درس خارج اصول استاد مهدی گنجی

96/12/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اقسام چهارگانه وضع /وضع /مقدمات علم اصول

خلاصه مباحث گذشته:

در جلسه گذشته بحث از انقسامات وضع بود و بحث شد که وضع به یک لحاظ تقسیم به چهار قسم در مرحله تصور میشود و ان چهار قسم عبارتند از وضع خاص و موضوع له خاص و وضع عام موضوع له عام و وضع عام و موضوع له خاص و وضع خاص و موضوع له عام. گفته شد که از لحاظ امکان سه قسم امکان دارد و یک قسم که عبارت است از وضع خاص و موضوع له عام امکان ندارد بعد بحث از وقوع وضع عام و موضوع له خاص شد که مرحوم اخوند وقوع ان را انکار فرموده است و میفرماید به وضع عام و موضوع له عام برگشت میکند.

 

اقسام وضع به لحاظ تصور لفظ و معنا

بحث در اقسام وضع به لحاظ ملحوظ عند الوضع و موضوع له بود. منظور از وضع یعنی ملحوظ عند الوضع و موضوع له نیز همان معنایی است که برای او وضع میشود که چهار قسم بود. بحث در وضع عام و موضوع له خاص است و از زاویه عام خصوصات را تصور بکند بعد لفظ را برای خصوصات وضع کند. این قسم از این جهت مورد بحث قرار میگیرد که ایا این قسم محال است یا ممکن است؟ و همچنین اگر وضع خاص باشد وموضوع له عام باشد ایا ممکن است و یا محال است؟ و گفته شد که اگر وضع عام باشد و موضوع له خاص باشد از لحاظ امکانی مشکلی ندارد.

بحث امکانی وضع خاص موضوع له عام

بعضی ادعا کرده بودند که این قسم نیز ممکن است و دو بیان برای امکان این قسم ارائه شده است.

بیان اول: مشتمل بودن خاص بر طبیعی عام

صاحب کتاب بدائع الافکار فرموده است [1] که همان طوری که در جایی که وضع عام و موضوع له خاص بود از زاویه عام برای خصوصات میتوانیستیم وضع را انجام بدهیم در این قسم نیز از زاویه خاص میتوان عام را لحاظ کرد مثلا یک دارویی خاص که مسهل است و هاضمه راتحریک میکند را لحاظ میکنیم و این لحاظ خاص است و از طرفی این دارو چون مشتمل بر طبیعی مسهل است میتوان لفظی را که میخواهیم وضع کنیم برای طبیعی وضع کنیم فلذا وضع خاص میشود و موضوع له عام است.

جواب: عدم نشان دادن خاص، عام را

مرحوم اخوند فرموده است[2] که فرق است بین وضع عام و موضوع له خاص و وضع خاص و موضوع له عام باشد زیرا در جایی که وضع عام است میتوان از دریچه عام خاص را لحاظ کرد اجمالا. ولی اگر وضع خاص باشد نمیتوان عام را لحاظ کرد زیرا خاص وجه عام نیست زید را که لحاظ میکنیم انسان کلی را نشان نمیدهد. ایشان خلط کرده است بین این که چیزی لحاظ اجمالی بشود و بین اینکه چیزی لحاظ شود به سبب چیز دیگر. در مثال مسهل ما از خاص به جامع منتقل میشویم و وضع برای او انجام میشود و در این فرض وضع خاص نیست بلکه وضع عام است و در اینجا تصور بوجهه نیست بلکه تصور بنفسه است به خاطر ان واسطه ای که در بین است و جامع مسهل را بنفسه تصور کردیم منتها به سبب خاص.

بیان دوم: اشاره اجمالیه به وسیله خاص به عام

مرحوم عبد الکریم میفرماید[3] گاهی ما خاص را تصور میکنیم و به سبب تصور خاص به عام نمیرسیم چون عام را نمیدانیم چه چیزی است ولی به وسیله خاص به عامی که تفصیلا نمیدانیم چه چیزی است اشاره میکنیم مثلا یه چیزی از ان دور میاید چون فاصله زیاد است به شکل یک شبحی است و شبح را تصور میکنیم که خاص است و یک صورت اجمالیه است که به ذهن امده است این مطلب سبب نشده است است که بدانیم ان عام چه چیزی است و از تصور شبح به عام منتقل نمیشویم ولی همین شبح را اینه قرار میدهیم برای همان چیزی که هست در اینجا وضع خاص است و موضوع له عام است. ملحوظ خاص است و این خاص را اینه برای عام قرار میدهیم ولی ا ز خاص به عام منتقل نمیشویم. فلذا قسم چهارم تصویر دارد.

جواب: خاص نشانگر خاص است نه عام

این مطلب درست نیست و لو اینکه این بیان اشکال بدایع را ندارد ولی اول کلام است که این شبح اینه کلی باشد. درست است که با شبح میتوان اشاره به همان چیزی که هست اشاره کرد ولو اینکه واقع ان را نمیدانیم و میتوان صورت مبهمه اینه برای همان واقع باشد اما اینکه خاص اینه برای عام باشد اول کلام است و شبح فقط میتواند فقط همان خارجی که شخصی و خاص است را نشان دهد و کلی نیست بلکه جزئی حقیقی است اگر از این جزئی حقیقی به کلی منتقل بشوید کلام بدایع الافکار به وجود میاید. پس در اینجا وضع خاص و موضوع له خاص است اما وضع را اینه برای خاص است بر خلاف قسم اول که وضع خاص و موضوع له خاص باشد که در قسم اول وضع لحاظ استقلالی دارد.

نتیجه: وضع خاص و موضوع له عام باشد امکان ندارد.

بررسی بحث وقوعی وضع عام و موضوع له خاص

از اینجا به بحث معنای حرفی وارد میشویم و معنای حرفی در اصول مورد بحث قرار قرار گرفته شده است و ثمراتی نیز برای ان ذکر شده است و لو اینکه تطویل ان نادرست است ولی بحثش ثمر دار است. معانی حرفیه که گفته میشود غیر از ان معنای حرفی در ادبیات است بلکه در اصول معانی به دو قسم است یکی اسمی که معنای مستقل است و یک معنای حرفی که معنای استقلالی ندارد حال یا حروف هستند و یا هیئات افعال و یا هیئات جمله هاست.مشهور میگویند که واقع شده است ومثالش معانی حرفیه است. در مقابل مشهور مرحوم اخوند است که میفرماید وضع انها عام و موضوع له انها عام است و در قوانین این قول را به بعضی از متقدمین نسبت داده است.البته نظر سومی نیز وجود دارد و گفته اند که اصلا معانی حرفی نداریم بلکه علامات هستند مانند اینکه رفع علامت فاعل است. این نظر باطل است زیرا به برکت حروف معانی جدیدی احساس میکنیم.

دلیل قول مشهور بر وقوع وضع عام و موضوع له خاص در حروف

لب بیان مشهور این مطلب است که واضع مثلا اول معنای ابتدائیت را لحاظ میکند و این معنای تصور شده کلی است پس وضع کلی است و بعد این معنای کلی را برای مصادیق ان معنای کلی وضع کرده است وفلذا وضع عام و موضوع له خاص است.

اشکال اول مرحوم اخوند

بطور كلى هميشه و همه جا تشخص و خصوصيت و جزئيت ملازم با وجود است و از آن قابل انفكاك نيست و بلكه عين او است ولى همان‌طور كه مى‌دانيم وجود حقيقى دو قسم است: 1- وجود خارجى 2- وجود ذهنى اگر مرادتان جزئيّت خارجيّه باشد اشكال ما اين است كه در بسيارى از موارد ستعمل فيه حروف جزئى خارجى نيست. بلكه كلى و قابل صدق بر كثيرين است.مثلا در انشائيّات وقتى مولايى به عبدش مى‌گويد: سر من البصرة الى الكوفة، كلمه من را در ابتداء كلّى استعمال كرده زيرا سير از بصره مى‌تواند. از هر نقطه‌اى از نقاط آن آغاز شود و نقطه معينى در نظر نيست. و نيز در اخبار از آينده مى‌گوييم: سوف اسير من البصرة باز هم كلمه «من» در ابتداء كلى بكار رفته زيرا معين نكرده كه از چه نقطه‌اى سير مى‌كنم و هزار نقطه را براى مبدأ مسير او مى‌شود فرض كرد. آرى آنجا كه از گذشته خبر مى‌دهد و مى‌گويد: «سرت من البصرة» مى‌توان گفت كه من را در ابتداء خاص بكار برده چون سير ديروز او از نقطه خاصى از بصره بوده نه كلى و در عین حال ما احساس مجازیت نمیکنیم و این طور نیست که وقتی در کلی استعمال شد مجازی باشد علاوه بر این وجهی ندارد که واضع لفظ را برای خصوصیات وضع کند زیرا با همان کلی مقصود را میفهماند.

اما اگر مراد جزئی ذهنی است در جلسه اینده خواهد امد‌

 


[1] بدایع الافکار ص39.
[2] کفایه الاصول، آخوند خراسانی، ج، ص10.
[3] دررالفوائد، عبدالکریم حائری، ج، ص36..أقول: يمكن أن يتصور هذا القسم، أعني ما يكون الوضع فيه خاصا و الموضوع له عاما فيما اذا تصور شخصا و جزئيا خارجيا من دون أن يعلم تفصيلا بالقدر المشترك بينه و بين سائر الأفراد، و لكنه يعلم إجمالا باشتماله على جامع مشترك بينه و بين باقي الأفراد مثله، كما اذا رأى جسما من بعيد و لم يعلم بأنه حيوان أو جماد، و على أي حال لم يعلم أنه داخل في أي نوع؟ فوضع لفظا بازاء ما هو متحد مع هذا الشخص في الواقع، فالموضوع له لوحظ إجمالا و بالوجه، و ليس الوجه عند هذا الشخص إلا الجزئي المتصور، لأنّ المفروض أن الجامع ليس متعقّلا عنده إلا بعنوان ما هو متحد مع هذا الشخص