1402/09/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خارج اصول
بحث در احکام وضع بود و از طرفی چون بیشترین معارف اسلامی از طریق الفاظ به ما رسیده است یعنی کتاب و سنت منبع اصلی احکام فروعات اصول فقه ما هستند این است که مباحث مربوط به الفاظ اهمیت پیدا میکند در علم اصول اما در مورد حقیقت وضع عرض شد که در رابطه ی بین لفظ و معنا چند نظریه وجود دارد 1_ نظریه ی اختصاص بود که مرحوم آخوند در کفایه مطرح فرموده بودند گفته بودند الوضع نحو اختصاص للالفظ بالمعنی و ارتباط خاص بینهما که ناقدین اشکال کردند که این تعریف مبهم است سوال همین است که چه نوع اختصاصی بین لفظ و معنی وجود دارد آیا این اختصاص تکوینی است یا اعتباری است ملازمه است اتحاد است تعریف ابهام دارد و بعد هم اشکال کرده بودند که این اختصاص از آثار وضع است و جنبه ی متاخر دارد نسبت به وضع اسم مصدر است یعنی نتیجه ی فعل است 2_ نظریه مرحوم حائری رضوان الله علیه بود که مرحوم آقای خویی پرورش داده بودند و آن هم نظریه ی تعهد بود یعنی فرموده بودند که حقیقه الوضع لیست الا عباره بمعنی التهد و التزام النفسانی بابراز معنی الخاص باللفظ المخصوص که البته به این تعریف هم اشکالات متعهدی شد که اصلا در وضع تعهد و پایبندی وجود ندارد چه بسا الفاظی وضع شده اند که نه خود واضع به آنها پایبند بوده و نه مردم بلکه گاهی استفاده میکردند و گاهی هم استفاده نمیکردند حتی اگر پایبندی هم بیاورد در طول زمان بوجود می آید و از آثار و نتایج وضع است خود وضع تعهد آور نیست و نمیتوانیم ما وضع را به تعهد معنا بکنیم 3_ نظریه ی ملازمه بود که وضع عبارت است از اعتبار ملازمه که عرض شد که ملازمه اعتبار کردنی نیست بلکه یک امر تکوینی است به گونه ای که وقتی یکی بوجود می آید آن دیگری هم بدنبالش بوجود بیاید بنابراین ملازمه دستوری و یک امر تصنعی نیست بلکه ملازمه در اثر شدت انس ذهنی و تداعی شدید و کثرت استعمال بوجود می آید اما خود آن جعل و اعتبارش تکوینی نیست در واقع این حرف خلط یک مسئله اعتباری با یک مسئله ی تکوینی است بلکه ملازمه یک امر واقعی است و قرار دادی نیست 4_ نظریه ی اتحاد است که بین لفظ و معنا چنان هم بستگی و پیوستگی و اتحادی بوجود می آید که اینها در واقع یک میشوند علتش هم این است که وقتی مکالمه ای صورت میگرد متکلم هیچ گونه توقفی ندارد یعنی لفظ اصلا ذوب در معنا شده است و این فانی شدن همان وضع است که البته جواب این بود که این هم یک امری است که نتیجه ی وضع است آن هم نه نتیجه ی خود وضع بلکه نتیجه ی شدت انس ذهنی است اصطلاحا مرآتیت لفظ برای معنا میگویندبنابراین اتحاد هم یک امر تکوینی است که به تدریج بوجود می آید و ما یک اتحاد فرضی و تنزیلی نداریم 5_ نظریه علامیت یعنی نشانه بودن الوضع جعل اللفظ او صیرورته علامه للمعنی که اعم از وضع تعیینی و تعینی میباشد منتها نشانه گذاری ها در عالم چند نوع هستند بعضی ها در عالم خارج روشن هستند مثل تابلوهای راهنمایی و رانندگی که این نشانه ها هم قرار دادی هستند منتها مواد اینها از جنس فیزیکی هستند مثل الفاظ که البته جنس علائم لفظی ارتعاشات شنیداری و بعضی از اوقات هم بصری است و بعضی اوقات لمسی است مثل خط بریل نشانه های تکوینی مثل سرخ شدن صورت به هنگام عصبانیت و یا خندیدن به هنگام خوشحالی که کسی اینها را جعل نکرده است بنابراین وضع عبارت است از رابطه ی بین عین و ذهن یعنی یک واقعیت عینی که این اصوات و آواها هستند و معانی ای که ما در ذهن داریم بین اینها در اثر وضع ارتباطی برقرار میشود بنابراین اصل موضوع علامت و نشانه بودن الفاظ برای معانی هستند و این نظریه منطبق بر وجدان بشری است و تاریخ زبان هم همین را نشان میدهد
3_ امر سوم این است که واضع چه کسی است اعتبار کننده این نشانه ها برای آن معانی چه کسی بوده است 1_ یک نظریه این است که واضع خداوند متعال جل جلاله است که این را میرزای نائینی در کتاب فوائد الاصول آورده اند که البته این حرف حرف سست و ضعیفی است و خلاف وجدان است چرا که اینهمه الفاظ که ما تاریخچه آنها را میشناسیم و میدانیم چه کسی آن را وضع کرده است و هیچ دلیلی وجود ندارد که خداوند واضع الفاظ است البته چند دلیل را مرحوم نائینی مطرح میفرمایند که واقعا ادله ی سستی است که مهمترینش این است که الفاظ نامتناهی هستند و در دنیا اصلا حد و حصری ندارد و از طرفی انسان یک موجود متناهی است یک موجود محدود نمیتواند خالق یک امر نامحدود بسود یک استدلال فلسفی جداب این است که اینکه گفته میشود الفاظ نامتناهی هستند یک تعبیر عرفی و کنایه از کثرت است و الا الفاظ متناهی و محدود است ثانیا آن روح نامتناهی انسان است که اینها را خلق کرده است و این استعداد و ذهن نامتناهی را هم خداوند داده است بنابراین نامتناهی بمعنای فلسفی نیستند الفاظ بنابراین هیچ دلیلی وجود ندارد که واضع الفاظ خداوند باشد البته امکانش هست.
2_ نظر دوم این است که فرد خاصی از افراد بشر هر زبانی را وضع کرده مثل اینکه میگویند یعرب بن قحطان واضع زبان عربی بوده است که البته این هم حرف بی اساسی است زیرا زبان کاملا یک امر تدریجی است و کار یکنفر نیست چرا که اگر کار یکنفر بود حتما از حوادث مهم تاریخی بحساب می آمد و باید در تاریخ به آن اشاره میشد. 3_ نظری است که معمولا خیلی از آقایون قبول میکنند و آن هم این است که زبان را جمع کثری از انسانها درست کرده اند در طول تاریخ این نظر درست ودقیق در مسئله ی واضع هست پس بنابراین این هم امر سوم که واضع چه کسی است تا بحث های بعدی را انشاءالله در جلسه ی آینده میگذاریم.