1403/08/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقدمه / حقیقت شرعیه/ ثمره بحث حقیقت شرعیه
الجهة الرابعة فی ثمرة الحقیقة الشرعیة
بحث در حقیقت شرعیه، در چند جهت ادامه پیدا کرد. در جهت اول در کلیات و مقدمات و صورت مساله بحث کردیم. در جهت ثانیه بیان اقوال اصلی و دسته بندی اقوال بود. در جهت سوم بحث، به قول و نظریه مختار رسیدیم که ثبوت حقیقت شرعیه بود و ادله آن را بحث کردیم و الان بحث در جهت چهارم است که بحث اثباتی است یعنی ثمره حقیقت شرعیه. وقتی در مقام ثبوت حقیقت شرعیه را قبول کردیم، سوال این است که آیا اثباتا جایی هست که بر مبنای حقیقت شرعیه بتوانیم معنای یک لفظی را در کتاب و سنت کشف کنیم. یعنی حقیقت شرعیه را احراز کنیم و بر اساس حقیقت شرعیه، بگوییم که این لفظ در اینجا، به معنی شرعی است نه لغوی. آیا چنین مواردی وجود دارد که بگوییم بحث حقیقت شرعیه ثمره دارد؟ پس بنابراین در جهت چهارم، بحث ما در ثمره مساله حقیقت شرعیه است.
المقام الاول: اصل وجود ثمره
ثمره نداشتن بحث در کلام میرزای نائینی
در اینجا مرحوم میرزای نائینی در اجود التقریرات میفرماید که بحث حقیقت شرعیه هیچ ثمره ای ندارد چون معانی الفاظی که در کتاب و سنت استعمال شدند، برای ما روشن است و جایی پیش نمیاید که ما تردید بین معنای لغوی و شرعی داشته باشیم و همه آنها معانی اش روشن است و واضح است که در معانی شرعی استعمال شده است: (لا يخفى) ان البحث في هذه المسألة لا يترتب عليه ثمرة أصلا یعنی هیچ ثمره این ندارد فانه (و ان) ذكر بعض ثمرة له بعضی ها یک ثمره ای برایش گفتند و آن ثمره، و هو حمل الألفاظ المستعملة بلا قرينة على المعنى اللغوي این است که اگر الفاظی بدون قرینه به کار رفت، اینها را حمل بر معنای لغوی بکنیم بناء على عدمها اگر حقیقت شرعیه را قبول نداشته باشیم. و در این صورت اصل بر این است که اینها را بر معنای لغوی فهم کنیم مگر اینکه قرینه ای داشته باشیم. و على المعنى الشرعي بناء على ثبوتها ولی اگر حقیقت شرعیه را قبول داشته باشیم، همه الفاظ کتاب و سنت را بر معنای شرعی حمل میکنیم مگر اینکه خلافش ثابت باشد. اگر حقیقت شرعیه را قبول نداشته باشیم، همه را بر معنای لغوی حمل میکنیم مگر اینکه خلافش ثابت بشود. میفرماید که آقایان این ثمره را گفتند.
(إلّا) ان التحقيق انه ليس لنا مورد نشك فيه في المراد الاستعمالي أصلا[1] این یک ثمره علمی و نظری هست، ولی در مقام عمل اصلا هیچ جایی پیش نمیاید که ما دچار چنین شکی بشویم که معنی چیست. بله اگر شک کنیم که معنی لغوی است یا شرعی، در آن موقع امر دائر مدار این است که حقیقت شرعیه داشته باشیم یا نداشته باشیم ولی اصلا موردی پیش نمیاید که ما دچار شک بشویم در مراد استعمالی در منظور و مراد شارع از استعمال این لفظ و در همه جا معنی فهمیده میشود چه با قرینه و چه بدون قرینه. پس بحث حقیقت شرعیه در فرمایشات مرحوم میرزا، خیلی بحث کم حجمی است و شاگرد اصلی ایشان یعنی مرحوم سید خویی، اصلا بحث های مفصلی در حقیقت شرعی ندارند زیرا ثمره ای برای آن قائل نیستند ولی بعضی از آقایان حقیقت شرعیه را مفصل بحث میکنند چون برایش ثمره میدانند ولی این دو بزرگوار چون بدون ثمره و فایده میدانند، بحثشان خیلی کم حجم است.
جواب مرحوم میرزای تبریزی به مرحوم نائینی
مرحوم میرزا جواد آقای تبریزی، شرحی بر کفایه به نام دروس فی مسائل علم الاصول دارند. ایشان جوابی به فرمایش میرزا دارند یعنی خیلی ها گفتند که ثمره دارد و اینطور نیست که همه بگویند ثمره ندارد ایشان میفرمایند که در دو جا ثمره دارد:
1. در فهم قرآن. ایشان مثل به سوره اعلی آیه 14 میزنند: ﴿قد افلح من تزکی و ذکر اسم ربه فصلی﴾ رستگار شد هرکسی که نفس خودش را تزکیه کرد و به یاد خدا بود و نماز به جای آورد یا دعا به درگاه خدا کرد. فصلی چه معنایی دارد؟ ما یک روایاتی در ذیل این آیه داریم که فصلی به معنی نماز نیست. و بعضی هم گفتند که نماز عید فطر و قربان است ولی ایشان مثال میزنند که در اینجا لفظ صلاة را به چه معنایی بگیریم. معنای نماز است یا دعا است یا زکات است؟ و این دائر مدار این است که ما صلاة را دارای استعمالی حقیقت شرعی بدانیم یا در معنی لغوی. یعنی حقیقت شرعیه را در صلاة قبول داشته باشیم یا نه؟ یک مثال دیگری هم در سوره احزاب، آیه 56 زدند که ﴿یا ایها الذین آمنوا ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صل علیه و سلموا تسلیما﴾ در این آیه هم تردید کردند که صلوا علیه به چه معناست؟ به معنای لغوی است؟ یعنی همین دعائی که در ذکر شریف صلوات برای پیامبر دعا میکنیم و یا به معنی نماز است؟ ایشان میفرمایند که این آیات و آیات دیگر، امر دائر مدار این است که حقیقت شرعیه را قبول داشته باشیم یا نداشته باشیم و در کل این فرمایش، فرمایش درستی است یعنی در اول بحث گفتیم که نباید حقیقت شرعیه را محدود به احکام کنیم و ما حقیقت شرعیه را در فهم معارف اسلامی و آیات و روایات که جنبه حکم شرعی هم ندارد ولی برای اینکه بفهمیم معنی چیست، در آنجا خیلی به درد ما میخورد پس ما اگر دائره حقیقت شرعیه را در احکام، آن هم فقط در عبادات منحصر نکنیم-کما اینکه بعضی از آقایان محدود کردند- در آن صورت میتوان گفت که واقعا آیات و روایاتی هستند که فهم معنایشان موقوف به مساله حقیقت شرعیه باشد پس ایشان یک مورد را در فهم آیات قران موثر میدانند.
2. ثمره دوم در فهم روایات نبوی که از طرق عامه به دست ما رسیده است. آنهایی که از طرق اهل بیت به ما رسیده است، آنها قطعا حقیقت شده است و اگر حقیقت شرعیه نباشد، قطعا متشرعه هست. بالاخره تا زمان امام باقر و امام صادق علیهما السلام، اینها قطعا حقیقت شده است میفرماید: و كذا ما وصل إلينا من كلام النبي صلّى اللّه عليه و آله من غير طرق أئمّتنا عليهم السّلام[2] آن بخش روایات نبوی که از طریق عامه به مارسیده است که خیلی هم زیاد است و کم نیستند، فهم آنها گاهی متوقف بر مبنای ما در بحث حقیقت شرعیه است. خب به چه درد میخورد زیرا ما روایاتی که از طرق عامه باشد که اسانید آنها را قبول نداریم. بله ما اسانید آنها را قبول نداریم ولی به درد ما میخورد. زیرا خیلی وقت ها به روایات نبوی از طرق خودمان به عنوان موید استناد میکنیم و به عنوان دلیل معاضد کمک گرفته میشود و گاهی در ادله سنن و مستحبات از باب قاعده تسامح در ادله سنن، روایات نبوی را مستند احکام استحبابی میدانیم ولو اینکه سندش ضعیف باشد. پس مفید فایده واقع میشود. گاهی اوقات هم روایات نبوی را از باب عمل مشهور به درجه انجبار رسانده و قبول میکنیم یعنی اینطور نیست که روایاتی که از طرق عامه به ما رسیده است مطلقا بی فایده باشد و در فقه کاربرد دارد و فهم ما در بعضی موارد متوقف بر این است که حقیقت شرعیه را قبول داشته باشیم یا نه.
مرحوم تبریزی میفرمایند که بحث حقیقت شرعیه در این دو جا ثمره و خاصیت دارد که به نظر بنده هم فرمایش متینی است و از اول هم گفتیم که اگر دامنه حقیقت شرعیه را کمی وسیع بگیریم، کاربرد دارد. آنچه که در اینجا به دنبالش هستیم، معنای ظاهر است نه معنای باطنی و مؤوّل آنها.
پس در ثمره داشتن حقیقت شرعیه، مقام اول ما اصل وجود ثمره است که آن را قبول داریم.
المقام الثانی: ماهیت ثمره
مقام دوم در این است که این ثمره چیست؟ ما هی تلک الثمرة؟ چیستی این ثمره؟
برای اینکه بفهمیم که کاربرد این حقیقت شرعیه چیست و در کجا به درد میخورد، باید دید که یک لفظی در یک معنایی در زمان اصل شرعی استعمال شده است، و باید دید که وضع و نقل از معنای لغوی به شرعی، قبل از زمان استعمال بوده یا قبل از آن بوده است یعنی اول باید ببینیم که زمانی که یک لفظی استعمال میشود، در چه زمانی استعمالی شده است و ثانیا تاریخ نقل چه زمانی بوده است. پس دو زمان را نیاز داریم برای اینکه لفظ را در معنای شرعی و مصطلح برداشت کنیم. یکی تاریخ نقل کی هست که این لفظ تبدیل به یک استعمال حقیقی شده است و ثانیا تاریخ استعمالش کی هست؟ پس ثمره و کاربرد داشتن این بحث، متوقف بر علم ما به دو تاریخ است. این دو محوری است که در این بحث ما به آن احتیاج داریم و بر اساس این محور، چهار صورت قابل فرض است:
• صورت اول: تاریخ نقل و استعمال، هر دو برای ما معلوم باشد. به قول معروف، معلومَی التاریخ باشند.
• صورت دوم: تاریخ نقل مجهول باشد یعنی نمیدانیم دقیقا در این 23 سال، کی نقل پیدا کرده است ولی تاریخ استعملی معلوم باشد. مثلا پیامبر این فرمایش را در جنگ احد یا بدر فرمودند یعنی تاریخ استعمال مشخص است ولی تاریخ نقل معلوم نیست که چه زمانی تبدیل به حقیقت شده است. پس تاریخ نقل مجهول و تاریخ استعمال معلوم باشد.
• صورت سوم: تاریخ نقل معلوم باشد یعنی تقریبا معلوم باشد که چه زمانی این لفظ بین مسلمانان رائج و شائع در همین معانی شرعی شده است مثلا سه چهار سال بعد از نبوت این نقل صورت گرفته است اما این فرمایش برای اوائل بعثت است یا اواخر بعثت است؟ یعنی تاریخ استعمال را نمیدانید البته تاریخ این ها را به صورت دقیق نمیدانیم ولی حدودی تشخیص میدهیم که مثلا سه چهار سال از هجرت گذشته، مسلمان ها انس گرفتند و معنی را در اصطلاح و حقیقت شرعیه فهمیدند. اما نمیدانیم که پیامبر اکرم این را در چه زمانی فرمودند یا در بعضی از آیات، مثلا یکی دنبال یک قرانی بود که به ترتیب نزول آیات باشد (البته این قران در مصر چاپ شده است) چون این قران که جمع آوری شده است، به ترتیب کوتاهی و بلندی سوره هاست. غیر از سوره مبارکه حمد، اول سور طوال و سپس سوره های متوسط و در آخر کوتاه را تدوین کردند ولی برای بعضی که کارهای پژوهشی میکنند، ترتیب نزول خیلی مهم است. زمان استعمال مهم است ممکن است کسی بگوید که قبل از هجرت تعداد مسلمان ها کم بوده و این الفاظ تبدیل به حقیقت نشده است و بعد از هجرت قطعا تبدیل به حقیقت شدند پس بنابراین اهمیت پیدا میکند که فلان آیه مکی است یا مدنی است. پس سومین حالت این است که تاریخ نقل معلوم باشد ولی تاریخ استعمال مجهول باشد.
• صورت چهارم: هر دو تاریخ مجهول باشد. یعنی مجهولَی التاریخ باشند.
خب این چهار صورت را داریم و مبنای ما در حقیقت شرعیه که ثبوت حقیقت شرعیه است، به کمک بعضی از اصول لفظیه مانند اصالة عدم النقل و اینها، کمک میکند که بفهمیم که این لفظ در معنای شرعی استعمال شده است یا در معنای لغوی؟ بنابراین این چهار صورت، مهم است.
صورت اول: معلومی التاریخ
صورت اول روشن است و بحثی ندارد. اگر تاریخ نقل قبل از استعمال است، ما حدیث و آیه را به معنای شرعی میگیریم و اگر تاریخ نقل بعد از تاریخ استعمال باشد، ما به معنی لغوی میگیریم.
صورت دوم: تاریخ نقل مجهول، تاریخ استعمال معلوم
بحث از صورت دوم شروع میشود. یکی از موارد کثیر الابتلا همین مورد دوم است زیرا معمولا تاریخ نقل معلوم نیست ولی تاریخ استعمال، قرائنی برای فهم آن وجود دارد. در این قسم، مرحوم آخوند در کفایه به این مساله متعرض شدند. روش رائج و متداول این است که از یک اصل عقلائی لفظی استفاده میشود اصول لفظی ما عقلائی هستند مانند اصاله الظهور و العموم و الاطلاق که از اصول عقلائی (نه عقلی) هستند. یعنی اصل های شرعی نیستند بلکه عقلا در فهم کلام متکلم، از این اصول استفاده میکنند. مانند اصالة عدم قرینه و تقدیر و اضمار و همه اصول لفظی که یکی از اینها، اصالت عدم نقل است. یعنی وقتی که وضع یک لفظی در معنایی برای ما ثابت شد، ما بنا را میگذاریم که تغییری در این وضع ایجاد نشده، تا دلیل قاطعی به ما نرسیده باشد. تا زمانی که ما یک دلیل روشن و مسلمی بر تغییر معنی به دست نیاوردیم، بنا را بر همان معنای سابق میگذاریم. پس اصالة عدم نقل یعنی بنا گذاشتن بر معنای سابق تا احراز معنای جدید. این یک اصل عقلائی است. ولی اگر این اصل را قبول داشته باشیم، در مورد این صورت دوم که تاریخ نقل مجهول است اما تاریخ استعمال مجهول است، باید گفت که این حدیث در معنی لغوی به کار رفته است زیرا اصل عدم نقل میگوید که ثبوت نقل تا زمان استعمال برای ما روشن نیست پس بنا را میگذاریم که استعمال در همان معنای قدیم (لغوی) است.
در اینجا آقایان بحث میکنند که این اصالة عدم نقل چیست؟ استصحاب است؟ اگر این باشد که استصحاب احکامی دارد و یک اصل شرعی تعبدی است نه عقلی. و اصلا استصحاب عقلی در عبارت برخی از بزرگان مثل مرحوم امام میفرماید که ما اصلا استصحاب عقلی نداریم. بلکه یک اصل تعبدی است و شارع برای ما این بنا را گذاشته است. خب اگر مرادتان استصحاب باشد، که یک اصل تعبدی است و احکامی دارد و حدود و ثغوری دارد و یکی از حدود و ثغورش این است که استصحاب نسبت به لوازم عقلی، اعتباری ندارد یعنی اصل مثبت هیچ حجیتی ندارد و استصحابی که مثبت لوازم عقلی باشد را قبو نداریم و اگر استصحاب است دارای این محذورات است.
اگر هم استصحاب نیست، و اصل دیگری است، آن هم اشکالاتی دارد پس امر دائر میشود که ما اصل عدم نقل را به عنوان یک اصل قبول داشته باشیم یا نه؟ اگر قبول داریم، آیا به عنوان استصحاب شرعی قبول داریم یا نه به عنوان یک اصل عقلائی مستقل از استصحاب قبول داریم؟ اگر بتوانیم اصالة عدم نقل را بپذریم، مثبتات عقلی اش را هم بپذیریم، آن وقت است حرف را میتوان زد که هر چیزی که استعمال شد، بنا را بر معنای لغوی آن میگذاریم الا اینکه علم به وضع پیدا کرده باشیم ولی اینکه ماهیت این اصل چیست و آیا مثبتات آن حجت است یا نه، محل اختلاف است که در جلسه بعد بررسی میگردد.