1400/02/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:اعتبار خبر واحد در اعتقادات
اولین مورد از موارد اخبار اعتقادی جایی بود که مضمون خبر لزوم اعتقاد به امری باشد. آیا در این موارد اعتقاد لازم است؟ دقت کنید که بحث ما در اسناد و اخبار نیست بلکه در وجوب اعتقاد است. بحث اسناد و اخبار را نباید با محل بحث ما خلط کرد.
اعتقاد یک امر قلبی و فعلی از افعال جوانحی انسان است.
اسناد یعنی نسبت دادن قول یا فعلی به دیگری مثل اینکه قولی به امام علیه السلام نسبت داده شود، آیا همان طور که اگر انسان از امام مباشرتا مطلبی را بشنود یا ببیند میتواند آن قول یا فعل را به امام نسبت بدهد در جایی که خودش آن را نشنیده یا ندیده میتواند مضمون خبر را به امام علیه السلام نسبت بدهد؟
اخبار یعنی بیان یک واقعیت یا حقیقت بدون اینکه آن را از کسی نقل کند یا به کسی اسناد بدهد. آیا همان طور که شخص اگر به حقانیت رجعت علم داشته باشد میتواند از آن اخبار کند که رجعت حق است، در جایی که به حقانیت رجعت علم ندارد بلکه مثلا روایتی بر آن قائم شده است، میتواند بگوید رجعت حق است؟ (بدون اینکه به کسی نسبت بدهد یا نقل کند).
اسناد و اخبار هر دو خبرند اما اسناد، خبر از صدور قول یا فعل از دیگری است و اخبار خبر از تحقق آن امر در واقع است.
نتیجه اینکه مساله جواز اعتقاد و جواز اسناد و جواز اخبار سه مساله متفاوتند که نباید با یکدیگر خلط شوند و بحث ما فعلا در اعتقاد است و ما گفتیم دلیل حجیت خبر شامل این مورد هم هست.
تذکر این نکته هم لازم است که مرحوم آقای خویی تعبیر کردهاند که اعتقاد بر اساس خبر جایز است و مرحوم آقای تبریزی از آن جواز در مقابل وجوب فهمیدهاند اما به نظر ما مراد آقای خویی جواز به معنای اعم است که با وجوب هم سازگار است و روشن است که اگر خبر در این مورد حجت باشد اعتقاد بر اساس آن لازم و واجب است و جواز در آن بی معنا ست.
در روایات، موارد متعددی وجود دارد که مفاد آن وجوب اعتقاد به امری است که ما برای مثال به برخی اشاره میکنیم:
«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع يَقُولُ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِتَحْرِيمِ الْخَمْرِ وَ أَنْ يُقِرَّ لِلَّهِ بِالْبَدَاءِ». [1]
مطابق این روایت اقرار و اعتقاد به بداء در حق خداوند لازم و واجب است. اصل ثبوت بداء (به معنای صحیح در حق خداوند نه به معنایی که در حق خدا مستحیل باشد مثل معنایی که مستلزم جهل باشد و ...) شاید به صورت متواتر نقل شده باشد اما وجوب اعتقاد به بداء متواتر نیست و به خبر واحد نقل شده است.
عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً حَتَّى يَأْخُذَ عَلَيْهِ ثَلَاثَ خِصَالٍ الْإِقْرَارَ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ وَ خَلْعَ الْأَنْدَادِ وَ أَنَّ اللَّهَ يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ.[2]
مفاد این روایت هم مثل روایت سابق است و اقرار به اینکه خداوند هر چه را بخواهد مقدم میکند و هر چه را بخواهد موخر میکند (که از اقسام بداء است) لازم دانسته شده است.
عَلِيٌّ عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِي الْقَوْلِ بِالْبَدَاءِ مِنَ الْأَجْرِ مَا فَتَرُوا عَنِ الْكَلَامِ فِيهِ. [3]
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو الْكُوفِيِّ أَخِي يَحْيَى عَنْ مُرَازِمِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ مَا تَنَبَّأَ نَبِيٌّ قَطُّ حَتَّى يُقِرَّ لِلَّهِ بِخَمْسِ خِصَالٍ بِالْبَدَاءِ وَ الْمَشِيئَةِ وَ السُّجُودِ وَ الْعُبُودِيَّةِ وَ الطَّاعَةِ. [4]
در این روایت هم اعتقاد به اموری لازم دانسته شده است.
از جمله این روایات میتوان به روایاتی اشاره کرد که در آنها اوصاف و خصوصیاتی برای امام ذکر کرده است به ضمیمه روایاتی که معرفت امام را واجب میدانند بناء بر اینکه شناخت و معرفت امام شامل این اوصاف و خصوصیات هم میشود.
هم چنین روایاتی که صفاتی را برای خداوند متعال شمرده است به ضمیمه روایاتی که به شناخت خدا امر کرده است.
در هر حال به نظر ما این روایات مشمول ادله حجیت خبرند و دلیل حجیت اعتبار آنها را اثبات میکند و بیان مرحوم آقای تبریزی ناتمام است و لازم نیست بنای عقلاء در هر مورد به صورت خاص جاری باشد بلکه وقتی بناء عقلاء بر امر عامی باشد تطبیقات آن هم معتبر خواهند بود.
تذکر این نکته هم لازم است که نه تنها اعتقاد متوقف بر علم نیست و بر اساس ظن هم ممکن است، بلکه حتی با علم به خلاف هم ممکن است. همان طور که خداوند در قرآن فرموده است که برخی با اینکه به نبوت پیامبر یقین داشتند اما آن را انکار کردند. بلکه ممکن است گفته شود منظور از ظن در آیات نهی از عمل به ظن چیزی باشد که حتی با علم به خلاف هم قابل جمع باشد. اگر ظن در این آیات به معنای امر باطل باشد یعنی اموری که باطل و افسانهاند حتی با علم به خلاف هم قابل جمع است یعنی ممکن است برخی از کفار، با دیدن معجزات یا شنیدن کلام حق، به غلط بودن اعتقادشان علم هم پیدا کنند اما با این حال به آن امر باطل معتقدند. شاهد آن هم اینکه در آن استدلال حضرت ابراهیم بر بطلان اعتقاد بت پرستان، خداوند در قرآن فرموده است: ﴿فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ﴾[5] ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هٰؤُلاَءِ يَنْطِقُونَ﴾[6] ولی با این حال هم چنان بر بت پرستیشان باقی ماندند.