درس خارج فقه استاد محمد محمدی قایینی

98/11/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: حیات نباتی /مسائل پزشکی /مسائل مستحدثه

خلاصه مباحث گذشته:

بحث ما در مسأله حیات نباتی بود. بحث منتهی شد به اینکه آیا شخصی که به این مرحله از حیات رسیده، محکوم به حیاتی است که آثار شرعی بر آن مترتب می شود یا نه؟ بحث را در کلام بزرگان دنبال کردیم. گفتیم که به نظر بزرگانی از فقها ملاک در حیات، داشتن شعور و ادراک و حرکت اختیاری و اراده است. بر این اساس اشخاصی که مبتلا به مرگ مغزی و حیات نباتی هستند، فاقد حیات اند.

1حیات نباتی

در کلام برخی از فقها اصطلاح حیات مستقره آمده است. این عنوان در روایت فریقین وارد نشده و تنها در کلمات اهل سنت مطرح بوده است و از آنجا توسط شیخ طوسی به فقه شیعه وارد شده و توسط دیگران نشر پیدا کرده است.

این لفظ که در کلمات فقها عنوان شده است هر چند در روایات ما وارد نشده ولی تفسیر عرفی و لغوی حیات است و به همین دلیل برای ما دارای اهیمت است. عده ای از فقها ملاک حیات را حیات مستقره می دانند؛ پس حیات مستقره در واقع همان حقیقت حیاتی است که موضوع احکامی همچون قصاص واقع شده است.

2مقتضای صناعت در حیات نباتی

به نظر ما بعید نیست که حیات نباتی متقوم به استقرار باشد به گونه ای که در موارد مرگ مغزی و حیات نباتی، ازاله بقیه حیات محقق قتل نیست چون حیاتی که موضوع قصاص است حیات حیوانی است نه حیات نباتی. بله تعدی بر میت جایز نیست و نمی توان مثلا اعضاء بدن او را قطع کرد ولی این غیر از صدق عنوان قتل است. اگر چه عنوان قتل صدق نمی کند ولی ممنوع است.

بحث ما در این است که اشخاصی که حیات نباتی دارند ازاله این حیات، موجب قصاص نیست چون قتل مقوم به حیات حیوانی است. برای صدق قتل، از بین بردن حیات نامی و وجود حرکت غیر ارادی کافی نیست. همانطور که مرحوم محقق فرمود از بین بردن حرکات غیر ارادی قتل محسوب نمی شود. ایشان فرمود: «الرابعة لو جنى عليه فصيره في حكم المذبوح‌ و هو أن لا تبقى حياته مستقرة و ذبحه آخر فعلى الأول القود و على الثاني دية الميت و لو كانت حياته مستقرة فالأول جارح و الثاني قاتل سواء كانت جنايته مما يقضى معها بالموت غالبا كشق الجوف و الآمة أو لا يقضى به كقطع الأنملة»[1]

ملاک ما بر صدق عنوان قتل، صرف حیات نامی و صرف حرکت نیست بلکه حتی صرف ضربان قلب و جریان خون و نبض هم کافی نیست. دو شاهد برای این مطلب وجود دارد یکی اینکه اگر سر کسی را قطع کنند بعد از چند دقیقه هنوز قلب او می تپد و در این هنگام اگر کسی این قلب را قطع کند تا از تپش بیفتد، قاتل محسوب نمی شود. شاهد دیگر اینکه فقها قائلند که اگر کسی جنینی که هنوز به مرحله ولوج روح نرسیده را سقط کند محکوم به قصاص نیست در حالی که قبل از ولوج روح قلب جنین تشکیل شده است. پس صرف حرکت قلب ملاک نیست.

3وظیفه فقیه تشخیص مفهوم است

نکته ای که باید تذکر داده شود این است که وظیفه فقیه تشخیص مفهوم است و تشخیص صغری ربطی به او ندارد. وظیفه فقیه این است که مشخص کند مثلا اگر کسی به این مرحله از حیات رسید، ازاله این حیات، موضوع برای قصاص نیست اما اینکه در خارج این شخص به این درجه از حیات رسیده یا نه، ارتباطی به فقیه ندارد. البته تشخیص مسأله دیگری به عهده فقیه است؛ او باید تعیین کند که اخبار در موضوعات چه حدسی و چه حسی، و چه از خبیر در حدسیات و چه از موثق در حسیات، حجت است یا نه؟ ولی تشخیص صغرای این موارد ربطی به فقیه ندارد.

4مقتضای اصل عملی در شک در صدق حیات

حال اگر کسی عدم صدق حیات در مورد حیات نباتی را قبول نکرد و در صدق عنوان حیات تشکیک کرد، وظیفه چیست؟ در این مرحله کسی نمی تواند به استصحاب رجوع کند و بگوید که این شخص تا قبل از رسیدن به این مرحله حیات داشت، حال شک می کنیم که این حیات باقی است یا نه، استصحاب حیات می کنیم؛ این استصحاب جاری نیست چون در اینجا شبهه مفهومیه حیات داریم و اجرای استصحاب در شبهات مفهومیه از موارد بارز اصل مثبت است. مثلا نمی دانیم که اتمام روز با چه امری است؛ آیا با استتار قرص خورشید است یا با ذهاب حمره مشرقیه؟ اگر شک کردیم نمی توانیم استصحاب کنیم چون شبهه مفهومیه است. سرّ مطلب این است که بعد از استتار قرص خورشید، وقتی نمی دانیم روز وجود دارد یا نه در واقع نمی دانیم که لغت «یوم» برای آن وضع شده است یا نه؟ اگر با استصحاب بگویید روز وجود دارد به این معناست که «یوم» برای معنایی وضع شده که شامل قبل از استتار و بعد از استتار است و این نه اثر شرعی دارد و نه موضوع برای آثار شرعی است. بله شارع این لفظ را استعمال کرده است ولی وضع، امر شرعی نیست.

شبهه در بحث حیات حتی اگر موضوعیه باشد نیز جای استصحاب نیست. مثلا شخصی که چشمانش بسته است و حیاتش مشکوک است، اگر کسی او را کشت محکوم به قصاص نیست چون قتل عنوان بسیطی است که ملازم با زنده بودن و انجام عملی است که اگر فرد زنده باشد موجب ازاله حیات می شود؛ این یعنی اثبات آن با اسصتحاب حیات، اصل مثبت است. با استصحاب حیات فرد نمی‌توان اثبات کرد بریدن سر او، قتل است و این هم اصل مثبت است که توضیح این موارد به صورت مفصل در اصول مطرح شده است.

 


[1] شرائع الإسلام، جعفر بن الحسن بن یحیی (المحقق الحلّی)، ج4، ص186.