90/12/02
موضوع: تبیین ابهامات و ملاحظات روش استنطاقی
طرح سؤالات از بستر واقعیتها و علوم روز، بدون خلط آنها با دیدگاههای قرآن (پاسخ مشکله التقاط)
بحث ما در روش شهید صدر ره برای اکتشاف نظریه [از قرآن]، متمرکز شد. و بعد از تبیین روش ایشان به طور اجمال، که بیان شد این روش با طرح مجموعهای از سؤالات نسبت به یک موضوع، که بتواند نظر قرآن و شارع مقدس را استخراج کند، [شروع میشود].
پس طرح سؤال به انگیزه بدست آوردن دیدگاه قرآنی یا دیدگاه شریعت درباره آن سؤالات است. و رجوع به یک موضوع خارجی یا تجربه بشری یا علوم روز نه بدین خاطر است که ما علوم روز را وارد حوزه قرآن کنیم و یا آیات قرآن را با این علوم روز درهم کنیم بطوریکه مفاد علوم را بخواهیم به قرآن نسبت دهیم، خیر؛ بلکه به این انگیزه است که علوم روز، مسائل جدید برای را ما بوجود میآورد و این سؤالات را از قرآن میپرسیم.
لذا در تعبیرات شهید صدر ره، وقتی ایشان میخواهند مرادف کلمه استنطاق را بیان میکنند از حوار و محاوره استفاده میکنند. محاوره با قرآن، یعنی داد و ستد قرآنی. به این معنی که سؤال را بر قرآن عرضه کنیم و آیاتی که بتواند جواب آن سؤال را بدهد، آنها را مورد دقت و استظهار قرار بدهیم.
استظهار، محور مشترک در سبک متعارف و سبک استنطاقی ( پاسخ مشکله حجیت استظهار در سبک استنطاقی)
یعنی همین کاری که فقهاء در فقه خودشان به وسیله استظهار انجام میدهند. همین استظهار در روش استنطاقی نیز اصل است، با این تفاوت که اضافه بر کار فقهاء، این استظهار حول یک مسأله واحد انجام میشود. و چون یک موضوع واحد اما با جوانب گوناگون بررسی میشود، مسائل متعددی بوجود میآید. و مجموعه این مسائل مربوط به هم، یک طرحی را [و نظریه ای را] نتیجه میدهند.
به همین خاطر شما از طریق سؤالات گوناگون، پاسخهای گوناگون دریافت کرده و بعد آنها در یک چینش منطقی نظم میدهید. که نظم دادن به این پاسخهایی که با استظهار آنها را به دست آوردید، توسط عقل صورت میگیرد. بنابراین در این روش، چیزی فراتر از استظهار و نظم دادن این مطالب، نخواهید داشت. لذا همانطوری که در روش متعارف تفسیر ترتیبی، استظهار اصل است وحجیت دارد، اینجا هم استظهار محور کار است.
لکن فرقش با آن موارد در این است که شما در آنجا استظهار را در یک مورد انجام میدهید، اما اینجا استظهار شما میتواند قویتر و متقن تر باشد. چرا؟ چون شما موارد مرتبط به این استظهار را در کنار هم میبینید. شما در استظهارهای معمولی میآیید ناظر به یک متن، قرائن متصله و قرائن منفصله را مد نظر قرار میدهید.
در اصول هم خواندهایم که قرائن متصل ظهور را هدم میکند، و قرائن منفصل، حجیت را. یعنی اگر یک کلمهای در معنای حقیقی خودش استعمال بشود و قرینهای بعد از آن بیاید، و به شما نشان بدهد که این استعمال حقیقی نیست، بلکه استعمال مجازی است، شما نمیتوانید آن کلمه را بر معنای حقیقی حمل کنید. چون قرینه حاکم میشود بر ذوالقرینه، و ظهور قرینه اقویٰ است از ظهور ذوالقرینه. شما در اینجا در حقیقت یک قاعدهای از قواعد ظهور را عمل میکنید. اصل ظهور حجیت ظهور دارد، و این از بدیهیات بوده و یک اصل عقلایی است. حال وقتی بیاییم ظهور قرینه را بر ذوالقرینه مقدم کنیم، این هم اصل عقلائی است. تمام این قواعد را شما در استظهارات معمولی و متعارف بکار میگیرید.
همین کار را هم شما در یک تفسیر موضوعی انجام میدهید؛ چرا؟ چون گام اول در تفسیر موضوعی بهرهبرداری از تفسیر ترتیبی و تفسیر تجزیئی است. یعنی از یک آیه تک تک [مفردات] آیه را جدا جدا، معنایش را میگیرید. بعد میآیید آیات دیگری را که مرتبط به آن آیه هستند، آنها را هم ملاحظه میکنید و در کنار این آیه قرار میدهید. بعد اگر از این آیات دیگر، قرینه یا قرائنی برای تعدیل یا تکمیل استظهار شما وجود داشت، از آنها بهرهمیبرید. به همین وزانی که شما در استظهار از یک آیه خاص (در روش تجزیهای) از [قواعد] استظهار استفاده میکنید، در اینجا هم همان کار را انجام میدهید؛ به اضافه یک کار کاملتر و آن احاطه بر کل و جوانب و ابعاد آن موضوع است.پس شما فراتر از استظهار مسیری را طی نکردید. غیر از اینکه این استظهارات در کنار هم قرار گرفته و هماهنگ شده و چینشی متناسب پیدا کرده است. و مقدم و مؤخرش برای شما مشخص شده است؛ لذا اگر اشکالی در این استظهارها وجود داشته باشد در اینجا بهتر مشخص میشود.
همین کار را آقایان در تفسیر موضوعی متعارف انجام میدهند. وقتی آیات تقوا را تک تک استظهار میکنند بعد اینها را کنار هم میچینند، در اینجا چه کسی میتواند مدعی بشود که این استظهارها باطل است؟! یا این چینش حجیت ندارد؟!. حجیتش این کار ریشه در حجیت ظهور دارد و دلیل دیگری هم نیاز نداریم.
ما فقط مدعی میشویم که یک حرکت نظم دادن به این استظهارها، به داد ما میرسد این اولا؛ و ثانیا قبل از نظم دادن به استظهارات، فراوانی استظهار به کمک ما میآید. یعنی ما در تفسیر موضوعی، دو عنصر را اضافه میکنیم که اینها عناصری هستند که به ماهیت استظهار لطمهای وارد نمیکنند، بلکه آن استظهار را با قوام بیشتر و با روشنی بیشتر به ما ارائه میدهند. آن دوچیستند؟
اول: اینکه ما سعی میکنیم کلیه موارد مرتبط به موضوع را احصاء کنیم و برای یافتن پاسخ آنها را ارزیابی کنیم.
دوم: و بعد اینها را در کنار هم قرار دهیم.
نه فراوانی استظهارها در اینجا مثلا آسیبی به آن استظهار اولیه وارد میکند، و نه چینش اینها در کنار هم. زیرا چینش هم، کار عقل انسان است و حرکت منطقی انسان در تمام کارهای علمی یک حرکتی است که مورد قبول فقهاء میباشد.
در حقیقت برای تبیین اینکه این روش، یک روش عقلائی است و یک روش متعارفی است، میتوان [به استفاده عملی و تحقق این روش در عملیات استنباطی فقهاء استناد کرد] زیرا که اَدَلُّ الدَّلِیلِ عَلَی اِمکَانِ الشَّیءِ وُقُوعُه. هر چند ما میتوانیم روش فقهاء را هم مورد ارزیابی قرار بدهیم.
مثل کاری که علامه طباطبائی رحمة الله علیه در تفسیر ترتیبی دارند و باعث شده این تفسیر، غنیتر از تفسیرهای دیگر باشد. [مثلا] ایشان وقتی که به یک واژه میرسند، همین واژه را در مواضع دیگر قرآن ملاحظه میکنند و با توجه به استعمالات گوناگون این واژه در مواضع دیگر، این آیه را معنی میکنند. یعنی در حقیقت دنبال این هستند که اگر قرآن اصطلاح خاصی دارد یا نکات خاصی را در این واژه مدنظر قرار داده است، آنها را کشف کنند.
روش استنطاقی به معنای تفسیر به رأی نیست (پاسخ احتمال تفسیر به رأی)
لذا شهید صدر ره شدیدا با این مطلب مخالفت میکنند و میگویند ما قرآن را بر رأی مان ترجیح میدهیم و تحمیل میکنیم. لذا رأیمان را بر قرآن عرضه میکنیم. نظریه علوم انسانی را در انسان شناسی و جامعه شناسی بر قرآن عرضه میکنیم و میبینیم قرآن چه میگوید و آن را اصل قرار میدهیم. در حقیقت با عرضه نظریه انسانی بشری به قرآن ما قرآن را استجلاء و استظهار میکنیم. لذا به این روش میگوییم استنطاق. نه اینکه ما رأی مان را بر قرآن تحمیل کنیم، که این تفسیر به رأی خواهد بود.
بنابراین ایشان شدیدا ما را از این آسیب بر حذر میدارد و میگوید مواظب باشید که در تفسیر موضوعی یک وقت به دامن تفسیر به رأی نیفتید. چرا؟ چون ما باید با عرضه نظر مطرح در علوم بشری و تجربههای بشری نظر قرآن را کشف کنیم. حال ممکن است نظر قرآن موافق آراء بشری باشد، ممکن است مخالف باشد، ممکن تعدیل کننده آنها باشد.
پس به این ترتیب محاوره با قرآن و عرضه مطلب بر قرآن در حقیقت کشاندن قرآن به سمت پاسخگویی است و این کشاندن، ظهور را خراب نمیکند. در واقع وقتی سؤال را مطرح کردیم و قرآن جواب داد در حقیقت ما ذهن را فعال کرده ایم. و فهم ظهور قرآنی، چون سؤال دارید، در تقارن راحت تر اتفاق میافتد.اما اگر این سؤال را نکنید اصلا ذهن شما به سمت آن ظهور نمیرود.
حال نمونه این تفسیر موضوعی را در بحث سنتهای تاریخ، و در بحث جامعه خواهیم دید که چندین سؤال، ۷ یا ۸ سؤال کلیدی مطرح میکنیم و جواب قرآن را میگیریم، و این جوابها را کنار قرار میدهیم بطوریکه ما را به یک نظریه یا به یک نظام منتهی میرسانند.
مراتب استظهار
استظهار مراتبی دارد. گاه ممکن است با صرف وقت و تأمل فراوان [روی نصوص فراوان] به آن برسیم، گاه ممکن است با یک نص واحد به آن برسیم. خیلی از موارد را داریم که قرآن کریم یک نظریه را با یک جمله یا با یک کلمه تبیین کرده است. مثل همین آیه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[1] این [کلمه خلیفة] را ایشان میفرماید [درحقیقت به] نظریه استخلاف [اشاره دارد]. و در این مجموعه آیات، به روش بسیار جالب، به صورت یک داستان [این نظریه را] مطرح میکند. و وقتی که شما این کلمه استخلاف و خلافت را در کل آیات قرآن دنبال میکنید، میبینید که همه آنها یک منظومهای را توضیح تشکیل میدهند.
[و حتی ] ممکن است در یک جمله ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾[2] ، هم نظریه خلافت را اشاره کرده باشد، و هم تطبیق آن را بر نظام سیاسی، تبیین کرده باشد.
فقط میماند که اینکه آیه ناظر به شخص حضرت داوود علیه السلام است یا قابل تعمیم است؟ این قابل بحث است. و با استقراء آیات دیگر میبینید که برای پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله هم همین کار را کرده است. و برای حضرت آدم علیه السلام هم همین کار را کرده، و همینطور حضرت ابراهیم علیه السلام. پس این مخصوص شخص حضرت داوود علیه السلام نیست. بلکه این اعم است.
در اینصورت [شما با ملاحظه یک مطلب در آیات دیگر] یک بدعتی را نیاورده اید. بلکه در واقع در اینجا رابطه ها را کشف میکنید. و [قرآن کریم] بعضی [مطالب] را به صورت قاعده کلی بیان میکند، و بعضیها را به صورت مصداق بیان میکند. لذا دو دستگاه و سه دستگاه نخواهند بود. بلکه اینها یک مجموعه واحدی هستند که به تعبیر شهید صدر – گاهی - و شهید حکیم - به کرات - اینها «نظریه وتطبیقاتش» هستند. و این روش قرآن است که وقتی مثلا میفرماید ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ ، بعد مصداق بیان میکند و میگوید صراط مستقیمی که باید مورد طلب و توجه شما باشد و این شما را [به سعادت] میرساند، مصادیقش عبارتند از: ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ﴾ و مصداق بعدی آن: ﴿ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ﴾[3] کسانیکه مورد نعمت وهدایت قرار گرفته باشند. اصحاب صراط مستقیم کسانی هستند که نه مغضوب علیهم هستند نه ضالین. یعنی تمام آسیبهایی که اینها را از هدایت دور میکند همه را منتفی کرده است. پس به یک مجموعه کاملی از عناصر لازم در فهم صراط مستقیم شما را میرساند. هم مفهوما، و هم مصداقا. لذا این روشی است که خود قرآن به کار گرفته است. حال این روش گاهی مورد دقت قرار نمیگیرد.
حتی روش تفسیر قرآن [در خود قرآن قابل ردیابی است]. آیا قرآن برای تفسیر خودش روشی ارائه کرده است؟ خیلیها ممکن است بگویند و گفته اند که خیر؛ ما یک روش عقلائی برای فهم قرآن داریم، و قرآن روشی را برای فهم خودش مطرح نکرده است. اما اگر شما ده آیه را جمع کردید و کنار هم گذاشتید و از آنها یک روش در آمد، شما مطمئن میشوید که قرآن هم برای فهم خودش، یک روشی را طراحی میکند. اما نه در آیه، بلکه در چندین آیه. حال در هر آیهای، بخشی از این روش را میگوید.
و یکی از امتیازات علامه طباطبائی ره هم همین بوده است که ایشان با تأکید بر روش تفسیر قرآن به قرآن، به نکات فراوانتری نسبت به سایر مفسرین دست یافته اند. و این به خاطر این است که مثلا یک روایت یا خود قرآن هادی ایشان بوده است که میفرماید: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ﴾[4] . ما خودمان بیانگر خودمان هستیم و احتیاج به کس دیگری نداریم.
حال نقش اهل بیت در اینجا حتما یک نقش ممتازی است. [زیرا] اهل بیت سرآمد این روش هستند و این روش را، هم به طور نظری و هم به طور عملی تبیین نموده، و دست ما را گرفتهاند. اما اینکه پس به جز اهل بیت کس دیگری [نمیتواند این روش را بکار بگیرد، خیر، بلکه] خود قرآن میفرماید، و شهید صدر هم به این مطلب دقت دارند که مثلا امیرالمؤمنین علیه السلام در کلام خودشان (ذلک القرآن فاستنطقوه) به ما روش را یاد میدهند. و این روش را به طور خاص تطبیق میکنند، و میفرمایند به این ترتیب شما میتوانید علوم اولین و آخرین را از قرآن استخراج کرده و حکم هر مسأله ای را که پیش بیاید شما میتوانید از قرآن کشف کنید. و من به شما خبر میدهم. اما این کلام « من به شما خبر میدهم» معنایش این نیست که دیگر پس کس دیگری حق ندارد و نمیتواند. یعنی این مفهوم مخالف را اگر کسی بخواهد به آن استناد کند اول الکلام است که آیا وصف این مفهوم مخالف دارد حصر است؟ کجایش حصر است؟ خود قرآن فرموده وما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم. هر کس در علم راسخ باشد [میتواند]. یکی از راسخین امیرالمؤمنین علیه السلام است. امام مهدی علیه السلام. بله اینها سرآمد راسخین در علم هستند. اما کس دیگری نمیتواند رسوخ در علم پیدا کند؟ خب این با خیلی از تعلیمات خود اهل بیت ممکن سازگار نباشد. نحن والله الراسخون فی العلم. بله درست است. مصداق جلی راسخون در علم اینها هستند، اما کس دیگری نمیتواند [از جمله راسخون در علم] بشود؟ این کجای این روایت است یا کجای این تعبیر در میآید؟
اشتباه اخباریها هم در همین نکته است که اینها از وصف یا از لقب فکر میکردند میتوانند مفهوم گیری کنند و بعد بر اساس این برداشت غلط حصر را قائل شدند. بعد متأسفانه حتی خود قرآن را زیر سؤال بردند و بعد به تناقضهای بسیار فجیعی گرفتار شدند و در نتیجه کل مسیر استنباطی آنها هم زیر سؤال رفت. وقتی شما حجیت ظهور را زیر سؤال بردید و گفتید قرآن حجیت ندارد ظهور ندارد بعد ظهورات مربوط به حجیت کلام اهل البیت و از جمله همین را هم زیر سؤال خواهید برد و تیشه به ریشه خودتان خواهید زد. و در حقیقت مسلک اخباری یکی از دلائل ضعفش همین است که دلائلی که به کار میگیرد برای هدم حجیت ظهور قرآنی، خود این دلائل هادم حجیت روش خودشان خواهد بود؛ [البته] به طور غیر مستقیم. یعنی با دقت در مسیری که طی کردند آخرش منتهی میشود به اینکه حجیت لاحجیت را نتیجه میدهد. یعنی دلیلی که خودش خودش را نفی کند و این معلوم است دوری است باطل و موجب اشکال جدی است وبه همین خاطر هم این مسلک باقی نماند و نمیتواند بماند.
این خلاصهای بود از تبیین روش تفسیری شهید صدر و تبیین ارکان، و رابطه آن ادله حجیت تفسیر ترتیبی، و استنباط موضوعیِ فقهی که در میان فقهاء متداول است. ان شاء الله در فرصتها بعدی سعی میکنیم این روش را بیشتر باز کنیم تا اینکه ان شاء الله شبههای در زمینه تفسیر موضوعی وحجیت آن باقی نماند.