درس خارج اصول استاد مهدی گنجی
97/01/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیان کلام مرحوم اخوند و بررسی ان /امر هفتم از مقدمات: علامت حقیقت و مجاز /مقدمات علم اصول
علائم حقیقت و مجاز
امر هفتم از امورى كه در مقدمه كفايه عنوان شده، درباره نشانههاى حقيقت و مجاز است. از ميان مجموع علامات سه علامت را مرحوم آخوند ذكر كردهاند.
گفته اند اگر معنایی از لفظ بلا قرینه به ذهن انسباق پیدا کرد این انسباق علامت وضع لفظ برای فلان معنا است چون دلالت الفاظ بر معانی ذاتی نیست یا باید به وضع باشد و یا به قرینه باشد فرض این است که قرینه ای در کار نیست پس معلوم میشود که منشا این انسباق وضع است و به کشف انی کشف از وضع میشود.
آيا معناى معين «حيوان مفترس» براى عالم به وضع، تبادر مىكند يا براى جاهل؟ ترديدى نيست كه تبادر مخصوص عالم به وضع است وگرنه در حقّ جاهل كه چيزى تبادر نمىكند. پس تبادر متوقّف بر علم به وضع است. و تا علم به وضعى نباشد تبادرى هم نيست از طرفى شما مىخواهيد از راه همين علامت و نشانه معناى حقيقى را بازشناسيد و بدان آگاه شويد و علم به وضع پيدا بكنيد، پس علم به وضع هم وابسته به تبادر است، و اين دور است يعنى توقف دو شىء بر يكديگر، و دور هم محال و باطل است و مستلزم المحال محال. پس تبادر هم باطل است.
آن علم به وضعى كه بر تبادر متوقف است. علم تفصيلى و توجه تفصيلى به وضع است كه به مجرد شنيدن لفظ و تبادر معنا در ذهن، بلافاصله اين التفات حاصل مىشود. ولى آن علم به وضعى كه تبادر بر او متوقف است، علم اجمالى ارتكازى به وضع است كه از سابق در ذهن شنونده بود، پس دورى پيش نمىآيد و دو چيز بر يكديگر وابسته نمىشوند بلكه چند امر در طول هم وجود دارد:علم تفصیلی و تبادر و علم اجمالیومراد از علم اجمالی که مرحوم اخوند میگوید مرادش علم اجمالی در بحث اشتغال نیست بلکه مراد او علم ارتکازی و بسته است نه اینکه تردید داشته باشیم. و تردید منشا تبادر نمیشود.
در نتیجه الموقوف علیه که همان علم تفصیلی است و ضمیر به تبادر بر میگردد، این غیر از چیزی است که تبادر به ان موقوف است که علم اجمالی است.
اینگونه فرمودند که علم ارتکازی به معانی الفاظی که لسان ما است داریم و استعمال این الفاظ را در ان معانی شنیده بودیم بعد ها یادمان رفت و به خزینه نفس رفت و بعد از مدتی ان را دوباره میشنویم ان معانی به ذهن خطور میکند یا این که یکی از مشتقات یک لفظی رامیدانیم بعدا یکی دیگر از ان مشتقات ان لفظ را اراده میکنند و از طریق یک مشتق به مشتق دیگری منتقل میشویم. شاید به ژنتیک نیز برگردد یعنی طرف از کسانی است که از انسان های فارس متولد شده است بعد یک لفظی را میشنود و میگوید این لفظ به این معنا میخورد و این لفظ به این معنا نمیخورد و بر اثر یک سری ارتکازات یک نحوه اشنایی به وجود امده است. مثلا بر اثر مراوده با استعمالات عربی یک نحوه ارتکازی نسبت به مجموعه انها برای ما به وجود میاید. مثلا کلمه فوت را امر وجودی ارتکاز میپسندد ولی به صورت امر عدمی را ارتکاز نمیپسندد.
لذا این که فرمودند علم تفصیلی و باز توقف بر تبادر دارد و تبادر بر این ارتکازیاتی که خدا میداند از کجا امده است ولی وجود دارد توقف دارد.
پرواضح است كه نسبت به جاهل به وضع، تبادر معنا در نزد خود او مفهومى ندارد وگرنه جاهل نبود، آرى در حق او تبادر معنى، نزد اهل لسان و محاورة ملاك است. مثلا فارسىزبان نمىداند كه عرب از كلمه ماء چه معنائى را اراده مىكنند، ولى به موارد استعمال آنها مراجعه مىكند، و ملاحظه مىكند كه هرگاه اين كلمه بدون هيچ قرينهاى بكار مىرود، در ذهن عربها آن جسم سيال تبادر مىكند، از اينجا مىفهمد كه در لغت عربكلمه ماء براى جسم سيال بارد بالطبع و رطب وضع شده است. آنگاه باز هم دورى پيش نمىآيد، زيرا علم به وضع فارسىزبان بر تبادر معنا نزد عرب وابسته است ولى متقابلا تبادر معنا نزد عربها وابسته به علم به وضع فارسىزبان نيست بلكه مربوط به علم اجمالى ارتكازى خود آنها است. فلا دور. پس علم من به وضع متوقف بر انسباق انها و انسباق انها متوقف بر علم من نیست.
در مواردى كه تبادرى هست و معنائى از لفظى به ذهن مىآيد ولى در استناد آن به قرينه يا به خود لفظ شك داريم، آيا اصل و قاعدهاى وجود دارد كه حكم اينها را روشن سازد؟ ایا اصلی وجود دارد که این شک را بر طرف کند؟
محقق قمی [1] و صاحب فصول[2] قبل از مرحوم اخوند و مرحوم ایروانی بعد از مرحوم اخوند فرمودهاند: ما از اصل عدم قرينه استفاده كرده و مىگوئيم: انشاءالله قرينهاى در بين نيست و نتيجه مىگيريم كه تبادر به خود لفظ استناد دارد و علامت حقيقت است. و با اين اصل، وضع موارد مشكوك را روشن مىكنيم.
مرحوم آخوند مىفرمايد: اين اصل در ما نحن فيه مفيد نيست و قابل استناد نمىباشد.
بيان مطلب: اصل عدم قرينه از اصول لفظيه عقلائيه است كه عقلاء در مكالمات خود جارى مىكنند و مدرك اصول عقلائيّه، بناء عملى و سيره عقلاء عالم است، و سيره از مقوله عمل است، و عمل مثل قول نيست كه مبين باشد، عمل مجمل است، و در مجملات بايد قدر متيقن را گرفت، و قدر متيقن از سيره عقلاء در اجراء عملى اصول عقلائيه موردى است كه معناى حقيقى و مجازى معلوم است و در اصل وضع شكى نداريم، و تنها در مراد متكلم از اين كلام شك داريم كه آيا از كلمه اسد معناى حقيقى را اراده كرده يا معناى مجازى را؟ در اينجا عقلاء مىگويند: الاصل الحقيقة، يا الاصل عدم القرينه، ولى در باب شك در اصل وضع و جهل به معناى حقيقى و مجازى كه مورد بحث ما است بناى عقلاء بر اجراء اصول مذكور، محرز نيست. و تا بنا محرز نشود، اصلى جارى نمىشود. پس به نظر آخوند در موارد شك ما اصلى نداريم كه به آن رجوع كرده و حكم را روشن سازيم.
سیره عقلاء که همان عمل است میتوانیم بفهمیم که در جایی شک در مراد دارند اصل را جاری میکنند و این سیره که لفظ نیست بلکه از عمل انها و جری عملی انها این مطلب کشف میشود مثلا اصاله العموم را جاری میکنند ولی در کیفیت مراد چنین جری عملی ندارند و تنها میدانیم که در مثال اکرم العلماء الا الفساق عرف سراغ علما میروند حال نمیدانیم لفظ علماء به صورت مجازی استعمال شده است یا به صورت حقیقت استعمال شده است و فقط عمل انها است که این عمل نیز این لحاظ ساکت است بر خلاف شک در مراد که در انجا راه داریم و عمل انها تکلیف ما را روشن میکند ولی در اینجا عمل انها تکلیف ما را روشن نمیکند و محل بحث ما از قسمی است که عمل تکلیف ما را روشن میکند.