آن نداریم که بخوانیم از آن استفاده کنیم.

طبیعی است این مطالبی که گفته می‌شود، غیر مستقیم ما را وادار می‌کند به اینکه به ظهر آن اکتفاء نکنیم. بلکه به درون آن باید نفوذ پیدا کرد. [زیرا قرآن کریم] ﴿وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ﴾[15] دارد، أُولُی الْأَلْبَابِ دارد. ﴿لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾[16] دارد. ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾[17] دارد.همه این آیات پیام دارد.

تعبد بر پایه تعقل و تعقل از مسیر تعبد

[و اینطور نیست که] خداوند [صرفا اینها را به عنوان] اطلاعاتی بین خود و پیامبرش صلی الله علیه واله ارائه کرده باشد. همانطور که بعضی‌ها به این جهت گرایش پیدا کردند که قرآن اسراری است بین خدا و بین حضرت محمد صلی الله علیه و آله. حال اگر پیامبر اکرم مطلبی را فرمود به اندازه عقل خودمان استفاده می‌کنیم، و الا ما هیچ انگیزه‌ای نداریم که حتما برویم ببینیم خدا با پیغمبرش چه صحبتی کرده است. این یک مسیر است که قشری گری و اکتفاء به ظواهر، و یا تخیل اینکه تعبد با تعقل سازگار نیست، می‌باشد. [همان] کاری است که غرب انجام داده است و آفتی است که به جان جوامع بشری افتاده است. که اگر ما می‌خواهیم متعبد شویم باید عقل را کنار بگذاریم، و اگر می‌خواهیم متعقل شویم و به علم برسیم باید تعبد را کنار بگذاریم. اما اسلام هر دو تا را باهم جمع کرده است. تعبد بر پایه تعقل. تعبد از مسیر تعقل. لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ[18] ... . بعد فرمود که من بر اساس تو امر و نهی می‌کنم. و تعبد است که تو را به کمال می‌رساند و این انسان را به کمال می‌رساند. ولی از مسیر تو. پس بین تعقل وتعبد جمع شد.

نیاز به تعقل در فهم ظاهر، محتوا و حقیقت، و تطبیق شریعت

ما هم در فهم تشریع و هم در تطبیق تشریع و امتثال به تعقل نیاز داریم. ما در مقام اول می‌آییم از ابزاری که در علم اصول داریم، و منابعی که قرآن و سنت باشد، به روشی خاص وارد قرآن و سنت می‌شویم تا اینکه تکلیف را کشف کنیم. وقتی تکلیف کشف شد با چه ابزاری این تکلیف را تطبیق می‌کنیم؟ اینجا نقش عقل است که می‌آید و می‌گوید بین آن تکلیف وبین این امتثال انطباق هست یا نه.

پس می‌بینیم در اینجا در همه عرصه ها از فهم تکلیف، تا حقیقت و محتوای هر تکلیفی، تا امتثال آن، عقل نقش دارد. که بحث شهید صدر روی همین نقطه [یعنی حقیقت و محتوای تکلیف] متمرکز خواهد شد، یعنی ورود به درون این تکلیف، به عمق این تکلیف. هر چه شما بیشتر در آیات و روایات به آن جوهره تکلیف غور کردید و پی بردید، شما در فهم تکلیف و تطبیق تکلیف مقتدرتر خواهید بود. و این نکته بسیار مهمی است که آقایان در بحثهایی که انجام می‌دهند گاهی می‌رسند به روح تکلیف. گاهی می‌رسند به مناسبات حکم وموضوع. و گاهی می‌رسند به روح شریعت.

ضرورت ضابطه مندی تعقل در کشف حقیقت و محتوای شریعت

اما اینها باید ضابطه‌مند بشود. اگر کلیاتی باشند که ضابطه‌مند نباشند اینها ذوقی و شخصی می‌شوند و یک مقیاس نوعی نخواهد بود. باید شما برای آن روح تشریع یا مناسبات حکم وموضوع [ضابطه تعیین کنید]. در اینجا عقل یک حضور جدی خواهد داشت که بگوید این حکم به آن موضوع، این درب به این دیگ، می‌خورد یا نمی‌خورد. اینجا یک قوه مشخصه‌ای می‌خواهید. چه کسی می‌آید اینها را با هم می‌سنجد؟ [عقل در اینجا حضور جدی دارد]. تا بعد بگوید اگر این فهم را از این آیه مطرح کنیم مثلا مناسب با مسلماتی که در اینجا هست نخواهد بود، لذا باید آن فهم دوم، آن نظریه دوم را ترجیح دهیم. تشخیص این هماهنگی و ناهماهنگی می‌تواند در انتخاب یک احتمال از میان احتمالاتی که مطرح می‌شود، راهگشا باشد. و یا حتی در ابداع یک احتمال [مفید است]. یعنی اکتفاء نکنیم به یک تفسیر ظاهری از ظهور[اولیه] لفظ. شما [در ابتدا] چیزی می‌فهمید ولی اگر کمی دقت کنید می‌بینید این ظهور ظهوری نیست که شما روی آن اعتماد کنید، بلکه باید این ظهور را باید با ظهورات دیگر کنار هم بگذارید تا تعدیل شود. چه کسی این تعدیلات را انجام می‌دهد؟ این عقل است که می‌آید این اجزاء مرکب را کنار هم قرار می‌دهد تا به نتیجه برسد.زیرا عقلی که خدا او را خلق کرده است ناهماهنگی در تشریع را نمی‌پذیرد.

به عنوان نمونه، خداوند درباره خود قرآن می‌فرماید: ﴿لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾ [19] یا می‌فرماید: ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا﴾[20] در قرآن تناقض وجود ندارد. اینها مبانی و اصولی است که عقل به آنها تکیه می‌کند و بعد می‌آید به کمک اینها تفسیری را انتخاب می‌کند که متناقض نیست.

جمع بندی رابطه بین «چرای کلان و خرد» در نسبت با تعقل و تعبد

بنابراین ما در نظریه یک تحلیلی را ارائه می‌دهیم که منطقی و معقول و منسجم باشد. اساس آن تحلیل همان «چرایی» است، اما چرایی در ضمن خود بیانگر کلیه احکامی است که در چگونگی دخیل هستند. یعنی می‌تواند آن چگونگی را هم توجیه و هم تبیین کند.

بنابراین این چرای کلی که اینجا گفته می‌شود نباید با چرایی های جزیی خلط شود. و این چرای کلی نمی خواهد یک چیزی را که برای عقل ناممکن است و یا حتی غیر ضروری است، عهده دار شود. زیرا مثلا فلسفه احکام و تشریعات خرد، چون از یک طرف تشریع بیان شده است، و از سوی دیگر آن پاسخ کلی بدست آمده است، لزومی ندارد به پاسخ این تشریعات خرد هم برسید. چون عقده‌ای (گره ای،معضلی) در شما بوجود نمی‌آید، و می‌توانید تسلیم باشید. چون شما به یک پاسخ کلان دست یافتید و تا آن پاسخ کلان نیاید هیچ یک از این چراهای [خرد] برای شما قانع کننده نخواهد بود.

بنابراین می‌توانیم به این نتیجه برسیم که بین آنچه شهید صدر در نظریه فرمودند، و بین آن علل احکامی که در مثل علل الشرایع وامثال اینها آمده است، تفاوت وجود دارد.


[1] ِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع‌ إِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‌ لَا يُصَابُ‌ بِالْعُقُولِ‌ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ وَ لَا يُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيمِ فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ وَ مَنِ اقْتَدَى بِنَا هُدِيَ وَ مَنْ كَانَ يَعْمَلُ بِالْقِيَاسِ وَ الرَّأْيِ هَلَكَ وَ مَنْ وَجَدَ فِي نَفْسِهِ شَيْئاً مِمَّا نَقُولُهُ أَوْ نَقْضِي بِهِ حَرَجاً كَفَرَ بِالَّذِي أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثَانِيَ وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ.
[2] این بحث به منزله مقدمه‌ای است که استاد آن را برای بیان نسبت بین سوال از چرایی کلان(= نظریه) و سوال از چرایی خرد (= علل احکام) مطرح می‌کنند. (ویراستار).
[3] كنزالفوائد، الكراجكي، أبو الفتح، ج1، ص287. رُوِيَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: التَّوَدُّدُ إِلَى النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ وَ حُسْنُ‌ السُّؤَالِ‌ نِصْفُ الْعِلْم‌.
[4] صحيفة الإمام الرضا عليه السلام، ج1، ص42 وَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‌ الْعِلْمُ‌ خَزَائِنُ‌ وَ مِفْتَاحُهَا السُّؤَالُ- فَاسْأَلُوا يَرْحَمْكُمُ اللَّهُ فَإِنَّهُ يُؤْجَرُ فِيهِ أَرْبَعَةٌ- السَّائِلُ وَ الْمُعَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُ.
[5] سوره فیل، آيه 1.
[6] سوره کهف، آيه 103.
[7] سوره صف، آيه 10.
[8] سوره نحل، آيه 43.
[9] سوره مائده، آيه 101.
[10] سوره بقره، آيه 30.
[11] المحاسن، البرقي، ابو جعفر، ج1، ص192. عَنْهُ عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالا لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحْسَنَ مِنْكَ إِيَّاكَ آمُرُ وَ إِيَّاكَ أَنْهَى وَ إِيَّاكَ أُثِيبُ وَ إِيَّاكَ‌ أُعَاقِبُ‌.
[12] سوره اسراء، آيه 70.
[13] سوره نجم، آيه 42.
[14] سوره علق، آيه 8.
[15] سوره یوسف، آيه 76.
[16] سوره نساء، آيه 83.
[17] سوره آل عمران، آيه 7.
[18] المحاسن، البرقي، ابو جعفر، ج1، ص192. عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ وَ لَا أُكْمِلُكَ إِلَّا فِيمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّي إِيَّاكَ آمُرُ وَ إِيَّاكَ أَنْهَى وَ إِيَّاكَ أُعَاقِبُ وَ إِيَّاكَ أُثِيبُ‌ .
[19] سوره فصلت، آيه 42.
[20] سوره نساء، آيه 82.