استاذ سیدمنذر حکیم

درس خارج فقه

90/07/17

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: فهم اجتماعی از نصوص شرعی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ‌

وَ الْعَصْرِ ﴿1﴾ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ ﴿2﴾ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿3﴾[1]

این سوره مکی است. و از سوره های بسیار قدیمی و اولیه ئر نزول است که می بینيد در این سوره ی کوتاه مخاطب اولیه ظاهراً انسان است انسان بما هو فرد که می فرمايد إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ.[2] انسان بما هو انسان ظاهراً همین است.

ولی بعد وقتی می خواهد انسان را از خسران بیرون بیاورد. انسانی را که در ميان جمع است از خسران بیرون می آورد .

کما اين که اگر دقت کنيد آيه نمی فرمايد : « ان الانسان لفی خسر الا الذی آمن و عمل و تواصی ...» خود متن این است.

اما اين که این متن چرا این گونه است؟

می توانیم در تحلیل ـ با توجه به توضیحی که گذشت ـ بگوييم آن چه که واقعیت دارد انسان در جمع (جامعه) است.

انسانی که اصالت دارد و خصوصیات خاص خودش را داراست، اما با این پيش فرض که اين انسان در جمع زندگی می کند و تکامل پیدا می کند. وتکامل فردی منهای جمع اصلاً شاید قابل تصور نیست.

بحث را اگر ببريم به مراتب عميق تر که می گویند: انسان مدنی بالطبع است، یا مدنی بالاستخدام است .

یعنی چون انسان حب ذات دارد و دوست دارد دیگران را تسخیر کند و به دليل نیازهای متنوع خودش ـ که نمی تواند همه اینها را خودش به تنهايی تأمین کند ـ دیگران را استخدام می کند.

به عنوان مثال ازدواج می کند. و از دیگران کمک می گیرد.

از سوی ديگر اين انسان بر فرض اگر اینچنين هم نبود، و فرضا خودش هم بتواند کارهایش را انجام بدهد، این انسان طوری آفریده شده که تعلق و انس به دیگری دارد و باید داشته باشد کما اين که می گويند انسان از إنس از أُنس.

چنان که در سوره علق می فرمايد:

«خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ»[3]

یک معنای علق نطفه است که «تَعلِقُ بالرّحِم».

یک معنای عمیق آن این است که انسان فقط ماده نیست انسان یک روح است، یک وجودی است فراتر از ماده، و این وجود فرا ماده یک وجود تعلّقی است.

در فلسفه هم شما می خوانید انسان یک ممکن الوجودی است که کمال تعلق را به واجب الوجود دارد. اصلا نمی تواند غیر از این باشد، یعنی تعلق موجودی که سراسر نیاز است، به یک بی نیاز مطلق. و به تعبير ديگر تعلق و نیاز مطلق به بی نیاز مطلق.

در زندگی اجتماعی هم خداوند انسان را همين طور قرار داده ـ يعني با تعلقات، تعلق به غیر ـ، و در این فضا بايد انسان نشو و نما پیدا کند و متکامل شود.

این هم از لحاظ بُعد فلسفی. که طبیعت انسان تعلقی است. آن هم از نوع تعلق انسان به سایر انسانها.

علاوه بر آن اگر در ساختار جسمی انسان شما تأمل کنيد:

گوش، چشم، زبان اصلاً اینها بزرگترین دلیل هستند.

اگر انسان در رحم مادر متکامل می شد می گویند نه به چشم نياز داشت نه به گوش و نه به زبان، اینها را در اختيار او گذاشته اند تا وقتی به دنیا آمد با دیگران مرتبط شود و ارتباطاتش را به واسطه ی این ابزارها تنظیم کند.

انسان به طور طبیعی به غیر نیاز دارد، و ساختار جسمی او به گونه ایست که در جمع باید باشد و با غیر بايد باشد.

پس هم از لحاظ جسمی هم از لحاظ غریزی هم از لحاظ معنوی انسان چنین موجودی است.

حال شما بیایید فرد منهای جمع را تصور کنید بعد برای او حکم صادر کنید.

نتيجه می شود: موضوع غیر واقعی و یک حکم برای موضوع فرضی.

از اینجاست که مشکلاتی بوجود می آید و در مقام اجرا بین احکام يا فتاوایی که فقها گاهی از ظاهر نص استنباط می کنند و با واقعيت خارجی تطابق حاصل نمی شود.

در حقيقت علت آن است که چون این انسان را منهای جمع می بینند و او را خارج از فضای واقعی او که حضور در ميان اجتماع است تصور می کنند، ممکن است یک اطلاقاتی از این متون به دست بیاورند یا ادعا کنند و با این اطلاقات یک مجموعه احکام فوق واقعیت و بیش از توان انسان برای انسان تعيين کنند، بعد بگویند «الضرورات تتقدر بقدرها[4] » حکم این است که شما باید این تکلیف را انجام بدهيد. ولی حال که این کار را نمی توانيد انجام بدهيد، حالا تخفیف داده می شود (امتناناً).

آيا اين گونه است ؟

یا اساسا از اول امر حکم این گونه است ؟

واقع آن است که چون انسان در جمع زندگی می کند از اول تکلیفش مشخص است یعنی تکليف او تکلیفی است که متناسب با جمع باشد.

اين که می فرمايد: «لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا[5] »

این وسع شامل تمامی شرايط محيط به انسان است، اعم از شرايط محیطی و اقتضاءات زیست محیطی و امکانات تکوینی انسان و... همه اینها دست به دست هم می دهند و وسع انسان را تعیین می کنند.

لذا در حج به عنوان مثال می گویند استطاعت.

استطاعت مالی، استطاعت بدنی، استطاعت عرفی، استطاعت عقلی.

می گویند استطاعت عقلی ممکن است یک آدم مریض بتواند برسد به مکه، ولی اکنون که به سختی بايد برود آیا تکلیفی بر او هست؟

آيا همين کافی است که به سختی به مکه برود و نایب بگیرد و یا نایب بفرستد چون نمی تواند اعمال را انجام دهد. نمی تواند طواف کند. نمی تواند عرفات برود. و...

این مؤثر است در این که فقیه بیاید برای این شخص عجز درست کند:

خوب عجز تکوینی که نیست

پس عجز عرفی

بعد از آن عجز تشریعی

و...

که بستگی به نگاه فقیه دارد که چه نوع قدرت و عجزی را ملاک در ثبوت تکلیف یا سقوط تکلیف بداند.

از این نمونه ی آیات قرآنی که می فرماید:

«وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى[6] [7] [8] [9] » (هيچ کس بار گناه ديگری را به دوش نمی گيرد)

این هیچ منافات ندارد با این که این فرد در جمع و در جامعه دیده بشود، ولی خودش مسئول و پاسخگوی اعمال خودش است.

و این دلیل بر نگاه فردی دين به انسان نیست.

این یک آیه از آیات مکی بود از آیات مدنی که در سوره آل عمران داریم و شاید وسیع ترین آیه است که در باب تکالیف می توان تصور کرداين آيه است:

«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ[10] »

در اين آيه اساسا بحث تعلق به امت دارد «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»

و يا اين آيه که می فرمايد:

«وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[11] »

کل تکالیف را در بر می گیرد، همه معروفها و همه منکرات، یعنی همه واجبات و همه محرمات، همه مستحبات و همه مکروهات جا دارد که در این عنوان مدّ نظر باشند، و شارع برای تحريک نسبت به همه خیرات و همه خوبی ها و دوری از همه بدی ها یک برنامه کلان می دهد.

اين برنامه را به چه کسی می دهد؟

مخاطب امت است. در حالی که می توانست این را به فرد خطاب کند.

این خطابهای به جمع در قرآن کریم بسیار زیاد است یعنی طوری نیست که شما بگویید استثنا است.

یک بحثی را دیروز در اینترنت دنبال می کردم در همين موضوع فقه اجتماعی، دیدم که یکی از آقایان ادعا کردند که بيشترين مباحث فقه شیعه اجتماعی است.

اساسا این تقسیم به فردی و اجتماعی شاید تقسیم صحيحی نباشد.

چرا ؟

به عنوان نمونه در نماز که يک امر فردی است. شما فرد هستید با خدا صحبت می کنید. در عین این که با خدا صحبت می کنید می گویید «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ[12] » به صيغه ی جمع وارد شده است.

سوال اين که چرا اين گونه است چرا نمی فرمايد: «ایاک أعبد» ؟

در حالی که شما تنها هستید در جمع نیستید ولی شما را در جمع حساب کردند.

«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴿﴾اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ[13] »

این خصوصی ترین و فردی ترین کاری است که در شریعت داریم که امری است بين فرد و بين الله. چرا جمع را داخل می کند؟

آيا این اتفاقی است؟

يا مقصود آن است که در فرهنگ سازی باید بدانید شما در ضمن یک مجموعه خدا را عبادت می کنید و این واقعیت دارد، مشروعیت دارد. و ضرورت دارد. و شما در این جمع باید حرکت کنید.

در حج نيز اين گونه است در عين این که فرد انجام می دهد ولی در حج شما می بینید تکالیف خیلی جنبه ی اجتماعی دارد و یا تکلیفی است فردی که به اجتماع منتهی می شود.

«وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَ عَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ[14] »

همه باید جمع شوند در زمان واحد در مکان واحد و از همه ی دنیا یعنی چه ؟

یعنی یک تکلیف اجتماعی. در حالی که افراد مخاطب هستند ولی این تکلیف يک تکليف جمعی است.

برگردیم به کلیه تکالیف کفایی. واجبات کفایی را حساب کنید. همه آنها از این نوع هستند.

در واجبات کفایی می گویند اگر شما انجام ندادید، همه مقصر هستند. همه مسئول هستند.

چرا همه مقصر هستند؟

همه مسئول هستند یعنی این که همه مکلف هستند پس تکلیف برای همه و بر دوش همه است «ولا یسقط» تا زمانی که هدف محقق شود و آن متعلق بوجود بیاید.

پس تکالیف و واجبات کفاییه بزرگترین دلیل است بر اين که ما تکاليف اجتماعی داریم.

یعنی جمع و جامعه باید آن را بوجود بیاورد و اگر وجود نیاورد مقصر حساب می شود.

در حج هم همینطور است شما می بینید اگر هیچ کس مستطیع نبود. می گويد: حاکم اسلامی باید جوانهایی که توانمند هستند و می توانند حج بروندرا، به آنها متاع بدهد، زاد و راحله بدهد و آنها را به حج بسیج کند چون اگر این چنین شد سالی حج انجام نگرفت هلاکت شما حتمی است چنان که امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

«اللّٰهَ اللّٰهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ، فَلَا يَخْلُو مِنْكُمْ مَا بَقِيتُمْ؛ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا[15] »

پس باید هر سال حج داشته باشیم.

تا زمانی که افراد داوطلبانه می روند این واجب محقق است اما زمانی که نمی روند و يا امکان رفتن نیست، نظام مکلف است.

پس اگر یک نگاهی بیندازیم به کلیه احکام اسلامی، در باب عبادات، عقود، ايقاعات و احکام مصطلح، می بینید در کلیه اینها اساسا «فردِ در ميان جامعه» مطرح است. حتی در خصوصی ترین و فردی ترین تکالیف. چه رسد به تکالیفی که دو بُعدی هستند مثل نماز جماعت.

در نماز جماعت شما دارید نمازی می خوانید با خدا مرتبط هستید امّا در جمع باش و مرتبط باش فردی است ولی این فردی است در عین این که در جمع باشد.

نماز جمعه هم همینطور. نماز عید هم همینطور. بحث خمس و زکات. صدقات و انفاق و...

انفاق به چه کسی ؟ صدقه به چه کسی ؟

آن کسی که استحقاق این صدقه را دارد يک فرد است در جامعه، یعنی همیشه تکلیف مستقیماً به فرد متوجه است ولی برایند این تکلیف و مسیری که این تکلیف طی می کند و هدفی که دنبال می کند یک هدف اجتماعی است.

مثل بحث تقسیم ثروت در جامعه با صدقات و انفاقات و کفارات و خمس و زکات و امثال اینها. فرد مکلف است ولی برای چه؟ برای جامعه است. عدالت اجتماعی دنبال می شود تا برسید به مثل قضاوت.

قاضی برای چه کسی قضاوت می کند؟

قاضی برای مدعی و مدعی علیه. می شوند جمع. شدند سه نفر. اگر شهود هر کدام را بیارید می شود هفت نفر.

یک کار اجتماعی باید انجام دهید حل و فصل منازعات.

حل و فصل منازعات یعنی چه؟ یعنی یک کار اجتماعی.

پس اکثر احکام ما بلکه می خواهیم ادعا کنیم که کلیه احکام ما حتی اگر عنوان مستقیم و مخاطب اولیه اش فرد است. ولی این فرد در جامعه است.

و لهذا تعبیر شهید صدر این بود:

«الفهم الاجتماعی للنص»

یک نصی که الآن در آیات و روایات آمده فهم شما از آن باید یک فهم اجتماعی باشد حتی اگر تکلیف فردی است.

اگر غیر این شد می شود یک موضوع غیر واقعی و ذهنی و به همان نسبت، نسبت دادن حکم به آن موضوع غیر واقعی می تواند از واقعیت فاصله داشته باشد و صد در صد مطابق با او نباشد ممکن است انطباقش عموم و خصوص من وجه باشد.

به همین خاطر است که به مواردی مواجه می شويم که موجب سؤال می شود برای ما. یعنی با تشریع، با اهداف تشریع، با خط کلی تشریع ناسازگار است.

یکی از فقهاء می فرمود:

من مهریه ای که هشتاد سال پیش برای همسرم تعيين کردم دو هزار تومان بود، که با آن می توانستیم یک ساختمان چند طبقه بسیار مجلل تهيه کنيم در حالی که الآن هيچ ارزشی ندارد.

ظاهر نصوص موجود اين است که همان چيزی که شما به عنوان مهریه قرار دادید ـ چون عین را مهريه قرار ندادی پول قرار دادی، تومان قرار دادی ـ همان ملاک است حال تومان قیمتش بیاید پایین به ما ربطی ندارد. من مکلف هستم همان دو هزار تومان را بدهم.

این يک نگاه کاملا فردی است.

بعد می فرمود: ولی وجدان من قبول نمی کند که به همسرم ظلم کنم.

آیا شارع ظلم می کند؟

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ وَ إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ[16] »

خدا نهی می کند از ظلم. ولی استنباط من از این متن به گونه ای است که منتهی به ظلم می شود...

کجا اين چنين استنباط و اين چنين احکامی درست است.

لذا فقهایی که نتوانستند این مشکل را حل کنند، گفتند با صلح باید آن را حل کنید چون ما می دانیم علم اجمالی داریم به اين که اين پول خودش موضوعیت ندارد.

اما اين که شما آن را آوردید به جای عین، به جای طلا، نقره، زمین و... آوردید آن را در متن عقد قرار دادید و یک خطای استراتیژیکی مرتکب شدید، معنای این امر آن نیست که حق دیگران را ضایع کنید پس بروید مصالحه کنید با صلح مسأله را حل می کنند.

یا این که بگوییم نه. معادل يا ما به ازای این مبلغ، يک میانگینی گرفته شود تا این قیمت و ارزش واقعی دو هزار تومان در هشتاد سال پیش معلوم شود چقدر است. و بر آن اساس شما معادل آن را بدهید.

پس یک استنباط از متن منهای خیلی از قواعد حاکم از جمله همین که تمام تشریعات بر عدل مبتنی است و بر نفی ظلم می گوییم اصل است پس هر استنباطی و هر تشریعی که منتهی شود به برخورد به این قاعده می تواند علامت سؤال جدی بر این فتوا باشد که این فتوا در مسیر بدست آوردنش ما یک خطایی مرتکب می شویم و یک مشکل فنی داریم در استنباط و آن را باید اصلاح کنیم.

به همین خاطر می گوییم باید روش صحیح استنباط را تعریف کنیم. یکی از مسائلی که در روش صحیح استنباط مؤثر است موضوع شناسی است شما موضوع تکليف را تشخیص دهید. تشخیص واقعی، نه تشخیص ذهنی.

در فقه اجتماعی و یا حتی فقه فردی. شما باید فرد را در جامعه ببینید. و حکم برای این چنين فردی صادر شود و همینطور برای جامعه باید نگاه شما به جامعه یک نگاه واقع بینانه باشد نه یک نگاه ذهنی (انتزاعی) برای جامعه ی، خودتان اقسام و اشکال ذهنی فرض کنید به دور از واقعیت، بعد برای آنها دنبال تکلیف بگردید.

در جامعه چه ابعادی مطرح است؟

برای هر بُعدی چه حکمی مطرح است؟

احکامی هم که ما الآن داریم شما می دانید همه احکام تکلیفی نیستند. بخشی از احکام اسلام احکام وضعیه هستند خود احکام وضعیه اَعَم هستند از فردی و اجتماعی.

حکم وضعی مستقيما تعلق به فرد ندارد. می گویند این نجس است این طاهر است این فاسد است این صحیح است یعنی به فراتر از فرد و جمع توجه دارد. آن کیفیت خاص مرتبط با آن مثلاً شئ یا به آن معامله یا به آن حلیت ـ حرمت، حلیت آن گوشت، حرمت آن گوشت و...

کار به شخص ندارد که این می تواند در هر صورت چه فقه فردی باشد چه اجتماعی باشد جوابگو باشد.

پس نتیجه می گیریم که صحيح نيست بگوييم بخشی از فقه ما اجتماعی است و بخشی فردی نه اين گونه نيست.

تمام احکام فقه فردی، فرد در جامعه را لحاظ کرده است. و در متون قرآنی و روائی همين گونه است. و باید این متون را اين گونه ببینیم.

بر فرض هم اگر متونی باشد که ظاهرشان با هیچ قرینه ظاهری بر این که این فرد در جامعه مورد نظر است دلالت نداشته باشند قرائن دیگری ـ یعنی نصوص دیگری ـ که برای جامعه تکالیف قرار داده و برای فرد در جامعه تکلیف قرار داده آنها می توانند قرائن يا ادّله حاکم بر این ادّله باشند.

بنابر اين می توانیم بگوییم فقه فردی نداریم.

ما فقه اجتماعی داریم به دو معنا:

فقه اجتماعی، فقهی برای تک تک افراد (که در جامعه زندگی می کنند)

و فقه برای مجموعه ی افراد و جمع انسان ها

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ[17] »

در مقیاسها و معيارها، هر فردی با دیگری مقایسه می شود و در چهار چوب و در پرتو این زندگی اجتماعی این تقوا شکل می گیرد و این مقایسه ها انجام می گیرد و اصلاً مقایسه زمانی معنا دارد که دیگری هم باشد.

در «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» فرض کنید جمع نبود اکرمکم جمع نبود اتقاکم هم جمع نبود شما وقتی می گویید الأتقی یعنی برترین یعنی با تقواترین در اين جا هم شما فرد دیگری را فرض می کنيد وبه تبع آن ميان اين و دیگری مقایسه می کنيد.

پس تعدد و تنوع و تقابل و مقایسه. اینها از لوازم این نگاه و اين ديد است، و این گونه نیست که شما بتوانید یک فرد با تقواتر تصور کنید با هيچکس هم مقایسه اش نکنید. امکان ندارد.

خصوصاً در این آیه:

شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا

يعنی با تقواتر را در این فضا و در اين جمع مطرح می کند، که این قرینه ای بسیار روشن و گویاست. و صریح است در این که با تقواترین زمانی است که انسان در کشاکش تعامل با دیگران بتواند خودش را نگاه دارد و حفظ کند.

یک کسی می گفت که من می خواهم خود سازی کنم. برم در یک محیطی که هیچ کس نباشد هیچ چیزی که باعث گناه چشم. گناه دست و پا و ... نشود. جایی که هیچ ورودی برای گناه نباشد من آنجا خودسازی می کنم.

این چه خودسازی است؟

شما که مزاحم نداری. شما که معاند نداری و با ضد نمی توانی سر و کار داشته باشی معلوم نیست چه اندازه به مقصود خواهی رسيد.

انسانی که در محیط مذهبی بار آمده، بدون مقدمه ی مناسب و کافی نمی تواند وارد یک محیط صد در صد فاسد بشود. این چنین انسانی ممکن است نتواند آنجا را تحمل کند.

بر خلاف انسانی که در محیطی بوده که در این محیط همیشه جریانات مخالف را دیده و شنیده و با آنها سر و کار داشته عجیب و غریب نیست اگر به یک محیط آن چنانی برود. آنجا امکان خود نگه داری و سلامتی اش بسیار است.

چون این انسان مناعت پیدا کرده و در حقیقت شما برای او واکسن زده اید. وقتی که او را در تهران می فرستید در تهران هم می تواند زندگی دانشجویی و طلبگی با آن محیط خاصی که در جاهای مختلف تهران است تحمل می کند. بعد اگر رفت اروپا خیلی احساس تفاوت شاید نکند و بتواند تحمل کند. برخلاف انسانی که در چنين فضایی نباشد.

برگردیم به بحث اصلی که ما فقه فردی می توانیم بگوییم نداریم. فقه اجتماعی به دو معنا داریم یعنی فقه فرد فقه تکالیفی که برای فرد تعریف شده اند امّا فرد در جامعه. و تکالیفی که برای جمع یا جامعه معرفی شد این دو حوزه از تکاليف اجتماعی.

پس ما می توانیم یک اصطلاحی داشته باشیم فقه اجتماعی بالمعنی الاعم و فقه اجتماعی بالمعنی الأخص.

فقه اجتماعی بالمعنی الاعم آن فقهی است که شامل هر دو موضوع باشد یعنی هم فرد در جامعه و هم جامعه را در برمی گیرد. که آن بُعد اجتماعی در آن ملموس شده است اعم از این که متعلق فرد باشد یا متعلق جامعه باشد.

و فقه اجتماعی بالمعنی الاخص. این است که ما در خصوص احکام متعلق به جامعه صحبت کنیم.

البته مقصود ما در این بحث ها تا یک مرحله ای هر دوی آنها است و هر دو ی آن ها را باید سامان بدهیم، چون بهم ربط دارند و در یک مقاطعی از هم جدا می شوند.

یعنی ما اگر بخواهیم به نظام اجتماعی توجه کنیم که نتیجه ی یک فقه اجتماعی است، يعنی نظامی که کل جامعه را در برمی گیرد، آن وقت فقه فردی در درون این نظام اجتماعی باید تعریف شود.

نکته ای که دیروز اشاره شد و باز بر آن تأکید می کنم اين مطلب است که یکی از معضلات و مشکلاتی که فقه ما در نگاه سنتی ممکن است با آن درگیر بوده و به عنوان یک آسیب مطرح است این است که ما وقتی که برای افراد حکم صادر می کنیم آنها را منهای آن نظام اجتماعی که در آن زندگی می کنند لحاظ می کنيم.

در حالی که اسلام برای جامعه نظامی قرار داده و ما در فقه اجتماعی به دنبال کشف اين نظام هستيم.

در درون این نظام خرده نظام هایی تعريف می شوند مانند نظام خانواده.

در درون نظام خانواده شما برای افراد ـ پدر، مادر، زوج، زوجه و فرزندان ـ برای اینها تکالیفی در نظر می گیریم.

این تکالیف برای این افرادی است که در یک نظام اجتماعی تعریف شده زندگی می کنند.

یعنی حتی نگاه ما به فرد در جامعه زمانی ثمر و نتیجه ی کاملی می دهد که ما به کل نظام اجتماعی هم توجه داشته باشم، یعنی فقیهی که نظام اجتماعی را مغفول قرار بدهد و فرد را به ما هو فرد و يا حتی فرد در جامعه ـ اما بدون توجه به کلان نظام اجتماعی ـ در نظر بگیرد، ـ هر چند که پيش فرض فرد در جامعه تا حدودی به واقعیت نزدیک تر است ـ امّا بقیه احکام حاکم بر این فقه را مطرح نکرده و متوجه نشده یا بررسی نکرده، نمی تواند حکم واقعی ارائه کند.

مثلاً در مواردی که تکلیف فردی متوجه افراد می شود امّا این فرد تا زمانی آزاد و حرّ است و هر تصمیمی می تواند بگیرد و انجام دهد که پدر یا مادرش راضی باشند یا مخالف او نباشند.

شما هم می گویید فلان کار اقتصادی برای شما به عنوان اوّلي مجاز است ولی چون این کار را دشمن مورد سوء استفاده قرار داده است. شما مجاز در ورود به آن نيستيد. چون نظام او را تحریم کرده لذا مجاز نیستید.

فرد فرد اگر انجام بدهند به طور محدود مشکلی بوجود نمی آورد امّا وقتی که تمام افراد این کار را انجام بدهند مشکل و مانع واقعی بوجود می آید در جامعه، پس تحریم می شود.

پس حکمی که برای فرد مطرح شد این حکم در نتيجه قابل اجرا نیست هر چند به عنوان اولیه اشکال نداشته باشد. عناوین دیگر هستند که حکومت می کنند بر این عناوین، آنها هستند که حرف نهایی مال اینهاست.

پس شما رفتید زیر بار یک سری از تکالیف اجتماعی.

بنابراین تکالیف اجتماعی یعنی فقه اجتماعی بالمعنی اخص باید مشخص شود و در پرتو این فقه اجتماعی بالمعنی الاخص فقه فرد در جامعه هم قابل تشخیص خواهد بود.

بر این اساس چگونه می شود به یک فقه اجتماعی شکل داد؟ وچه مراحلی را طی می کند؟

دیروز یک اشاره سریع داشتیم اما چون بحثی است مهم و در برنامه ریزی های بعدی مهم است. ان شاءِ الله آن را تفصيلا مورد نقد و بررسی قرار می دهیم.


[1] عصر/سوره103، آیه1تا3.
[2] عصر/سوره103، آیه2.
[3] علق/سوره96، آیه2.
[4] مائة قاعدة فقهية: ص153.
[5] بقره/سوره2، آیه286.
[6] انعام/سوره6، آیه164.
[7] اسراء/سوره17، آیه15.
[8] فاطر/سوره35، آیه18.
[9] زمر/سوره39، آیه7.
[10] آل عمران/سوره3، آیه110.
[11] آل عمران/سوره3، آیه104.
[12] فاتحه/سوره1، آیه5.
[13] فاتحه/سوره1، آیه5تا6.
[14] حج/سوره22، آیه27.
[15] - الكافي: ج ‌13 ص454، من لا يحضره الفقيه: ج ‌4 ص190، تهذيب الأحكام: ج ‌9 ص177.
[16] نحل/سوره16، آیه90.
[17] حجرات/سوره49، آیه13.