1403/08/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقدمه / حقیقت شرعیه/ بررسی اقوال در بحث ثمره حقیقت شرعیه
تقسیمات اربعه در تاریخ نقل و استعمال
در بحث ثمره حقیقت شرعیه عرض کردیم که مساله دائر مدار علم به تاریخ نقل و استعمال است. اینها چهار صورت دارد:
1. گاهی هردو برای مکلف معلوم است یعنی معلومَی التاریخ هستند. یعنی میداند این فرمایش شارع کی صادر شده و هم کی این لفظ به معنای مصطلح و جدید و شرعی منتقل شده است. این روشن است که اگر نقل زودتر از استعمال باشد، لفظ حمل بر معنای شرعی میشود و اگر استعمال مقدم باشد، بر معنای لغوی حمل میشود.
2. نقل مجهول باشد ولی تاریخ استعمال معلوم باشد. این بیشتر قابل تصور است زیرا معمولا تاریخ نقل قابل ضبط نیست زیرا نقل یک حالت دفعی و ناگهانی ندارد بلکه این حقائق شرعیه به وضع تعینی جعل شده و با مرور زمان و در طول مدت بوده پس خیلی قابل فرض و تصور است که ندانیم که این لفظ در چه تاریخی منتقل به معنای جدید و مصطلح شده است اما میدانیم که شارع تقریبا چه زمانی این را استعمال کردند. این نقل مجهول و تاریخ استعمال معلوم است.
3. تاریخ نقل معلوم تاریخ استعمال مجهول: یعنی معلوم است که بعد از هجرت این اصطلاح رائج شده است اما تاریخ استعمال معلوم نیست که این آیه مثلا در کجا نازل شده است که اگر مکی است معنای لغوی و اگر مدنی است به معنای شرعی حمل کنیم.
4. هردو تاریخ مجهول باشد که مجهولی التاریخ است که نه میدانیم این فرمایش کی صادر شده است و نه میدانیم که کی این وضع و جعل و نقل صورت گرفته است.
قسم دوم (جهل به نقل و علم به استعمال)
ما در شکل دوم مشغول بحث بودیم یعنی تاریخ نقل مجهول و تاریخ استعمال معلوم باشد. اینجا بسیاری از اعلام و بزرگان، قائل به جریان اصالة عدم نقل هستند. یعنی بنا را بر وضع لغوی گذاشته و میگوییم تا زمان استعمال شک داریم که این لفظ تبدیل به معنای جدید و شرعی شده است یا نه و چون یقین نداریم، اصل را بر عدم نقل تا زمان استعمال گذاشته و معنی را حمل بر معنای سابق و لغوی میکنیم و مثلا صلاة در این حدیث نبوی، به معنای دعا است زیرا دقیقا نمیدانیم که در این زمان نقل صورت گرفته یا نه؟ فرمایش خیلی از بزرگان منطبق با اصالة عدم نقل است و بنابراین، حمل این الفاظ در آیات و روایت بر معنای لغوی است.
به این فرمایش چند اشکال وارد شده است:
اشکال اول اشکال اصولی است که اگر اصالة عدم نقل، استصحاب عدم نقل است، استصحاب یک اصل شرعی و تعبدی است که احکامی دارد و لوازم عقلی در آن اثبات نمیشود. در اینجا مستصحب ما که عدم تحقق نقل است، نه خودش حکم شرعی است و نه موضوع یک حکم شرعی است و ما میخواهیم از این عدم حکم به نقل، بگوییم که اگر نقلی صورت نگرفته، پس (این لازمه عقلی است) در همان معنای لغوی استعمال شده است. یعنی لازمه عقلی عدم وضع و نقل در معنای جدید، استعمال در معنای قدیم است. پس اینجا استصحاب اصل مثبت است و استصحاب معنای لغوی ثابت نمیشود.
اشکال دوم: اگر این اصل، استصحاب نباشد، زیرا خودش یک اصل لفظی مستقل است. بیان مرحوم آخوند در کفایه این است که این اصالة عدم نقل یک اصل جدایی است و خیلی از آقایان این فرمایش ایشان را تایید کردند و اصل تعبدی نیست بلکه اصل عقلائی است مانند اصالة الظهور و العموم که یکی از اصول لفظیه است که اگر ما یقین در وضع سابق داریم، تا زمانی که اطلاع از وضع جدید و معنای جدید به ما نرسیده است، مردم همان معنای سابق الفاظ را حمل میکنند تا وقتی که علم به وضع جدیدی پیدا بکنند. این یک اصل عقلائی است.
بیان مرحوم آخوند در اصل عدم نقل
سپس مرحوم آخوند در کفایه میفرماید: و أصالة عدم النقل إنما كانت معتبرة فيما إذا شك في أصل النقل لا في تأخره فتأمل.[1] پس اگر استصحاب نیست و خودش یک اصل عقلائی مستقل است، باید ببینیم که مفاد این اصل عقلائی چیست؟ ایشان میفرماید که موضوع آن، شک در اصل نقل است یعنی اگر شک کنیم که معنی یک لفظی عوض شده است، بنا میگذاریم که معنی عوض نشده است اما اینکه زمان آن کی بوده است، چنین اصلی نداریم و موضوع و مفاد این اصل فقط شک در اصل نقل است نه در زمان نقل و تقدم و تاخر موضوع این نقل نیست. ما شکی در این نداریم که معنی عوض شده است بلکه فقط شک ما در این است که آن زمانی که پیامبر به کار بردند، آن زمان معنایش عوض شده بود یا نه و شک ما در تاریخ و زمان است نه اصل آن.
ایشان میفرماید که موضوع این اصل، در تاریخ نیست بلکه شک در اصل تغییر است و وقتی شک کنیم که تغییر معنایی حاصل شده است، مردم و عقلا بنا را میگذارند که تغییری حاصل نشده است. البته این فتامل ایشان بحثی دارد که بعدا بیان میشود. این در مورد بحث مرحوم آخوند در کفایه که اصالة عدم نقل در اینجا به درد ما نمیخورد و ما نمیتوانیم حمل به معنای لغوی بکنیم. در اینجا ما یقین در نقل داریم و این اصل کارایی ندارد و نمیتوان به معنای لغوی حمل کرد. در این صورت نه میتوان حمل به معنی لغوی کرد و نه معنی شرعی که در این صورت دلیل از اعتبار ساقط شده و مجمل میشود. این همه روایت هست که ما معنایش را نمیفهمیم و اشکالی ندارد و جزء مجملات میباشد. البته اگر قرائن و شواهد دیگری بر معنی بود به آنها مراجعه میشود ولی حق نداریم که بر معنی لغوی حمل کنیم.
پس ایشان میفرماید نه استصحاب به درد ما میخورد زیرا این اصل عدم نقل، استصحاب تعبدی نیست و خود این اصل عدم نقل هم به درد ما نمیخورد. پس نمیتوان حمل بر معنای لغوی کرد. این فرمایش مرحوم آخوند در کفایة.
جواب محقق عراقی به اشکال مرحوم آخوند
در این فرمایش مناقشاتی از ناحیه بعضی از اصولیین معاصر از جمله مرحوم محقق حاج شیخ یعنی شیخ عبدالکریم حائری وارد شده است مرحوم محقق عراقی در نهایة الافکار. مرحوم سید حکیم هم کتابی اصولی به نام حقائق الاصول دارند که یک حاشیه و شرحی بر کفایه است.
مرحوم محقق عراقی حرف مرحوم آخوند را قبول نمیکنند. زیرا اصالة عدم نقل یک اصل عقلائی است که در این صورت مثبتات و لوازم عقلی آن هم حجت است. اینکه ما شک میکنیم که تغییری در معنی حادث شده است یا نه، اصالة عدم نقل میگوید که تا اطلاع ثانوی تغییری در معنی حادث نشده است، پس (این لازمه عقلی است) در معنای قدیم به کار رفته است، این اصل مثبت است. اصل مثبت در اصل عقلائی اشکالی ندارد. چون به وجود نمیاید و منعی از مثبتات در اصول عقلائیه وجود ندارد، بنابراین استعمال آن لفظ در معنای لغوی، با اصل عدم نقل اثبات و احراز میشود. این فرمایش محقق عراقی.
جواب محقق حائری به اشکال مرحوم آخوند
بیان مرحوم حاج شیخ هم تقریبا شبیه همین است که وضع سابق، یعنی وضع لفظ در معنای قدیم، نزد عقلا حجت است و عقلا از وضع سابق رفع ید نمیکنند مگر در صورت علم به وضع جدید. به تعبیر ساده تر تا زمانی که خبر از تغییر معنی به ما نرسیده است، الفاظ را حمل بر معنای سابق میکنیم که این یک حرف عقلائی است و چون در زمان استعمال ما شک داریم که معنی عوض شده بوده یا نه، روش عقلائی این است که حمل بر معنای قدیم بکنیم.
جواب مرحوم سید حکیم به اشکال مرحوم آخوند
مرحوم سید حکیم در حقائق، به نکته دوم اشاره میکنند که در فرمایش مرحوم آخوند بیان شد. مرحوم عراقی و حاج شیخ، اصل مثبت را جواب دادند ولی مرحوم سید حکیم میفرماید که درست است که ما اینجا علم به نقل داریم ولی این علم به نقل، یک علم فی الجمله است یعنی همین که شما نمیدانید چه زمانی معنی عوض شده است، پس شما جهل دارید و در زمان خاص(زمان استعمال)، جهل به نقل دارید و همین برای جریان اصل کافی است. پس همین که شما نسبت به تقدم و تاخر جهل دارید، معنایش این است که جهل به نقل در زمان استعمال دارید و همین برای جریان اصل کافی است و ضرری به جریان اصل وارد نمیکند. سپس ایشان اشاره میکنند که این فتامل که مرحوم آخوند گذاشتند، همین را میخواهد بگوید. به قول معروف این فتامل دِقّی نیست بلکه إضرابی است یعنی این حرفی که ما گفتیم، (مثل خیلی از فتامل هایی که مرحوم شیخ فرمودند) به این حرف ما اشکالی وارد است. و اشکالش همان است که بیان شد. اینکه شما تقدم و تاخر را نمیدانید، در واقع جهل به نقل در زمان خاص است بله علم فی الجمله هست، ولی برای منع از جریان اصل کافی نیست. این فرمایش مرحوم سید حکیم.
اشکال مرحوم امام به جواب اعلام مذکورة
مرحوم امام مفصل به این اشکالات جواب دادند و عمدتا نسبت به اشکال استادشان مرحوم حاج شیخ باشند، جواب دادند. ایشان دو جواب دادند:
اشکال اول مبتنی بر همین است که این اصالة عدم نقل یک اصل عقلائی است و استصحاب نیست و ایشان میفرماید که ما اصلا استصحاب عقلائی نداریم. بله برائت عقلی و شرعی داریم که مبتنی بر ادله شرعی است مثل رفع عن امتی ما لایعلمون و برائت عقلی مبتنی بر قبح عقاب بلا بیان است. احتیاط عقلی داریم که دفع ضرر محتمل مبنی آن است و احتیاط شرعی داریم که تمام روایات وقوف عند الشبهات است یا تخییر عقلی و شرعی داریم، ولی استصحاب عقلی نداریم. یعنی اینکه عقلا بگویند همیشه حالت سابقه را استمرار به آینده بدهند تا زمانی که علم به تغییر حالت سابق پیدا بکنند، این به صورت مطلق نیست و خیلی از اوقات است که عقلا احتیاط میکنند مثل وقتی که یک خطری هست که بچه را تهدید میکند، نمیگویند که نه مشکلی نیست و حالت سابقه اش این است که سالم بود و حالا هم که از پله ها بالا رفته است، باز هم خطری نیست و خوب است. استمرار حالت سابقه به صورت مطلق در همه جا نیست. بلکه در جاهایی احتیاط میکنند پس بنابراین ما استصحاب عقلی نداریم. ان الاستصحاب العقلائی مطلقا مما لا اصل له، یعنی در همه جا، -بله مثلا ما اصالة عدم نقل داریم و در الفاظ مثلا داریم ولی اینکه مطلقا عقلا حالت سابقه را تسری به آینده بدهند، این همیشه و همه جا نیست- مع أنّ الاستصحاب العقلائي مطلقاً ممّا لا أصل له هیچ اساس و بنیانی ندارد. بعد ایشان میفرماید: نعم قد يكون الشيء بحيث تطمئنّ النّفس ببقائه، و يكون الاحتمال المخالف لضعفه غير معتدّ به، و هو غير الاستصحاب، میفرماید که بله گاهی اوقات پیش میآید که یک اطمینان خاطری در انسان پیدا میشود که احتمال مخالفش، اینکه آن حالت سابقه تغییر پیدا کرده، آنقدر ضعیف است در اذهان، که مردم به آن احتمال ضعیف اهمیتی نمیدهند. اگر چنین باشد، مردم حالت سابقه را ادامه میدهند به دلیل قوت احتمال در حالت سابقه و ضعف احتمالی که در حالت لاحقه است. اما همیشه اینطور نیست که احتمال حالت لاحقه ضعیف باشد بلکه گاهی اینگونه است و گاهی احتمال تغییر احتمال قوی است و مردم استصحاب نمیکنند. بنابراین اینکه نفس یک اطمینان خاطری به حالت سابقه پیدا میکند و احتمال لاحقش به خاطر ضعفش معتنی به نیست، این استصحاب نیست. بلکه معمولا عقلا احتمالات را در نظر میگیرند و احتمال قوی تر را بر احتمالات ضعیف تر ترجیح میدهند این غیر استصحاب است.
پس ایشان اولا میفرمایند که ما استصحاب عقلی و عقلائی را هیچ کدامش را قبول نداریم پس این اصالة عدم نقل استصحاب نیست بلکه یک اصل مستقلی است. در این صورت برای به دست آوردن حدود و ثغور آن باید به عقلا مراجعه کنیم. اگر اصلی شرعی بود، باید ببینیم که شارع در حدود و قیودش چه فرموده اند اگر اصلی عقلی بود، باید به عقل مراجعه کنیم. اگر عقلائی بود باید به عقلا مراجعه کنیم. میفرماید: لأنّ أصل العدم مطلقاً مفاده ایشان میفرماید که اصالة عدم نقل در واقع به اصالة العدم برمیگردد که اصل بر عدم است الا اینکه وجود چیزی ثابت بشود. این اصل عدم، در همه چیز (چه در الفاظ یا غیر آن) مفاده جرّ العدم في أجزاء الزمان، لا إثباته بالإضافة إلى أمر آخر، پس اصاله عدم نقل بازگشتش به اصل عدم است یعنی اصل جدیدی نیست و مفاد اصل عدم این است که عدم را در اجزاء زمان امتداد بدهیم. یعنی تا زمانی که علم به وجود پیدا نکردی، علم به عدم را ادامه میدهید. لا إثباته بالإضافة إلى أمر آخر ولی اصل عدم نمیگوید که نسبت به چیز دیگری، قبل و بعدش عدم بوده یا نه. یعنی اثبات عدم نسبت به امر دیگری نمیکند. اثبات عدم نسبت به اجزاء زمان دارد پس بنابراین در فلان وقت، بنابر عدم تغییر لفظ است تا زمانی که تغییر لفظ برای ما احراز شود. اما اگر شما میدانید که وجودی هست ولی نمیدانید که در آن زمان آن امر مشکوک به وجود آمده بوده یا نه، اینجا جای اصالة العدم نیست. یعنی وجود و عدم نسبت به یک امر ثانی را نمیتوان با اصالة العدم احراز کرد. ولی نسبت به اجزاء زمان میشود. حالا ما یک امر ثانی به نام استعمال داریم که میخواهیم ببنیم که عدم نقل نسبت به استعمال زودتر است یابعد از آن است. پس بنابراین، نسبت به امر آخر هست. پس در اینجا اصالة العدم به درد ما نمیخورد زیرا از اجزاء زمان نیست.
خلاصه جریان و مفاد اصالة عدم نقل ناظر به زمان است نه نسبت به یک حادثی در زمان. آن حادث در زمان، استعمال است. اگر چیزی را میخواهید نسبت به آن حادث دوم در زمان که زودتر محقق شده یا دیرتر محقق شده است، جای اصل عدم نیست بلکه مجرای آن جایی است که در اصل وجود یا عدم شک دارید. اما اینکه نمیدانید نسبت به آن حادث دوم یعنی استعمال، این وضع که ما میدانیم به وجود آمده، زودتر اتفاق افتاده یا دیرتر، به قول معروف تقدم و تاخرش، این دیگر جای اصالة العدم نیست بنابراین میفرماید: لا إثباته بالإضافة إلى أمر آخر و عليه لا يمكن إثبات عدم الوضع في حال الاستعمال در حال استعمال نمیتوانید اصالة عدم وضع را اثبات کنید با این اصل عدم؛ بالأصل و إن كان عقلائيّاً؛[2] درست است که یک اصل عقلائی است اما اینجا بحث ما، بحث اصل مثبت نیست که مرحوم محقق عراقی میفرماید که اصل عقلائی است و مثبتاتش حجت است بلکه ما در اصل آن تشکیک داریم. ایشان میفرماید بحث ما در مفاد خود اصل عدم است نه در مثبتاتش. دامنه مفاد اصل عدم به شک بین تقدم و تاخر نمیرسد. در جای دیگر مرحوم امام میفرماید که فوقش این است که ما شک داریم. در اینکه اصالة العدم در شک اینکه اصل نقل جاری است، تردیدی نداریم و در اینکه دامنه اش به تقدم و تاخر میرسد، حتی اگر شک هم داشته باشیم که داریم، دیگر نمیتوان اصل را در آنجا جاری کرد.
پس شبهه در مثبتات آن نیست که بگوییم اصل عقلائی مثبتاتش حجت است یا نه. درست است که اصل عقلائی است ولی بحث ما در مثبتاتش نیست بلکه در مفاد خودش است بنابراین فرمایش مرحوم محقق حائری از این جهت قابل التزام نیست.
جواب دوم مرحوم امام این است که در این مسائلی که راجع به الفاظ است، آن اصل اصلی و کلیدی، اصالة الظهور است. اصالة عدم نقل که یک اصل عقلائی است، راجع به وضع است و وضع را درست میکند سر جای خودش است اما به واسطه اصل عدم نقل، نمیتوان ظهور را درست کرد. همین که کسی شک بکند در اینکه معنی در آن زمان عوض شده بود یا نه، یک اتفاقی میفتد و آن اینکه ظهور لفظ خراب میشود یعنی کلمه صلاة برای شما ظهوری ندارد. بله اصل هم اجرا کن. اصالة عدم نقل را هم اجرا کن. ولی با اصل که ظهور درست نمیشود زیرا ظهور یعنی یک معنایی پیش از معانی دیگر در ذهن شما بنشیند و اطمینان خاطر پیدا کنید و تقویت بشود و یک معنایی بر معانی دیگر، در استعمالاتش غلبه داشته باشد که این ظهور است. یعنی در بین معانی محتمله ای که برای این لفظ وجود دارد، این معنی نسبت به دیگران غلبه داشته باشد. ولی این با اصل بوجود نمیاید بلکه ظهور یک امر وجدانی است و همین که چنین شکی برای ما هست که آیا در زمانی که پیامبر این فرمایش را فرمودند، صلاة را در چه معنایی به کار بردند، ولو اینکه شما بگویید که اصل این است که در معنای جدید استعمال نشده است. یعنی شما با اصل آن ظهوری که خراب شده است و آن تردیدی که به وجود آمده را درست میکنید؟ خیر بلکه این اصل، یک بناء عقلائی است و ظهور را درست نمیکند این در حالی است که ما در فهم الفاظ احتیاج به ظهور داریم نه به اصول عقلائی.