استاذ سیدمنذر حکیم

درس خارج فقه

90/10/11

بسم الله الرحمن الرحيم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین. ربنا لا تکلنا إلی أنفسنا طرفة عین أبداً

بحثی[1] که به آن رسیدیم یک بحث تاریخی است. یعنی رسیدیم به یک مقطع تطبیقی- تاریخی، برای نظریه خلافت انسان و شهادت انبیاء.

نسبت بین شهدای ثلاثه (پیامبر، امام و مرجع غیر معصوم)

یک نکته از بحث گذشته باقی ماند، که این را بعد ایشان در بحث تاریخی روشن می‌کنند. آن نکته راجع به تفاوتهایی است که میان شهدای ثلاثه، یعنی پیامبر و امام از یک سو، و مرجع غیر معصوم از سوی دیگر وجود دارد. علی رغم اینکه اینها در [اصل] دانش و تقوا مشترکند، [اما] پیامبر و امام معصومند، هر چند که مرجع لازم نیست معصوم باشد. بعد سؤالی پیش می‌آید که پس چرا [قائلیم که] امام و پیامبر باید معصوم باشند تا اینکه آن اهداف تضمین بشود، اما وقتی نوبت به مرجع می‌رسد، عصمت در او شرط نیست. پاسخ می‌دهند که چون مرجع معصوم نیست، برای هر مرجعی، یک مرجع معصوم وجود دارد. به موجب آیه شریفه ﴿لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ﴾ (حج/ ۷۸) دو مرتبه، و دو رتبه، برای شهادت در این نظام در نظر گرفته شده است.

تفکیک سه مقامِ «نظریه، نظام و تطبیق خارجی» برای پاسخ به سوال اینکه چرا مرجع معصوم نیست

در حقیقت یک دقتی که باید اینجا انجام دهیم این است که ما باید به تفاوت نظریه و نظام - که همیشه اشاره کرده ایم– [توجه کنیم]. نظریه چرایی را جواب می‌دهد، و نظام چگونگی را بیان می‌کند.

در نظام تشریعی ما می‌بینیم پیامبر و امام از طرف خدا نصب می‌شوند، اما فقیه و مرجع تقلید نصب شخصی نمی‌شود. بلکه نصب نوعی می‌شود. یعنی خط مرجعیت منصوص است، اما شخص مرجع نصی ندارد و به اختیار مردم واگذار شده است، و مردم در انتخاب آن مرجع نقش ایفاء می‌کنند. مردم در انتخاب شخص نقش ایفاء می‌کنند، وخدا خط را به رسمیت می‌شناسد. و در حقیقت کل زمان‌ها مشمول این قانون قرار می‌گیرند.

و در حقیقت این مجموعه‌ای از نکاتی که الآن عرض شد یعنی واقعیت خارجی برای اینکه آن رکن شهادت و رکن نظارتی خدا بر جریان تکاملِ انسان از مسیر خلافت بشریت چگونه تحقق میابد روشن شد که با نصب پیامبر و نصب امام معصوم و نصب خط عام فقاهت [انجام می‌شود]. با این نصبها و دادن نقش به برای مردم در دوران غیبت امام معصوم در انتخاب مرجع در حقیقت این مجموعه شد نظام خلافت و شهادت. یعنی آن نظریه ما را به یک منظومه‌ای رساند که این منظومه عهده دار تبیین آن نظریه از لحاظ اجراء خواهد بود. یعنی اگر بخواهید «نظریه خلافت و شهادت» را عملیاتی کنید به این شکل در می‌آید، که در موقعیت خارجی هم تطبیق و مصداق آن نظام است.

یعنی ما در حقیقت سه تا بحث را باید از هم جدا کنیم. هم در بحث نبوت، هم در بحث امامت و هم در بحث مرجعیت. سه تا بحث را همیشه باید از هم جدا کنیم: نظریه، نظام، تطبیق مصداقی وخارجی. این بحث مهمی است که در بحث‌های مشابه کمتر جدا شده. معمولا نظریه و نظام را با هم به طور یک جا نگاه می‌کنند، و بسیاری از بزرگان اینها را تجزیه و تفکیک نمی‌کنند. و شاید خود این عدم تفکیک باعث ابهاماتی از لحاظ فنی بشود. و همینطور، مقام تطبیق و مصادیق خارجی را از نظام تفکیک نمی‌کنند.

لذا وقتی که راجع به مثلا امامت اهل بیت علیهم السلام صحبت می‌شود، مستقیما می‌روند سراغ امامت حضرت علی علیه السلام، امامت امام حسن مجتبی علیه السلام، [بدون اینکه نظریه امامت یا نظام آن را بحث کنند]. (امروز، هم روز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام هست، و هم ولادت امام موسی کاظم سلام الله علیهما، که باید جمع بین حقین بشود، و هر دو بزرگوار در راه همین طرح خدا شهادت را به جان خریدند.این نکته مهمی است که مقام شهادت و رسیدن به آن مقامِ «عهده‌دار شدن امانت بزرگ» در انبیاء و اوصیاء، به گونه‌ای است که اینها در راه این هدف و طرح و برنامه الهی، تا آخرین لحظه، شهادتِ به تمام معانی را دارند. هم در عالم شهادت این نقش را به بهترین نحو ایفاء می‌کنند و هم در عالم غیب).

برمی‌گردیم به آن نکته اصلی ومهم یعنی تفکیک بین نظریه ونظام وتطبیقات این نظام. اینها سه مقوله هستند که باید روی آنها دقت شود. شهید صدر تفکیک دوم را انجام دادند. یعنی نظریه خلافت و شهادت را بحث کردند با تفکیک بین خط خلافت وخط شهادت، بعد تطبیقات این را در عنوان مسار الخلافة الربانیه علی الارض وهمین طور ذیل عنوان مسار الشهادة، مسیر و تطبیق خارجی این نظریه و نظام را بیان می‌کنند. این یک نکته ‌ای است که در بحثهای ایشان قابل توجه است.

در تفکیک بین نظریه و نظام هم ایشان جاهایی این تفکیک را دارند، اما اینجا فعلا این تفکیک را خیلی نمی‌بینیم. ولی امکان دارد که ما از صحبت‌های ایشان این تفکیک را به دست بیاوریم. البته این تفکیک برکاتی دارد که من به خاطر این نکته مهمی که در بحث مرجعیت هست، حاشیه زدم به این بحث اصلی.

آن [بحث اصلی] این بود که: شما در بحث فلسفه شهادت و مقام شهادت، عصمت را لازم دانستید تا اینکه خروج ارادی انسانها را بر نظام مطلوب الهی را ترمیم کنید، و مشکل آن را با حضور یک ناظر و رقیبِ الهیِ معصوم حل کنید. که این اشکالی است که معمولا اهل سنت هم ما می‌کنند که پس چرا وقتی به مرجع رسیدید شما عصمت را شرط نمی‌دانید؟ یعنی شما از نظریه‌ و از آن فلسفه دست برداشتید؟ یا این قاعده کلی تخصیص واستثناء خورد؟ و این تخصیص و استثناء از باب ناچار وضرورت است یا شرائط زمان اجازه نمی‌دهد؟ که بعد به ما می‌گویند خیلی خوب ما از اول عصمت را شرط ندانستیم وخودمان را راحت کردیم. بعد از پیامبر ما هیچ معصومی را قبول نداریم. وبعد از غیبت امام زمان علیه السلام تازه نگاه کسانی که اهل بیت را به عنوان امامان معصوم بعد از پیامبر قبول دارند، با آنهایی که ائمه را قبول ندارند یکسان شد. این یک اشکالی است که مطرح است.

پاسخ اینکه: «آیا وجود مرجع غیر معصوم، نقض فلسفه شهادت و نظارت نیست؟»

شهید صدر رحمه الله علیه یک جواب خیلی خوبی اینجا دادند. فرموده اند که این نظریه سرجای خودش است و به هم نخورده. و این مقام عصمتی که به عنوان نقطه قوت این نظریه است، این را حفظ کردیم. چرا؟ [چگونه عنصر عصمت را حفظ کردید؟] چون مرجع در پرتو یک معصوم مرجعیت می‌کند. و یک مقیاس و معیار استاندار و به تعبیر ایشان موضوعی، که هیچگونه افراط وتفریط، وهیچگونه جانب داری غیر صحیح در آن نمی‌بینیم، چنین کسی بر مرجع نظارت می‌کند.

لذا ما می‌گوییم «مرجعیت در دوران غیبت امام معصوم». که غیبت امام معصوم را به عنوان دور بودن از صحنه قبول نداریم. امام معصومی که غائب است، [در عین حال] حاضر در صحنه است. ما حتی [این حضور در صحنه را] در حالت حضور [فیزیکی و عدم دسترسی ظاهری به] امامان معصوم هم می‌بینیم. مثلا امام موسی کاظم علیه السلام علی رغم اینکه در زندان بودند، اما وظایف امامت خودشان را در زندان به نحو احسن ایفاء می‌کردند. یعنی آن نظارت و رقابت وشاهد بودن خودشان را ایفاء می‌کردند. در ظاهر مکتوف الید (= دست بسته) و در زندان بودند، اما در مقام عمل به گونه‌ای عمل می‌کردند که گاهی امام را در زندان نمی‌دیدند. امام می‌رفتند بیرون کار را انجام می‌دادند و برمی‌گشتند. یا مثلا توسط زندان‌بانهایی که آنجا بودند امام آنچنان بر آنها تأثیر گذار بودند که آنها در خدمت امام در می‌آمدند و پیام‌های امام، نامه‌های امام را به اصحابشان می‌رساندند. یعنی امام آن جایگاه خودش را حفظ کرده بود.

امام حسن مجتبی علیه السلام علی رغم اینکه ظاهرا قدرت را به معاویه تحویل دادند تا واقعیت معاویه را به جامعه بشری کل دنیا نشان دهدند، [اما در واقع] این خودش یک نقطه قوت است که شما بتوانی دشمنت را در شرایطی قرار دهی که او آنچه را که در دلش هست و آنچه که در سر می‌پروراند و آنچه که در توانش هست، همه نیروی خودش را به صحنه بیاورد و شما با کل این موجودیتی که دشمن دارد مبارزه کنی، و برنامه ریزی شما یک برنامه‌ریزی همه جانبه باشد. امام حسن علیه السلام در آن شرائط معاویه را به صحنه سیاست کشاندند. که [هرچند خود معاویه صحنه سیاست] حضور داشت، ولی در مقام تصدی امر و نهی [و خلافت نبود]. و [حضرت] او را [با طرح وبرنامه خود] به مقام اجرایی گرفتار کردند، و [از این طریق] سعی کردند ماهیت او را برای دیگران روشن کنند. همانهایی که به امام حسن مجتبی علیه السلام در یک لحظه‌ای گفته بودند السلام علیک یا مذل المؤمنین و ماهیت این صلح را نفهمیده بودند، همان‌ها بعد از مدتی متوجه شدند امام حسن‌مجتبی علیه السلام چه کار بزرگی انجام داده است و مقدمات نهضت امام حسین علیه السلام را به طور بسیار طبیعی ومنطقی وسریع فراهم کردند؛ این از یک بعد.

از بعد دیگر، امام حسن مجتبی علیه السلام با حضور در مدینه - و در کوفه یا در شام نماندند - که مرکز علمی جهان اسلام بود، و مرکز صدور این انقلاب به جامعه انسانی بود، برگشتند و در آنجا ده سال با حضور مستمر در این مدینه و شاگرد‌پروری و ایجاد یک مدرسه علمیه بسیار قوی، آن مرجعیت علمی و دینی خودشان را با این کار تثبیت کردند.

در حالیکه معاویه می خواست اهل بیت را به حاشیه براند و آنها را منزوی کند، امام حسن علیه السلام با این ترفند بسیار بسیار عالمانه و محققانه، بین این دو عنصری که برای مقام امامت و از حیث وظایفی که بر عهده امام هست به نحو احسن، در آن شرائط جمع کردند. یعنی هم مرجعیت اهل بیت را از لحاظ دینی وعلمی تثبیت کردند، وهم دشمن خودشان را سعی کردند به گونه‌ای ودر شرائطی قرار بدهند که ماهیت خود را روشن کند. لذا [شرايط] به گونه‌ای شد که وقتی معاویه برای بیعت گرفتن یزید اقدام کرده بود مردم به اختیار و رغبت خودشان آمادگی این بیعت را نداشتند، وبا تهدید سعی می‌کرد برای یزید بیعت بگیرد. معنای این اقدام این است که خط بنی امیه و خط قریش که سعی می‌کردند خلافت و اقتدار اسلام را مصادره کنند، اینها به چالش کشیده شدند.

لذا با شهادت امام حسین علیه السلام بساط بنی امیه در خط سفیانی بر چیده شد، هر چند بعد خط مَروانی آمد. البته خط مروانی هم با استفاده از خطاهای خط سفیانی سعی کرد فاجعه کربلا برای اهل بیت علیهم السلام تکرار نشود. لذا می‌بینیم حادثه‌ای شبیه آن حادثه دیگر در زمان بنی امیه دیگر تکرار نشد، اما باز بنی العباس وقتی آمدند در زمان امام کاظم علیه السلام آن حادثه فخ [را بوجود آوردند] و شهید فخ[2] که از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام بودند، [باز] حسین دیگر، و باز کربلایی دیگر در آن منطقه تکرار شد.

حال شاهد بحث ما این است که شهید صدر در این جا می‌فرمایند امام معصوم یا پیامبر با توجه به آنچه اشاره کردیم که: الحجة قبل الخلق ومع الخلق وبعد الخلق، هیچ زمانی از این انسان معصوم خالی نیست. و مرجع غیر معصوم هم در پرتو حضور یک معصوم ایفای نقش می‌کند.

پس ما قاعده و فلسفه مقام شهادت را تخصیص یافته نمی‌بینیم، بلکه این مقام هنوز به قوت خودش با فلسفه‌ای که دارد باقی است. و آیه شریفه شریفه ﴿لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ﴾(حج/ ۷۸) شاهد بسیار خوبی در این زمینه است.که خداوند می‌فرماید پیامبر مقام شهادت را بر امت خودش [دارد]، امت وسطی که بر سائر امتها ناظر و شهید است. پس با فقدان شرط عصمت [در مرجع]، همیشه باز هم یک معصومی در رأس کار حضور دارد و باید داشته باشد و قاعده کلیه‌ای که در این نظریه تبیین شد تخصیص نخورده است. این یک نکته.

مصداق «خط خلافت» و «خط شهادت» گاهی یک شخص می‌شود

نکته دیگری که باز در اینجا مانده و باید اشاره کنیم اینن است که: بعد از اینکه ایشان می‌فرمایند خط خلافت انسان وخط شهادت انبیاء و اوصیاء و مراجع مکمل هم شدند، و پا به پای هم حرکت می‌کنند، می‌فرمایند این معنایش این نیست که ما همیشه دو گروه و دو جور آدم داریم. یعنی تطبیقات خط خلافت و خط شهادت، همیشه دو گونه‌اند و هر کدام جدا جدا حرکت می‌کنند. نه، گاهی اینها یکی می‌شوند. به این معنی که گاهی یک شخص می آید هم نماینده خط خلافت می‌شود، هم نماینده خط شهادت. این را در برهه‌هایی از تاریخ می‌بینیم. مثلا حضرت داوود علیه السلام یا حضرت سلیمان علیه السلام حاکمیت و قدرت را که به دست می‌گیرد لذا هم نماینده مردم است و مردم او را به این مقام پذیرفته‌اند، و هم خدا او را انتخاب کرده است و او عهده‌دار هر دو خط است.

البته در جاهایی ممکن است جدا شوند. مثلا پیامبر صلی الله علیه وآله قبل از رسیدن به قدرت یا امام علی علیه السلام در زمان بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله در قدرت ظاهری نبودند. یعنی در مقام امر ونهی و در مقام خلافت ظاهری که تعبیر متعارف همین است: خلافت ظاهری نداشتند. ولی خلافت واقعی به دست ایشان بود و عهده دار مرجعیت علمی و دینی و سیاسی بودند. مرجعیت سیاسی به این معنا که او تعیین کننده خط و مسیر آن مرحله و آن مقطع زمانی هستند [نه اینکه متصدی امر و نهی وحکومت باشند].

نقل می‌کنند که روزی شخصی وارد مسجد شد و خلیفه اول را بر روی منبر دید. آن شخص او را نمی‌شناخت. آمد گفت خلیفه رسول الله کیست؟ اشاره کردند به شخصی که روی منبر هست. گفت تو خلیفه رسول الله هستی؟ جواب گرفت بله. چند سؤال از او کرد، هر سؤالی که می‌کرد او آمادگی جواب نداشت. به طور طبیعی ارجاع میداد به حضرت علی علیه السلام که در پای منبر در مسجد بودند. آن شخص سؤال کننده بعد از چند سؤال گفت فهمیدیم که وصی پیامبر وخلیفه رسول الله کیست، و اشاره کرد به حضرت علی علیه السلام. بعد پرسید این شخصی که روی منبر هست، کیست؟ گفتند این یک منبری است. یک منبری بیش نیست. یعنی حضرت با این نقشی که ایفاء کردند، در حقیقت برای مردم روشن کردند که مرجع واقعی کیست. لو لا علی لهلک عمر. لا بقیت لمعضلة لیس لها أبوالحسن. این تعبیرهایی که از زمان خلفاء رسیده است. یا استغاثه عثمان به حضرت علی علیه السلام وقتی مستأصل شد و سعی کرد از حضرت استفاده کند. و همچنین در طول دوران خلافت. خلافت واقعی یعنی مرجعیت واقعی که آن مقام شهادت ونظارت است آن قابل سلب نیست امام معصوم حتی اگر در زندان باشد، حتی اگر [بطور فیزیکی] غائب باشد، حضور اصلی خودش که نظارت بر سلامت مسیری که خداوند در این مرحله برای بشریت مقدر کرده است، این نظارت بر سلامت مسیر را پیامبر یا امام معصوم حفظ کرده است؛ واین در هیچ شرایطی تخصیص نمی‌خورد. اما امکان دارد که امام معصوم در یک برهه‌ای این چنین باشد که مثلا امام‌حسن مجتبی علیه السلام ظاهرا بر کرسی خلافت ننشسته اند، اما واقعا مسیرِ مقام شهادت را رقم میزنند. و مقام شهادت را آنطور که باید و شاید بر عهده گرفته و ایفای نقش می‌کنند.

لذا می‌بینیم که امام‌حسن مجتبی علیه السلام برای امت در همان زمان، و برای آینده امت ایفای نقش کردند. و این نقش بسیار بزرگی بود به گونه‌ای که خیلی از بزرگان فرمودند که قیام امام حسین علیه السلام و انقلاب حضرت ابا عبد الله علیه السلام یک انقلاب حسنی است قبل از اینکه حسینی باشد. یعنی امام حسن مجتبی علیه السلام تمام آن مقومات و شرائط لازم را که یک انقلاب نیاز داشت، در آن ده سال به وجود آورند. و [چنان در این راه] تحمل و حوصله و صبر به خرج دادند، که دشمنان او درباره ایشان گفتند که حلم امام حسن علیه السلام از کوهها هم بالاتر است. کوهها آب می‌شوند اما امام حسن آب نمی‌شود.

این نشان می‌دهد که امام حسن علیه السلام به حلمشان - در روایت هم داریم که عالم باید حلمی داشته باشد که یُدارِی به الناس - توانستند با تحمل معاویه و ایجاد آن شرائط برای معاویه، معاویه را مدیریت کنند. اگر به کتاب أعلام الهدایة مراجعه کنید مشخص کردیم که کجا امام حسن علیه السلام به برخورد و در حقیقت قیچی کردن بالهای معاویه در طول تاریخ پرداخته است.چه در زمانیکه مدینه بوده‌اند، چه زمانیکه مثلا به شام احضار می‌شده اند. در هر شرائطی امام حسن علیه السلام آن مقام نظارت و رقابت خود را به نحو احسن ایفاء می‌کردند. و همچنین امت را هم تربیت می‌کردند. عالمان و بزرگانی را امام از تابعان در این دوره تربیت می‌کردند. و در حقیقت آن پایگاه علمی اهل بیت در مدینه را امام حفظ کرد و سپرد به امام حسین علیه السلام. این در واقعیت خارجی که مصداق این مقام شهادت به گونه‌ای است که ما استثنایی در آن نمی‌بینیم. یعنی در بدترین شرائط امام معصوم علیه السلام به گونه‌ای عمل می‌کند که آن نقش نظارتی خودش را حتی اگر در مقام قدرت ظاهری نباشد ایفاء می‌کند، وبه این ترتیب ما برای این قاعده تخصیصی نمی‌بینیم. می‌ماند اینکه در چه مواردی این دو خط با هم مندمج می‌شوند ویکی می‌شوند، و در چه شرائطی ممکن است خط خلافت و خط شهادت در کنار هم، و پا به پای هم و در دو شخص و در دوگروه و در دو جهت حرکت کنند. این را از لحاظ تاریخی سعی می‌کنند شهید صدر تبیین کنند.

 

تطبیقات تاریخی بحث «خلافت و شهادت»

تطبیق بر جریان آفرینش و هبوط آدم علیه السلام

تا اینجا اصل بحث «نظریه و نظام خلافت و شهادت» اجمالا تبیین شد. از اینجا به بعد وارد بحث تطبیقی می‌شوند و نشان می‌دهند که حضرت آدم علیه السلام به عنوان اولین مصداق و اولین نماینده خط خلافت بر روی زمین از طرف خداوند ‌متعال، این مسیر را آغاز می‌کنند. و قبل از اینکه حضرت آدم علیه السلام وظیفه خلافتی خودشان را شروع کند، خداوند حضرت آدم علیه السلام را برای این مقام وبرای این وظیفه بسیار بزرگ آماده می‌کند.

و این هم شاید یکی از تصویرهای خاص و منحصر به فرد شهید صدر است که جریان آن بهشتی که آدم قبل از هبوط به زمین در آن بود، چه تفسیری دارد؟ و برای چه آدم سلام الله علیه و حوا در این مدت محدود در یک بهشت زمینی نگاه داشته شده اند؟. در روایات داریم که آن بهشت جنة الخلد نبوده است، چون کسی دیگر از جنة الخلد بیرون نمی‌آید. این بهشت، یک بهشت زمینی بوده است که حضرت آدم در آن نگاهداری می‌شده است.

فلسفه نگهداری حضرت آدم در بهشت (قبل از هبوط به زمین): ایجاد آمادگی برای دار تکلیف و دنیا

ایشان می‌فرماید فلسفه این کار برای تمهید و برای آماده سازی حضرت آدم علیه السلام برای به دست گرفتن وظایف و نقش اصلی خود در دار دنیا بوده است، که دار تکلیف و دار خلافت الهی است. لذا می‌فرمایند که حضرت آدم علیه السلام مانند هر انسان دیگری وقتی به دار دنیا پا گذاشتند: ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ﴾ (بقره/ ۳۸) مثل هر انسان دیگری که دوران «کودکی تا کمال» را طی می‌کند، ایشان هم همین دورانها را طی کرد.

یعنی یک دوران، دوران آمادگی یک کودک در زمانی است که در خانه و در اختیار پدر ومادر قرار می‌گیرد، و پدر ومادر او را قبل از سن تکلیف و بلوغ تربیت و آماده می‌کنند تا بتواند آن نقش لازم را در جامعه ایفاء کند، و به رشد و بلوغ مورد نیاز برای انجام وظایف در زندگی زمینی برسد.

آدم علیه السلام هم چنین مرحله‌ای داشت. اما این مرحله‌ای که [معادل] دوران کودکی حضرت آدم باشد، این در همان بهشت آزمایشی - در آن هفت ساعت یا بیشتر یا کمتر - واقع شده است. آدم علیه السلام در دار الحضانه الهی، در آن پرورشگاه و در آن مرحله آمادگی در یک کودکستانی که متناسب با شرائط آدم باشد، نگاه داشته شد، تا اینکه آنچه را با علم‌نظری به دست نمی‌آید، بلکه با تجربه باید آدم به آن برسد، [حاصل شود]. لذا حضرت آدم علیه السلام تجربیاتی را کسب کرد و با کسب آن تجربیات، مسلح شد به سلاحی متناسب با شرائط مرحله زندگی زمینی و بعد به زمین هبوط کرد.اینجا بود که خداوند برای حضرت آدم (در این دوره آمادگی و تمهیدی)، آن آگاهی‌های لازم را فراهم نمود تا اینکه وقتی حضرت آدم علیه السلام به زمین می‌آید، مشکلات مادی این زندگی زمینی را، و وظایف اخلاقی و روحی را که پا به پای این زندگی در زمین هست، همه اینها را با همه وجودش لمس کند.

و همینجاست که خداوند از این مرحله آمادگی به ورود به بهشت تعبیر کرده است. در این زندگی قبل از زمین، و در این جُنَینِه زمینی، خدا تمام امکانات استقرار و راحتی را برایشان فراهم کرد؛ که فرمود ﴿إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعۡرَىٰ وَأَنَّكَ لَا تَظۡمَؤُاْ فِيهَا وَلَا تَضۡحَىٰ﴾ (طه/ ۱۱۸،۱۱۹). به گونه‌ای ما زندگی را در آن مرحله برایت آماده کردیم که نه گرسنه بشوی ونه عریان باشی ونه تشنه باشی، وبا کمترین زحمت به وظائف خودت عمل کنی. و در حقیقت آن تجربه امر ونهی الهی وخودنگهداری‌ای که آدم باید در برابر امر و نهی الهی بتواند خود را نگه دارد و پاسدار وظایف و تکالیف باشد، سپری شد.

در این دوره با اینکه خداوند قبلا اغواء و وسوسه شیطان را به آدم نشان داده بود که شیطان کیست وشیطان دشمن اوست، وآمادگی کرنش برای آدم را ندارد وبا اینکه تصریح کرده بود خداوند متعال که ﴿فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَٰذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَىٰ﴾ (طه/ ۱۱۷) علی رغم همه اینها، شیطان با روشهای خاص خودش توانست وسوسه کند و این فریب را عملی کند. و آدم را در برابر این شیطان پلید زمین خورد وبا این زمین خوردن برای آدم روشن شد که چگونه ممکن است در دار دنیا مورد اصابت وحمله دشمن قرار بگیرد، و از کجا ضربه بخورد و از کجا باید همیشه حواس او جمع باشد که دیگر ضربه نخورد. و به همین خاطر در حقیقت آدم دشمن شناس و شیطان شناس شد. و وقتی دشمن شناس وشیطان شناس شد، خدا فرمود که: ﴿وَعَصَىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَىٰ ، ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَىٰ﴾ (طه/ ۱۲۱،۱۲۲) یعنی اجتباء و انتخاب آدم برای ایفای نقش حقیقی در دار تکلیف زمانی بود که آدم به سلاح کامل برای یک مبارزه همه جانبه در دارتکلیف مسلح شد. و به این ترتیب آدم علیه السلام توسط تربیت الهی آمادگیهای لازم را برای تحمل مسئولیت و ایفای نقش در زمین به عنوان خلیفه خدا بدست آورد سپس به زمین هبوط کرد.

لذا در آیه شریفه می‌بینیم وقتی فرمود ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ (بقره/ ۳۰)، آنچه را که آنجا در زمان آفرینش یا قبل از آفرینش آدم فرموده بود، چگونه در مقام عمل بر آمد و آدم مستعد تحمل خلافت الهی شد. خلافتی که ملائکه نسبت به آن نگران بودند. چرا [نگران بودند؟ چون قبول که] این آدم علیه السلام معصوم خواهد بود، و خط خلافت وشهادت را در خودش جمع می‌کند، اما انسانهای بعدی که می‌آیند - چون خلافت، خلافت نوعی است - بسیاری از آنها معصوم نیستند و اینها افساد خواهد کرد. چگونه جلوی این افساد و این آسیب گرفته می‌شود؟ [لذا زمینه این نگرانی وجود داشت].

اینجاست که خداوندمتعال طبق نظریه شهید صدر با مقام شهادتی که در این نظام در نظرگرفته وتعبیه شده مقام شهادت را در کنار خط خلافت پا به پای او قرار داده است تا اینکه این آسیب را به حداقل برساند. و بدون سلب اختیار، طوری تربیت بشوند که آسیب‌ها به حداقل رسیده، و تکامل بشریت به حداکثر وبه بالاترین حد ممکن برسد.

بنابراین وقتی ما بخواهیم بدانیم تاریخ بشریت چگونه رقم خورده ، و تاریخ بشریت از چه وقت شروع شده است، می‌بینیم خود قرآن کریم تاریخ بشریت را از قبل از هبوط مطرح می‌کند، و حتی دوره قبل از هبوط را هم که دوره آمادگی است، در این دوران در نظر می‌گیرد. در حالیکه در کتابهای تاریخی به چنین مرحله‌ای اصلا توجه نشده است، و اصلا در تاریخ بشر مطرح نمی‌شود.

این هم یک امتیازی است از امتیازات شهید صدر رحمة الله علیه که این آیات مربوط به دوران قبل از هبوط را به گونه‌ای تفسیر می‌کنند که با مرحله آینده و وظیفه آدم در دوران هبوط به زمین تا زمانیکه در دار تکلیف هست، هماهنگ می‌سازند. وبه این ترتیب این آغاز خط خلافت وبعد از او هم خط شهادت (اصطفاء الهی) در کنار این تجربیات به ظاهر تلخ اما بسیار ضروری [شروع می‌شود]. تجربه‌ای که بدون آن شاید آدم هیچ وقت به مقام اصطفاء نمی‌رسید. و لهذا اهل بیت علیهم السلام درباره معصیت آدم علیه السلام جواب فرموده‌اند که این معصیت قبل از تکلیف بوده است، و ما عصمت را در دار تکلیف شرط می‌دانیم. یعنی فلسفه اشتراط عصمت این است که در دار تکلیف انسانهای معصوم به عنوان انسان‌های منضبط وصد در صد ملتزم به تکالیف الهی باشند، تا اینکه جامعه بشری به انحراف کشیده نشود. بنابراین آنچه برای معصوم لازم است عصمت در دار تکلیف است. هرچند که ما معتقدیم خود امام معصوم یا پیامبر معصوم، از زمان تولد یعنی از زمان هبوط به زمین باید معصوم باشد، و این در آدم علیه السلام هم صدق می‌کند. یعنی این قاعده آنجا استثناء نخورده است.

ما هم در خیلی از کارها و تکالیف و وظایف خودمان می‌توانیم از این مرحله بهره‌برداری کنیم که هر کسی را که برای کاری می‌گماریم باید آمادگیهای لازم به او داده شود. و نخبه پروری بشود تا اینکه نخبگان بتوانند وظایف محوله را به نحو احسن انجام بدهند. اما قبل از پرورش و قبل از آماده کردن انسانها تکلیف و مسئولیت بر دوش آنها گذاشتن، یعنی ضایع کردن آن مسئولیت.

اشکال به اهل سنت: تصدی مقام خلافت بدون کسب آمادگیهای لازم ممکن نیست

همین اشکالی که ما معمولا بر اهل سنت می‌گیریم که پیامبر صلی الله علیه واله حضرت علی علیه السلام را برای مقام خلافت آماده کردند،[نه صحابی دیگر را]. هم علماً هم عملاً. آن ملازمت روزانه حضرت علی با پیامبر صلی الله علیه واله که فرمود: «وَ قَدْ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلى‌ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كُلَّ يَوْمٍ دَخْلَةً وَ كُلَ‌ لَيْلَةٍ دَخْلَة...» (الکافی/ج۱/ ص ۶۴) . بطور ویژه یک تربیت خاص داشتند. تفسیر کل قرآن را به حضرت علی علیه السلام داده بودند، که فرمود: «فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص عَلَّمَنِي أَلْفَ‌ بَابٍ‌ مِنَ‌ الْعِلْمِ‌ يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ وَ لَمْ يُعَلِّمْ ذَلِكَ أَحَداً غَيْرِي»‌ (الخصال/ ج۲/ ص ۵۷۲). اینها ویژگی‌های منحصر به فرد حضرت علی علیه السلام بود برای آماده کردن ایشان برای این مقام. در حالیکه این تمهیدات و این نوع اقدامات از پیامبر صلی الله علیه واله برای دیگر صحابه نبود. وبه همین خاطر دیگران به تعبیر شهید صدر تفاوت فاحش دارند. بین صحابه و حضرت علی علیه السلام تفاوت فاحش است. علی رغم اینکه صحابه خیلی محترمند وخیلی انسانهای فرزانه‌ای هستند، و نسبت به زمان خودشان اگر این انسان‌ها با انسان‌های دیگر مقایسه شوند ممکن است هر کدام ستاره‌ای درخشان باشد، اما این ستاره‌های درخشان در برابر این ماه تابان در برابر خورشیدی که بتواند همه اینها را تحت الشعاع قرار دهد قابل مقایسه نیستند. وبا وجود اعلم رجوع به عالم، و با وجود عالم رجوع به غیر عالم غیر منطقی است وتوجیهی ندارد.

نداشتن قدرت بر تصدی مقام خلافت موجب ضرر خود شخص و ضیاع مقام خلافت می‌شود

بنابراین ما می‌بینیم که مسیر هدایت الهی بر اساس علم وتوانایی استوار است. لذا شهید صدر به این مطلب در بحث «قبل از ورود به مسیر خلافت» مفصل می‌پردازند که شرائط لازم برای یک مرجع مناسب چیست و شرایط لازم را برای یک مرجعیت علمی وفکری و دینی و سیاسی به طور کامل مطرح می‌کنند.

لذا با کفایت بودن شرط تصدی این مقام است. قدرت داشتن در انجام وظایف شرط است. کسیکه قدرت ندارد یعنی کفایت ندارد. و چنین کسی اگر در این مقام بکارگرفته شود موجب تجزیه آن تکلیف وتجزیه آن انسان می‌شود. یعنی غیر معصوم وقتی متصدی مقام خلافت شود هم خودش ضرر کرده است وهم آن مقام خلافت را ضایع کرده است. واین نکته بسیار مهمی است که باید مورد توجه قرار بگیرد که ما انسان‌ها را قبل از آماده کردن و قبل از آماده شدن نباید در جاهایی قرار دهیم که آنها هم خودشان را ضایع می‌کنند وهم دیگران را وهم تکلیف را از بین ببرند.

این مرحله اول و گام اولی بود که برای [تطبیق تاریخی] مسیر خلافت با یک بیان منحصر به فرد، در کلمات شهید صدر دیده می شد. که ان شاء الله مراحل بعدی را هم با هم طی خواهیم کرد وببینیم که حضرت آدم سلام الله علیه وبقیه خلفای الهی منصوبین خاص وعام الهی در این مسیر چه کردند تا صدر اسلام و رسالت خاتم انبیاء محمد صلی الله علیه واله واوصیاء حضرت پیامبر از جمله حضرت علی، امام حسن مجتبی و امام حسین علیهما السلام چگونه این نقش را به نحو احسن ایفاء کردند وتوانستند تحقق بخش این نظریه واین نظام الهی در دوران زندگی خودشان باشند.


[1] . شهید صدر رحمه الله علیه در روزهای معمول تحصیل، درس فقه و اصول شان را داشتند، و در روزهای تعطیل هم، یک درس خاص [مربوط به روز] تعطیلی داشتند. معمولا بحثهای تاریخی که از ایشان به یادگار مانده است، محصول همین ایام پر برکتِ تعطیل است، که در شرایطی که نجف داشت، یک کار بسیار بزرگی بود. معنای این حرف این است که هیچ وقت [کار طلبگی] تعطیل نیست. حتی بعضی از درس‌های فقهی ایشان که در حال حاضر چاپ شده، درسی است که در ایام مثلا ماه مبارک رمضان داشتند. علی ای حال معمول حوزه این بود که بعضی روزها که تعطیل می‌کردند، شهید صدر حتی این تعطیلات را هم بهره‌برداری می‌کردند. یعنی برای خودشان تعطیلی قائل نبودند و بر خلاف رسم خیلی‌ها که معتقدند: «من حصل بالتعطیل تعطل بالتحصیل» (= هر کس در موقع تعطیلی درس بخواند، در موقع درس معطل خواهد ماند)؛ این قاعده را ایشان نقض کردند و سعی کردند حداکثر بهره‌برداری از فرصتها داشته باشند.
[2] . حسین بن علی رهبر قیام فخ، و از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام که در ذوالحجة سال ۱۶۹ ق به دست بنی العباس به شهادت رسید(ویراستار).