استاذ سیدمنذر حکیم

درس خارج فقه

90/10/05

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: نظریه اجتماعی قرآن

اشاره ای به مباحث گذشته

در بحث گذشته علت عدم ذکر بحث شهادت در تفسیر موضوعی شهید صدر در پخش عناصر جامعه را گفتیم. وهمچنین بیان شد که بیان کامل نظریه اجتماعی قرآن از نگاه شهید صدر در کتاب خلافة الانسان و شهادة الأنبیاء مطرح شده است، و شهید صدر تأسیس قرآنی برای این نظریه را به شیوه خاص خودش در تفسیر موضوعی مورد توجه قرار دادند، و اهم آیاتی را که مرتبط به بحث خلافت بودند را -که پنج آیه بود- گزینش کردند و آیات شهادت را هم - که هشت آیه بود - در کنار آن آیات با هم مطرح کردند.

[در جلسات قبل] استظهار شهید صدر از آیات خلافت و اینکه این آیات ناظر به خلافت جامعه بشری است و نه خلافت شخص حضرت آدم علیه السلام، بررسی کرده، و شواهد و قرائن این مطلب را ذکر کردیم. وخصوصا آیه مربوط به حضرت داوود علیه السلام که خداوند او را خلیفه قرار داد و سپس دستور داد بین مردم حکومت کند، که این نشان دهنده عدم انحصار خلافت در شخص حضرت آدم علیه السلام هست. آنچه در این آیه مهم است این است که در مورد حضرت داوود عنوان خلافت بکار برده شده است وبا توجه به اینکه انسان امانت دار این خلافت شمرده شده و این عرضه این امانت بر تمام انسان‌هاست، نتیجه گرفته می‌شود که این خلافت، خلافت انسان است نه خلافت شخص آدم علیه السلام.

خوب، تا اینجا نحوه استنباط واستدلال به آیات قرآن در موضوع خلافت بیان شد. بعد گفتیم شهید صدر در اینجا دو بحث را همیشه در کنار هم دارند یکی بحث نظریه و دیگری بحث تطبیقات. نظریه و تطبیق همیشه پا به پای هم در بحث‌های شهید صدر مورد توجه وعنایت هستند، و بسیاری از مسائل و ریزه کاریهای دیگر بحث خلافت را ما می‌توانیم در تاریخ پیدا کنیم.

تبیین خطوط کلی نظریه خلافت بدون ورود به جزئیات (در این مرحله)

نکته‌ای که از بحث دیروز باقی ماند و امروز باید تذکر بدهیم - بعد منتقل شویم به بحث خلافت و شهادت- این است کل این طرح‌هایی که تا الآن درباره خلافت صحبت شد، با همه طول و تفصیلی که ظاهرا داشتیم، عرض کردم همه اینها بحث اجمالی بود. یعنی خطوط کلی بحث خلافت را ما آوردیم، و الا بحث‌های ریز و در درون این بحثهای ریز، نکات بسیار زیادی شهید صدر مطرح کرده‌اند.از جمله مثلا بحث الگو وآن مَثَل اعلایی که شهید صدر برای انسان ومنتخب انسان مطرح می‌کنند، که چندین سخرانی را بدان اختصاص دادند. یا بازتاب‌های انتخاب مثل اعلی در زندگی فرد وجامعه که باز نشان دهنده مشخصات و ویژگیهای جامعه الهی وجامعه فرعونی می‌باشد.ما وارد اینها نشدیم، زیرا رشته بحث از دست شما می‌رود و بعد گرفتار مشکلات دیگری می‌شوید، لذا گفتیم بهتر است این بحث را در دو سطح ادامه دهیم: ابتدا بحث اجمالی که البته خیلی هم اجمالی نیست، اجمالی است که شاید جای دیگر حتی این اجمال را هم ما نمی‌بینیم، و بعد وارد ریزه‌کاری‌ها ونکاتی که در جای جای کلمات ایشان قابل تأمل وتوجه است بشویم. این یک نکته.

دو سطح از خلافت، خلافت جامعه و خلافت افراد

نکته دیگری که از بحث دیروز باقی ماند این است که شهید صدر برای خلافت دو سطح یا دو افق ذکر می‌کنند. در جزوه دوم الاسلام یقود الحیاة به مناسبت ورود به بحث اقتصادی، در آنجا می‌فرمایند که خداوند هم کل بشر را خلیفه خود قرار داده، و هم به افراد. البته خلافتی محدود تر. آنجا چون بحث اقتصادی و مالی بوده است ایشان می‌فرمایند که ﴿و أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾[1] این استخلاف، استخلاف جامعه بشری است. ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ﴾[2] (انعام/ ۱۶۵) خلائق الارض، به صیغه جمع آورده شده است. جامعه بشری خلیفه خدا است.

در یک سطح دیگری باز خداوند به شخص انسان‌هایی که در جامعه هستند به فرد فردشان اجازه داده است، لکن در یک سطح محدودتری از خلافت به آنها ملکیت داده است.

تفسیر مالکیت شخصی در پرتو نظریه خلافت

ملکیت شخصی که گفته می‌شود بر خلاف تصور خیلی‌ها که این ملکیت انسان یعنی او حق تصرف در مال خود و ملک خود را هر طور که دلش بخواهد دارد؛ ایشان می‌فرماید یک همچنین اطلاقی را ما از اینکه شما مالک این کتاب هستید و وارث این مسکن هستید یا مالک این سرزمین هستید نمی‌فهمیم. چون شما به عنوان خلیفه در این جامعه بشری قرار داده شده‌اید، و در چهارچوب صلاح آن جامعه بشری ملکیت شما محدود می‌شود. یعنی مثلا براساس اینکه بگویید من آزادم در ملک خودم تصرف کنم مثلا در این زمین مواد منفجره‌ای را قراردهید و اینجا را منفجر کنید، یا مثلا چاهی بزنید که این چاه باعث ضرر دیدن دیگران می‌شود، اینجا شما آزاد نیستید.

به دلیل اینکه در تفسیر این ملکیت دو معنی اینجا مطرح می‌شود: یکی اینکه این مال خودت است ولی چون به دیگران ضرر می‌زند حق نداری [تصرف مضر به حال دیگران بکنی]؛ یک بار می‌گوییم که نه، اساسا ملکیت شما محدود است. از اول تخصصا به شما گفتند در تصرفات غیر منافی صلاح جامعه بشری مجازید، نه از باب اینکه دارید به دیگران ضرر می‌زنید. یعنی در آن محدوده‌ای که ضرر وارد می‌کنید، اصلا مالک نیستید، نه اینکه ملک شما مطلق است، حالا تخصیص می‌خورد به قاعده لا ضرر. بلکه تخصصا ملک شما محدود است.

در آن بیانی که آنجا شهید صدر دارند این دو رتبه از خلافت را ایشان عنوان می‌کنند. این یک بحث که حائز اهمیت است و باید بعدا روی آن بحث شود.

ویک بحثی دیگری که اینجا در کنار بحث خلافت انسان خواهم داشت، بحث شهادت انبیاء است، که یک رتبه‌ای است مافوق این خلافت؛ به لحاظ اینکه شاهد و ناظر و رقیب و محافظ آرمان خلافت است. که در اینجا هم در حقیقت ما دو نوع خلافت را خواهیم داشت یک خلافت جامعه بشری و یک خلافت خاص انسانهای معصوم، که انبیاء باشند.

مثلا همین آیه ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾[3] نص بر خلافت شخص داوود علیه السلام است. اگر آنجا – یعنی در توضیحات درس قبل- شهید صدر آن را به عنوان نص بر خلافت جنس آدم قرار داد وخلاف آن ظهور اولیه استظهار کرد اما در موضوع داوود بعدا در بحث شهادت به گونه‌ای پیش می‌رود که معلوم می‌شود که اینجا نص بر خلافت شخص معین و اشخاص معین که معصومین باشند، است. فعلا از اینها عبور می‌کنیم و بعدا باید اینها را کنار هم بگذاریم وبا هم نگاه کنیم.

پس تا اینجا ما در حقیقت سه سطح از خلافت را در بیانات شهید صدر به دست آوردیم.

فشرده ای از ابعاد نظریه خلافت

استخلاف، خدا را محور روابط قرار داده و بستر تکامل انسان را فراهم می‌سازد

اگر بخواهیم یک تعبیر مناسب و دقیقی از بحث ایشان [تا به اینجا] بکنیم باید اینطور بگوییم: این خلافت چه چیزی را محقق می‌کند؟ با همه توضیحاتی که داده شد این خلافت بستر تکامل صحیح انسان را فراهم می‌کند. چون این خلافت وقتی انسان را به خدا ربط می‌دهد وخدا را اصل قرار میدهد و انسان را خلیفه خدا قرار می‌دهد رابطه انسان با خدا را تعریف می‌کند، و لذا انسان از عبودیت غیر خدا بیرون می‌آید و به عبودیت آن عزیز مطلق، آن قادر متعال وارد می‌شود و در نتیجه تمام انتساب‌ها و تمام رنگهای دیگر غیر‌خدایی را از خودش دور می‌کند. این خلافت و استخلاف چنین بستری را فراهم می‌کند یعنی بستر آزادی انسان از عبودیت‌های دیگر، به برکت پذیرش عبودیت خدا برای خودش. این همان توحید خالص هست که به تعبیر ایشان همین رنگ رنگ خدایی است، ﴿صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً﴾[4] این یک [نکته].

اگر خدا در بستر روابط اجتماعی محور قرار گرفت، روابط دیگر نیز عادلانه می‌شود

وقتی انسان از عبودیت غیر خدا آزاد شد تمام روابط اجتماعی انسان بر اساس این عبودیت خدا شکل می‌گیرد و این یک بحث بسیار بسیار مهمی است وفرآیند و نتائج آن بسیار پر بار است، که انسان از عبودیت غیر خدا بیرون می‌آید و [عبودیت] غیرخدا را هم توضیح دادیم که یعنی استبداد، اصالت انسان و استقلال انسان. فرآیند آن استبداد است. در عمق و در درونش ظلم و تجاوز و استثمار است. یعنی انسان از همه زمینه‌های استبداد و استثمار دیگران و ستم به دیگران متعالی می‌شود و در یک بستر جدید قرار می‌گیرد، و آن بستر عبودیت خدایی است که عادل است، رحیم است، کریم است، رؤوف است. بنابراین در روابط اجتماعی وقتی رابطه انسان با خدا درست شد، رابطه انسان با انسان هم درست می‌شود. ولذا آن حدیث را با این بیان شهید صدر بهتر می‌فهمیم که: عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام قَالَ: مَنْ‌ أَصْلَحَ‌ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ‌[5] اگر آن رابطه با خدا درست شد، رابطه با دیگران هم درست می‌شود. [این هم نکته دوم.]

با محوریت خدا، روح اخوت و کرامت انسان در میان انسانها شکوفا می‌شود

نکته سومی که بر این عبودیت خدا مترتب می‌شود این است که بعد از اینکه تمام زمینه‌های استبداد واستثمار وستمگری از رابطه بین انسانها محو می‌شود، روح اخوت وبرادری بین همه انسان‌ها حاکم می‌شود. لذا همه افراد جامعه بشری نسبت به خدا یکسان هستند. همه‌ آنها بنده خدا هستند و برادر هم و در کرامت انسانی همه مساویند. آیه شریفه ﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[6] نشان می‌دهد که همه انسانها از این کرامت برخوردارند و این پیش نمی‌آید مگر اینکه ما رابطه انسان را با خدا اینطور تعریف کنیم تا اینکه رابطه میان انسانها رابطه اخوت وبرادری گردد (اخوت در دین و اخوت در انسانیت) واگر تمایز وتفاضلی بین انسانها باشد فقط با تقوی وعمل صالح خواهد بود.

خلافت یعنی امین قرار دادن انسان بر خود، دیگران و طبیعت

ونکته چهارم، این خلافتی که گفته می‌شود در حقیقت استئمان هست. استئمان یعنی چه؟ یعنی امین قرار دادن انسان‌ها برخودشان و بر دیگران وبعد بر طبیعت. انسان و خلیفه خدا، امین الله است در زمین، بر خودش و بر دیگران، خانواده‌اش و سایر مؤمنین. یعنی من انسان نوعی مسلمان که در ایران نشسته‌ام امینم نسبت به آن انسانی که در آن طرف کره زمین قرار دارد. واگر کسی می‌خواهد به او خیانت کند من موظفم به دفاع از او، به آزاد کردن او، زیرا امانت دار خدا هستم بر خودم و بر دیگران. نه حق دارم به خودم ظلم کنم، [و نه به دیگران]. حتی من در طبیعت هم نمی‌توانم اسراف کنم. نمی‌توانم در طبیعت فعل و انفعالاتی بوجود بیاورم که به ضرر جامعه انسانی و به ضرر آن آرمانهای الهی باشد. من امینم بر کل ثروت‌های طبیعت وجهان هستی.

امانت مستلزم مسئولیت در حفظ و پاسداری مورد امانت است

و این امانت یعنی چه؟ یعنی مسئولیت. امانت دار بودن یعنی پذیرش مسئولیت بسیار بزرگ و سنگین. ببینید این خیلی نکته مهمی است که اگر کسی احساس کرد امین است باید از آن مورد امانت محافظت و پاسداری کند. این شد مسئولیت. ومسئولیت بسیار سنگینی است که به تعبیر آیه قرآن زمین و آسمان و کوهها همه از قبول این امانت خودداری کردند. اما انسان این امانت را پذیرفت. یعنی چه انسان امانت را پذیرفت؟ یعنی دیگر هیچ انسانی خیانت نمی کند؟ نه اینطور نیست. لذا در این نکاتی که گفته شد تعبیر کردم اینها بستر تکامل انسان را فراهم می‌کند. چون ممکن است انسانهایی پیدا شوند که به این امانت پشت کنند وخیانت در امانت بکنند. چرا؟ به همان دلیلی که قبلا گفتیم که انسان معصوم نیست، خدا به انسان غضب وشهوت داد و این انسانی که مسلح به سلاح غضب و شهوت - بر اساس حکمت الهی- شده است، چنین انسانی همیشه در معرض خطر و در معرض گرایش به فساد است. هر چند فطرت او وطبیعت او [گرایش به صلاح دارد]. کما اینکه در بحث دین به عنوان سنت موضوعی [گفته شد] فطرت انسان، او را به سمت کمال مطلق و به زیبایی وخوبی و عدالت و تقوی سوق می‌دهد؛ اما جبری نیست، اختیاری است. پس برای تکامل انگیزه دارد اما در کنار این انگیزه عوامل فساد هم در وجود او کم نیستند.

حال چنین انسانی که در معرض این انحراف وفساد هست، اگر به او بگوییم که تو خلیفه خدا هستی وجایگاه تو خلافت است وبستری برای آن تکامل و باز داشتن از انحراف برای او فراهم کنیم باز اینجا جزء دیگر علت را فراهم کردیم. پس یک جزء علت فطرت است. یک جزء دیگر علت همین جایگاه او یعنی استخلاف است. و به همین خاطر عرض کردم در یکی از بحثها که استخلاف غیر از دین گرایی است. یعنی دین گرایی یک بعد انسان است. استخلاف باز یک بعد دیگر است. استخلاف به جایگاه انسان در مجموعه هستی نظر دارد. دین گرایی فطرت انسان را نگاه می‌کند. این دوتا، کمک حال هم می‌شوند. یعنی دو جزء علت فراهم می‌شود تا انسان به کمال گرایش پیدا کند و در بستر کمال قرار‌گیرد. ولی احتیاج به عوامل دیگری هم دارد تا سایر اجزاء علت هم فراهم بشود، تا که انسان به آن کمال برسد.

نیاز انسان به شهادت انبیاء برای تضمین حرکت به سوی کمال است (حفظ امانت)

لکن مشکل اصلی اینجاست. از اینجا به بعد بحث شهادت مطرح می‌شود که انسانی که فطرتا گرایش به خدا و به کمال مطلق دارد و در جایگاه خلافت برای زندگی در جامعه جهانی قرار داده شده، همه اینها بستری برای کمال فراهم می‌کند نه علت کامل و چون آن عوامل انحراف در وجود او هم نهادینه شدند و غرایز انسان غیر قابل محو هستند،نمی‌تواند به سمت کمال حرکت کند. یعنی اینها هم از اجزای علت هستند. شهوت و غضب در راستای کمال می‌توانند قرار بگیرند اما اگر اینها مهار نشوند شهوت انسان مهار نشود، غضب انسان مهار نشود اینجاست که فاجعه به بار می‌آید.

بنابراین خداوند برای رها کردن انسان از این دو آسیب شهوت و غضب که وسیله کمال هم هستند، و از آنجا که اراده واختیار انسان هم نباید از بین برود، چون مقوم تکامل انسان است، بنابراین این مجموعه عناصر را که کنار هم بگذاریم، حداکثر کاری که می‌کنند بستر مناسب برای تکامل انسان را فراهم می‌کنند. اما در برابر آسیب شهوت وغضب صد در صد نمی‌توانند بایستند. ممکن است بگوییم تا هشتاد درصد، هفتاد درصد انسان را به سمت کمال سوق می‌دهند.

اما مقصود خداوند حکیم این است که همه مخلوقات با این همه امکانات و این همه برنامه‌ریزی به یک هدف بسیار متعالی برسند. لذا نباید این هدف خنثی شود، یا نقض شود، زیرا این خلاف حکمت است.

لذا برای تحقق آن هدف باید عوامل کمکی دیگری بگذارد تا اینکه انسان را در مسیر تکامل یاری بدهد. اینجاست که بحث شهادت و مقام شهادت در کنار مقام خلافت مطرح می‌شود. پس علت نیاز به شهادت روشن شد.

یعنی برای اینکه انسان به این حالت غرق در فساد وشهوترانی منتهی نشود، این انسان باید کنترل شود. بهترین گزینه برای کنترل انسان که با اختیار او هم در تصادف و تضاد نباشد، الگو قرار دادن برای او است. یعنی از راه الگو سازی و انسانهایی که الگو بشوند برای انسان. اگر انسان فکر کند نمی‌تواند به قله این کوه [کمال] صعود کند. به او می‌گویند ببین این انسان مثل خودت است. این چگونه توانست به این قله برسد، تو هم می‌توانی برسی. بنابراین چنین انسانی که در حقیقت پیش رو در مسیر کمال است، چنین انسانی شایسته است بر دیگر انسانها نظارت کند. یعنی بیاید اینها را غیر مستقیم بدون اینکه به اراده آن حالت صدمه‌ای بزند آنها را به سمت خودش جذب کند و تحت کنترل در بیاورد. کنترلی که در حقیقت تمام امکانات موجود را به سمت کمال سوق بدهد. این مقام مقام شهادت و رقابت ونظارت است؛ و اینها انبیاء هستند. اوصیای انبیاء هستند. وعلماء هستند، که بر اساس تخصص وتعهد که صفت مشترک همه اینهاست، [هدایتگری می‌کنند]. تخصص در دین خدا، یعنی این دین را به طور کامل به تعبیر شهید صدر ره استیعاب نموده اند. یعنی بطور کامل دریافت کرده‌اند و به همه ابعاد و جوانب دین رسیده اند.و همچنین در تعهد به این دین، صد در صد متعهد هستند. وقتی صد در صد شد یعنی معصوم. یعنی تخلف ناپذیر. پس این انسان‌هایی که اینچنین هستنتد، می‌آیند در کنار آن خلافتی که بستر تکامل را فراهم کرد، اما زمینه انحراف را از بین نبرد قرار می‌گیرند. زمینه انحرافی که به تعبیر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هر انسانی شیطانی دارد من هم شیطانی دارم اما من شیطان خودم را مهار کردم. این انسانها شیطانهای خودشان را مهار کردند [مخلصین هستند:] ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ [7] اینها می‌توانند در برابر این آسیب جدی وخطرناک که ملائکه گفتند ﴿قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾[8] خداوند می‌فرماید بله، ما یک عاملی قرار می‌دهیم که امنیت را تأمین کند، و بتواند در برابر این آسیب قد علم کند.

این در حقیقت همان نگاه تربیتی است که در اینجا شهید صدر دارند، که انسانها با تربیت به آن تکامل می‌رسند، نه با زور و جبر. و کار انبیاء در مقام شهادت و نظارت در حقیقت یک کار تربیتی است. َ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله‌ يَا عَلِيُّ أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ‌ الْأُمَّة[9] . ما پدران این امت هستیم، که باید مربی این امت باشیم. بنابراین مقام شهادت و نظارت یک مقام بسیار بالایی است که در هر حال حاکم بر خلافت می‌شود. لذا در اینجا می‌بینیم که در طول مسیر خلافت انسان پا به پای آن بلکه قبل از خلافت، حجت خدا در کنار او هست: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ[10] .

این توضیحات البته از بنده بود که در جهت بیان وتفهیم بهتر آن منظور شهید صدر مطرح شد.

به این ترتیب ما می‌توانیم در اینجا کل این نظریه را در دو رکن خلاصه کنیم: خلافت انسان و شهادت انبیاء. منظور از انبیاء نه فقط خصوص انبیاء و اوصیاء انبیاء، [بلکه] فقهای عدولی هم که تربیت شده این اولیاء هستند، اینها هم شیاطین خودشان مهار کردند. [اینها هم تحت رکن شهادت انبیاء هستند]. شیخ انصاریها، امام خمینی‌ها، ... کسانی که توانستند از همه زرق وبرق دنیا دنیا چشم پوشی و اعراض کنند، و به جز آن جمال الهی و کمال الهی هیچ هدف دیگری را در وجود خودشان دنبال نکنند؛ چنین انسان‌های تربیت شده‌ای هستند که اینها اگر معصوم به معنای مصطلح نیستند ولی اینها به مقامی رسیدند که دیگر این طور نمی‌شود با آنها بازی کرد. شیطان نمی‌تواند اینها را فریب بدهد و در حقیقت بر غضب و شهوت خودشان تعالی پیدا کردند ومسلط شدند.

لذا شهید صدر در بحث‌های زیاد و متعدد می‌فرمایند این فرایند یک اصلاح داخلی برای انسان می‌طلبد که اسلام به اول جهاد اکبر دعوت کرده و بعد به جهاد اصغر؛ و همیشه جهاد اکبر به این معنی پشتوانه جهاد اصغر است. برای اینکه انسانی که می‌خواهد زمینهای کفر را فتح کند و افساد نکند باید اول آن فاتح خودش انسان صالحی باشد؛ مثل پیامبر صلی الله و علیه و آله که می‌فرمودند اگر [در حال فتح] سرزمینی هستید، حق ندارید درختان را قطع کنید، حق ندارید به زنها و بچه‌ها آسیب بزنید، تمام حقوق بشر در همه سطوح این حقوق را باید مراعات کنید، و از حد ومرز تعیین شده تجاوز نکنید. انسانی که به قدرت رسیده اما مهار شده باشد، این اقتدار او می‌تواند در جهت تکامل بشریت قرار بگیرد.

این خلاصه بسیار سریع و گویا اما شفاف از بحث شهید صدر، که بحث تئوری بود، تا ان شاء الله در بحث تاریخی و تطبیقی ببینیم شهید صدر چه نکات جدیدی را در اینجا اضافه می‌کنند.


[1] السورة حدید، الأية 7.
[2] السورة انعام، الأية 165.
[3] السورة ص، الأية 26.
[4] السورة بقره، الأية 138.
[5] المحاسن‌، البرقي، ابو جعفر، ج1، ص29.
[6] السورة اسراء، الأية 70.
[7] السورة حجر، الأية 50.
[8] السورة بقره، الأية 30.
[9] الأمالي، الشيخ الصدوق، ج1، ص331.
[10] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص177.