استاذ سیدمنذر حکیم

درس خارج فقه

90/09/28

بسم الله الرحمن الرحيم

 

استاد سید منذر حکیم

 

« ۲۸/۹/۹۰»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین. ربنا لا تکلنا إلی أنفسنا طرفة عین أبداً

 

چرا سابقه نظریه اجتماعی در آثار شهید صدر ره را مرور کردیم؟

در بحث گذشته تاریخچه و روش مطرح کردن بحث نظریه اجتماعی توسط شهید صدر را با پیچ وخم‌هایی داشت، در کتب‌ ایشان اشاره کردیم.

این نگاه تاریخی از این جهت لازم بود تا ببینیم یک بحث در چه جاهایی از کتب و آثار شهید صدر ره مطرح شده تا مجموعه این کلمات را با هم دیده و بتوانیم این بحثها را به عمق خود برسانیم. هر چند، اگر کسی فقط بحث خلافت انسان وشهادت انبیاء را بخواند تا حدود زیادی به این ظاهر این نظریه دسترسی پیدا می‌کند. اما برای ریشه‌های این نظریه ما حتما باید به المدرسة القرآنیة رجوع کنیم.

دورنمایی از نظریه خلافة الانسان و شهادة الانبیاء

در اینجا یک دور نمایی از خود بحث خلافت انسان و شهادت انبیاء را بر اساس آنچه که در المدرسة القرآنیة آمده است، که سعی می‌کند ریشه نظریه را پردازش کرده وحتی روش استنباط آن را هم بیان کند، شروع خواهیم کرد.

قبل از اینکه متن شهید صدر را بخوانیم لازم می‌بینم که توضیحاتی ارائه کنم تا اینکه بحث در ذهن شما از یک زاویه کلان مطرح شود.

شهید صدر جایگاه این بحث را در مجموعه این بحثهای تفصیلی اینطور مطرح می‌کند که: در بحث سنتهای تاریخ این بحث را آغاز می‌کند، و سپس در بحث عناصر مجتمع این بحث را تکمیل می‌کند.

اقسام سنت های تاریخ

در بحث سنتهای تاریخ یکی از امتیازات و ابتکارات شهید صدر که شاید منحصر به فرد باشد و هنوز ندیدیم جایی و کسی از بزرگان معاصر ایشان و متأخرین این بحث را عنوان کنند این است که سنتهای تاریخ سه گونه هستند:

    1. سنتهای مطلق

    2. مشروط

    3. موضوعی.

همه، سنتها را به سنتهای مطلق ومشروط تقسیم کرده اند. سنت مطلق سنتی است که به هیچ وجه قابل تخلف نیست. سنت مشروط بستگی به خواست و اراده انسان دارد. شرطش محقق شود [آن سنت نیز] محقق می‌شود. شرطش محقق نشود -چون انسان می‌تواند تخلف بکند: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْکُمْ﴾(محمد 7) سنت تحقق پیدا نمی‌کند.

[اما] سنت‌های [موضوعی] دو ویژگی دارند، یک ویژگی از سنت مطلق و یک ویژگی از سنت مشروط گرفته‌اند.در کوتاه مدت قابل تخلف هستند اما در درازمدت قابل تخلف نیستند. شهید صدر سه یا چهار نمونه برای سنت های موضوعی ذکر می‌کند. یکی از آنها سنت دین است. یکی از آنها سنت ازدواج است. و سومین سنت قیمومت مرد بر زن است. چهارمین سنت، سنت استخلاف است.

حال اینجا جای بحث هست که این سنت استخلافی که شهید صدر مطرح می‌کنند همان سنت دین است یا نه سنت چهارمی است. حالا این را [امید داریم که ] در آخر بحث به آن برسیم و تنقیح کنیم. یعنی سنت چهارم است یا همان سنت اول.

تبیین سنت موضوعی دین و استخلاف

از دین شروع می‌کنند. یعنی در قالب بیان سنت دین که یک سنت موضوعی است می‌فرمایند این [سنت] توضیح داده نمی‌شود مگر اینکه ما بحث عناصر مجتمع را تدوین کنیم، و رابطه این عناصر و قوانین حاکم بر این عناصر را تبیین کنیم، آنوقت خواهید دید که دین به عنوان یک سنت محسوب می‌شود.

تفاوت دین به مثابه یک شریعت، و دین به مثابه یک سنت تکوینی

لذا در اول بحث ایشان می‌آیند دو موضوع را کاملا باز می‌کنند و یک خط فاصلی بین این دو موضوع مطرح می‌کنند که ما دین را دو گونه می‌توانیم نگاه کنیم. دین به عنوان یک تشریع الهی که خدا برای بشریت تعیین کرده است. این یک روی سکه ویک بعد دین است. اما دین یک بعد دوم هم دارد و آن این است که دین به عنوان یک سنت از سنتهای زندگی و تاریخ و مقوم اساسی از مقومات جهان تکوین است.

در دین ما یک بعد تشریع و قانونگذاری داریم وخدا این قانون را جعل کرده است. حال این قانونی که خدا قرار می‌دهد بر چه اساسی است؟ بگذریم از بحثهای کلامی که خدا بر اساس مصالح ومفاسد برای انسان قانونگذاری می‌کند وانسان را ملزم می‌کند به اجرای این قانون و اگر یک کسی از این قانون تخلف کند از این بعد فقط یک معصیت کار است. یعنی از این حیث که تشریع الهی را زیر پا گذاشته یک آدم متمرد برخداست و مثلا مستحق عذاب جهنم است. چون متخلف از قانون است. مثل کسیکه از قوانین رانندگی تخلف می‌کند و جریمه می‌شود.

اما یک بعد دیگر این قضیه را اگر نگاه کنیم [می‌بینیم] کسیکه یاد گرفت از قوانین رانندگی تخلف کند یا سر پلیس را کلاه بگذارد، منهای جریمه‌هایی که باید بدهد، آخر و عاقبت کار این آدم چه خواهد شد؟. مثلا گفته می‌شود این انسان با روحیه تمرد تربیت خواهد شد که فردا هم اگر یک مطلب حقی به او گفتند او اصل را بر تمرد قرار می‌دهد. یعنی اصل را بر مشاکسه و معارضه قرار می‌دهد و نمی‌تواند یک شهروند خوبی باشد. یک چنین آدمی به مرور زمان حتی اگر جریمه هم بپردازد ممکن است دیگر از سر به سر پلیس گذاشتن و جریمه دادن لذت ببرد و این را به عنوان یک افتخار و مثلا یک رکورد در این زمینه تلقی کند. مثلا می‌گوید من مرد شماره یک ایرانم [در این زمینه!]. و به عنوان یک افتخاری برای خود محسوب کند و لذت ببرد. یک چنین آدمی خروجی کارش یک خروجی تکوینی است نه خروجی تشریعی. یعنی از لحاظ تشریعی و قانون گذاری هیچ مسأله‌ای ندارد. هر چه تخلف کرده جریمه پرداخت کرده است.

ایشان یک چیزی شبیه این می‌فرماید که دین قابل تخلف است ولی این قابلیت تخلف برای انسان نسبت به دین و اینکه دین در زندگی انسان جایگاه مناسب نداشته باشد و به حاشیه برود به جز جریمه‌هایی که مترتب بر تخلف از تشریع هست، می‌دانید چه فاجعه‌ای برای زندگی انسان به وجود می‌آورد؟ انسان به دور از دین، انسانی است که - توضیح از بنده است- هویت خودش را از دست می‌دهد. یک انسانی است که مسخ می‌شود. حتی از آن مرحله عادی انسانیت یعنی کمترین درجات انسانی که همه در آن مشترک هستند که انسان فطرتی دارد و بالاخره حسن و قبح‌هایی که همه عقلاء دارند تشخیص می‌دهند، از این انسان نرمال وطبیعی هم پایینتر می‌رود. به تعبیر قرآن ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ (انعام 179) می‌شود. خود به خود به یک [حیوان] وحشی تبدیل می‌شود. یک چنین انسانی در درازمدت اگر از دین تخلف کند ممکن است، ولی کار به جایی می‌رسد که جامعه بشری در دراز مدت امکان تخلف از دین را نخواهد داشت و نخواهد پذیرفت.

خوب، این یک نتیجه تکوینی است. یعنی دور شدن از دین در کوتاه مدت ممکن است. مثال می‌زنم: ممکن است یک جامعه ملحد و به دور از پرستش خدا، هفتاد یا هشتاد سال چنین سر کند، ولی این جامعه ناچار می‌شود در آخر کار به خدا برگردد. مثل کِشی است که در اختیار شماست یا شما را در یک جایی می‌گذارند بعد یک وسیله‌ای سوار می‌شوید که این می‌تواند از مرکز فاصله بگیرد اما این فاصله محدود است. یک کش برایش گذاشته ‌اند که با این کش شما تا پنجاه متر می‌توانید از مرکز فاصله بگیرید ولی بیشتر نمی‌توانید فاصله بگیرید. نه این کش بریده می‌شود که شما کلا جدا شوید و نه می‌توانید آن را به دلیل اینکه شما باید یک نیروی فوق العاده مصرف کنید [دائما] دور از مرکز نگه دارید. آن را هم نمی‌توانید. در نتیجه بعد از یک مقدار فاصله گرفتن، سریعا مجبورید به مرکز برگردید. جامعه مارکسیستی هفتاد سال، صد سال از خدا و از تدین فاصله گرفت لکن به شرایطی گرفتار شد که ناچار شد به آن مرکز اصلی برگردد. پس در دراز مدت قابل تخلف نیست، و دین را نمی‌شود رها کرد و در دراز مدت باید به دین برگشت.

تبیین موضوع استخلاف انسان از زاویه سنت موضوعی

این را اگر بر سنت استخلاف بخواهیم تطبیق کنیم می‌گوییم: انسان اگر خلیفه خدا نباشد و این خلافت را قبول نکند در کوتاه مدت می‌تواند یک انسان معمولی بوده و در همین محیط دنیا زندگی کند و روابط اجتماعی خود را بدون دین و بدون حضور خدا مدیریت کند، ولی این تا حدی ممکن است. بعد به جایی می‌رسد که خود به خود جنبشی مثل جنبش وال‌استریت خردش می‌کند. و او را زیر مِهمِیز خودش له‌ می‌کند و مجبور می‌شود که به آن فطرت خودش که فطرت خدا‌خواهی است، بازگردد. پس خدا گریزی در عین اینکه در کوتاه مدت مطرح می‌شود ولی در درازمدت خدا گرایی همان اصل حاکم است، که حتی در آن حالت خدا گریزی که فاعلیت خدا گرایی ضعیف است اما به خاطر اینکه این خدا گریزی در برابر خدا‌گرایی تاب نمی‌آورد، بالاخره خدا گرایی می‌آید و مسلط می‌شود. پس در دراز مدت دین غیر قابل تخلف است یا همین استخلاف، که گفتیم ممکن است تعبیر دیگری از سنت دین باشد. و ممکن است نه، آن را سنت دومی حساب کنیم.

انسان اگر خلیفه خدا نشد و تخلف کرد این ممکن است. همین طوری که الآن درجوامع بشری کل جوامع لائیک یا متدین اما در واقع لائیک، دین را از زندگی جدا کردند و دین را فردی کردند و حاکمیت دین را کنار گذاشتند و در نتیجه خلیفه بودنشان برای خدا را فراموش کردند. این انسان اصالت و مرکزیت پیدا می‌کند. به تعبیر قرآن انسان خودش خدای خودش می‌شود: ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاه إلٰه﴾ (جاثیه 23) می‌خواهد اما إلٰه خودش است. این انسان چقدر می‌تواند إلٰه خودش را خودش قرار دهد؟ چقدر با این الگو انسان می‌تواند تعامل کند و دوام بیاورد؟.

بعد شهید صدر در بحث‌های بعدی وارد عمق این جریان می‌شوند که اگر انسان خودش إلٰه خودش را خود قرار داد یا یک إلٰه بزرگتری (بزرگتر از خودش) اما باز یک إلٰه محدود قرار داد، سرنوشت فرد و جامعه به کجا کشیده خواهد شد؟ وچقدر می‌تواند در برابر این اولوهیت کرنش کند و تاب بیاورد؟ وچرا شکست می‌خورد؟ و در درون انسان و فطرت انسان چه عناصری تعبیه شده که نمی‌گذارد این انسان تا ابد إلٰهه‌ای متعدد و محدود قرار بدهد؟.و بعد به اینجا می‌رسند که یگانه چیزی که عطش فطری انسان را سیراب می‌کند به دست آوردن یک إلٰه نا محدود است. واین إلٰه نامحدود و مطلق، خداست.

این بیان برای توجیه اینکه دین یک سنت موضوعی است [کاربرد دارد]. یعنی خدا گرایی در فطرت انسان نهادینه شده و انسان نمی‌تواند یک إلٰه محدودی را برای خود انتخاب کند باید به دلیل نیاز فطرت، یک إلٰه نامحدودی را انتخاب کند ودر پشت سر او حرکت کند. که اگر این کار را کرد انسان خلیفة الله می‌شود. و سنت خلافت هم اینجا می‌شود یک سنت موضوعی. یعنی مجبور است به عنوان خلیفة الله حرکت کند. پس خلافت دو بعد پیدا کرد: یک بعد تشریعی، یک بعد تکوینی. بعد تشریعی‌اش این است که خدا خواسته و برای انسان مقرر کرده که تو خلیفه من باشی ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾(بقره 30). یک قسم جعل به معنای تشریع است. یک قسم از جعل هم به معنای تکوینی است. ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾(بقره 30) یعنی من این خلافت تو را در متن خلقت نهادینه کردم و در درون فطرت تو این جایگاه خلیفة اللهی را نهادینه کرده‌ام. و اگر از او بگریزی وتخلف کنی فقط در کوتاه مدت می‌توانی، اما بعدا این سنت‌ها تو را وادار می‌کنند که به مرکز برگردی. به همین مرکزیتی که من تعیین کردم. تکویناً ناچار می‌شوی. شرائط روزگار تو را به مرکز برمی‌گرداند. من لم یؤدبه الأبوان أدبه الزمان، اگر شما مؤدب به این ادب و این تشریع الهی نشوید ناچار می‌شوید در دراز مدت کرنش کنید وبرگردید و با اختیار خودتان این قرار و این تشریعی که مبتنی بر این نظام تکوینی است، همان را انتخاب کنید. یعنی چکش روزگار این قدر روی سر شما می‌زند تا اینکه شما خاضعانه وملتمسانه برگردید به این جایگاه طبیعی.

این کل تصویری است که از سنت دین و سنت استخلاف از بیان شهید صدر به دست می‌آید.

ادله سنت دین و سنت استخلاف

ادله ایشان هم ادله قرآنی است. یعنی ایشان کل این جریان را از دو آیه استظهار می‌کنند. از دو آیه مهم به دست می‌آورند. یکی آیه شریفه ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾ (بقره/ ۳۰)

یکی هم آیه شریفه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا﴾ (احزاب/ ۷۲).

بعدا خواهیم دید استظهار از این آیات به چه سبک و روشی است (که خودشان در تفسیر موضوعی داشتند و چگونه اینجا اجرا شده) ولی می‌فرمایند من نمی‌توانم برای شما بیان کنم که دین سنت تکوینی موضوعی است یا استخلاف سنت تکوینی موضوعی است، مگر اینکه برویم عناصر جامعه را بشناسیم. رابطه این عناصر را با هم ببینیم وببنیم آن بعد متغیر در این عناصر کدام بعد است وچقدر تاب تغیر وامکان تغیر دارد.

ابتنای بحث سنت دین و استخلاف، بر بحث عناصر جامعه

باز در اینجا خلاصه آن کلام ایشان را می‌گویم که بعد در مطالعه‌ای که می‌کنید [لابلای مطالب] گم نشوید. ایشان می‌فرمایند عناصر جامعه سه عنصر ثابت هستند.یا دو عنصر. (چون تعبیر ایشان متفاوت است و باید معنای کلام ایشان را از اختلاف تعبیر خوب در بیاوریم و بگوییم مثلا به لحاظ حیثیت‌های مختلف دو تا و سه تا کردند).

دو تا عنصر ثابت در جامعه هست که انسان و طبیعت است. یا بگوییم سه تا: انسان و انسان و طبیعت. به لحاظی می‌شود گفت سه تا، به لحاظی می‌شود گفت دو تا.

حال یک عنصر دیگری هم هست که رابطه بین این عناصر است. اصل این رابطه لابد منه است. یعنی باید انسان با انسان با طبیعت رابطه داشته باشد، و در همه جوامع هم این رابطه وجود دارد. باز این هم ثابت است. اما یک عنصر متغیر هست و این جابه‌جا می‌شود و آن چیست؟ آن نوع رابطه بین این عناصر هست. حال این نوع رابطه را ایشان اینگونه تعبیر می‌کنند که گاهی این رابطه اطرافش سه تاست و گاهی اطرافش چهارتا است. لذا می‌گویند دو صیغه داریم یک صیغه ثلاثی برای رابطه داریم و یک صیغه رباعی. منظور از صیغه ثلاثی یعنی رابطه‌ای که اطراف آن سه عنصر است: انسان و انسان و طبیعت. فقط بین این سه عنصر رابطه هست. این یک نوع رابطه است. اما گاهی صیغه ما رباعی است: انسان و انسان و طبیعت و خدا. شد چهار عنصر. پس رابطه در هر دو جا هست. اما نوع رابطه از لحاظ اینکه اطراف رابطه زیادتر شده‌اند [تغییر می‌کند]. شما اگر کمی دقت کنید رابطه‌ای که سه پایه دارد با رابطه‌ای که چهار پایه دارد از لحاظ هندسی یک نوع است یا دو نوع؟.

وحتی ماهیتا هم دو نوع رابطه است. لذا در اصول در بحث معنای حرفی گفته می‌شود که قوام معنای حرفی [به اطراف آن است]. چطور می‌گوییم فی با الی هر دو آنها با اینکه حرف جر هستند ولی ماهیتشان با هم متفاوت است، [اینجا هم تفاوت ماهوی داریم]. بلکه بالاتر، وقتی می‌گوییم سرت من البصرة الی الکوفة و می‌گوییم سرت من الکوفة الی البصرة، کوفه و بصره دو طرف علاقه هستند، ولی کوفه یکبار مبدأ این سیر شده ، و یکبار منتهای این سیر. با اینکه مِن در هر دو جمله آمده اما می‌گویند مِن اول ماهیتا با مِن دوم متفاوت است. چرا؟ چون قوام این رابطه و معنی حرفی به اطراف آن است. آن اطراف مقوم هستند. یعنی مقوم مِن اول غیر از مقوم مِن دوم است. به همین خاطر گفتند که وضع حروف بر نوع ثالث است. یعنی وضع عام و موضوع له خاص. یعنی این سرت من البصرة غیر از سرت من الکوفة است.

اینجا هم همینطور است. رابطه ثلاثی بین انسان و انسان و طبیعت ماهیتاً وهویتاً با رابطه انسان و انسان و طبیعت و خدا که چهار بعدی است، متفاوت است. لذا این تعبیر صحیح است که بگوییم رابطه ثابت است اما نوع رابطه متغیر است. ولی این نوع رابطه یک صفت کمالی نیست، نوع رابطه یک صفت عرضی رابطه نیست، بلکه در هویت و طینونت این رابطه موثر است. لذا شهید صدر می‌فرمایند که تصور نشود که خدا یک عنصر زائدی است که به این رابطه اضافه شده است. می‌گوید به قدرت خود خدا در اینجا با اینکه خدا جزئی از این سه عنصر تشکیل دهنده جامعه نیست، ولی ورود خدا و اضافه کردن خدا به این رابطه، هویت این رابطه را آنچنان متفاوت می‌کند که می‌توانیم بگوییم صیغه ثلاثی با صیغه رباعی کاملا دو چیز هستند. دو چیز متباین هستند. درست است که خدا در جامعه نیست وحضور فیزیکی ندارد، ولی حضور خدا در این رابطه، نوع رابطه «انسان با انسان» را از این صیغه تا آن صیغه متفاوت می‌کند.

مصداق این حرف [را اینطور توضیح می‌دهند:] رابطه انسان با انسان بر اساس صیغه رباعی یعنی با حضور خدا، انسان می‌شود خلیفة الله و امانت دار خدا و حافظ منافع آن انسان [دیگر]. اما تا خدا را از این معادله برداریم انسان می‌شود ظالم وستمگر و سوء استفاده کننده از برادر انسان خودش. پسر از پدر و پدر از پسر و مادر از پسر و پسر از مادر وبرادر از برادر دیگر این رابطه برادری [نخواهد بود]. لذا

در اینجا اگر خدا را از این رابطه برداشتید رابطه مستغِل ومستغَل، استثمار کننده و استثمار شونده، شکل می‌گیرد. اما در صیغه رباعی رابطه انسان با انسان ، انسان حریص بر آن برادر خودش، انسان ایثار کننده نسبت به برادر خودش، انسانی که حافظ منافع آن انسان دیگر است، انسانی که خدمتگزار آن دیگری است، انسانی که امانت دار آن می‌شود. چقدر هویت این دو رابطه کاملا متفاوت شده است؟ از زمین تا آسمان. اینجا انسان حافظ منافع وآنجا انسان چپاول کننده برادر مؤمنش می‌شود. نوع این دو رابطه اینقدر متفاوت هستند.

لذا می‌فرمایند که این صیغه رباعی ماهیتاً وهویتاً با صیغه ثلاثی متفاوت است. چرا؟ چون قوام این سه رابطه اولا متفاوت شد، و بعد تأثیری که این خدا به عنوان آن اساس هستی و ولی مطلق و کسی که آن کمال مطلق است، وقتی وارد این معادله می‌شود این کمال مطلق روی کل این رابطه بین عناصر هم اثر می‌گذارد. رنگ می‌دهد. ﴿صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً﴾(بقره 138). رنگ خدایی می‌گیرد. به تعبیر بنده یعنی [تحقق مفاد]: عبدي‌ أطعني‌ أجعلك مثلي، أنا حيّ لا اموت اجعلك حيّا لا تموت، أنا غنيّ لا أفتقر أجعلك غنيّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء يكون أجعلك مهما تشاء يكون.تو هم کپی این کمال مطلق می‌شوی. خودش نمی‌شوی ولی رنگ او را می‌گیری. صِبْغَةَ اللَّهِ را شما به خود می‌گیرید. صبغه الهی که به خود گرفتی شما هم می‌شوی امین، صادق،عالم، حکیم، رحیم، رؤوف، و همه این صفات خدا را. یعنی تجلی اسماء حسنی الهی می‌شوی. همانطور که در روایاتی که وارد است می‌خوانیم نحن والله الاسماء الحسنی یا نحن وجه الله. این کجا و کارتر ونمی‌دانم دیک چنی و اوباما و اینها کجا؟ اصلا چه ربطی به هم دارند؟ صورتش صورت انسان است ولی هویت وماهیت این انسان با آن کاملا متفاوت است.

در نتیجه چه اثری می‌گذارد اینکه اگر صیغه رباعی شد ایشان می‌فرماید رابطه ها کلا متفاوت می‌شود. رابطه انسان با انسان با طبیعت کلا متفاوت می‌شود. این رابطه عامل رشد و تعالی و تکامل انسان می‌شود و یک مسیر بی نهایتی را انسان طی می‌کند به سمت کمال. اما آن صیغه ثلاثی رابطه استثمار کننده و استثمار شونده می‌شود. که بعد انسان به مرور زمان سقوط پیدا می‌کند. به تعبیر قرآن ﴿كَلَّا ۖ بَلْ ۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ (مطففین 14) این انسان مسخ می‌شود و از انسان بودن ساقط می‌شود. آن هم ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ (اعراف 179) و مسخ می‌شود وچنین جامعه‌ای که مسخ می‌شود دیگر این جامعه، جامعه بشری نمی‌ماند، و باید برگردد. یعنی زیر مهمیز روزگار اینقدر این جامعه ضربه می‌خورد که یا نابود بشود - دو گزینه بیشتر ندارد- واین عذاب استیصال که در امم آمده است این گزینه است. یا نه، بنا نیست این جامعه نابود بشود، که باید برگردد. شق ثالثی ندارد. یا باید نابود شود یا باید برگردد. برگشت یعنی همان سنت موضوعی. یعنی عدم امکان تخلف از این صیغه رباعی عدم امکان تخلف از سنت استخلاف [در درازمدت]. باید برگردد و خلیفة الله شود.

بعد از صد سال استعمار وخلاصه فرار از دین و حضور تز جدایی دین از سیاست [در جوامع بشری]، آخر اسلام دارد برمی‌گردد به جامعه بشری. حتی اگر صریحا نگویند اسلام را می‌خواهیم قلبا اسلام را می‌خواهند و خدا را می‌خواهند و این حضور خدا در جامعه را با عمق وجود خودشان می‌خواهند. چون با فرار از این خدا دیدند که هیچ چیز عایدشان نشد، حتی در ایده‌آل‌ترین وضعیت که آزادی کامل انسان و دموکراسی حاکم باشد به جز استثمار و استعمار و به جز ظلم وستمگری هیچ رابطه دیگری در این جهان بشریت وجود ندارد، پس باید برگردد.

این یک تفسیر است. یعنی [بیان دورنمایی از ] نظریه و عناصر تشکیل دهنده آن از چه زاویه؟ از زاویه تعریف سنتها. این زاویه اول بحث شهید صدر بود. [یعنی] سنت موضوعی دین و استخلاف چگونه مصداق این سنت طبیعی می‌شوند؟ این تبیین شد.

واما اگر بخواهیم وارد عمق این بحث شویم یعنی عناصر جامعه را بگوییم، رابطه میان این عناصر را بگوییم، بعد سنتهای حاکم بر این دو رابطه یا سه رابطه را بگوییم، و روند تعامل این عناصر با یکدیگر بر اساس رابطه در صیغه ثلاثی و رابطه در صیغه رباعی را با هم مقایسه کنیم، وارد بحثهای عناصر مجتمع می‌شویم. شهید صدر چندین بحث را به طور پی در پی تقریبا تا آخر بحث که بحث الگوها وبعد آلهه متنوع ومتعددی که انسان برای خودش انتخاب می‌کند به طور مفصل بحث می‌کنند، و برای خواننده و پژوهشگر ملموس می‌کنند که در عمق وجود انسان این رابطه‌ها چه فعل وانفعالی به وجود می‌آورد، وچگونه رابطه‌ای که بر اساس خدا گریزی استوار شود به اضمحلال انسان و نابودی انسان و یا ضرورت برگشت انسان منتهی می‌شود.

و اگر رابطه‌ای بر اساس خدا گرایی باشد این موجب تکامل جامعه انسانی می‌شود ونشان می‌دهد که امکان تخلف از این سنت وجود ندارد ولی با این تبیین به عمق وضعیت جامعه وارد می‌شوند ویک تصویر بسیار دقیقی از نظریه اجتماعی قرآنی برای انسان عرضه می‌کنند که این تبیین‌ها پایه می‌شود برای آنچه که در کتاب الاسلام یقود الحیاه: خلافة الانسان وشهادة الانبیاء آمده است. این به منزله مبانی و زیربناهای فکری آن نظریه مطرح می‌شوند.

سطوح سه گانه طرح نظریه اجتماعی شهید صدر در آثار ایشان

پس ما می‌توانیم بگوییم شهید صدر در حقیقت در سه سطح این نظریه را مطرح کرده است: یکی مبانی علمی این نظریه که در تفسیر موضوعی آمده است. یکی خود تبیین نظریه که در الاسلام یقود الحیاه آمده است، و در آنجا سطح سوم از مطرح شدن نظریه را که این نظریه چگونه عملی و کاربردی می‌شود و در یک نظام سیاسی خودش را نشان می‌دهد را هم در آخر بحث لافة الانسان وشهادة الانبیاء آورده‌اند، و هم در مشروع دستور الجمهوریة الاسلامیت این را ترجمه [عملیاتی] کردند و به صورت یک صیغه قانونی وقابل اجرا در یک نظام اجتماعی مطرح کردند.

وبه این ترتیب، یک سیکل متکاملی از یک بحث نظریه پردازی که از کجا شروع شده، از چه مبانی و به چه راهکارهای عملی می‌انجامد ما را راهنمایی کردند.

و در حقیقت یک روش جدید در تفقه و یک سطح بالایی از تفقه که به عمق بحثها و ریشه های بحث‌ها توجه می‌کند و در این توجه، تحلیل جامع را نیز مطرح کند و بعد این تحلیل را به منصه عمل می‌تواند ترجمه کند، [رهنمون شدند].

و فکر می‌کنم این یک افق بسیار بالایی و افق بسیار جدیدی در بحثهای نظریه پردازی وحتی بحثهای فقهی است. یعنی بحث فقهی‌ای که مبتنی بر نظریه پردازی باشد باز از یک نوع خاص خواهد بود که حق تقدم وحق این نوع از ابتکار از آن شهید صدر است، هر چند ما مشابه این بحثها را در بحثهای علامه و شهید مطهری هم می‌بینیم اما به این سبک در خصوص بحث اجتماعی، این انحصاری شهید صدر است.

والحمد لله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.