درس خارج اصول استاد محمدجواد محمدی گلپایگانی

1403/08/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مقدمه / حقیقت شرعیه/ بررسی قول حضرت امام در ثمره حقیقت شرعیه

 

در بحث حقیقت شرعیه گفتیم که دو سوال اهمیت دارد و بر محور این دو سوال است که یکی جنبه ثبوتی دارد و دیگری جنبه اثباتی دارد:

بررسی جنبه ثبوتی حقیقة شرعیه

سوال اول این است که معانی این الفاظی که در شرع مقدس به کار رفته است، در زمان پیامبر اکرم عوض شده بود یا نه یعنی معانی به عنوان یک حقائق جدید شده بود یا نه بلکه به همان معانی سابق بود؟ پس سوال اول که جنبه ثبوتی دارد که اصطلاحا به آن حقیقت شرعیه گفته می‌شود، این است که اگر حقیقت شرعیه را قبول داشته باشیم، می‌گوییم که این الفاظ در زمان پیامبر اکرم معنایش عوض شد. و مقصود ما از عصر تشریع، عصر پیامبر است والا اگر عصر تشریع را به معنای تشیع بدانیم و ائمه هدی را هم شامل بشود، این معلوم است که معانی، در عصر ائمه هدی عوض شده بوده است و محل نزاع نیست. اگر شده باشد، ما حقیقت شرعیه را قبول داریم و اگر بگوییم که نه عوض نشده است، ما قائل به حقیقت لغویه هستیم.

در جواب سوال اول گفتیم که اقوال و نظریاتی است و مرحوم آخوند در کفایه -که ما این فرمایش را قابل قبول و موجه تر دانستیم- ایشان می‌فرماید: فالإنصاف أن منع حصوله في زمان الشارع في لسانه و لسان تابعيه مكابرة[1] فرمودند که ما حقیقت شرعیه را به وضع تعینی قبول می‌کنیم و انصاف این است که ما بگوییم وضع تعینی هم صورت نگرفته، شاید هم وضع تعیینی به نحو استعمالی صورت گرفته باشد ولی ما خبر نداریم زیرا قابل احراز نیست ولی وضع تعینی قابل احراز است زیرا 23 سال برای وضع تعینی کافی است. ایشان می‌فرماید که منع حصوله یعنی وضع تعینی در زمان شارع که مراد پیامبر اکرم است، فی لسانه یعنی لسان پیامبر و لسان اصحاب ایشان، در اینجا تابعین به معنی مصطلح نیست. شارحین و محشین کفایه توضیح دادند که مراد از تابعین آن نیست که کسانی که پیامبر را درک نکردند و اصحاب پیامبر را درک کردند که به آنها تابعین گفته می‌شود بلکه مراد اصحاب پیامبر است. اگر کسی چنین ادعایی بکند، یک حرف بی دلیلی است و یک حرفی جدلی و بی منطقی است که کسی بگوید که وضع تدریجی هم صورت نگرفته است. وضع دفعی و انشائی صریح صورت نگرفته است و ما هم خبر نداریم ولی اینکه وضع تدریجی هم صورت نگرفته باشد، این حرف موجهی نیست.

نتیجه اینکه در پاسخ به سوال اول می‌گوییم که بله الفاظ در زمان پیامبر اکرم عوض شده بود. و آنها، الفاظی هستند که کثیر الاستعمال بودند.

بررسی جنبه اثباتی حقیقت شرعیه

سوال دوم این است که این اتفاق کی افتاده است و معنایش عوض شده است. در زمانی که به کار رفته و استعمال می‌شده، آیا معانی الفاظ عوض شده بود؟

گفتیم که این دائر مدار این است که ما بدانیم که زمان نقل کی است و زمان استعمال کی است یعنی زمان وضع و استعمال را باید بدانیم که چهار صورت قابل فرض بود:

صورت اول این است که معلومی التاریخ باشد و هر دو تاریخ را بدانیم که کی عوض شده است و کی استعمال شده است و این بحثش روشن است و اصلا جای نزاعی ندارد. اگر قبل از تغییر باشد لغوی است و اگر بعد از تغییر باشد، معنی شرعی و اصطلاحی است.

صورت دوم در صور اثباتی عند الشک

صورت دوم این است که ما زمان استعمال را بدانیم ولی زمان نقل را ندانیم که در اینجا خیلی از آقایان می‌گویند که جای اصالت عدم نقل است. اصل عدم نقل از یکی از این دو حالت خارج نیست:

یا استصحاب است یا یک اصل مستقلی است. یعنی ما بنا را بر این می‌گذاریم که معنی عوض نشده، تا زمانی که علم به تغییر وضع پیدا بکنیم. و به قول مرحوم محقق حائری، وضع سابق حجت است تا علم به وضع جدید. این اصل عدم نقل است.

به این اصل، دو اشکال وارد شده است:

    1. اشکال اول، اشکال اصل مثبت بود که اگر استصحاب باشد، اصل مثبت لازم می‌آید زیرا شما عدم نقل یعنی عدم وضع را استصحاب می‌کنید پس نتیجه می‌گیرید که این لفظ در معنای لغوی به کار رفته است. این پس نتیجه می‌گیریم، لازمه عقلی است و لازمه عقلی در استصحاب مرسوم و متداول اعتبار و حجیتی ندارد.

جوابش این است که این اصل اصلا استصحاب نیست بلکه یک اصل مستقل است زیرا نه مستصحب ما حکم شرعی است و نه موضوع یک حکم شرعی است و اینجا اصلا جای استصحاب شرعی نیست زیرا استصحاب در امور شرعی است که یا باید حکمی باشد یا موضوعی باشد که مربوط به احکام شرع باشد. اینکه نقل صورت گرفته یا نگرفته است که امر شرعی نیست بنابراین این استصحاب، استصحاب شرعی نیست. استصحاب عقلی و عقلائی هم نداریم و بیان مرحوم امام را عرض کردیم که استصحاب عقلائی مطلقا، مما لا اصل له. بله یک وقت هایی عقلا حالت سابقه را ابقاء می‌کنند و استمرار می‌دهند ولی اینکه شما بگویید همیشه عقلا -مثل آنچه که در احتیاط می‌گوییم که دفع ضرر محتمل یک امر عقلی است یا آنچه که در تخییر گفته می‌شود که دوران الامر بین المحذورین است که مخیر بودن، یک امر عقلی است یا آنچه که در برائت عقلی گفته می‌شود که قبح عقاب بلا بیان است- ما چنین چیزی در استصحاب نداریم مطلقا. اینکه مردم در همه جا حالت سابقه را ابقاء کنند و استمرار به آینده بدهند. بستگی به قوت و ضعف احتمالشان دارد. مثلا مریض فوت کرده یا نکرده؟

در اینجا استصحاب می‌گوید اگر قبلا زنده بوده، الان هم زنده است ولی این حکم در نزد عقلا همیشگی نیست زیرا اگر مریض خیلی بد حال بود، حتما تا الان فوت کرده است و اگر نه بد حال نبود، پس حتما فوت نکرده است. پس نگاه به قوت و ضعف احتمال در اطراف می‌کنند که کدام طرف احتمال قوی تر و ضعیفتری دارد. یا در فروش خانه گفته می‌شود که باید استصحاب کرد که فلانی خانه اش را نفروخته است ولی عرف چیزی دیگر می‌گوید که اگر بازار پر رونق باشد، حتما فروخته است و اگر بازار کساد باشد، می‌گویند بعید است که فروخته باشد. یا مثلا فلانی ادامه تحصیل داد یا نه، استصحاب حکم می‌کند که ادامه داده است اما مردم می‌گویند که اگر شاگرد درست خوان و زرنگی بود، حتما ادامه داده است و اگر اینگونه نبود، بعید است که ادامه تحصیل داده باشد پس اینکه مطلقا گفته شود که عقلا تعمیم به آینده می‌دهند و ابقاء ما کان می‌کنند، اینگونه نیست و این اصل، یک اصل عقلی و عقلائی نیست.

پس اصل عدم نقل استصحاب نبوده و خودش یک اصل مستقل عقلی است در این صورت باید به بنا عقلا مراجعه کرد که بنا عقلا می‌گوید -این نکته اولی است که مرحوم امام فرمودند- که اصالة عدم نقل فقط در جایی جاری می‌شود که شما شک در نقل داشته باشید. ما شک می‌کنیم که معنی عوض شده است یا نه که اصالة عدم نقل می‌گوید که معنی عوض نشده است اما وقتی که یقین دارید که معنی عوض شده است اما نمی‌دانید زمان آن کی هست، جای اصالة عدم نقل نیست و دامنه اش به مساله تقدم و تاخر نمی‌رسد. آیا در حال استعمال یعنی زمانی که پیامبر این را می‌فرمودند، معنی عوض شده بود یا نه، ایشان می‌فرماید که در اینجا دیگر این اصل به درد ما نمی‌خورد زیرا شما این را نسبت به یک امر دیگری در زمان می‌سنجید نه در اصل وقوع یا عدم وقوع نقل و در آن شکی نداریم. پس ایشان می‌فرماید که اصلا مجری، مجرای اصالة عدم نقل نیست و ما به مثبتاتش کاری نداریم که آقایان فرمودند که استصحاب اصل مثبت ندارد ولی اصالة عدم نقل که اصل عقلائی است، مثبتات خودش هم عقلائی است و حجت است.

 

بیان حضرت امام ره

مرحوم امام جوابشان این است که اصلا مفادش به اینجا نمی‌رسد که بخواهد نوبت به مثبتاتش برسد. درست است که این اصل عقلایی است ولی اصل عقلائی است که دامنه اش دامنه محدودی است. مجرای آن فقط در شک نقل و عدم نقل است و بیشتر از این نیست. این فرمایش اول مرحوم امام و جواب اول ایشان به مرحوم حائری است که ایشان اصل عدم نقل را قبول داشت. مرحوم آغاضیاء عراقی هم جریان اصالة عدم نقل را قبول داشتند و مرحوم سید حکیم قبول داشتند ولی مرحوم امام قبول ندارند و استدلال اولشان این است که مفاد اصالة عدم نقل اصلا به تقدم و تاخر نمی‌رسد. این هم فرمایش اول مرحوم امام.

اما فرمایش دوم مرحوم امام و جواب دوم ایشان این است که لوسلمنا که اصالة عدم نقل را در اینجا جاری بکنیم و ثابت بکنیم که وضع جدیدی حادث و محقق نشده است. ایشان می‌فرماید در این صورت نیز چیزی ثابت نمی‌شود زیرا در الفاظ، ظهور حجت است نه وضع. فرض کنید که وضع را هم به کمک اصل ثابت کردید که همان وضع لغوی قدیم است و وضع جدیدی اتفاق نیفتاده است. همین شک که به وجود بیاید که وقتی پیامبر این آیه را فرمودند، قبلش این معنی عوض شده بود یا نه، شما فرض کنید که بنابر اصل هم گفتید که معنی عوض نشده بود ولی با اصل ظهور را نمی‌توان درست کرد. ظهور یک امر وجدانی است به کمک اصل نمی‌توان ظهور را فهم کرد. صرف همین احتمال که شاید در زمان پیامبر اکرم معنی عوض شده بود، همین باعث می‌شود که این حدیث از ظهور بیفتد. شک را که نمی‌توان منکر شد. اینکه در شک از اصول عملیه استفاده می‌شود در جایی است که در ظهورات نباشد. اصول عملیه در ظهورات الفاظ نمی‌تواند تاثیر بکند. یعنی شما بنا را نگذارید بر اینکه وضع جدید اتفاق نیفتاده است تاثیر در ظهور ندارد. زیرا ظهور با این شک خراب شده است. اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال. همین که این احتمال مطرح شود که شاید وضع صورت گرفته باشد، دیگر نمی‌توان معنای حدیث را فهمید زیرا به صرف شک در اینکه در زمان استعمال معنی عوض شده بود یا نه، دلیل از ظهور خودش ساقط می‌شود. بنابراین در این صورت دچار اجمال شده و از اعتبار و حجیت ساقط است.

پس فرمایش دوم مرحوم امام این است که ما در الفاظ با ظهور سر و کار داریم مثلا اصول عملیه تعیین تکلیف می‌کند مثلا قبلا این زمین غصبی نبوده و حالا شک داریم در اینکه غصبی است یا نه، بنا را می‌گذاریم بر این که غصب نشده و یکسری احکام را هم که مربوط به این زمین و مالکیت است را اجرا می‌کنیم. یا مثلا قبلا فلانی زنده بوده است و حالا شک می‌کنیم که مرده است یا زنده است، می‌گوییم بنا را می‌گذاریم بر اینکه زنده است. این بنا گذاشتن ها برای این است که یک احکامی را بر موضوعات مترتب کنیم و قبول هم داریم که اینها احکام واقعیه نیستند بلکه احکام ظاهریه هستند. این را در احکام می‌توان جاری کرد ولی در الفاظ نمی‌توان جاری کرد. من بنا بگذارم که وضع شده است یا نشده است، در ظهور لفظ تاثیری ایجاد نمی‌کند. ظهور یعنی غلبه یک معنایی در ذهن من. با یک بنا گذاری و اجرا اصل، غلبه معنی تغییری پیدا نمی‌کند[2] این فرمایش مرحوم امام.

پس اشکال دوم این است که اصلا در اینجا وضع اعتباری ندارد بلکه ظهور حجیت دارد و ظهور هم به صرف شک در تقدم و تاخر، خراب می‌شود. نتیجه این است که اصل عدم نقل اجرا نمی‌شود و احادیث نبوی هم از ظهور می‌افتد بنابراین دلیل، مجمل شده و قابل استناد نیست زیرا نه می‌توان گفت که معنی جدید دارد و نه می‌توان گفت که معنای سابق را دارد.

نظر مختار استاد

آنچه که به ذهن بنده می‌رسد این است که همان فرمایش محقق حائری و عراقی و حکیم (رحمهم الله) موجه تر و درست تر است یعنی جوابی به این دو نکته مرحوم امام به ذهن می‌رسد که عرض می‌کنیم.

اینکه فرمودند که اصالة عدم نقل یک اصل عقلی است و باید به عقلا مراجعه کنیم، این به صورت کبروی یک فرمایش بسیار درستی است اما اینکه اصالة عدم نقل نزد عقلا، دامنه به تبع شک در تقدم و تاخر نمی‌رسد، این به نظر ما قابل التزام نیست یعنی دامنه این اصل به شک در تقدم و تاخر هم می‌رسد زیرا وقتی شما می‌گویید که من نمی‌دانم حال الاستعمال یعنی آن وقتی که پیامبر اکرم این حدیث را فرمودند، آن وقت این معنی عوض شده بود یا نشده بود، وقتی چنین شکی دارید، معنی این شک چیست؟ حال الاستعمال یعنی زمان استعمال. و خود مرحوم امام فرمودند که اصل عدم یعنی جرّ عدم در اجزاء زمان یعنی کشاندن عدم در اجزاء زمان. حال استعمال خودش یک جزئی از زمان است یعنی زمان استعمال پس بنابراین وقتی من نمی‌دانم که این لفظ معنایش در حال استعمال عوض شده بود یا نه، معنایش این است که من در یک جزئی از زمان نمی‌دانم که این نقل و انتقال گرفته بود یا نه که این دقیقا همان مجرای اصالة عدم است. برای اینکه زمان یک ظرفی است که با مظروفش می‌سنجیم و زمان خودش فی نفسه قابل فهم نیست بلکه با وقائعی که در آن زمان اتفاق میفتد سنجیده می‌شود.

بنابراین وقتی شما می‌گویید در این حدیث پیامبر معنی عوض شده بود یا نه، عبارة اخری این است که در آن زمان، -کاری به کلمه حال الاستعمال ندارم که ایشان روی آن تاکید می‌کنند- در آن جزء از زمان معنی عوض شده بود یا نشده بود؟ این دقیقا مجرای اصالة عدم نقل است که شما می‌گویید تا علم به وضع جدید پیدا نکرده باشیم، بنا را می‌گذاریم بر این که در آن جزء از زمان، معنی عوض نشده بود. پس شک در تقدم و تاخر نسبت به یک امر دیگر، باز هم شک در عدم و وجود در اجزاء زمان است زیرا تمام حوادث زمان مند هستند و استعمال هم یک واقعه زمان مند است پس شما شک در زمان دارید نه شک نسبت به یک امر دیگر. شک دارید در اینکه در فلان زمان خاص، فلان معنی تغییر پیدا کرده است یا نه؟

اصالة عدم نقل می‌گوید که بگو تغییر پیدا نکرده بود. پس همانطور که آقایان فرمودند، دامنه اصالة النقل به شک در تقدم و تاخر می‌رسد زیرا اصلا شک در تقدم و تاخر چیز جدیدی نیست بلکه همان شک در زمان است.

ما اصل نقل را می‌دانیم ولی در جزئی از زمان نمی‌دانیم که در این صورت جرّ عدم می‌کنیم وحال الاستعمال هم یکی از اجزاء زمان است. این پاسخ اول است.

فرمایش دوم مرحوم امام که فرمودند ما در الفاظ به ظهورات کار داریم نه به وضع. وضع که حجیت ندارد ما به ظهورات کار داریم و شک در تقدم و تاخر ظهور لفظ را تغییر می‌دهد.

جوابی که به ذهن می‌رسد این است که صرف شک در وجود معانی دیگر، ظهور را تغییر نمی‌دهد. اصلا ظهور یعنی غلبه یک معنی نسبت به معانی دیگر. و احتمالات معانی دیگر برای ما موجود است و اگر موجود نباشد که نص می‌شود. منتهی یک معنی بر معانی دیگر غلبه دارد. حالا ما در تقدم و تاخر شک بکنیم، صرف اینکه شاید معنی عوض شده باشد، این قوت احتمال را خراب نمی‌کند بنابراین شما نمی‌توانید بگویید که چون ما شک داریم که در زمان صدور این حدیث معنی عوض شده بود یا نه، این لزوما ظهور حدیث ساقط می‌شود. این را نمی‌توان گفت. مثلا شما حدیثی را می‌شنوید و دو نفر دیگر می‌گویند که به نظر من فلان احتمال هم هست، مثلا حب الوطن من الایمان. بعد مولانا در مثنوی گفته است که این وطن دنیوی، مسقط الراس شما نیست بلکه این وطن معنوی است ما همه از خداییم، و لله راجعون هستیم، وطن اصلی عندالله بودند است پس خب الوطن یعنی حب خداوند. خب این هم یک احتمال است هرچند که این خلاف ظاهر است. هر احتمال معنایی که ظهور را از بین نمی‌برد. این هم یک احتمالی است ولی این خلاف ظاهر است و شاید مقصودش چیز دیگری است ولی ما با اصالة الظهور می‌گوییم که معنای دیگری ندارد زیرا وطن همین است که خلق الله می‌فهمند نه آن وطن عرفانی.

منظورمان این است که در همه آیات و احادیث می‌توان احتمالاتی را بیان کرد. اینها که ظهور را تغییر نمی‌دهد. قوت احتمال و غلبه یک معنی بر معانی دیگر در ظهور اصل است. اتفاقا این اصالة عدم نقل باعث می‌شود که این معنی لغوی بر همه معانی لغوی غلبه پیدا بکند. اصالة عدم نقل باعث می‌شود این معنی لغوی بر بقیه معانی غلبه پیدا بکند بنابراین قوت معنای سابق بیشتر شده و ظهور لفظ در جای خودش برقرار است. به صرف شک در تقدم و تاخر ظهور خراب نمی‌شود.

اما جواب دوم به همین فرمایش اول مرحوم امام این است که ما همین الان هم به کمک اصل، ظهورات را کشف می‌کنیم. مثلا شما به آیات و روایات برخورد می‌کنید و یک معنایی را برداشت می‌کنید. از کجا می‌دانید آیه ای که در 1400 سال پیش نازل شده است، این معنی را داشته است؟ شما الان این معنی را استعمال می‌کنید، آن وقتی ها هم همین معنی را استعمال می‌کردند؟ ما از کجا این را می‌دانیم؟ به کم اصالة عدم نقل این ظهور را اثبات می‌کنیم. الان که ما جزء مخاطبین وحی در زمان نزول که نیستیم. به قول معروف ما مقصودین بالافهام نیستیم بله ظهور یک امر وجدانی است ولی چه چیزی این درک ما را متصل به درک زمان تشریع می‌کند؟ اصل عدم نقل. می‌گوییم ما الان از این الفاظ این را می‌فهمیم و بعد به سمن عقب می‌رویم و می‌گوییم اگر در 1000 سال پیش، معنی چیزی دیگر بود و تغییر حاصل شده بود، گزارشی از این تغییر در این هزار سال باید به ما می‌رسید چون نرسیده است، ما بنا را بر می‌گذاریم که همین معنی که الان می‌فهمیم را مسلمانان آن موقع هم می‌فهمیدند.

می‌خواهم بگویم که همین الانش هم ما ظهورات قدیم را به کم اصالة عدم نقل می‌فهمیم که اسم آن اصالة الثَبات است.پس اینکه ظهور یک امر وجدانی است، این کاملا درست. منتهی چه چیزی وجدان ما را به وجدان عصر تشریع متصل می‌کند؟ اصالة عدم نقل است.

حالا اگر مرحوم امام بگوید که ظهور چیزی نیست که با اصل بفهمید، ظهور را با وجدان باید فهمید، ما می‌گوییم که ما ظهورات قدیم را اتفاقا با اصل می‌فهمیم. یعنی می‌گوییم که این معنی را ما می‌فهمیم و هیچ قرینه ای برای نقل یا تغییر به ما نرسیده است پس مسلمان ها آن وقت هم همین را می‌فهمیدند که اصطلاحا مقصودین بالافهام است.

در واقع اینجا یک نوع استصحاب قهقرایی عقلائی است البته این استصحاب در شرع که تعبدی است حجیت ندارد ولی با یک نوع استصحاب قهقرایی عقلائی، یعنی وجدان الان را به سابق تعمیم دهیم که بر اساس اصالة عدم نقل است و با همین روش، ظهورات را در قدیم الایام کشف می‌کنیم. ما که از ذهن و دل و جان مردم آن دوران که خبر نداریم.

پس اینکه این اصول در امر ظهور هیچ کابردی ندارد و ظهور یک امر وجدانی است و یک امر علی القاعده ای نیست که شما بخواهید با اصل به دستش بیارید، این فرمایش هم نسبت به ظهورات قدیم ممنوع است بنابراین ما می‌گوییم که اصالة عدم نقل یک اصل عقلایی است که ما در فرض دوم یعنی جایی که شما زمان استعمال را می‌دانید ولی تاریخ نقل را نمی‌دانید، اتفاقا به کمک آمده و باعث می‌شود که وقتی فرمایشی از پیامبر اکرم صادر شده است و مرادش را نمی‌فهمید، به کمک اصالة عدم نقل، و تاریخ آن فرمایش را می‌دانید، به کمک آن، می‌گوییم که این لفظ در معانی لغوی اش به کار رفته است مگر اینکه خلافش برای ما ثابت بشود یا قرینه باشد ما باید بنا را بر همان معنی لغوی بگذاریم به کمک اصالة عدم نقل که همان فرمایش مشهور صحیح تر به نظر می‌رسد. این از فرض دوم. فرض سوم و چهارم در جلسه آینده.

 


[1] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 22.
[2]  .