1402/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تذکیه اخرس
یکی از اموری که در آن تکلم و لفظ شرط است و صرف قصد معنا کفایت نمیکند تسمیه در هنگام تذکیه و ذبح حیوان است. در تذکیه حیوان آوردن نام خدا بر زبان شرط است و بدون آن حیوان مذکی نخواهد بود و ظاهراً عربیبودن لازم نیست چرا که دلیل آن آیه قرآن است
﴿فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ﴾[1] و ﴿وَ لاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ﴾ [2] و نام خدا در هر زبانی که باشد نام خدا ست و کافی است و طبق فتوای علما حتی در عربی هم لفظ خاصی شرط نیست و میتواند بگوید «الله» یا بگوید «بسمالله» یا حتی برخی معتقدند با گفتند «الحمدلله» و «سبحانالله» و... هم کافی است.
پس در ذبح، بردن نام خدا بر زبان شرط است و البته لازم نیست عربی باشد.
در ابتدای مسئله و در ضمن بحث نماز اخرس گفتیم اگر اخرس متمکن از لبخوانی باشد بر او لازم است لبخوانی یاد بگیرد و همان مقدار برای او کافی است. در مسئله ذبح هم اگر اخرس بتواند نام خدا را با لبخوانی اداء کند ذبح او علیالقاعده صحیح است هر چند غلط هم تلفظ کند.
اما در فرضی که اخرس نتواند اسم خدا را حتی به نحو لبخوانی و تلفظ ناصحیح، اداء کند آیا میتواند بهجای بردن نام خدا، اشاره کند؟
علماء اختلافنظر دارند و به مشهور نسبتدادهشده است که ذبح اخرس صحیح است و تسمیه از شخص اخرس ساقط است؛ یعنی حتی اشاره هم لازم نیست؛ بلکه مجرد اعتقاد به لزوم تسمیه در صورت تمکن برای حلیت ذبیحه او کافی است.
و لو ذبح المسلم الأخرس حل أكله و إن لم يذكر اسمه إذا كان معتقدا لوجوب ذلك.[3]
«و الأخرس تؤكل ذبيحته و إن لم يسم لأنه من أهل التسمية.»[4]
ابن ادریس هم گفته:
«و لا بأس بذباحة الأخرس إذا كان محقّا»[5]
اما معروف بین متأخرین این است که وظیفه اخرس در هنگام تذکیه همان وظیفه او در نماز است؛ یعنی اخرس برای ذبح لازم است با انگشت اشاره کند و زبانش را حرکت بدهد.
مرحوم علامه در قواعد فرموده است:
«و كذا تحلّ ذبيحة المرأة و الخنثى و الخصيّ و الأخرس ... و الأخرس يحرّك لسانه.»[6]
در منتهی هم فرموده است:
«و الأخرس يجوز ذباحته و إن لم ينطق؛ لأنّ النطق ليس شرطا، نعم، يجب تحريك لسانه بالتسمية؛ لأنّها شرط عندنا.» [7]
و يؤكل ذبيحة الصبيّ ولد المسلم المميّز إذا أحسن، و المرأة المسلمة، و الخصيّ، و الخنثى، و الجنب، و الحائض، و الأعمى، و الأخرس إن أشار بالتسمية[8]
بشرائط الذبح، و يجوز ذباحة الأخرس و إن لم ينطق، نعم يجب تحريك لسانه بالتسمية. [9]
مرحوم شهید ثانی فرموده است:
«الأول: الأخرس إن كان له إشارة مفهمة حلّت ذبيحته، و إلا فهو كغير القاصد.»[10]
مرحوم علامه گفتند صرف اینکه اخرس قصد نام خدا را داشته باشد و اشاره کند کافی است؛ اما شهید ثانی معتقد است باید اشاره مفهمه باشد و هر اشارهای کافی نیست.
مرحوم شهید هم عبارتی دارد:
«و تحلّ ذبيحة المميّز و المرأة و الخصي و الخنثى و الجنب و الحائض و الأغلف و الأخرس و الأعمى إذا سدّد؛ لما روي عنهما عليه السَّلام»[11]
مقصود ایشان برای ما روشن نیست که آیا در اخرس اصلاً هیچچیزی شرط نیست (مثل نظر شیخ و ابن ادریس) یا اینکه مقصودشان این است که نطق شرط نیست؛ اما نه اینکه علیالاطلاق صحیح است؛ بلکه باید اشاره کند.
تا اینجا سه نظر بیان شد. قول چهارم از محقق نراقی است ایشان فرموده است اگر ذکر قلبی برای اخرس کافی باشد باید برای غیر اخرس هم کافی باشد. در حقیقت منظور ایشان این است که اگر دلیل کفایت ذکر قلبی اطلاق آیات باشد این اطلاق شامل غیر اخرس هم هست درحالیکه کسی به آن معتقد نیست و اگر تلفظ شرط در تذکیه باشد، اخرس متمکن از تلفظ نیست و مقتضای قاعده این است که تذکیه اخرس نباید صحیح باشد چرا که اطلاق ادله جزئیت و شرطیت اقتضای جزئیت و شرطیت را حتی در حال عجز و عدم تمکن دارد و بر همین اساس هم قاعده میسور را خلاف قاعده میدانند. البته نتیجه اطلاق جزئیت و شرطیت حتی در حال عجز و عدم تمکن در احکام تکلیفی (مثل واجبات) سقوط تکلیف است و در احکام وضعی بطلان عمل و عدم ترتب آن حکم وضعی است و تذکیه هم از احکام وضعی است. صحت تذکیه مشروط به اموری است که از جمله آنها این است که ذابح باید نام خدا را ببرد و این شرطیت اطلاق دارد و لذا حتی در حال اضطرار و عجز هم شرط است و اگر نباشد حکم تذکیه مترتب نیست.
«صرّح في المسالك بأنّه يكتفي من الأخرس بالإشارة المفهمة للتسمية و قصدها إن كان قادرا عليها، و إن لم يقدر على الإشارة فهو كغير القاصد لا تحلّ ذبيحته.
أقول: إن عمّم ذكر اسم اللّه بحيث يشمل التذكّر القلبي لكان ما ذكره حسنا، و لكن لازمه الاكتفاء به في الناطق أيضا و لم يقل به أحد.
و إن خصّ باللفظي- كما هو المستفاد من الأخبار، بل هو حقيقة التسمية المأمور بها في الأخبار، بل في بعضها: «و يقول: بسم اللّه على أوله و آخره» و في بعضها: «سمعته يقول»- فلا وجه للاكتفاء بإشارة الأخرس، و قيامها مقام اللفظ في بعض المواضع بدليل لا يثبت الكلّية، فالأقوى عدم حلّية ذبيحته، إلّا أن يثبت عليه إجماع، و لم يثبت بعد.»[12]
از نظر ایشان تلفظ به اسم خدا شرط است و در صورت عدم تمکن از آن، حکم مترتب نخواهد بود؛ لذا اقوی عدم حلیت ذبیحه اخرس است و ایشان الغای خصوصیت از روایت سکونی را هم نپذیرفته است و اجماع تعبدی هم در مسئله وجود ندارد.
البته یک روایت در دعائم ذکر شده است:
«وَ عَنْ جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ رَخَّصَ فِي ذَبِيحَةِ الْأَخْرَسِ إِذَا عَقَلَ التَّسْمِيَةَ وَ أَشَارَ بِهَا»[13]
روایت از نظر سندی معتبر نیست هر چند دعائم کتابی است که نویسندهاش فقیه بوده است.
درهرحال ظاهراً مدرک کسانی که ذبیحه اخرس را با اشاره به اسم خدا حلال دانستهاند الغای خصوصیت از روایت سکونی است و اگر این الغای خصوصیت را نپذیریم (که به نظر ما هم مشکل است) این نظر دلیلی ندارد.
تذکر این نکته لازم است که اگر دلیل لزوم تسمیه فقط تعبیر «ذکر اسم الله علیه» باشد ممکن است گفته شود با حاضرکردن نام خدا هم صادق است؛ ولی محقق نراقی گفتند لازمه این حرف این است که اگر ناطق همنام خدا را در دلش حاضر کند کافی باشد درحالیکه هیچ فقیهی به این مطلب ملتزم نیست.
اما در روایات تعابیری آمده است که اصلاً چنین احتمالی در مورد آنها وجود ندارد؛ چون تعابیری مثل «یقول» یا «تسمیة» آمده است و این تعابیر فقط بر ذکر زبانی صادق است. البته این روایات از نظر سندی معتبر هستند؛ اما برخی از آنها مورد فتوای علما نیستند مثل:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ ذَبِيحَةٍ ذُبِحَتْ لِغَيْرِ الْقِبْلَةِ فَقَالَ كُلْ وَ لَا بَأْسَ بِذَلِكَ مَا لَمْ يَتَعَمَّدْهُ قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ ذَبَحَ وَ لَمْ يُسَمِّ فَقَالَ إِنْ كَانَ نَاسِياً فَلْيُسَمِّ حِينَ يَذْكُرُ وَ يَقُولُ بِسْمِ اللَّهِ عَلَى أَوَّلِهِ وَ عَلَى آخِرِهِ.[14]
به نظر ما حرف مرحوم نراقی حرف قوی است و علیالقاعده ذبح اخرس کافی نیست مگر اینکه کسی بتواند از روایت سکونی الغای خصوصیت کند که از نظر ما این الغای خصوصیت در نهایت اشکال است.