درس خارج اصول استاد محمدجواد محمدی گلپایگانی

1402/10/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خارج اصول

 

بحث در اقسام وضع بود و عرض شد که وضع از نظر موضوع له به چهار قسم تقسیم شده است توسط علمای اصول وضع عام موضوع له عام یعنی یک مفهوم عام و کلی ای تصور بشه لفظ هم برای همان مفهوم کلی وضع بشود مثل اسماء اجناس ماهیات و طبیعت ها وضع خاص و موضوع له خاص یک معنای جزئی مثل یک شخص کتاب یک مکان تصور بشه و لفظ هم برای همان معنای جزئی وضع بشه در اینها بحث خاصی نبود نوع سوم این بود که وضع عام باشه موضوع له خاص یک مفهوم کلی تصور بشه مثل مفهوم ابتداء بعد لفظ برای آن مفهوم کلی وضع نشه برای یکی از مصادیق آن وضع بشه مثلا برای من زیرا من دقیقا بمعنای ابتدا نیست بلکه یک نوع خاصی از ابتداء است نسبت خاصی است که در استعمال معناء پیدا میکند گاهی وقت ها هم وضع خاص است یعنی در مقام تصور چون نوع چهارم را خیلی ها محال میدانند یعنی یک معنای خاص تصور بشه ولی لفظ برای کلی آن وضع بشود کلی ای که ماهیت آن جزئی است در قسم سوم گفته شد که چطور امکان پذیر است در واقع اشکال به امکانش شده است و اشکال هم از این جهت است که مفاهیم نمیتوانند از یکدیگر حکایت بکنند زیرا هر مفهومی تنها از خودش میتواند حکایت کند خب یک مفهوم کلی عبارت است از ما به الاشتراک و قدر مشترک و جامع یک تعدادی از مصادیق و افراد مثل انسان ولی انسان با زید فرق میکند با مفهوم عمر و علی و حسن زیرا اینها دو مفهوم هستند وقتی که یک مفهوم جزئی میشود سرشار میشود از جزئیت از تعیات و از امور شخصی بنابراین شما نمیتوانید با مفهوم انسان عمرو را حکایت کنید چون برای عمرو مرآتیت ندارد زیرا خصوصیات فردی عمرو در انسان نیست که البته جواب هایی داده اند مثلا مرحوم محقق عراقی فرموده اند که مفاهیم کلی دو نوع هستند 1_ یک کلیات ذاتی و ماهوی داریم مثل انسان درخت حیوانات اینها مابه الاشتراکات هستند بله با ذوات و ماهیات موجودات نمیتوان مصادیق را نشان داد بخاطر اینکه آن خصوصیات فردی را در خود ندارد که به این مفاهیم در فلسفه گفته میشود معقولات اولیه یعنی همین تصورات ماهوی که طبیعت موجودات را حکایت میکند یکسری از مفاهیم هم به اینها ملحق است که ما به اینها میگوییم معقولات ثانویه البته حالا اینها در صحبت های آقا ضیاء عراقی نیست معقولات اولیه مابازاء خارحی دارد مثل همین اشیائی که موجود است ولی معقولات ثانویه هیچ مابازاء خارجی ندارد مثل ممکن و واجب و ممتنع اینها بیان یک حالات از خود مفاهیم ماهوی هستند مثل جوهر وعرض خب در خارج که ما چیزی بنام عرض نداریم اینها بله نمیتوانند افراد و مصادیق جزئی را حکایت کنند چون نقص زیادی دارند اینها مفاهیم انتزاعی هستند که کلیت افراد و مصادیق رو بنحو اجمال و ابهام بیان میکنند مثلا فرض کنید که میگوییم فرد الانسان مصداق الانسان ولی خب فرد الانسان بمعنای طبیعت و ماهیت انسان نیست این یک کلی اجمالی است که میتواند حکایت بکند از تمام مصادیق انسان یا مثلا فرد الشجر که تمام مصادیق درخت را این مفهوم در خود جای میدهد خب اینها میتوانند افراد و مصادیق را حکایت بکنند نشان بدهند پس بنابراین ما یک کلیاتی داریم که اینها نمیتوانند افراد ومصادیق را منعکس کنند ولی خب کلیاتی هم داریم که اینها ماهیت را نمیگویند ولی خب یک بیان اجمالی و سربسته از مجموع افراد دارند حالا با تصور چنین مفاهیمی میشود لفظی را برای یک معنای کلی وضع کرد در واقع ما در مورد سوم مفهوم ابتدا را تصور نمیکنیم بلکه فرد النسبه بالابتداء را تصور میکنیم مصداق ابتداء را تصور میکنیم بعد مثلا الفاظی که معنای حرفی دارند و به معنای ابتداء هستند را برای آنها وضع میکنیم در واقع ما ماهیت ابتداء را تصور نمیکنیم بلکه فرد الابتداء را که آن هم یک مفهوم کلی است تصور میکنیم ولیکن این فرد الابتداء مفهوم ماهوی نیست که خب جوالی که به محقق عراقی داده اند این است که این جواب ها نوعا لفظی و استفاده از تعابیر است اینکه مثلا گفته شود فرد الانسان تمام تعینات و خصوصیات با این یک کلمه منعکس شد؟ مثلا اگر گفتیم انسان تمام زید را نشان نمیدهد ولی اگر بگوییم فرد الانسان تمام زید را نشان میدهد اصلا فردیت یعنی تکثر بی حد و حصر خب نمیشود گفت با یک کلمه فردالانسان تمامی آن تکثرات و خصوصیات حکایت میشود درست است که اینها ماهیات را نمیگویند و یک بیان اجمالی است از کلیت مصادیق ولی آنقدر اجمالی است که هیچ دردی را دوا نمیکند تمان اشکال در این قسم سوم این است که من یک معنایی را تصور میکنم و لفظ را نه برای آن معنا بلکه برای یک معنای دیگری وضع میکنم حالا آن معنایی که واضع تصور میکند باید حاکی باشد از طرفی میگویند عام از خاص حاکی نیست چه از این عام های ماهوی باشد چه از این عام های انتزاعی باشد فرقی نمیکند زیرا مشکل ما آن فردیت است و آن خصوصیات فردی در آن اجمال نیست و معنایی نیست که مابازاء محصلی داشته باشد بنابراین خیلی از آقایون این توجیه آقا ضیاء را هم رد میکنند 2_ یک اشکال دیگری که مطرح میشود مناقشه مرحوم امام است که ایشان میفرمایند اگر قرار باشد بوجهه یعنی یک معرفی اجمالی یک حکایت و یک مرآتیت ناقص یعنی یک مفهومی یک بعدی از مفهوم دیگر را روشن کند این در وضع خاص و موضوع له عام هم هست یعنی وقتی واضع یک مفهوم جزئی را تصور بکند و لفظ را برای ماهیت آن جزئی وضع نماید یعنی تصور زید و وضع لفظ انسان برای کل انسان ها این را اکثر آقایون میگویند که اشکال دارد امام میفرمایند این با آن هیچ فرقی ندارد بالاخره همان گونه که عام وجه است برای مصادیقش مصادیق هم وجهی و بعدی از کلی و ماهیت خودشان را نشان میدهند اگر شما قسم سوم را قبول کردی قسم چهارم را هم باید قبول کنی در غیر اینصورت خیر برخی از اصولیین معاصر جواب داده اند به امام میگویند که مفهوم عام نمیتواند یک مفهوم خاصی را حکایت و منعکس نماید کلی بقید وجود میتواند اشاره ای به او داشته باشد ولی مفهوم خاص مثل زید حتی بقید وجود

نمیتواند انسانیت را نشان بدهد پس بنابراین در عام یک حکایتی از افراد و مصادیق هست که در خاص آن حکایت از کلیت خودش نیست ولی خب این جواب دقیق نیست زیرا وقتی گفته میشود انسان بقید وجود مصداق خودش را حکایت میکند در مورد آن خاص دیگر نباید گفت بقید وجود چون خاص که خودش وجو دارد بلکه باید گفت بقید تجرید یعنی سلب خصوصیت از خاص آن هم از این مفهوم عام حکایت میکند الآن خیلی از اسامی که ما برای اسم عام بکار میبریم اینها یک زمانی اسم خاص بودند و بعد خصوصیت از اینها گرفته شد مثل گفته میشود فلانی چقدر شمر است یعنی بیانگر بی رحمی است این یا خیلی از کالاهایی که هست اسم عام روی آن دارید مثل تاید که اطلاق به تمام مواد شوینده میشود در حالی این عبارت یک مارک و شناسه بوده است یا مثلا آدامس که یک مارک و نشان تجاری بوده است لذا اگر خاص را هم خصوصیت از آن سلب و تجرید شود تبدیل به یک عام میشود ولی خب یک جواب بنظر میرسد و آن این است که اکر با نگاه دقی و فلسفی بخواهیم صحبت کنیم همین طور است و هیچ مفهومی از مفهوم دیگر حکایت نمیکند و مفاهیم نسبت بیکدیگر متباین و متمایز هستند ولی بصورت عادی و بشری یکسری از مفاهیم مفاههیم دیگر را تداعی میکنند حکایت نمیگوییم میکنند که بیانگر نشان دادن تمام خصوصیاتشان باشد بلکه تداعی میکنند مسئله تداعی و انتقال است که البته این مطلب در کلام برخی از آقایون هم موجود است حالا میگویند عام ذهن را به افراد ومصادیقش منتقل میکند و مرآتیت دارد برای مصادیقش در عرف متکلمین و در عرف مردم برای همین هم گفته میشود زید انسان ولی خاص عنوان عام قرار نمیگیرد در ذهن و زبان انسان ها یعنی گفته نمیشود الانسان زید و ذهن منتقل به انسانیت نمیشود بطور طبیعی اینطوری میشود یک جوابی به مرحوم امام داد در غیر اینصورت به لحاظ دقی فرمایش امام متقن است.