98/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حیات نباتی /مسائل پزشکی /مسائل مستحدثه
خلاصه مباحث گذشته:بحث ما در حیات نباتی بود. گفتیم حیات و موت موضوع برای آثار فراوانی در سرتاسر فقه است و در موارد فراوانی، بحث حیات نباتی محل ابتلاء است.
بحث در حیات نباتی در این مورد بود که آیا حیاتی که موضوع احکام شرعیه است در حیات نباتی وجود دارد؟ مثلا اگر کسی شخصی را که دارای حیات نباتی است بکشد، محکوم به قصاص است؟
بیان شد که فرقی بین آثاری که مستقیما بر عنوان حیات منطبق است و آثاری که مترتب بر عنوانی است که متقوم به حیات است مثل قتل، وجود ندارد. بحث این بود که آیا در مورد حیات نباتی، حیات صدق می کند یا نه؟
مستفاد از کلمات عده ای از فقها این است که در مورد مرگ مغزی و حیات نباتی، عنوان حیات صادق نیست. هر چند این عنوان در کلمات فقهای سابق، وجود نداشته است اما می توان به بعضی از فقهای سابق نسبت داد که شخص مبتلا به حیات نباتی و مرگ مغزی، زنده نیست.
مرحوم محقق در شرائع فرموده است: «الرابعة لو جنى عليه فصيره في حكم المذبوح و هو أن لا تبقى حياته مستقرة و ذبحه آخر فعلى الأول القود و على الثاني دية الميت و لو كانت حياته مستقرة فالأول جارح و الثاني قاتل سواء كانت جنايته مما يقضى معها بالموت غالبا كشق الجوف و الآمة أو لا يقضى به كقطع الأنملة»[1] ؛ مرحوم صاحب جواهر ذیل این عبارت فرموده است: «لو جنى عليه فصيره في حكم المذبوح و هو أن لا تبقى حياته مستقرة فلا إدراك و لا نطق و لا حركة له اختياريين و ذبحه الآخر فعلى الأول القود لأنه القاتل و على الثاني دية الميت التي ستعرفها إن شاء الله، لأنه قطع رأس من هو بحكم الميت»[2] یعنی مراد از کسی که حیات مستقر ندارد این است: «فلا إدراك و لا نطق و لا حركة له اختياريين»
ایشان فرموده است که معیار در حیات، حرکت اختیاری است و حرکاتی همچون حرکت انسانی که تازه سر از بدنش جدا شده است، کافی برای صدق حرکت نیست.
با توجه به این عبارت، به صاحب جواهر نسبت می دهیم که هر کسی که ادراک و نطق و حرکت اختیاری ندارد، زنده نیست.
مرحوم خویی فرموده است: «لو جنى على شخص فجعله في حكم المذبوح و لم تبق له حياة مستقرّة، بمعنى: أنّه لم يبق له إدراك و لا شعور و لا نطق و لا حركة اختياريّة، ثمّ ذبحه آخر، كان القود على الأوّل و عليه دية ذبح الميّت، و أمّا لو كانت حياته مستقرّة كان القاتل هو الثاني و عليه القود، و الأوّل جارح، سواء أ كانت جنايته ممّا يفضي إلى الموت كشقّ البطن أو نحوه، أم لا كقطع أنملة أو ما شاكلها»[3]
یعنی ملاک در حیات، ادراک و شعور و نطق و حرکت اختیاری است؛ پس اگر این موارد نبود، حتی اگر شخص تنفس می کند، مرده است.
مرحوم روحانی نیز کلامی شبیه به این کلام دارد. ایشان فرموده است: «لو جنى على شخص بأن تسبب له بإعاقة دائمة بحيث أفقده الشعور و القدرة فجعله في حكم المذبوح و لم تبق له حياة مستقرة، بمعنى أنه لم يبقَ له ادراك كما لو صار فاقدا للوعی، و لا شعور، و لا نطق، و لا حركة اختيارية، ثمّ ذبحه آخر سواء قتله ذبحا أو أطلق عليه الرصاص أو أزهق روحه بوسيلة ما، كان القَوَد على الأول أي يعاقب الشخص الذي الذي تسبب بالاعاقة الدائمة حسبما ذكر بالقتل و عليه دية ذبح الميت و أما لو كانت حياته مستقرة بحيث كان لا يزال يمتلك الوعي و القدرة على التفكير، كان القاتل هو الثاني، و عليه القَوَد، و الأول جارح»[4]
بحث حیات مستقره در چند جای فقه مثل قصاص و صید و ذباحه مطرح شده است. این عنوان توسط شیخ طوسی از کلمات اهل سنت اخذ شده است و در کلمات فقهای سابق بر ایشان وجود ندارد.
ایشان فرموده است که اگر حیوانی را از پشت سر بریدند اما هنوز حیات مستقره دارد و امکان قطع اوداج اربعه وجود دارد، این حیوان زنده است و با قطع اوداج اربعه حلال می شود؛ ولی اگر حیات مستقره ندارد، قطع اوداج اربعه او فایده ندارد و آن را حلال نمی کند. بنابراین نظر ایشان نیز همین است که عنوان حیات دارای آثار شرعیه، بر حیات نباتی صادق نیست. ایشان فرموده است: «إذا قطعت رقبة الذبيحة من قفاها، فلحقت قبل قطع الحلقوم و المريء، و فيها حياة مستقرة، و علامتها أن تتحرك حركة قوية، حل أكلها إذا ذبحت، فإن لم تكن فيها حركة قوية لم يحل أكلها؛ لأنها ميتة»[5]
البته دقت کنید که رفتارهای عرف در مواردی مثل استنکار و استبعاد وجوب دفن کسی که مبتلا به حیات نباتی است و هنوز نفس میکشد یا ضربان قلب دارد، به معنای اشتباه بودن فهم علماء از مفهوم عرفی حیات نیست، زیرا عرف ممکن است در اثر وابستگی یا احساسات و عواطف چنین رفتاری داشته باشد؛ همچنین عرف، منبع احکام نیست بلکه نظر او فقط در تشخیص مفاهیم حجت است و ما فعلا دنبال فهم معنای عرفی حیات هستیم.