استاذ سیدمنذر حکیم

درس خارج فقه

90/10/10

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: خلاصه‌ای از نظریه اجتماعی اسلام

مقدمه (تذکر چند نکته)

موضوع بحث ما بیان خلاصه‌ای از نظریه اجتماعی اسلام بر محوریت قرآن کریم از دیدگاه شهید صدر رحمة الله علیه بود. چون این بحث در جاهای گوناگون توسط شهید صدر عنوان شده است، ما بنا را بر یک سیر اجمالی وجامع قرار دادیم تا اینکه بعدا در مقام تفصیل به بررسی استدلال‌ها و ارزیابی نظریه بپردازیم.

تفکیک بین مقام طرح نظریه و مقام تطبیق نظریه (شواهد تاریخی)

همچنین لازم به ذکر است که نباید بین چند مطلب خلط کنیم. همانطوری که شهید صدر هم خلط نکردند.

یکی بین نظریه و تطبیقات نظریه است. بین این دو نباید خلط شود. لذا ایشان بین خط خلافت وخط شهادت از یک طرف، و بین مسیر و تاریخچه این دو خط به طور متمایز صحبت کردند.

تفکیک بین بُعد خلافت و بُعد شهادت، در عین ملاحظه ربط میان این دو

همینطور ایشان میان بُعد خلافت و شهادت هم خلط نکردند. خط خلافت با اینکه اصلا اسم نظریه، استخلاف نام داشت و بُعد خلافت در نظریه ایشان - در بحث سنتهای تاریخ - خیلی پر رنگ بود، ولی در الاسلام یقود الحیاة (در جزوه چهارم) هر دو خط را در کنار هم به عنوان دو رکن اصلی نظریه مطرح کردند، و سعی کردند رابطه بین این دو خط را یعنی خط خلافت که برای عموم انسانهاست و خط شهادت که مختص برخی انسان‌هاست مطرح کنند.

خلافت عمومی برای همه انسانها است، در حالیکه یک خلافت خاصی به نام شهادت برای برخی انسانها مطرح شده است و انبیاء و ربانیون و احبار به تعبیر قرآن کریم، در این عرصه مطرح شده‌اند. لذا ایشان در مقام بیان رابطه این سه گروه با هم(انبیاء و ربانیون و احبار)، جایگاه و نقش هرکدام و مشترکات و امتیازاتی که این سه صنف با هم دارند را، تماما بیان می‌کنند.

امکان جمع بین بُعد «سنت اجتماعی» و بُعد «رکن نظریه اجتماعی»، در یک موضوع

و یک نکته دیگر را هم اضافه کنم که: ما باید جایگاه فقیه را در نظام اجتماعی به طور قانونمند و در متن قرآن ببینیم؛ که گفتیم این نکته انحصاری شهید صدر است. شهید صدر در حالیکه بحث استخلاف را ذیل بحث سنتهای تاریخی مطرح می‌کنند، [در جایی دیگر] استخلاف را به عنوان یک نظریه اجتماعی هم مطرح می‌کنند. اینها با هم منافاتی ندارند. دو زاویه بحث است که هر کدام برای خودش مصحح و مجوز دارد.

همینطور بحث سنت خدا گرایی (فطرت خدا گرایی انسان) با جایگاه انسان در نظام هستی به عنوان خلیفه خدا، نیز با هم منافاتی ندارند و دو بُعد [از یک موضوع] هستند، وهر کدام یک سنتی را تشکیل می‌دهند.

بنابراین ما نباید همه اینها را با هم خلط کنیم و بگوییم چرا اینها تکرار شده است؟

بعدا خواهید دید که در متن نظریه باز ما از سنت‌ها بحث می‌کنیم که آیا این سنت‌ها مبنا هستند یا رو بنا؟ اگر مبنا هستند پس چرا بعدا دوباره می‌آیند، اگر رو بنا هستند پس چرا قبلا آمدند؟ این ذهنیت‌ها برای بعضی دوستانی که اهل مطالعه هم هستند پیش می‌آید چه برسد به آنهایی که نمی‌خواهند مطالعه کنند و نمی‌رسند مطالعه کنند. بنابراین ما دوستان را به تأمل و دقت و حوصله دعوت می‌کنیم و احاله می‌دهیم به اینکه یک بار این متن را به طور مستقیم از خود کلمات شهید صدر اگر دوست داشتند دنبال کنند؛ و اگر نه، در خود کتاب مجتمعنا نظمی که ما در پیش گرفتیم این نظم برای اینکه بتواند آن سیر و ترتیب منطقی بحثها را توجیه کند، کافی است.

تبیین رکن شهادت و نظارت

اهداف و نقش شاهدان و ناظران

برمی‌گردیم به نقطه اصلی بحث. بنا شد که ما دو خط را در کنار هم داشته باشیم: خط خلافت وخط شهادت. خلافتِ عموم انسان‌ها [در کنار] شهادتِ برخی انسانها. انسانهایی که شهید هستند از لحاظ رتبه علمی، روحی و اخلاقی، و تعهد و التزام عملی در سطحی هستند که اهداف خط شهادت را تأمین می‌کنند. اهداف خط شهادت عبارتند از: تبیین، اجراء و پاسداری از رسالت الهی در میان بشریت.این موارد در متن آیات آمده است. در موردبحث اجراء فرموده است: ﴿يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ﴾[1] در مورد مرجعیت علمی می‌فرماید: ﴿بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ﴾[2] که هم فراگیری کامل رسالت الهی را شامل می‌شود و هم تعهد و صبوری و مقاومت در برابر انحرافات، تا کتاب خدا را حفظ کنند. و رتبه نظارت و رقیب بودن هم بیان شده: ﴿وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ﴾ ، یعنی نظارت در جامعه. یعنی مرجعیت نهایی. مرجعیت علمی، سیاسی و در مقام بروز اختلافات. اینها ناظری هستند که در این امور مرجع نهایی خواهند بود. این نقش مشترکی است که انبیاء، ربانیون، علماء و احبار خواهند داشت.

مدرک قرآنیِ «نقش و ویژگیهای فقیه» جامع الشرائط

و گفته شد که [هم اصل] نقش فقیه جامع الشرائط - به تعبیر آیه شریفه: أحبار- نقشی است که در متن قرآن آمده است؛ و هم آنچه را که این فقیه و این حِبر را لایق این مقام کرده است در قرآن ذکر شده.

یعنی با تعلیل و ذکر علتی که در آیه آمده است این ویژگی ذکر شده: ﴿بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ﴾. اینها برای این مقام گزینش شدند. این گزینش اولا تناسب دارد با مسئولیتی که بر دوش دارند، و ثانیا با توانی که پیدا می‌کنند.

با این تفاوت که انبیاء و اوصیاءِ ایشان یعنی امامان علیهم السلام این مقام را، یعنی مقام علم و عصمت را بطورخدادادی دارند. اما فقیه جامع الشرائط هم مقام علم به این رسالت، و هم مقام تقوا را (که درجه بالایی از تعهد است، و چیزی است که او را در کنار معصوم و [تالی تلو] معصوم قرار می‌دهد) بطور اکتسابی بدست می‌آورد. هم علم او اکتسابی است و هم تقوای او.

مقام علم و تقوای فقیه، اکتسابی بوده و با تربیت معصومان بدست می‌آید

این اکتساب البته بر اساس تربیت به دست می‌آید. [لذا] اینها در دامن امامان و انبیاء علیهم السلام تربیت می‌شوند و از لحاظ تاریخی هم همینطور بوده است که مراجع ما نسل اندر نسل، در دامان اهل بیت علیهم السلام [تربیت شده اند].

هم مستقیماً [در دوران حضور معصوم]؛ و هم در دوران غیبت به طور غیر مستقیم. چون امام معصوم همیشه [در متن حوادث] حضور دارد [ولو حضور فیزیکی نداشته باشند]. [لذا می‌توانیم بگوییم اینها] زیر نظر امام معصوم در تمامی دوره‌ها تربیت شده‌اند.حتی در دوران غیبت امام زمان علیه السلام اگر کسی از اینها منحرف می‌شد و از مسیر و مدار خارج می‌شد، امام دخالت می‌کردند، و کذابین ومنحرفین را برای مردم معرفی می‌کردند تا مردم گمراه نشوند؛ و این یعنی حضور امام معصوم در متن حوادث [علی رغم عدم حضور فیزیکی].

لذا در دوران غیبت کبری - چه در تاریخ معاصر، و چه قبل از آن – وقتی [امثال] علی محمد باب می‌آیند و به عنوان مرجع مطرح می‌شوند، اینها رسوا می‌شوند. یعنی شرائط طوری پیش می‌رود که مردم گرفتار یک مرجعی که واقعا کفایت و صلاحیت ندارد، نشوند. با آگاهی که به مردم داده شده و با ضوابطی که در درون فرهنگ اسلامی اهل بیت تعبیه شده، مردم هوشیار وبیدار می‌شوند و می‌توانند مرجع لایق را از مرجع نالایق تشخیص بدهند. بنابراین واهمه‌ای و ضایعه‌ای از این باب ما می‌توانیم نداشته باشیم[3] . حال ممکن است چند صباحی وچند روزی مردم فریب بخورند همینطوری که جعفر کذاب برای چند روزی ادعای امامت کرد، اما بعد پوچی ادعای او روشن شد.

جایگاه فقیه در نظام سیاسی (مبتنی بر نظریه اجتماعی)

پس مهمترین چیزی که ما در اینجا از شهید صدر عنوان می‌کنیم و قابل توجه است، جایگاهی است که برای فقیه در نظام اجتماعی و در ضمن در نظام سیاسی، که پرتویی از نظام اجتماعی است، [ایشان ترسیم می‌کنند].

قبلا گفتیم یک کلان نظام داریم و یک خرده نظام. کلان نظام اجتماعی‌ای که از نظریه‌ای برمی‌خیزد که این نظریه خودش را در آن خرده نظامها نشان می‌دهد. [مصداق خرده نظام در اینجا] یعنی نظام سیاسی‌ای که بر آن نظریه اجتماعی تکیه دارد. این نظام سیاسی باید توجیه داشته باشد.[و در اینجا] چگونگی مدیریت جامعه انسانی بر اساس دیدگاه قرآن کریم [توجیه این نظام سیاسی است]. شهید صدر ره این «چگونگی مدیریت» را اینطور بیان می‌کنند: اگر پیامبر هست، [نقش شهادت و نظارت بر عهده ایشان است]، اگر نیست امام معصوم هست، اگر [امام معصوم] نیست، عالم ربانی هست؛ همان عالمی که [در قرآن کریم] حبر نامیده شده است.

این عالم بر اساس علم و تقوا، و کفایت و قدرتی [که دارد عمل می‌کند.] این هم یک نکته مهمی است که برخی ممکن است این را خیلی شرط ندانند و فقط علم وتقوا را برای مرجعیت کافی بدانند. [در حالیکه] آیه قرآنی ﴿بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ﴾ بطور ضمنی توانمندی را هم بیان می‌کند.کفو بودنشان برای این مقام و این مسئولیت [را هم بیان می‌کند]. به تعبیر بعضی از بزرگان که آنها را برای مرجعیت پیشنهاد کردند و یک بچه معلول ومریضی داشتند و کمی از لحاظ عقلی مریض احوال بود، فرمود: من برای مرجعیت صلاحیت ندارم. چون من یک بچه دارم وآن را هم نمی‌توانم اداره کنم؛ چگونه می‌خواهید و از من انتظار دارید که یک امتی را من مدیریت کنم. روی من حساب نکنید. یعنی آنقدر تقوا در بزرگان ما هست که حاضر نیستند زیر بار یک مسئولیتی این چنینی بروند. لذا صرف علم و تقوا کافی نیست. کفایت و قدرت و توانمندی هم می‌طلبد. و این را [بزرگان ما] درک می‌کردند.

یا در روایت داریم که: فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ‌، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوه. این یک اصل قرآنی است و صرفا یک روایت نیست. این [مضمون] برگرفته از آیه شریفه‌ای است که تلاوت شد: ﴿وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ﴾. این آیه جایگاه طبیعی ومنطقیِ فقیه را در کل این نظام سیاسی که نظام حاکمیت است نشان می‌دهد.[به قرینه اینکه می‌فرماید:] ﴿يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ﴾ چرا؟ چون نبیون کسانی هستند که تسلیم اراده حق بوده، و مقام تسلیم آنها را به این جایگاه رسانده است. ربانیون هم مثل انبیاء هستند. اینها هم در خط رب هستند ومنسوب به رب هستند. دست پروده خدا هستند. این دو تا، دست پروردگان خدا هستند. آن نبئ ای است که به او وحی می‌شود، این امامی است که به او وحی نمی‌شود. اما هردوی آنها دست پرورده خدا هستند.

وَالْأَحْبَارُ، اینها نیز در اثر تربیت در یک مسیر طولانی، در یک مجموعه‌ای از شرایط خاص قرار می‌گیرند تا اینکه آب دیده شوند وبه مقام قابلیت وبا کفایت شدن برای تحمل چنین مسئولیتی برسند. وخداوند از میان اینها انتخاب می‌کند. این انتخاب هم یک انتخاب عام است. یعنی شخصِ مرجع مثل سفراء، تعیینِ خاص نمی‌شود. تعیین و نصب‌عام یعنی با کفایت وبا لیاقت بودن.

وبه طور طبیعی آنچه که در طول تاریخ هم بوده است به این شکل بوده که ممکن است مثلا پنج مرجع در آنِ واحد و زمان واحد مطرح شوند. بعد خود به خود انتخاب اصلح یا أَقدر(= توانمند‌تر) به مرور زمان در طی حوادث خودش را نشان بدهد.

مرجعیت امام خمینی رحمة الله علیه در زمان انقلاب در مقایسه با بیست سال قبل از انقلاب، از لحاظ مقدار رجوع مردم به ایشان، مقدار حضور ایشان در ذهن‌ها و فکرها و در صحنه سیاسی بسیار متفاوت بود. به مرور زمان امام خمینی خود به خود جا می‌افتد، و مرجعیت ایشان گسترده می‌شود. و حتی مقلدین غیر امام هم در مسائل سیاسی دیدیم که به امام رجوع می‌کردند، و قلبشان پیش امام بود؛ هر چند ممکن بود برای جوهات و مسائل شرعی به یک مرجع دیگر رجوع می‌کردند. اما مرجعیت امام خمینی را در مسائل سیاسی پذیرفته بودند.

بنابراین این جایگاه برای فقیه در آیه قرآن مورد توجه قرار داده شده است و فقط روایات نیستند که این جایگاه را به فقیه می‌دهند. کما اینکه اکثر فقهاء منهای این آیه قرآن و به استناد توقیع شریف حضرت صاحب سلام الله علیه یا روایات دیگر مانند الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ‌ ... ومطالب اینچنین، جایگاه فقیه را به عنوان گزینه مناسب در زمان غیبت تثبیت می‌کنند.در حالیکه شهید صدر به این اکتفاء نمی‌کنند و می‌فرمایند این یک نظریه قرآنی است. و این نظریه قرآنی توجیه منطقی دارد.

بنابراین، بر اساس آن مقام شهادت وخط شهادتی که ما در متن نظریه اجتماعی دیدیم مطلب اینگونه قابل بیان است:

اولا رکن شهادت، یک گزینه اجتناب ناپذیر. یعنی جامعه حتما باید شهید[4] داشته باشد. شهدائی که در طول مسیر و در همه عصرها باشند.

و [ثانیا] این تنوع به خاطر تنوع شرائطی هست که جامعه گرفتار آن می‌شود. یعنی تا زمانیکه جامعه می‌تواند یک امام معصوم را به طور حاضر داشته باشد دیگر نوبت به مرجعی که مرجعیتش اکتسابی است نمی‌رسد(لذا مرجعیت مرجع در طول مرجعیت امام معصوم است). ولی اگر شرائط به گونه‌ای شد که امام معصوم آسیب می‌بیند و مورد حمله و تاخت و تاز دشمنان قرار می‌گیرد و باید حفظ شود، اینجاست که یک نظریه جامع، باید برای این مقام [معصوم] جایگزین داشته باشد.

لذا همیشه یک پدر خوب کسی است که خانوداه‌اش بدانند اگر او غائب شد، چه کسی باید جای او را بگیرد و نقش او را ایفاء کند. و یک مدیر خوب کسی است که همیشه قائم مقام دارد، و در غیاب یا حتی در حضور او، گاهی کارها را به او ارجاع می‌دهد. و به دیگران آموزش می‌دهد که در غیاب من به این شخص مراجعه کنید. البته طبیعی است وقتی که او حاضر باشد دیگر نوبت به آن قائم مقام نمی‌رسد و تا زمانیکه آن مدیر نظر دارد و می‌تواند امضاء کند دیگر امضای قائم مقام معنا ندارد، مگر آنکه مدیر به او ارجاع دهد.

وجود مرجعیت بعد از معصوم، نشانه کمال نظریه خلافت

این نشانه کمال یک دیدگاه و نظریه است، که خلأ در کار نباشد، و مردم احساس خلاء نکنند، که دینی که خدا به آنها داده است همه چیز را از آنها مطالبه می‌کند، اما در بعضی جاها آن دین ساکت است و آنها را به خودشان واگذار کرده است.

در نظریه خلافت به آن معنایی که علامه عسگری ره می‌فرمایند، در مقابل خط اهل بیت، خط خلافتِ اصحاب مطرح شد. خط اصحاب نهایتا تا زمان پیامبر صلوات الله علیه و آله و بعد از ایشان که اصحاب بودند، مرجعیت داشتند. اما بعد از آن که دیگر صحابه‌ای نماند، مردم سرگردان شدند، و سرگردان هستند. و این یکی از مشکلات نظام‌هایی است که معتقد به غیر‌مکتب اهل بیت هستند؛ لذا اینها از لحاظ سیاسی در یک خلاء و بحران بسیار عجیبی به سر می‌برند. و این خلاء عبارت است از اینکه: اینها در متن قانون برای خودشان مرجعیتی ندارند.

در حالیکه در نظریه جامع قرآنیِ اهل بیت علیهم السلام، ما جای خالی، و جایی که مردم رها باشند و هر چه دلشان بخواهد تصمیم بگیرند، نداریم.

ناتوانی دیدگاه شورا در رفع خلاءِ مرجعیت، بعد از رسول اکرم صلوات الله علیه و آله

البته بعضی‌ها این را توجیه کردند و گفتند قرآن گفته شور کنید، مشورت کنید، ولی شورایی که هیچ ضابطه‌ای ندارد، شورایی که هیچ قانونمندی ندارد، شورایی که در نهایت و در ترجمه دقیقش کالعدم است، شورایی که هیچ مشکل و هیچ معضلی را نتواند حل کند، [آیا قابل اتکاء است؟].

همانطوریکه الآن[5] در اکثر دولتهای تازه به قدرت رسیده و رها شده از چنگال استعمار، اینها مرجعیتی ندارند، وخودشان احساس خلاء در مرجعیت می‌کنند. و یکی از نکات مهمی را که همیشه توجه می‌کنند و به یاد می‌آورند و می‌گویند این است که شما شیعه‌ها از این حیث راحت هستید و خلاء ندارید. شما مرجعیت دارید. مرجع دارید.

این مرجعیت در نگاه شهید صدر یک امری است قانومند، طبیعی و ضابطه‌مند که در تمام دورانها، زمانیکه امام معصوم در زندان باشد، یا غائب باشد یا حاضر باشد، در تمام این دورانها شیعه احساس نمی‌کند که که خلائی از لحاظ مرجع دارد. همیشه تکلیف او روشن است. و لذا تبعیت و پیروی برای او بسیار راحت و ساده است. و طوری تربیت شده که هیچ مشکلی را در این زمینه نمی بیند.

این یکی از کمالات مکتب اهل بیت علیهم السلام است که مردم را به این شکل تربیت کرده است. و از این جهت، یک نقطه قوت در منظومه اجتماعی و سیاسی اسلام است.

لکن بنابر نظریات دیگر، مثل نظریه غیر اهل بیت، این خلاء وجود دارد، و این خلاء حتی با ادعای اینکه شورا در قرآن به عنوان یک اصل قانونی آمده است، نتوانسته نه در مقام نظر و نه در مقام عمل، این خلاء را پر کند.

شورایی که باید رافع اختلاف باشد [خود موجب اختلاف شده است]. کل شواراهایی که آقایان در طول تاریخ مطرح می‌کنند، شوراهایی است که عامل اختلاف شده است. از سقیفه بگیرید تا به اینطرف.

خود این شورا آسیب‌های زیادی دارد. شهید صدر در بحث التشیع والشیعة راجع به اینکه شیعه چگونه به وجود آمد، مفصل آنجا بیان می‌کنند و ثابت می‌کنند که از لحاظ منطقی وعلمی امکان ندارد که پیامبر یا خود قرآن، مردم را در غیاب پیامبر به شورا ارجاع داده باشد و نیازی هم به امام معصوم نباشد. این را اهل سنت نمی‌توانند اثبات کنند. و شهید صدر پنبه این بحث را می‌زنند و به طور بسیار ظریف و دقیق این مطلب را بیان می‌کنند. تاریخ هم همین را به ما نشان داده است.

در حالیکه در نظریه مقابل که نظریه اهل بیت است، در هر زمانی، جامعه انسانی، یک حجت و شهیدی که از طرف خدا به نص، و به نصب خاص یا به نصب عام تعیین شده باشد، دارد. وهیچ زمانی ما از این حیث خلاء سیاسی نداریم.

واین نشانه کمال اسلام است. اینکه می‌فرماید الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی این یک ادعای صرف نبوده، بلکه این یک ادعایی است که دلیل او همراهش است. دلیل او، که بیان کننده سلامت و کمال دین می باشد، این آیه شریفه است: ﴿يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ﴾ در هیچ برهه‌ای، نه در دوران موسی علیه السلام، نه قبل از آن و نه بعد از آن، خدا اهل زمین را به خودشان رها نکرده است. بلکه خدا برای اینها شاهدانی، رقیبانی و ناظرانی از خودشان، حال معصوم یا غیر معصوم (در مقامی نزدیک به مقام معصوم، و تربیت شده و زیر چتر معصوم) قرار داده است.

به این ترتیب، خداوند جامعه بشری را از انحرافات - در حد ممکن، یعنی در حدی که با اختیار آنها سازگار باشد- ایمن ساخته است.و به این ترتیب بر همه مردم اتمام حجت می‌شود.

دلیل احتمالی برای اطلاق «شهید» بر «کشته راه خدا»: الحاق او به معصوم در اتمام حجت برای مردم

و شاید اینکه بر من قُتِل فی سبیل الله (کسیکه در راه خدا کشته می‌شود)، شهید اطلاق می‌شود، بدین علت است که چنین کسی، بر اساس آن آمادگی‌ای که برای رهایی از این دنیا و برای اینکه به خدا بپیوندد، پیدا کرده، توانسته نشان بدهد که وابستگی به دنیا در آن حد نیست و در آن حد نبوده که واقعا انسان را زمین گیر کند. [یعنی همان ] کاری که ابا عبدالله علیه السلام در آن برهه تاریخی انجام دادند. فرمودند مردم چنان به دنیا گرایش دارند و وابسته‌اند که در حال به ذلت کشیده شدن هستند. در‌حالیکه یک انسان عزیز، بزرگتر از آن است که به این ذلت تن بدهد.فرمودند:«فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْح‌»[6] . فتحی که من می‌کنم فتح دل‌هاست. فتح اراده‌هاست. فتح ذهن‌ انسان‌هایی است که خودشان را در اسارت دنیا در آورده‌اند. من می‌خواهم این انسان‌ها را از این اسارت بیرون بیاورم و آزاد کنم. و همینطور هم شد. امام حسین علیه السلام فرمود وظیفه من است که من در این برهه و در این دوران، شهادت را انتخاب کنم فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ‌ قَتِيلا[7] . این بدین علت است که در آن دوران، چنین فداکاری ای و چنین جانبازی ای می‌توانست امت اسلامی را از آن اسارتی که بنی امیه به مرور زمان و قریش برای جامعه اسلامی به وجود آورده بودند، آزاد کند.

پس حضور یک شهید یا شهداء در جامعه، نشانه سر زنده بودن آن جامعه و قدرت و اقتداری است که این جامعه دارد. شهدا با آن ایثارگری‌ای که می‌کنند، به همه دنیا و به جامعه خودشان نشان می‌دهند که ما هنوز زنده‌ایم، و ما آزاده هستیم وما از اسارت دنیا آزادیم. و اصلا انسان آمده است که از اسارت دنیا بیرون رود و تکامل پیدا کند. [این آزاد کردن] هم نظراً هست و هم عملاً. شهید این را با عمل خودش به اثبات می‌رساند. لذا با وجود او، بر دیگران اتمام حجت می‌شود.

و شاید به همین خاطر به او شهید گفته می‌شود، زیرا که آن مقام اتمام حجت، کاری است که یک شهید و یک رقیب و یک ناظر و یک پیامبر و یک امام انجام می‌دهد. یعنی به او احتجاج می‌شود. لذا به این لحاظ، به معصوم ملحق می‌شود.

بنابراین، اگر این نظریه را با این ابعادی که عرض کردم نگاه کنیم، یک توجیه قرآنی منحصر به فردی است که ما از بیان شهید صدر بدست می‌آوریم.

رکن شهادت(نظارت)، در مقام عمل نیز کارایی دارد (شاهد صدقِ تاریخی دارد)

حال جزئیات و ریزه کاری های دیگری هم هست که در مقام بعدی، که یک سیر تاریخی اجمالی - با تفکیکی که شهید صدر دارند – بیان می‌کنیم، مطرح خواهیم کرد. البته ایشان در این بحث نکات تاریخی‌ای هم بیان می‌کنند، تا اینکه نشان دهند چگونه نظریه در مقام تطبیق هم عملی است. یعنی این نظریه به جز ادله نقلی و قرآنی و روایی ای که دارد، در مقام عمل هم قابل اجراء و پیاده شدن است. برخلاف نظریه شورا که مدعی هستند که از لحاظ تئوری ما این نظریه را خوب می‌توانیم توجیه کنیم، اما در مقام عمل، این شورا اجرایی نمی‌شود، و اجرایی نشده است. لذا در طول تاریخ هم هیچ وقت ما ندیده‌ایم، نه خلفای بنی امیه، نه خلفای بنی عباس، نه خلفای عثمانی، و نه در حال حاضر از اینهایی که مدعی خلافت هستند، هیچ‌کدام به این شورا تن نداده وعمل نکرده اند. این چه نظریه‌ای است که در طول تاریخ حتی یکبار هم اجرایی نشده است؟! بعد بگوییم این یک نظریه قرآنی است!

لذا شهید صدر با توجه به این دو بعد، یعنی بعد نظری وبعد تطبیقِ تاریخی، سعی می‌کند هماهنگ بودن این نظریه را بیان کنند؛ که یکی از نقاط قوت بحث شهید صدر همین است.

خیلی از بزرگان ما می‌بینیم وقتی وارد در بحث‌های نظری می شوند، به همان مقدار اکتفاء می‌کنند و دیگر مقام تطبیق و عمل را به عنوان شاهد بر صحت، یا قرینه بر صحت، یا مقدار توانائی و کارایی نظریه، مطرح نمی‌کنند؛ شاید محل ابتلای این بزرگان نبوده است. اما چون بیشتر بحثهای شهید صدر کاربردی است و با واقعیت خارجی سر و کار دارد ، و چون این بحث نظری را هم بخاطر اینکه ما در مقام عمل موفق باشیم دنبال می کنیم، پس باید مقام نظر وعمل، مقام نظریه و تطبیق را همگام وهمزمانِ با هم ببینیم. که این هم یکی از امتیازات قابل توجه دربحثهای شهید صدر است.


[1] السورة مائده، الأية 44..إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ ۚ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا ۚ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ)
[2] السورة مائده، الأية 44.
[3] نکته‌ای که از شهید مطهری وام می‌گیرم که به تبیین این بحث می‌کند، نکته ای است که یکی از نشانه‌های آن اصالت خط مرجعیت در میان شیعه، و ارتباط این خط با اهل بیت علیهم السلام بطور تنگاتنگ بوده است. ایشان در کتاب فقه و اصول فقه شان، و در خدمات متقابل اسلام و ایران، آنجا می‌نویسد که تمام علمایی که از بدو عصر ائمه علیهم السلام در خدمت ائمه بودند، و تربیت شدند تا حال حاضر، همه را نام می‌برد و نسل اندر نسل، بدون انقطاع ذکر می‌کند. بر خلاف اهل سنتی که در چالش قرار گرفتند و سد باب اجتهاد کردند، و مرجعیت [در میان آنها] برچیده شد. و در خطی که داشتند با همه اشکالاتی که دارد، مرجعیت برچیده شد. قرنها برچیده شد. اما مرجعیت فکری و سیاسی و دینی و علمی در میان علمای شیعه و در جامعه تشیع - که بر اساس این نظریه حرکت کرده و حرکت می‌کند - در هیچ برهه‌ای، حتی در آن قرون وسطایی که شیعه مورد تاخت و تاز قرار گرفت و زیر فشار بود - زمانیکه هولاکو ومغولها آمدند وسعی کردند تخریب کنند، و جهان اسلام به تلاطم افتاد - ما نسل اندر نسل، و در هر نسلی مرجعی یا مراجعی در تاریخ می‌بنیم که اینها درخشیدند، و این علم را در دست گرفتند. و از لحاظ واقعیت خارجی ما هیچ وقت بن بست نداشتیم. نقطه خلاء نداشتیم. حتی در دوران غیبت کبرای امام زمان علیه السلام .این، نشان می‌دهد که این نظریه از استحکامی برخوردار است که شهید صدر سعی می‌کند آن را تبیین کند.
[4] همانطور که در دروس پیشین گذشت، شهید به معنای ناظر و مراقب در اینجا مقصود است (ویراستار).
[5] یعنی در برهه ای که برخی حکومتهای عربی دچار تحولات اساسی شده، و رهبر انقلاب حضرت آیة الله خامنه ای دام ظله، از این تحولات به عنوان «بیداری اسلامی» یاد کردند. (ویراستار).
[6] كامل الزيارات - ط مكتبة الصدوق، ابن قولويه القمي، ج1، ص76. وَ حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ وَ جَمَاعَةُ مَشَايِخِي عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ الزَّيَّاتِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَتَبَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ مِنْ مَكَّةَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ‌ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‌ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ‌ لَحِقَ‌ بِي‌ اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ.
[7] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج44، ص364. رُوِيتُ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ دَاوُدَ الْقُمِّيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: جَاءَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي أَرَادَ الْحُسَيْنُ الْخُرُوجَ فِي صَبِيحَتِهَا عَنْ مَكَّةَ فَقَالَ لَهُ يَا أَخِي إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِيكَ وَ أَخِيكَ وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ يَكُونَ حَالُكَ كَحَالِ مَنْ مَضَى فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُقِيمَ فَإِنَّكَ أَعَزُّ مَنْ بِالْحَرَمِ وَ أَمْنَعُهُ فَقَالَ يَا أَخِي قَدْ خِفْتُ أَنْ يَغْتَالَنِي يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ بِالْحَرَمِ فَأَكُونَ الَّذِي يُسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا الْبَيْتِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِيَّةِ فَإِنْ خِفْتَ ذَلِكَ فَصِرْ إِلَى الْيَمَنِ أَوْ بَعْضِ نَوَاحِي الْبَرِّ فَإِنَّكَ أَمْنَعُ النَّاسِ بِهِ وَ لَا يَقْدِرُ عَلَيْكَ أَحَدٌ فَقَالَ أَنْظُرُ فِيمَا قُلْتَ فَلَمَّا كَانَ السَّحَرُ ارْتَحَلَ الْحُسَيْنُ ع فَبَلَغَ ذَلِكَ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ فَأَتَاهُ فَأَخَذَ بِزِمَامِ نَاقَتِهِ وَ قَدْ رَكِبَهَا فَقَالَ يَا أَخِي أَ لَمْ تَعِدْنِي النَّظَرَ فِيمَا سَأَلْتُكَ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا حَدَاكَ عَلَى الْخُرُوجِ عَاجِلًا قَالَ أَتَانِي رَسُولُ اللَّهِ ص بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ فَقَالَ يَا حُسَيْنُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ‌ قَتِيلًا فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‌ فَمَا مَعْنَى حَمْلِكَ هَؤُلَاءِ النِّسَاءَ مَعَكَ وَ أَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذَا الْحَالِ قَالَ فَقَالَ لِي ص إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ مَضَى .