درس خارج اصول استاد محمدجواد محمدی گلپایگانی

1402/10/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خارج اصول

 

در تقسیماتی که از وضع مطرح شد یعنی وضع عام، موضوع له عام و گاهی وقت ها وضع خاص و موضوع له خاص یعنی یک معنای خاصی تصور میشود و لفظ هم برای آن معنای خاص وضع میشود گاهی یک معنای کلی تصور میشود مثل ماهیت ها ، طبیعت ها ، قدر مشترک ها بین افراد و مصادیق و لفظ هم برای همان معنی انسانیت و حیوانیت و نباتیت و جمادیت و اینها وضع میشود. وضع عام، موضوع له عام. گاهی وقت ها وضع عام می‌باشد و موضوع له خاص است که در این بحث زیادی بود که یک معنی کلی تصور میشود. منتهی در کلی قابل تطبیق بر افراد و مصادیق هست آن معنای کلی که تصور میشود لفظ بر مصداقی بر جزئی ای از آن کلی و یک معنای جزئی که از مصادیق آن کلی هست وضع میشود که حروف را و معانیه حرفیه را میگفتند از این قبیل است یعنی مثلاً مفهوم ظرفیت تصور میشود و حرف فی که دلالت بر ظرفیت میکند، این عرضم به حضور شما وضع میشود برای بعضی از مصادیق ظرفیت چون فی به معنی ظرفیت نیست یا مثلا من به معنای ابتدا نیست. یک ابتدای خاصی است مثلا سرت من الکوفه الی البصره پس بنابراین یک مصداقی و یک فردی و یک مورد جزئی از آن مفهوم کلی این عرضم به حضور شما موضوع له این حرف است یا هر حرف دیگری . معروف و مشهور در مورد معانی حرفیه همین است که در معانی حرفیه وضع عام است و موضوع له خاص. برای اینکه عام میتواند آیینه و مرآت و حاکی از خاص قرار بگیرد ولی وضع خاص باشد و موضوع له عام یعنی یک معنی جزئی و خاصی تصور بشود بعد لفظ برای یک معنی کلی وضع شود مشهور میگوید که شدنی نیست برای اینکه خاص آیینه و مرآت و حکایت از عام نمیکند و مرآت عام قرار نمیگیرد یعنی خلاصه خاص قابل تطبیق بر عام نیست ولی عام قابل تطبیق بر خاص هست در نتیجه نوع سوم را قبول میکنند. آن وقت معروف و مشهور در معانی حرفیه این است. معانی حرفیه در مورد الفاظی گفته میشود که ما وضع لمعنا فی غیره. اسما میگویند از چه نوعی از الفاظ هستند؟ ما وضع لمعنا فی نفسه. یعنی اسما معانی مستقل دارند. معنایشان برای تصور احتیاجی به یک معنای دیگری ندارد. برای تعقل و تصور و درک مستقل هستند. و مفهوم وابسته نیستند.‌ معانی حرفیه مفاهیم وابسته هستند. یعنی مثلا وقتی شما میگویید از... کسی میگوید از چی. یعنی وابسته به امر دیگری است.آن وقت با آن معنای مدخولش اصطلاحا معنایش کامل میشود وگرنه فی نفسه خودش معنای کاملی ندارد. این را بهش میگویند معانی حرفیه. در معانی حرفیه چندین نظریه هست درمورد حروف و کلا آن چیزهایی که معانی حرفیه و معانی وابسته دارند. یک نظریه همین نظریه مشهور است که الان تقریبا عرض شد که این ها با معانی اسمیه تمایز دارند و فرق میکنند. تمایز ذاتی دارند. معانی اسمیه جنبه استقلالی دارند و مستقل هستند ، وابسته به مفهوم دیگری نیستند و این استقلالی بودن جزو معنا و موضوع له شان است در حالی که در معانی حرفیه آلی بودن و وابسته بودن و تبعی بودن جزو موضوع له و معنا است. پس بنابراین من با ابتدا مترادف نیستند و دو معنا دارند. لفظ الی با انتها هم همینطور است و یک معنا ندارند. لفظ فی با ظرفیت یک معنا ندارند. یا مثلاً لفظ علی با فوقیت ترادفی ندارند باهم . چرا؟ چون یکیشون معنی مستقل است و دیگری معنی وابسته و آلی و تبعی است. این نظریه معروف است یعنی استقلالیت و آلیت داخل در معناست. و چون داخل در معناست میشود دو مفهوم و دو معنا . دو لفظ که دو معنا و دو مفهوم دارند که دیگر باهم مترادف نمی‌شوند. حالت جملات مثل حالت جوهر و عرض میماند . جوهر آن چیزی هست که در فلسفه میگویند اذا وجد، وجد لا فی موضوع. یعنی عرضیات اذا وجد ، وجد فی موضوع . یک وقت جسم است که وجود مستقل و استقلالی دارد و یک وقت رنگ و کیفیت است. رنگ و کیفیت نمی‌تواند خودش بوجود بیاید حتما باید وابسته به یک جسمی باشد . اشکال وجود خارجی ندارند. کمیت و کیفیت فی نفسه نمی‌تواند تحقق پیدا کند. اذا وجد وجد فی موضوع. معانی حرفیه هم اینگونه هستند. اذا وجد وجد فی معنا آخر. خودش معنای مستقل نمی‌تواند داشته باشد این نظر معروف است. بنابراین میگویند در حروف وضع عام است و موضوع له خاص است . یک نظر دیگر نظر مرحوم آخوند در کفایه است که ایشون میگوید نه معانی حرفیه و اسمیه تفاوت ذاتی و ماهوی و تمیز ذاتی ندارند. این آلیت و استقلالی بودن اصلا جزو معنا نیست. معناشون باهم فرق نمیکند. پس معنای من همان معنای ابتدا است. پس باهم مترادف هستند. پس اگر مترادف هستند و وقتی ما میگوییم سرت من الکوفه الی البصره باید بتوانیم بگوییم سرت ابتداء الکوفه الی البصره . در حالی که نمی‌توانیم بگوییم چون لفظ مترادف را باید بتوان جای دیگری قرار داد دیگر. پس چرا ما نمی‌توانیم این ها را جای یکدیگر قرار دهیم اگر اینها مترادف هستند. ایشون فرموده که مقام استعمال اینها باهم فرق میکند. این تفاوتی که اینها باهم دارند مربوط به مقام .... مقام استعمال یعنی اینها وضع شدند برای همین معنا ولی هدف و غرض وضعشان این بوده که در این موقعیت ها به کار بروند ولی معانی اسمیه وضع شده اند برای یک غرض دیگری که آن استقلالی بودن است و اینها وضع شده اند برای یک غرض دیگری که آلی بودن است. آلی بودن و استقلالی بودن غرض وضع است نه اینکه معنا و موضوع له باشد. بعضی وقت ها الفاظی هستند که یک معنا را دارند ولی به جای همدیگر به کار نمی‌روند. الان من یک مثال میزنم برای مقام استعمال. اگر به شما بگویند که مثلاً یک مترادف برای رنگ سرخ بگو شما چه میگویید؟ قرمز. قرمز با سرخ مترادف است. ولی شما میگویید خون سرخ شهید . نمی‌گویید خون قرمز شهید. میگویی خون پاک شهید نمی‌گویی خون تمیز شهید. مقام استعمالشان فرق میکند. الفاظی هستند که مترادف هستند ولی مقام استعمالشان فرق میکند. بنابراین بعضی ها میگویند ما مترادف به معنای واقعی کلمه نداریم. الفاظی که هم معنا باشند و همه جا به جای همدیگر به کار بروند نداریم. حتی الفاظ مترادف هم مقام استعمالشان فرق میکند. این همان نکته ای هست که وقتی انسان یک زبان خارجی و غیر مادری را یاد میگیرد معنی ها را بلد است. ولی باز وقتی که به کار میبرد مقام استعمال را نمی‌تواند تشخیص دهد. چون مقام استعمال یک چیز خیلی سختی است. باید در عرف یک جامعه قرار بگیری تا متوجه شوید. یک عزیزی از قم بود که عرب هستند و می‌گفت ساختمانی ساخته بودند و ما رفتیم بازدید. و میگفت ایشان نگاه میکرد و می‌گفت به به عجب بنای مزخرفی! خیلی مزخرفه. منظورش از مزخرف قشنگ بوده. زخرف است دیگر . اینها ناراحت شدند و گفتند چرا ایشان اینجوری میگوید گفتیم منظور ایشان این است که چقدر قشنگ است. یعنی لفظ را در معنی موضوع له ش دارد به کار میبرد.ولی مقام استعمالش اینجا این نیست. زخرف القول غرورا. زخرف دیگر در معنای قشنگ به کار نمی‌روند. پس یک چیزی موضوع له است و یک چیز هم مقام استعمال است. ایشان میفرماید معانی حرفیه همان معانی اسمیه است و هیچ تفاوتی نمی‌کند. حروف و اسما از نظر موضوع له باهم فرقی نمیکنند. هردوشان برای مفهوم مثلا ابتدا هستند. ولی به جای هم به کار نمی‌روند. کسی نمی‌گوید خون قرمز شهدا. عبارتشان را می‌خوانم از کفایه ( الفرق بینهما_ بین حروف و اسما_انما هو اختصاص کل منهما بوضع حیث انه وضع الاسم لیراد منه معناه بما هو هو_ وقتی اسم را وضع کردند قصد کردند که این به صورت استقلالی باشد برای آن معنای موضوع له ولی غرض آن استقلالیت است. و فی نفسه و الحرف لیراد منه معناه لا کذلک_ یعنی هدف این نبوده که به صورت استقلالی استعمال شود و باید در استعمال وابسته به چیز دیگری باشد که آن استعمال استقلالی دارد. بل بما هو حالة لغيره_ به عنوان حالت، کیفیت و توصیف یک چیز دیگری به کار میرود حرف. كما مرّت الإشارة إليه غير مرّة. فالاختلاف بين الاسم والحرف في الوضع_ در وضعشان است نه موضوع له_ يكون موجبا لعدم جواز استعمال أحدهما في موضع الآخر وإن اتّفقا (اسم و حرف) فيما له الوضع_ اگرچه در موضوع له باهم متفق هستند.‌ معنایشان یکی است ولی جای هم به کار نمی‌روند.وقد عرفت بما لا مزيد عليه أنّ نحو إرادة المعنى_ این کیفیت اراده ی معنا_ لا يكاد يمكن أن يكون من خصوصيّاته ومقوّماته. این جزو مقومات معنا نیست . این که اینها کجا به کار بروند جزو معنا نیست. این مقام استعمال است. این نظر مرحوم آخوند است. وحدت معنای اسمی و معنای حرفی. نظر سوم نظریه میرزای نائینی است که می‌فرماید معانی حرفیه اصلا حکایت نیستند و انشا هستند. یعنی معنایی را ایجاد میکنند در جمله. معنایی که ایجاد میکنند اتصال و ربط ایجاد میکند بین اجزای دیگر جمله . مثلا بین مبتدا و خبر. بین نهاد و گزاره. اتصال ایجاد میکند. معنایش به صورت ایجادی و انشائی است. حکایت نیست. معانی حرفی اتصال بین معانی اسمی را احداث و ایجاد میکند. وگرنه خودش معنایی ندارد. این فرمایش مرحوم میرزا است نظریه چهارم را بعضی نحویین گفتند که اصلا حروف هیچ معنایی ندارند چون وقتی شنیده میشود هیچ معنایی به ذهن خطور نمیکند. وقتی حروف را به تنهایی تصور میکنید معنایی به ذهن متبادر نمیشود. ب یعنی چی؟ مثل علائم هستند. که فواید و کارکردی دارند. نشانه هستند نه معانی . لزومی هم ندارد که بگوییم همه الفاظ دارای معنی است. ولی فایده و ثمره ای دارد. نظریه پنجم که این است که حروف کارشان تقیید و تخصیص مفهوم اسما است یعنی در واقع معنایشان مستقل نیست بلکه یک کارکردی دارند و آن هم این است که معانی اسمی را محدود کنند و مقید کنند. شما میگویید خانه. این یک معنی است با هزاران مصداق. کلی است. یک وقتی میگویی درخانه. در اینجا خانه به عنوان ظرفیت است. خانه به عنوان خرید و فروش نیست. خانه به عنوان فاعل و مفعول نیست. خانه در اینجا در بعضی مصادیقش مد نظر است. آن مصادیقی که در جایگاه ظرف و ظرفیت باشد. معانی حرفی کارشان محدود کردن مفاهیم اسمی است. کار دیگری ندارند. معانی حرفی عبارتند از عوامل محدودیت زا در مفاهیم اسمی. قیود مفاهیم اسمی هستند. پس بنابراین یک حصه خاصی را از مفاهیم اسمی معین و افاده میکنند. در مورد معانی حرفیه این ۵ نظریه مشهور است که استدلال های مفصلی هرکدام دارند. جواب ها و اشکال های مفصلی دارند. که ما سعی می‌کنیم خیلی مختصر تحلیل میکنیم و نظر مقبول را مطرح میکنیم.