97/09/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تنبیه پنجم /مشتق /مقدمات علم اصول
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در مورد تنبیه سوم و چهارم تمام شد در تنبیه سوم گفته شد که برای صحت حمل وجود مغایرت و اتحاد کافی است و اعتبار وحدت شرط نیست. در تنبیه چهارم نیز گفته شد نیازی نیست که بین مبدا و ذات مغایرتی وجود داشته باشد زیرا در حمل، مفاد هیئت مشتق حمل بر ذات میشود نه مبدا. اکنون نوبت به بررسی تنبیه پنجم میرسد.
در بحث مشتق اعمی ها و اخصی ها در این ناحیه با هم اتفاق دارند که درمحل نزاع باید یک نحوه تلبسی وجود داشته باشد حال این تلبس در صورتی که زائل شود بحث رخ میدهد و اعمی ها میگویند اطلاق مشتق در این حالت نیز حقیقت است ولی اخصی ها میگویند مجاز است. اما در اینکه باید تلبسی در کار باشد مفروغ عنه است. اختلاف در این است که این تلبس باید برای ذات باشد یا لازم نیست تلبس به ذات باشد؟ به عبارت دیگر برای تحقق مشتق نیاز است که ذات به مبدا تلبس داشته باشد یا نه؟ اما اینکه باید تلبسی در میان باشد (و لو اینکه ذات به آن تلبس نداشته باشد) اختلافی نیست.
1. بعضی قائلند به اینکه لازم نیست ذات متلبس به مبدا باشد مثلا برای تحقق «مولم» نیاز نیست که حتما وصف ألم متصف به ذات باشد بلکه در اینجا وصف ألم برای شخصی است که مورد درد واقع شده است ولی با این حال مشتق «به صورت اسم فاعلی» از آن محقق میشود.
2. مرحوم صاحب فصول قائل به تفصیل هستند. که در ادامه کلام ایشان مطرح میگردد
3. مرحوم آخوند میفرماید باید ذات به مبدا متلبس باشد و ادعای وضوح این مطلب را داشته است.
مرحوم صاحب فصول فرموده است[1] : گاهی اوقات مبدا از جنس احداث است مانند ضرب. در این صورت لازم است که مبدا به ذات قیام داشته باشد. و گاهی اوقات مبدا از جنس احداث نیست در این صورت لازم نیست که مبدا به ذات قیام داشته باشد مثلا وقتی گفته میشود لابن یا تمار و ... لازم نیست که لبن و تمر قیام به ذات داشته باشند.
بعد از این کلام، مطلبی در مورد صفات باری تعالی دارد که در ادامه بحث خواهد آمد.
مرحوم آخوند میفرماید واضح است که باید مبدا به ذات قیام داشته باشد و اصلا صحت حمل به لحاظ تلبس ذات به مبدا است فلذا نمیتوان این شرط را انکار کرد و نمیشود حمل صحیح باشد در عین حال مبدا به ذات قیام نداشته باشد.
در اینکه مبدا مشتقات به ذات قائم است شکی نیست ولی انحاء قیام مبدا به ذات متفاوت است و همین امر باعث شده است که اختلافاتی دراین جهت به وجود بیاید:
الف) گاهى قيام مبدأ به ذات صدورى است يعنى مبدأ از ذات صادر شده است مثل ضرب و تكلّم و كتابت و ... كه مىگوئيم: زيد ضارب، بكر متكلّم و ..
ب) و گاهى قيام حلولى است يعنى مبدأ حالّ و ذات محلّ است. مثل قيام و قعود، سواد و بياض و ... كه بر جسم و ذات حلول مىكنند.
ج) و گاهى قيام به نحو وقوع عليه است، يعنى مبدأ بر روى ذات واقع شده است.مثل: زيد مضروب كه ضرب بر زيد واقع شده،
د)و گاهى به نحو وقوع فيه است، يعنى مبدأ در ظرف زمانى يا مكانى ذات واقع شده است. مثل يوم الجمعة مقتل زيد، المسجد مسجد بكر و ... كه قتل و سجده در فلان زمان يا مكان واقع شده است.
ه) و گاهى قيام انتزاعى است، به اين صورت كه مبدأ از ذات انتزاع مىشود و بر ذات حمل مىشود و با ذات تغاير مفهومى دارد ولى از لحاظ مصداق خارجى اتّحاد دارند. و این اتحاد نیز یک نوع تلبس است مانند صفات كماليّه خداوند نسبت به ذات الهى.
مرحوم آغا ضیاء در ابتدا میفرماید[2] در بعضی موارد نمیتوان گفت که مبدا به ذات قائم است و سپس مشکل را حل فرموده است. مرحوم آغا ضیاء میفرماید در مشتقاتی مانند ضارب و قائم کلام مرحوم آخوند صحیح است و مبدا به ذات قائم است اما در مشتقاتی مانند مولم و مقیم کلام مرحوم آخوند صحیح نیست زیرا در این موارد مبدا به ذات قائم نیست زیرا مولم به معنای ایجاد کننده ألم است در حالی که ألم قائم به فاعل و ذات مولم نیست بلکه قائم به کسی است که ألم در او ایجاد شده است.
کلمه مقیم نیز به معنای ایجاد کننده قیام است بنابر این مبدا که قیام است قائم به مقام است (به ضم میم) و قائم به مقیم نیست فلذا در این گونه موارد نمیتوان گفت که مبدا قائم به ذات است.
چه فرقی بین مشتقاتی مانند ضارب و قائم با مشتقاتی مانند مولم و مقیم وجود دارد که در موارد اول مبدا به ذات قائم است ولی در موارد دوم قائم نیست؟
فرق این دو گونه مشتقات در این است که مشتقاتی مانند ضارب متعدی است فلذا ایجاد ضرب از ذات مشتق امکان پذیر است و قیام به این نحو را دارا است اما در مشتقاتی مانند مولم و مقیم لازم هستند فلذا ایجادی در کار نیست.
ان قلت: مشتقاتی مانند مولم و مقیم متعدی هستند و مصدر مولم ایلام است و مصدر مقیم اقامه است و هر دو از باب افعال هستند و متعدی هستند پس چرا مبدا به ذات قائم نیست؟
قلت: و لو اینکه به باب افعال درآمده اند و متعدی شده اند اما در حقیقت ایلام و اقامه دارای هیئت مختص به خودشان هستند و خود وزن ایلام واقامه هیئت هستند در حالی که مراد ما از لازم ماده آنها است و ماده آنها عبارت است از چیزی است که در همه ی موارد سریان دارد و چیزی که در این موارد سریان دارد حروف أ ل م و ض ر ب است در حالی که در ایلام أ ی ل ا م هیئت کلمه هستند و ماده آن أ ل م است که لازم است پس باز هم ماده لازم است و متعدی نشده است.
اینکه ادباء میگویند مصدر اصل کلام است و از آن 9 وجه اشتقاق میشود درست نیست بلکه استحسانات است زیرا مصدر نیز خودش یک ماده دارد مانند ضرب و یک هیئت دارد که همین ماده به علاوه فتحه ضاد و سکون راء و سکون باء است و محال است که مثلا فعل ماضی که دارای هیئت دیگری است از مصدر اخذ شده باشد زیرا لازمه این کلام این است که یک هیئت داخل در هیئت دیگر با حفظ هیئت خودش شده باشد زیرا هر اصلی در فرع وجود دارد.
در نهایت مرحوم آغا ضیاء میفرماید یا باید در این بحث بگوییم در این موارد قیام مبدا به ذات لازم نیست یا باید بگوییم در این موارد قیام مبدا به ذات لازم است و قیام نیز به نحو ایجادی است یعنی فاعل ایجاد کننده ألم است و این ایجاد نیز از هیئت باب افعال به دست آمده است یعنی وقتی مولم گفته میشود یعنی کسی که ألم را ایجاد میکند و همین ایجاد نیز یک نوع قیام است
مرحوم آغا ضیاء در مطالبی که بیان فرمودند دو نکته قابل بررسی است:
1. اینکه ایشان میفرماید قول ادباء در مورد مصدر استحسان است صحیح است زیرا قوام معنای مصدری به هیئتش است و معنا ندارد که این هیئت داخل در هیئات دیگری شود
2. اینکه ایشان فرمود افعال مزید فیه همان افعال مجرد هستند (از این حیث که ماده آنها با هم مشترک است و از طرفی یک معنای اضافی در افعال مزید فیه وجود دارد که در این جا همان ایجاد بود باید بگوییم که این معنای اضافی از هیئت ابواب است مثلا هیئت افتعال مطاوعه را میرساند یا مفاعله اشتراک را میرساند یا افعال متعدی شده را میفهماند. پس در نتیجه در بعضی موارد ایجاد را از هیئت به دست میآوریم نه از ماده،) درست نیست زیرا ممکن است کسی بگوید همان طوری که هیئت افعال مزید با افعال مجرد متفاوت است ماده آنها نیز متفاوت است مثلا در آلم ماده اش أ ل م است ولی وقتی به باب افعال میرود ماده اش نیز تغییر میکند و ماده ی آن أ ی ل ا م است فلذا گفته میشود معنای ایجاد را از ماده نتیجه میگریم.
خلاصه: نتیجه بین کلام مرحوم آغا ضیاء و ما متحد است ولی ما میگوییم ایجادی که به وجود آمد از ماده مولم به دست آمده است و مرحوم آغا ضیاء میفرماید از هیئت به دست آمده است. پس در مولم و مقیم ایجاد به فاعل قائم است.
بحثى راجع به صفات خداوند متعال دارند كه شما صفات جماليّه پروردگار را عين ذات او دانسته و از طرفى مىگوئيدباید مبدا قائم به ذات باشد. چگونه بين اين دو مطلب، جمع مىكنيد كه هم قائل به عينيّت شويم و درعينحال بگوئيم خداوند متلبّس به صفت علم است.
صاحب فصول در مورد صفات ذاتيّه الهى قائل به نقل یا مجازیت شده و فرموده است: اين صفات وقتى بر ممكنات اطلاق مىشود و مىگوئيم: زيد عالم قادر يك معنا دارد ولى وقتى بر خداوند اطلاق مىشود معناى ديگرى دارد و از معناى مذكور نقل داده شده و يا مجازا در معناى جديدى بكار رفته است. زیرا مبادی صفات خداوند به ذات قائم نیستند چون اگر قائم به ذات او باشند صفات باید زائد بر ذات باشند.
ان قلت: ما میگوییم صفات عین ذات خداوند هستند و قیام هم مشکلی ندارد زیرا یکی از انحاء قیام اتحاد عینی است بلکه اعلی مراتب قیام اتحاد عینی است
قلت: این مطلب درست است ولی دقت عقلی است و عرف به آن حکم نمیکند.
در صدق مشتق چه چیزی لازم است به عرف رجوع میکنیم عرف میگوید بايد ذات و تلبّس به مبدأ تحقّق داشته باشد امّا اينكه كجا تلبّس هست و در چه مورد، تلبّس تحقّق ندارد، ارتباطى به عرف ندارد وقتى با فكر و تعمّل عقلى دريافتيم كه خداوند متعال هم تلبّس به علم دارد منتها تلبّسش، عين ذات است كه هيچگونه مغايرت خارجى بين ذات و صفتش نيست همين كفايت مىكند بنابراين ما در تعيين مفاهيم مشتق از عرف كمك مىگيريم امّا در تطبيق مفاهيم بر مصاديق نيازى به عرف نداريم و پائين بودن سطح فهم عرف در درك امور خفيّه، ضررى به صدق و تطبيق صفات- به نحو حقيقت- بر خداوند متعال نمىزند.
ادامه بحث در جلسه آینده