استاذ سیدمنذر حکیم

درس خارج فقه

90/10/20

بسم الله الرحمن الرحيم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین. ربنا لا تکلنا إلی أنفسنا طرفة عین أبداً

انعکاس نظریه استخلاف در نظام اقتصادی

بحث اجمالی از دیدگاه شهید صدر در زمینه نظریه خلافت انسان و بازتاب این نظریه در نظام سیاسی را به اتمام می‌رسانیم، و برای بحث بعدی به - عنوان نمونه‌ای برای این مدعا که عرض شد نظریه استخلاف در جای جای نظام اجتماعی اعم از نظام سیاسی یا اقتصادی یا نظام خانواده یا ... تاثیرگذار است - به تأثیر گذاری این دیدگاه بر نظام اقتصادی می‌پردازیم.

در نظام اقتصادی ما روابط اقتصادی را تنظیم می‌کنیم. یعنی داد و ستدها، منابع ثروت و نحوه بکارگیری این ثروت، نحوه تولید، نحوه مصرف، بهره وری و توسعه اقتصادی، همه این موضوعات در یک نظام اقتصادی دیده می‌شود. پس مجموعه فعالیت‌های اقتصادی جامعه، چه بطور کلان و چه بطور خرد مد نظر قرار می‌گیرد.

شهید صدر ره با توجه نگاهی که به انسان به عنوان خلیفه خدا دارند و انسان را امانت دار خدا در زمین می‌دانند - امانتدار به این معنی که انسان امین خداست تا حکم خدا را در زمین اجرا کند، بر خودش و بر افراد جامعه و بر طبیعت- و با عنایت به یک اصل مفروغ عنه - که ایشان روی این اصل بسیار تأکید می‌کنند - و آن اینکه [اسلام برای تنظیم تمام روابط زندگی آمده است] وارد بحث می‌شوند.

نقش اسلام به عنوان تنظیم کننده روابط زندگی بشری، به مثابه اصلی مفروغ عنه

ایشان این اصل مفروغ عنه را با یک سؤال مطرح می‌کنند، و کل جزوه دوم الاسلام یقود الحیاه را برای پاسخ به این سؤال اساسی و کلیدی اختصاص می‌دهند. پاسخ به این سؤال می‌تواند روی کلیه فتاوای فقهاء اثر گذاشته، و چنانچه به این سؤال جواب ندهیم و یا جواب ما منفی باشد و یا حتی همراه با تردید باشد، نمی‌توانیم در کل نظام اجتماعی و حتی چه بسا در احکام فردی آن حکم خدا را کشف و استنباط کنیم.

آن سؤال این است آیا اسلام یک روش زندگی برای انسان است؟ ایشان می‌فرمایند که غربی‌ها خیلی تلاش کردند تا این را به ما بفهمانند که اسلام مثلا شبیه مسیحیت فعلی، کاری به زندگی ندارد. فقط رابطه انسان را با خودش و از لحاظ عاطفی با دیگران و با خدا تنظیم می‌کند و کاری به زندگی ندارد.

اقتضای اصل توحید، نفی همه طاغوتها از درون و بیرون

با نگاهی که شهید صدر به دین و خدا دارند پاسخ این سؤال را به طور تفصیلی داده ایم؛ و آن اینکه انسان در دین اسلام با توجه به بینش توحیدی آن، نه فقط رابطه انسان وخدا را تنظیم می‌کند، [بلکه روابط دیگر را هم تنظیم می‌کند]. اول رابطه انسان و خدا را تنظیم می‌کند، و این توحید یعنی انسان به جز خدا کس دیگری را نمی‌پرستد. و معنای اینکه جز خدا کسی را نمی‌پرستد یعنی نفی همه طاغوت‌ها، نفی همه نظام‌ها، نفی همه برنامه‌های غیر الهی. و به این ترتیب با توجه به توحید واقعی، کل زندگی انسان تحت برنامه خدا در می‌آید. پس اسلام یک نظام کاملی است که کل روابط انسان را تنظیم می‌کند.

به تعبیر روایات من کان مع الله کان الله معه[1] اگر کسی سعی کند رابطه‌اش را با خدا رابطه خوبی کند، خداوند هم در همه جا پشتیبان او است. این پشتیبان اوست یعنی چه؟ یعنی وقتی که ضد برنامه خدا حرکت نمی‌کند، ضد قوانین و سنت‌های خداوند حرکت نمی‌کند. در اینجا خدا کل جهان را برای خدمت به او بسیج می‌کند. ﴿وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا﴾ (الجاثیة/ ۱۳). یک معنای عمیق و دقیق چنین حدیثی این می‌تواند باشد که همه چیز برای او مسخر می‌شود. چرا؟ چون خدا طوری جهان را منظم کرده است و قانونمند کرده است که اگر انسان در چارچوب این قوانین الهی حرکت کند همه چیز در خدمت او بسیج شده است و کمک کار و کمک حال او برای رسیدن به آن اهدافی که خدا برای تکامل او در نظر گرفته است، خواهند بود.

پس اینکه گفته می‌شود اسلام منهج للحیاة، یک نظامی برای زندگی است؛ می‌فرمایند این یک اصلی است که ما نمی‌توانیم از آن چشم بپوشیم. چرا؟ چون وقتی لا اله الا الله را قائل شدیم این یعنی نفی تمام معبودها جز خداوند. پس توحید در عین اینکه یک عقیده درونی وباطنی است، اما یک تأثیر بسیار بسیار اساسی روی کل زندگی انسان می‌گذارد. و وقتی انسان گفت من هیچ معبودی جز خدا را نمی‌پذیرم در حقیقت یک انقلاب درونی ویک انقلاب بیرونی را در پی دارد.

انقلاب درونی این است که انسان در سراسر ابعاد وجودی خودش به هیچ معبودی و هیچ معشوقی و به هیچ چیزی وابسته نخواهد شد مگر به یک حقیقت، و آن هم کمال مطلق الهی وخدای حق است، که انسان با همه وجودش به او تعلق پیدا می‌کند. این یک تحول درونی است که این را قبلا بحث کردیم که شهید صدر چگونه ما را به این نقطه وبه این اوج می‌رساند که انسانی که کمال گرا است و مطلق گراست هیچ گزینه‌ای جز خدای متعال، جز خدای حق، جز خدایی که کمال مطلق است، ندارد تا بتواند این عطش فطری او را سیراب کند. بنابراین انسان در درون خود متحول شده و از غیر خدا به سمت خدا گرایش پیدا می‌کند.

و وقتی به این حقیقت، به الله چنگ زد، در حقیقت باید یک تحول را در بیرون او ببینیم. آن تحول در بیرون این است که هیچ برنامه‌ای هیچ قانون وضعی و هیچ قانون بشری را پذیرا نباشد. بلکه فقط قانون خدا را بپذیرد. و وقتی قانون خدا را پذیرفت اینجاست که ولایت الهی بر وجود او حاکم می‌شود و اینجاست که خلافت معنی پیدا می‌کند. یعنی فقط در این صورت است که انسان زیبنده خلافت می‌شود.

لذا اولین بازتاب این توحید در زندگی انسان خلافت انسان برای خداست. و این خلافت به تعبیر شهید صدر خلافت عام هست و همه بشریت از این خلافت برخوردار هستند، نه فقط حضرت آدم علیه السلام یا انبیاء بالخصوص. پس خدا همه انسانها را خلیفه خودش قرار داده است و همین خدا کلیه اموال موجود در طبیعت و امکانات موجود در طبیعت را در اختیار این جامعه انسانی قرار داده است.

شواهد قرآنیِ خلافت جامعه بشری صالح (در اموال و امکانات)

لذا ایشان اینجا اولین رتبه از چند رتبه خلافت را به عنوان استخلاف الجماعة البشریة الصالحة، یعنی جامعه انسانی سالم و صالح مطرح می‌کنند. خدا این جامعه صالح را خلیفه خودش قرار داده و به آنها اجازه تصرف در اموال و امکانات موجود در طبیعت را داده است. و این اموال را خداوند به جماعت و جمع نسبت داده است. ایشان از آیات شاهد می‌آورند.سه آیه را اینجا مطرح می‌کنند. ﴿وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾ (الحدید/ ۷). خدا به مردم دستور می‌دهد که انفاق کنید. از چه انفاق کنید؟ نفرمود از اموال و ملک خودتان. بلکه فرمود انفاق کنید از آنچه خدا شما را در آن خلیفه قرار داده است. یعنی براساس خلافت این اموال در دست شما قرار گرفته است؛ از اینها انفاق کنید. در حقیقت می‌گوید از جیب خودتان انفاق نکنید، از جیب خدا که خدا چنین اختیاری و چنین امکانی به شما داده است انفاق کنید. این پول‌ها، پول‌های شما نیست. پول‌های خود خداست. شاهد این تفسیر و این معنی آیه دیگری است که می‌فرماید ﴿آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِي آتاكُمْ﴾(۳۳/ نور). به اینهایی که دارید انفاق می‌کنید و دستور انفاق داده شده است از مال خودتان نه، از مال خدایی که در اختیار شما قرار داده شده انفاق کنید. خوب؛ این دو آیه با هم کاملا هماهنگ هستند که مال مال خداست. المال مال الله و العبید عبید الله.

خوب، در آیه سوم می‌فرماید شما به سفهاء اموالتان را ندهید: ﴿وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ﴾ (نساء/ ۵). خب سفیهی که مالک است به ارث، به سبب ارث مالی به دست او رسیده است، او مستحق مال موروث هست، این مال، ملک این سفیه هست، ولی این سفیه حق تصرف ندارد. ممنوع از تصرف است و باید زیر نظر ولی یا وصی او این اموال برای سفیه خرج بشود و به صلاح او هزینه بشود. آیه قرآن در چنین وضعیتی این تعبیر را به کار برده است. نفرموده این مال، مال سفیه است، بلکه فرموده است این اموالی که مال سفیه است از لحاظ فقهی این مال مال شماست. این اموال شماست که در اختیار سفیه قرار دارد. چون از این آیه اینطور استظهار می‌کنند که این مال، مربوط به جمع و جامعه است. حال این مال جامعه در اختیار سفیه قرار داده می‌شود. شما باید مواظب باشید مال خودتان را به دست سفیه ندهید. چون اگر بفرماید که مال سفیه را به دست سفیه ندهید خیلی شاید افراد انگیزه [اداره اموال را] نداشته باشند [و چه بسا بگویند] این مال خودش است به من چه ربطی دارد. اما [قرآن می‌فرماید این مال] مال شماست که در دست سفیه است. پس برای جمعی که در این آیه مخاطب قرار گرفته است، حس مسئولیت ایجاد می‌کند که آنها مواظب باشند مالشان را در اختیار سفیه قرار ندهند. لذا می‌فرمایند ﴿وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللهُ‌ لَكُمْ قِياماً﴾ (نساء/ ۵). این اموال، اموال سفهاست ولی تعبیر قرآن می‌فرماید که این اموالِ جمعِ شماست، اموالکم. این مال شماست که در اختیار سفیه است.

ایشان می‌فرمایند اضافه اموال به جماعت با اینکه اینها اموال افراد هستند، از لحاظ معیار متعارف فقهی برای اشعار و اشاره به این نکته است که: آنچه که در این جهان در اختیار افراد قرار داده شده است در حقیقت به خاطر این است که زندگی جامعه بشری سر و سامان پیدا کند. در درجه اول این امکانات برای تکامل این جامعه بشری است.

ملکیت خاص فرع و شاخه ای از ملکیت عام جامعه

در چارچوب این نگاه یعنی اینکه این اموال برای خدمت به جامعه است، می‌گوییم: این مال در اختیار این فرد یا آن فرد قرار بگیرد. پس قرار دادن مال در اختیار افراد و ملکیت خاص، در پرتو آن ملکیت عامی است که اگر خدا به کسی ملکیت داده، اولا و بالذات به جمع داده، و به جامعه داده. و این مالکیت جامعه است که در رتبه بعد [منتهی به] استخلاف الجماعة للافراد می‌شود. خدا می‌گوید ای مردم شما می‌توانید این اموال جامعه را در اختیار تک تک افراد به نسبت توان و نیاز و ... قرار داده و آن را تملک کنید. این ملکیت دوم اعتباری. ملکیتی است که ناشی از آن ملکیت اول است. اما اینکه گفته شود اموال مباشرتا و مستقیما مال افراد است ظاهرا ایشان چنین نگاهی ندارند و این دیدگاه را قبول ندارند. لذا ایشان می‌فرماید: الإستخلاف یتم علی مرحلتین. خدا در بعد مالی و امکانات اقتصادی انسانها را در دو مرحله خلیفه قرار داده است:

مرحله اول استخلاف در اموال و امکانات: استخلاف جامعه

مرحله اول خداوند خلافت را به کل جامعه بشری داده است و کل امکانات موجود در طبیعت را در اختیار جامعه بشری یا جامعه صالح اسلامی قرار داده است. تعبیر ایشان این است: الجماعة البشریة الصالحة.

بعد می‌فرمایند شاهد دیگری که می‌تواند این استظهار را تقویت کند این است که ما در فقه اسلامی و در آیات قرآن این مطلب را داریم که وقتی که مثلا پیامبر صلی الله علیه وآله یا امام معصوم جهاد می کند و برجایی مسلط می‌شود و اموالی را به دست می‌آورد به این اموال فِیء گفته می‌شود. فیء، ما افاء الله علی رسوله است. فیء رجوع و برگشت است. این چه چیزی است که وقتی که پیامبر آن را به دست می‌آورد برمی‌گردد؟ به کجا بر می‌گردد؟ ایشان می‌فرماید این کلمه فیء مخصوص افراد نیست، بلکه برای کل جامعه بشری است. این در حقیقت برگشت ثروت به جایگاه طبیعی خودش است. یعنی این اموال دست افراد غیر صالح و کافران بوده است. حال پیامبر صلی الله علیه وآله آمده است آن را آزاد کرده است و این مال را برگردانده به جایگاه طبیعی خودش. به همین خاطر به آن فیء گفته می‌شود. به یک لحاظ غنیمت، و به لحاظی دیگر فیء گفته می‌شود. و ایشان می‌فرمایند [اطلاق کلمه فیء] هیچ وجهی ندارد، جز بازگشت [این اموال] به جایگاه طبیعی خودش.جایگاه طبیعی [این اموال] را هم از آیات قبل متوجه شدیم که چیست. این ملک، ملک جامعه بشری است، و لذا جامعه بشری در برابر این اموال و امکانات مسئول است. لذا استظهارات ایشان از آیات فراوان دیگری که در قرآن هست، بر همین نگاه و اسلوب استوار است. قرآن کریم می‌فرماید:

﴿... فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ﴾ (ابراهیم/ ۳۲)

﴿... سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ ...﴾ (ابراهیم/ ۳۲)

﴿... سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ﴾ (ابراهیم/ ۳۲)

﴿و سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ﴾ (ابراهیم/ ۳۳)

﴿... و سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾(ابراهیم/ ۳۳)

این «لکم» ضمیر مخاطب جمع است. و این جامعه بشری است که خداوند همه چیز را برای آنها تسخیر کرده است.

بنابراین این استخلاف اول، استخلاف خدا برای جامعه بشری در زمینه امکانات اقتصادی است. و آنها را خداوند مسئول و امین قرار دهده است تا اینکه عدل وحق را در عرصه اقتصادی مراعات کند. ولی قرآن کریم می‌فرماید ﴿إنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾(ابراهیم/ ۳۴). انسان در جاهایی ظلم می‌کند. [ایشان] می‌فرماید ظلم یعنی سوء توزیع. یعنی عدم توزیع صحیح این نعمت‌ها که باعث ایجاد طبقات مختلف اجتماعی و اقتصادی می‌شود. افرادی متنعم می‌شوند و افرادی محروم. و این ظلم است که در حقیقت نعمت‌هایی که برای تمام افراد جامعه خدا علی السویه قرار داده برخی افراد می‌آیند این اموال را برای خودشان اختصاص می‌دهند و بقیه را محروم می‌کنند.

کاستی و آسیب دیگر، کفران نعمت است. کفران نعمت یعنی نعمتی که در اختیار من و شماست، در به کار گیری این نعمت کوتاهی کنیم، و خوب بهره‌برداری نکنیم. لذا وقتی یک کسی مثلا نانی می‌خورد و این نان ریخت و پاش می‌شود و زیر دست وپا قرار می‌گیرد می‌گویند کفران نعمت نکن. یعنی در حقیقت عدم بهره‌برداری بهینه و صحیح از این نعمت. به این می‌گویند کفران نعمت.

ایشان می‌فرماید جامعه بشری در عرصه اقتصادی همیشه دو آسیب دارد: یکی ظلم و سوء توزیع است، و دیگری کوتاهی در بهره‌برداری صحیح از امکانات الهی است.

لذا از جامعه بشری خواسته شده که در توزیع ثروت، عدالت را نصب العین خودش قرار بدهد. یعنی مسئول است و امین خداست تا اینکه این عدالت را تحقق ببخشد. هم در توزیع ثروت و هم در نگهداری و توسعه این ثروت باید عدالت را مد نظر قرار بدهد. و به این ترتیب اگر جامعه بشری این دو اصل را مراعات کرد به وظیفه خلافت خودش عمل کرده است. در اینجا ببینید [عنصر] خلافت چقدر خودش را نشان داد، و این خلافت در نگاه به ثروت شد اصل.

﴿مرحله دوم استخلاف در اموال و امکانات: استخلاف افراد﴾

بعد می‌فرمایند ملکیت خاص افراد هم در چارچوب این ملکیتی که از خلافت عام سر درآورده است، سنجیده می‌شود. می‌فرمایند:«... استخلاف‌ الأفراد الذي‌ يتّخذ من‌ الناحية الفقهية والقانونية شكلَ الملكية الخاص...». می‌فرمایند ملکیت خاص هر فردی از ما، مثل ملکیت این کتاب، این دفتر، این منزل، این ماشین، ...، استخلاف است. ولی خداوند گفته است شما جامعه بشری [اولا] خلیفه من در رعایت این اموال هستید، [اما ثانیا وبالاعتبار] شما مجاز هستید که از این اموال تک به تک بهره‌برداری کنید و مالکیت خصوصی داشته باشید.

تفاوت «ملکیت خاص به عنوان فرع ملکیت عام»، با «ملکیت خاص بطور مستقیم»

[حال اینجا سوالی پیش می‌آید که] این نگاه، با نگاه‌های دیگری که مستقیما برای انسان‌ها ملکیت خاص قائل هستند، بدون اینکه ملکیت خاص را فرعی و رشحه‌ای از رشحات ملکیت جامعه بدانند، چه فرقی می‌کند؟. تفاوت آن به این است که هر ملکیت خاصی که با خلافت جامعه بشری سازگار نباشد امکان ندارد آن ملکیت خاص امضاء شود. لذا ملکیت خاصی که در تعارض با مصالح جامعه است، آن ملکیت حذف می‌شود. و آن ملکیت کالعدم خواهد بود. لذا هر فردی که مالک اموال خصوصی است، این در برابر جامعه بشری نسبت به رفتارهای خودش مسئول است و مورد محاسبه قرار می‌گیرد.و جامعه می تواند او را در تصرفاتش محاسبه کند، و اگر این تصرفات بر ضد مصالح جامعه باشد او را محکوم کند.

به همین خاطر اگر فرض کنید یک کسی بیاید در یک ملکی مثلا یک چاه نفتی حفر کند، و برود به اعماق زمین وبگوید خیلی خوب در این پنجاه متر مربع ملک من، عمق زمین هم مال من است. لذا تا صد متر، دویست متر، سیصد متر، ... مال من است. آیا چنین ملکیتی اصلا به او داده شده است تا مدعی این ملکیت باشد؟! یا اگر دولت بگوید نه شما مالک سطح زمین هستی. و مثلا اگر می‌خواهی چاه حفر کنی ده متر یا بیست متر مجاز هستی. ولی اگر پایین تر رفتی مال شما نیست. و یا اگر دفینه‌ای در این زمین بود مال شما نیست. آیا دولت و جامعه بشری می تواند این حرف را بزند؟ بر اساس مبنای شهید صدر بله این حرف خیلی طبیعی ومنطقی است. چون این زمین [اولا و بالذات] ملک او نیست. ملک شخص او نیست. و ما شک می‌کنیم که آیا خداوند یک چنین ملکیتی به او داده است یا خیر؟ چون این ملکیت، یک ملکیت اعتباری و محدود است. وقتی که کل ما فی السماوات والارض [برای جامعه است] معنی ندارد که این چاه نفت مال این آقا باشد اما آن همسایه‌ای که مثلا پنجاه متر از او دورتر است در این چاه نفت حقی نداشته باشد. بنابراین، بله این حرف را می‌شود زد و با قوت هم می‌شود این حرف را زد.

لذا شما می‌بینید در روایات ما هم آنچه که در باطن زمین است و یا روی کوه‌ها است همه‌اش مال امام است. یعنی در اختیار امام است. یعنی از ملکیت فرد استثناء شده است، و فرد نمی‌تواند نسبت به این موارد ادعایی داشته باشد.

لذا هر کسی که نماینده این جامعه بشری باشد، مثلا امام معصوم یا پیامبر یا ولی فقیه، وقتی نمایندگی شرعی این جامعه بشری را بر عهده گرفت، می‌تواند این مالکیت فلان فرد را لغو کند.[البته] زمانیکه این مالکیت فردی، باعث اضرار به جامعه بشری و موجب تعدی بر دیگران باشد.

اینجاست که ایشان قصه سَمُرَةِ بن جُندب را می‌آورند و این قصه را مصداقی از مصدایق لغو ملکیت فردی توسط پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله اعلام می‌کنند.پیامبر در این قضیه فرمودند: إِنَّكَ‌ رَجُلٌ‌ مُضَارٌّ وَ لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ عَلَى مُؤْمِنٍ قَالَ ثُمَّ أَمَرَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقُلِعَتْ ثُمَّ رُمِيَ بِهَا إِلَيْهِ وَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص انْطَلِقْ فَاغْرِسْهَا حَيْثُ شِئْت[2] ‌.

ایشان دستور دادند نخل سَمُرَةِ را کندند و گفتند برو هر جا می‌خواهی آن را بکار. و حق نداری در اینجا که موجب ضرر به دیگران هستی تردد کنی، و موجب ایذاء به دیگران باشی.

اثر نگاه به ملکیت خاص در پرتو ملکیت عام

نتیجه این نگاه این است که فرد، خلیفه جامعه است. و جامعه خلیفه خدا است. حال این نگاه چقدر در کل نظام اقتصادی می‌تواند تأثیر گذار باشد؟ به روشنی می‌بینیم که این اثر گذاری یک اثر گذاری اساسی است. یعنی کل معادله‌هایی که ما در بحث‌های اقتصادی تاکنون با نگاه فردی به فقه داشتیم همه این نگاه‌های فردی به یک نگاه اجتماعی باید تبدیل شود، و در چارچوب این نگاه اجتماعی مورد بازخوانی قرار گیرد.

مال باید در خدمت انسان و انسان در خدمت خدا باشد، نه بالعکس

و ملکیتهای فردی در خدمت خلافت جامعه بشری باید قرار بگیرد، چون مال باید در خدمت انسان باشد، نه انسان در خدمت مال. این هم یک اصل دیگر است. این اصل، یک اصل مهمی است که قرآن کریم بدان اشاره کرده است، و شهید صدر هم می‌فرماید باید روی این اصل تاکید داشته باشیم که جامعه بشری معاصر، انسان را در خدمت مال و در خدمت امکانات در آورده است. در حالیکه خدا با آن نگاهی که به توحید داشتیم، و همه چیز برای انسان مسخر قرار داده تا انسان برای خدا و به سوی خدا گام بردارد. پس تمام امکانات مادی و اقتصادی در خدمت انسان باید قرار بگیرد، نه اینکه انسان در خدمت امکانات مادی و اقتصادی. در حالیکه آنچه که در نظام جهانی امروز ما می‌بینیم در حقیقت همه‌اش برمی‌گردد به اینکه انسان در خدمت اقتصاد قرار بگیرد. چه نظام مارکسیستی سوسیالیستی و چه نظام سرمایه‌داری. همه دست به دست هم داده اند تا انسان را خادم مال وخادم ابزار و امکانات اقتصادی در بیاورند. در حالیکه نگاه ما به هستی، به جهان، به خودمان و به کل امکانات مادی ایجاب می‌کند که معادله این چنین باشد که همه چیز در خدمت انسان و انسان در خدمت خدا باشد.به این ترتیب نوع نگاه ما به امکانات مادی و بعد هم نظام اقتصادی باید به گونه‌ای باشد که این اصل را تحقق ببخشد.

حال این دو اصل را با هم ترکیب کنید که تمام امکانات مادی فردی‌، به شرطی در خدمت او قرار می‌گیرد که مزاحم مصالح جمع نباشد، و کل این ملکیت‌های فردی و جمعی باید در خدمت تکامل معنوی انسان قرار بگیرد، که اینها همه‌اش وسیله می‌شود برای رسیدن انسان به خدا.

استخلاف در ارض منوط است به رسیدن به مرتبه امامت

یک نکته دیگر هم در اینجا ضروری است که اشاره کنم: شهید صدر در لابه لای مباحثشان به این نکته اشاره می‌کنند که اینهایی که خداوند آنها را به مقام وراثت زمین و حاکمیت بر ‌زمین می‌رساند، اینها همان مستضعفانی هستند که خدا وعده داده است: ﴿وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ﴾ (قصص/۵). این استضعافی که شده‌اند خدا این استضعاف را مبدل می‌کند به وراثت زمین و به قدرت رسیدن. اما چگونه به قدرت رسیدنی؟ به قدرت رسیدنی که این انسان در درجه اول در درون خودش مقتدر شده باشد. امام شده باشد. ﴿وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ﴾ . انسان باید بتواند در برشهوات خودش تحکم کند و این شهوات را مهار کند. چنین انسانی که می‌تواند امام و پیشگام و پیشرو قرار بگیرد، خداوند می‌فرماید ما چنین انسانهایی وعده وراثت زمین را داده‌ایم. یعنی جامعه بشری وقتی [تحت سرپرستی] سنتهای الهی‌ قرار گرفت و انسان را به سمت کمال مطلوب حرکت داد، به کجا منتهی می‌شود؟ این حرکت به انسان‌هایی منتهی می‌شود که امام شده باشند.

امامت یعنی پیشگام بودن در کمالات درونی و رهبری بیرونی

مقصود از امام هم در اینجا عمدتا امامت تکوینی است. یعنی آنها پیشرو و پیش قدم در کمالات شده باشند، و بتوانند بر خودشان مسلط بشوند و خودشان را راهبری کنند. انسانی که بتواند خود را مدیریت کند، این چنین انسانی لیاقت دارد و می‌تواند مدیریت برای دیگران را نیز به دست بگیرد.

چرا که به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ‌ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِم[3] ‌. کسی که مؤدب و مربی نفس خودش باشد، سزاوارتر است که مورد احترام و تقدیر قرار بگیرد تا کسی که فقط مربی دیگران است.چون این فرد وقتی توانست اول بر خودش مسلط شود، آن وقت می‌تواند یک مدیر خوبی هم برای دیگران باشد. اما اگر کسی خودش را رها کرد و نتوانست مدیریت کند، دیگران را هم نمی‌تواند مدیریت کند.

بنابراین خدا انسان‌هایی را به امامت می‌رساند که اینها لیاقت این امامت را در درون خودشان و در حوزه اعتقادی،عاطفی و رفتاری در درون خودشان داشته باشند. و اینها در حقیقت انسان‌های وارسته‌ای می‌شوند که می‌توانند زمام امور جامعه بشری را بر عهده بگیرند.

نصب امام به عنوان زمامداران جامعه یک انتخاب طبیعی و منطقی است

این انتخاب نیز یک انتخاب طبیعی وانتخاب منطقی است. لذا خداوند می‌فرماید ﴿وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ﴾. طبق تفسیری که شهید صدر از این آیه دارند، ببینید چگونه این جهاد اکبر وجهاد اصغر پا به پای هم حرکت می‌کند، بلکه جهاد اکبر از لحاظ رتبه و از لحاظ پشتیبان بودن برای جهاد اصغر، مقدم است.

و لذا خداوند کسانی از این مستضعفین را به جای آن استثمار کننده‌ها و استضعاف‌کننده‌ها قرار می‌دهد که همزمان با این اقتدار سیاسی، در حقیقت امام شده باشند. می‌فرماید امام یعنی چه؟ یعنی توانسته باشند خودش را از درون، و از پلیدی‌ها تطهیر کند. وخودش را به سطحی بالا بیاورد که بتواند برای دیگران الگو و امام قرار بگیرد.

چنین کسانی هستند که: ﴿وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ﴾ . قرآن اینها را کنار هم مطرح می‌کند. یعنی وراثت زمین با امامت. و این امامت از لحاظ رتبه وحتی از لحاظ زمانی مقدم است. یعنی باید اول امام شده باشد، به مقام امامت تکوینی رسیده باشد تا اینکه بتواند زمام امور مردم را در دست بگیرد و وارث زمین بشود.

مثل نقشی که حضرت یوسف علیه السلام ایفاء کرد. خداوند او را تربیت کرد. فرمود: قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني‌ إِلَيْهِ . خداوند او را در مراحل متعددی از آزمایش و از خود سازی قرار داد،و او را از مرحله‌ای به مرحله بالاتر سوق داد، تا اینکه به جایی رسید که بتواند ادعا کند: ﴿قَالَ اجْعَلْنِي عَلَىٰ خَزَائِنِ الْأَرْضِ ۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾ (یوسف/۵۵). من می‌توانم این مسئولیت را بر عهده بگیرم؛ و حضرت یوسف علیه السلام توانست و این را اثبات کرد که چگونه وقتی که قدرت به دست او رسید توانست از این قدرت بهره برداری بهینه کند و در خدمت خلق خدا این دولت را به سمت تکامل جامعه انسانی سوق دهد.

لذا این یک اصل است که آن بعد معنوی خلافت، باید همیشه در نظام سیاسی و اقتصادی به عنوان یک شاخص قرار بگیرد. وبه این ترتیب یک نگاه دارای یک استاندارد مشخص و شاقولی که بتواند همیشه درجه انحراف را از مسیر طبیعی وسالم در بعد سیاسی و در بعد اقتصادی نشان بدهد، شکل می‌گیرد.

منظومه هماهنگ نظریه و نظام اجتماعی بر محور خلافت

وبه این ترتیب ما به یک منظومه هماهنگ می‌رسیم. یک مبنا در نظریه اجتماعی، که این مبنا ما را به یک نظام اجتماعی فراگیر رسانده و این نظام اجتماعی فراگیر، در تک تک اجزاء و ابعادش موضوع خلافت حضور جدی دارد و پر رنگ است. و یک شعار نیست، بلکه یک واقعیتی است که این واقعیت اگر نماند و کم رنگ شد، در حقیقت ما نظام را عوض کرده‌ایم. یعنی ممکن است به ظاهر نظام اقتصادی باشد ولی در این نظام اقتصادی والعیاذ بالله ربا به صورتی در بیاید که ربای محرم به صورت یک رفتار اقتصادی حلال تلقی شود. فقط ظاهرش عوض شود، اما محتوایش عوض نشود.

یا در نظام سیاسی مثلا به ظاهر نظام ولایت فقیه باشد اما در محتوا خدایی نکرده خدایی نکرده طوری این محتوا از درون تهی شود که فقط شعار بماند و محتوا نباشد. لذا ما می‌گوییم در نظام پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله، و امیر المؤمنین علیه السلام و بعد امام خمینی رحمة الله علیه و بعد از ایشان، آن بعد تکامل معنوی انسان یک اصل قرار داده شده است.

وهمه فعالیت‌ها بر محور این اصل باید شکل بگیرد. و جدا شدن و فاصله گرفتن از چنین اصل و شاقولی در حقیقت همان دور شدن از واقعیت نظام اسلامی است. و این خروجی، یک خروجی بسیار بسیار مهمی است که این را ما در مثل نگاه شهید صدر یا امام رحمة الله علیه یا دیگر بزرگانی که به این بعد توجه ویژه داشتند و باید هم داشته باشند، به خوبی می‌بینیم.

لذا می‌توانیم بگوییم نقطه تفاوت در نظام سیاسی و اقتصادی اسلامی در مقایسه با سایر نظامهای رقیب، همین اصل است.

والحمد لله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.


[1] . قال العلامة المجلسی قدس سره: كما ورد من كان لله كان الله له و من أصلح أمر دينه أصلح الله أمر دنياه و من أصلح ما بينه و بين الله أصلح الله ما بينه و بين الناس.(‌ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ‌۷۹، ص۱۹۷).
[2] . الکافی، ج۵، ص۲۹۴.
[3] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 480.