99/02/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: سرایت بیماری /مسائل پزشکی /مسائل مستحدثه
خلاصه مباحث گذشته:بحث در بیماری های مسری بود. بحث در وجوب حفظ نفس از قرار گرفتن در معرض بیماری های مسری، و عدم جواز مبتلی کردن دیگران به این بیماری بود. حفظ نفس در این مسأله محل خلاف بین مسلمین و خصوصا اهل سنت است. از برخی کلمات اهل سنت استفاده می شود که نه تنها حفظ نفس واجب نیست بلکه فرار از مثل وبا و طاعون جایز نیست.
مرحوم سید نعمت الله جزائری در کتاب «مسکن الشجون فی حکم الفرار من الطاعون» چهار احتمال در مورد حکم فرار از طاعون مطرح می کند. قول به حرمت فرار از طاعون قابل توجه بوده است. مشهور بین فقهای ما این بود که فرار از طاعون جایز است که گفتیم مراد از آن جواز به معنای اعم است که با وجوب نیز منافات ندارد.
برای قول به عدم جواز فرار از ابتلاء دو وجه بیان کرده اند.
وجه اول این که فرار از بیماری های سخت نوعی اعتراض به مقدرات الهی است.
این وجه، وجه ضعیفی است زیرا حفظ نفس از قرار گرفتن در معرض خطرات منافاتی با تسلیم مقدرات الهی بودن ندارد. معنای تسلیم این نیست که انسان در مقابل حوادث خودش را از بلاها حفظ نکند، بلکه از خواسته های الهی ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾[1] است. تفسیر قضاء الهی به این نیست که انسان خودش را از خطرات کنار نکشد. از روایات باب علاج اینگونه استفاده می شود که معالجه لازم است بلکه حتی پیشگیری از بیماری واجب است، تا جایی که حتی محرمات نیز مورد ترخیص شارع قرار گرفته است: «لَيْسَ شَيْءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَيْهِ»[2] ؛ علاج حتی به محرمات در جایی که منحصر در حرام باشد، جایز است.
استدلال دیگری که در مقام برای عدم جواز فرار از بیماری مطرح است استدلال به آیه ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ﴾[3] است. مفاد آیه این است که هزاران نفر به خاطر تحذر از مرگ از دیار خودشان خارج شدند، که در روایات گفته شده به خاطر طاعون بوده، و این خروج مورد مذمت قرار گرفته است. در روایت آمده است: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ وَ غَيْرِهِ عَنْ بَعْضِهِمْ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ بَعْضِهِمْ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ فَقَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ مَدِينَةٍ مِنْ مَدَائِنِ الشَّامِ وَ كَانُوا سَبْعِينَ أَلْفَ بَيْتٍ وَ كَانَ الطَّاعُونُ يَقَعُ فِيهِمْ فِي كُلِّ أَوَانٍ فَكَانُوا إِذَا أَحَسُّوا بِهِ خَرَجَ مِنَ الْمَدِينَةِ الْأَغْنِيَاءُ لِقُوَّتِهِمْ وَ بَقِيَ فِيهَا الْفُقَرَاءُ لِضَعْفِهِمْ فَكَانَ الْمَوْتُ يَكْثُرُ فِي الَّذِينَ أَقَامُوا وَ يَقِلُّ فِي الَّذِينَ خَرَجُوا فَيَقُولُ الَّذِينَ خَرَجُوا لَوْ كُنَّا أَقَمْنَا لَكَثُرَ فِينَا الْمَوْتُ وَ يَقُولُ الَّذِينَ أَقَامُوا لَوْ كُنَّا خَرَجْنَا لَقَلَّ فِينَا الْمَوْتُ قَالَ فَاجْتَمَعَ رَأْيُهُمْ جَمِيعاً أَنَّهُ إِذَا وَقَعَ الطَّاعُونُ فِيهِمْ وَ أَحَسُّوا بِهِ خَرَجُوا كُلُّهُمْ مِنَ الْمَدِينَةِ فَلَمَّا أَحَسُّوا بِالطَّاعُونِ خَرَجُوا جَمِيعاً وَ تَنَحَّوْا عَنِ الطَّاعُونِ حَذَرَ الْمَوْتِ فَسَارُوا فِي الْبِلَادِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّهُمْ مَرُّوا بِمَدِينَةٍ خَرِبَةٍ قَدْ جَلَا أَهْلُهَا عَنْهَا وَ أَفْنَاهُمُ الطَّاعُونُ فَنَزَلُوا بِهَا فَلَمَّا حَطُّوا رِحَالَهُمْ وَ اطْمَأَنُّوا بِهَا قَالَ لَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُوتُوا جَمِيعاً فَمَاتُوا مِنْ سَاعَتِهِمْ وَ صَارُوا رَمِيماً يَلُوحُ وَ كَانُوا عَلَى طَرِيقِ الْمَارَّةِ فَكَنَسَتْهُمُ الْمَارَّةُ فَنَحَّوْهُمْ وَ جَمَعُوهُمْ فِي مَوْضِعٍ فَمَرَّ بِهِمْ نَبِيٌّ مِنْ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ يُقَالُ لَهُ حِزْقِيلُ فَلَمَّا رَأَى تِلْكَ الْعِظَامَ بَكَى وَ اسْتَعْبَرَ وَ قَالَ يَا رَبِّ لَوْ شِئْتَ لَأَحْيَيْتَهُمُ السَّاعَةَ كَمَا أَمَتَّهُمْ فَعَمَرُوا بِلَادَكَ وَ وَلَدُوا عِبَادَكَ وَ عَبَدُوكَ مَعَ مَنْ يَعْبُدُكَ مِنْ خَلْقِكَ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَ فَتُحِبُّ ذَلِكَ قَالَ نَعَمْ يَا رَبِّ فَأَحْيِهِمْ قَالَ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَنْ قُلْ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ الَّذِي أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَقُولَهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ الِاسْمُ الْأَعْظَمُ فَلَمَّا قَالَ حِزْقِيلُ ذَلِكَ الْكَلَامَ نَظَرَ إِلَى الْعِظَامِ يَطِيرُ بَعْضُهَا إِلَى بَعْضٍ فَعَادُوا أَحْيَاءً يَنْظُرُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ يُسَبِّحُونَ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ يُكَبِّرُونَهُ وَ يُهَلِّلُونَهُ فَقَالَ حِزْقِيلُ عِنْدَ ذَلِكَ أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ قَالَ عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِيهِمْ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ»[4] ممکن است کسی بگوید از این آیه استفاده می شود که فرار از بیماری مسری جایز نیست.
لکن استدلال به این آیه تمام نیست زیرا از این آیه استفاده نمی شود که فرار از طاعون امر حرامی بوده است. مفاد آیه این است که گروهی از دیارشان از ترس مرگ خارج شدند و مرگ دسته جمعی نیز اتفاق افتاد، اما اینکه خروجشان حرام بوده است استفاده نمی شود. نهایت چیزی که از این آیه استفاده می شود این است که اگر مرگ برای انسان مقدر باشد نمی توان از آن فرار کرد، اما استفاده نمی شود که انسان در مقابل خطر مرگ، تسلیم باشد وخودش را از مهالک دور نکند. در نتیجه از این آیه استفاده نمی شود که خروج آنها از شهر حرام بوده است. علاوه بر این، روایت ذیل آیه نیز از حیث سندی ضعیف است.
در مقابل دو وجه قبل، باید ببینیم مقتضای اصل و مقتضای قاعده و مقتضای روایات خاصه چیست.
مقتضای اصل این است که فرار از بیماری و مهلکه منعی ندارد. احتمال اینکه فرار از بیماری های مسری حرام باشد، خلاف اصل است و اصل عدم حرمت است. مقتضای قاعده این بود که فرار از بیماری های مسری واجب است چون در آیه آمده بود: ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾[5] .
روایات خاصه نیز تصریح به جواز فرار از بیماری های مسری کرده اند. در وسائل بابی در این زمینه به نام «بَابُ جَوَازِ الْفِرَارِ مِنْ مَكَانِ الْوَبَاءِ وَ الطَّاعُونِ إِلَّا مَعَ وُجُوبِ الْإِقَامَةِ فِيهِ كَالْمُجَاهِدِ وَ الْمُرَابِطِ» آمده است و در روایات ما تصرح شده که اهل سنت نسبت به احادیث نبوی صل الله علیه و آله برداشت درستی نداشته اند و روایات عدم جواز فرار مربوط به جایی است که بحث جهاد بوده و مرادشان عدم جواز فرار به قول مطلق نبوده است.
در روایت صحیحه حلبی آمده است: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْوَبَاءِ يَكُونُ فِي نَاحِيَةِ الْمِصْرِ- فَيَتَحَوَّلُ الرَّجُلُ إِلَى نَاحِيَةٍ أُخْرَى- أَوْ يَكُونُ فِي مِصْرٍ فَيَخْرُجُ مِنْهُ إِلَى غَيْرِهِ فَقَالَ لَا بَأْسَ- إِنَّمَا نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص عَنْ ذَلِكَ لِمَكَانِ رَبِيَّةٍ- كَانَتْ بِحِيَالِ الْعَدُوِّ فَوَقَعَ فِيهِمُ الْوَبَاءُ فَهَرَبُوا مِنْهُ- فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْفَارُّ مِنْهُ كَالْفَارِّ مِنَ الزَّحْفِ- كَرَاهِيَةَ أَنْ تَخْلُوَ مَرَاكِزُهُمْ»[6] . حضرت می فرماید فرار از بیماری جایز است ولی به خاطر ارتکازی که بین بعضی اهل سنت بوده، حضرت می فرماید نهی پیامبر صل الله علیه و آله به خاطر اشخاصی از مسلمانان بوده که در محل رصد مسلمین بودند و از آنجا حرکات دشمن را زیر نظر می گرفته اند، با توجه به این اشخاص حضرت نهی از فرار کردند تا کیان مسملین به خطر نیفتد.
در روایت دیگری آمده است: «وَ فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ قَالَ سَأَلَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الطَّاعُونِ- يَقَعُ فِي بَلْدَةٍ وَ أَنَا فِيهَا أَتَحَوَّلُ عَنْهَا قَالَ نَعَمْ- قَالَ فَفِي الْقَرْيَةِ وَ أَنَا فِيهَا- أَتَحَوَّلُ عَنْهَا قَالَ نَعَمْ- قَالَ فَفِي الدَّارِ وَ أَنَا فِيهَا أَتَحَوَّلُ عَنْهَا قَالَ نَعَمْ- قُلْتُ فَإِنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ- الْفِرَارُ مِنَ الطَّاعُونِ كَالْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ- قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص إِنَّمَا قَالَ- هَذَا فِي قَوْمٍ كَانُوا يَكُونُونَ فِي الثُّغُورِ فِي نَحْوِ الْعَدُوِّ- فَيَقَعُ الطَّاعُونُ فَيُخَلُّونَ أَمَاكِنَهُمْ يَفِرُّونَ مِنْهَا- فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَلِكَ فِيهِمْ»[7] ؛ یعنی در جایی که جنگ بوده و بعضی از مسلمان ها وظیفه شان مراقبت از مرزها بوده است، به همین خاطر اجازه خروج را نداشته اند چون موجب شکست مسلمان ها می شده است.
همانطور که قبلا گفته شد هر چند مفاد این روایات جواز است اما مراد از آن جواز به معنای اخص نیست بلکه جواز در مقام توهم حظر است که منافات با وجوب ندارد.
نکته ای نسبت به روایت علی بن جعفر که در جلسه قبل بیان شد وجود دارد و آن هم این است که مرحوم اشتهاردی عبارتی را در ادامه روایت بیان می کند که نیاز به توضیح دارد. در روایت آمده بود: «عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فِي كِتَابِهِ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْوَبَاءِ يَقَعُ فِي الْأَرْضِ- هَلْ يَصْلُحُ لِلرَّجُلِ أَنْ يَهْرُبَ مِنْهُ- قَالَ يَهْرُبُ مِنْهُ- مَا لَمْ يَقَعْ فِي مَسْجِدِهِ الَّذِي يُصَلِّي فِيهِ- فَإِذَا وَقَعَ فِي أَهْلِ مَسْجِدِهِ الَّذِي يُصَلِّي فِيهِ- فَلَا يَصْلُحُ لَهُ الْهَرَبُ مِنْهُ»[8] . مرحوم اشتهاردی در ذیل این روایت فرموده است: «انّ المساجد ملاذ عباد اللّه في دفع البلايا عنهم»[9] . این کلام صحیح نیست و نمی توان گفت اگر بیماری در مسجد آمد نمی توان از آن فرار کرد چون مسجد پناهگاه مردم است. از ایشان سؤال می کنیم اگر ماری در مسجد آمد نباید از آن مسجد -به خاطر پناه الهی بودن آن- فرار کرد. بله صحیح است که انسان باید رو به خدا و مسجد بیاورد اما اگر خطری اهل مسجد را تهدید کرد باید از آن فرار کرد مثلا آتشی در مسجد شعله ور شود یا اینکه سقف مسجد خراب شود.