درس خارج اصول استاد مهدی گنجی

94/10/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب /تنبیهات /تنبیه پانزدهم: استصحاب عدم ازلی

 

تنبیه پانزدهم: استصحاب عدم ازلی

بحث در استصحاب عدم ازلی بود. بعضی از دوستان گله مند بودند که بحث خیلی مختصر و مبهم بیان شد، لذا گفتیم استصحاب عدم ازلی را بیشتر توضیح بدهیم.

تعریف استصحاب عدم ازلی و تفاوت آن با استصحاب عدم نعتی و عدم محمولی

گفتیم استصحاب عدم ازلی عبارت است از استصحاب عدم عرض برای معروض به نحوی که متیقن ما از باب سالبه به انتفاء موضوع است. البته استصحاب عدم ازلی منحصر به موضوعات نیست در احکام هم این قضیه مطرح است. میگویند استصحاب عدم جعل در ازل آن هنگام که جاعلی نبود یکی از مصادیق استصحاب عدم ازلی است.

عرض کردیم ما سه عنوان داریم. یکی استصحاب عدم ازلی که بیان کردیم. عنوان دوم استصحاب عدم نعتی است و عنوان سوم استصحاب عدم محمولی است.

استصحاب عدم نعتی معنایش این است که استصحاب کنیم اتصاف موصوفِ در ظرف وجودش را به عدم وصف. مثل اینکه یقین دارم این عالم قبلا فاسق نبود الان هم اتصاف او به غیر فسق را استصحاب می کنیم.

استصحاب عدم محمولی استصحاب عدم وجود است. این استصحاب منحصر به خصوصیات و اعراض نیست مثلاً شک دارم زید وجود پیدا کرد یا نه استصحاب می کنم عدم تحقق وجودش را.

تبیین محل نزاع

بحث در استصحاب عدم ازلی یک بحث صغروی است. ما در حقیقت دو نوع مستصحب بیشتر نداریم یا عدم نعت و اتصاف به عدم را استصحاب می کنیم یا مستصحب ما اصل عدم است. استصحاب عدم ازلی که اصطلاح سوم است بحث است که آیا در واقع استصحاب عدم نعت است تا جاری نباشد یا استصحاب عدم محمول است که جاری باشد. پس بحث ما در استصحاب عدم ازلی بحث صغروی است که آیا عدم نعتی است تا حالت سابقه نداشته باشد یا عدم محمولی است که حالت سابقه داشته باشد.

مرحوم نائینی استصحاب عدم ازلی را به استصحاب عدم نعتی برمی گرداند و می گوید این استصحاب حالت سابقه ندارد فلا مجال له.

آقای خویی می فرماید که استصحاب عدم ازلی به عدم نعتی برگشت نمی کند، برگشت آن به استصحاب عدم محمولی است و حالت سابقه دارد.

باری، مرحوم نائینی مدعی است که در موارد عرض و معروض اگر می خواهی اثری را نفی کنی باید اتصاف معروض به عدم عرض را ثابت کنی و استصحاب عدم ازلی نمی تواند آن را ثابت کند. در استصحاب عدم ازلی ما فقط به عدم اتصاف به نحو عدم محمولی یقین داریم در حالی که موضوع اثر اتصاف به عدم است. اتصاف مرأه به عدم قرشیة منشأ اثر است در حالی که متیقن عدم القرشیة است.

مرحوم آقای خویی می فرماید که در موارد عدم ازلی مستصحب عدم اتصاف به عرض است و عدم اتصاف به عرض که عدم محمولی است حالت سابقه ندارد.

تمام اختلاف و نزاع در این نکته است. مرحوم نائینی موضوع اثر را اتصاف به عدم می داند(المرأة التی کانت غیر قرشیة) و مرحوم آقای خویی موضوع اثر را عدم القرشیه می داند. (عدم اتصاف المرأة بالقرشیة، المرأة التی لم تکن قرشیة).

دیدگاه مرحوم نائینی

مرحوم نائینی برای اثبات ادعای خودش سه مقدمه را ذکر کرده است. عمده اش این است که عرض می کنیم، وی مدعی است در موارد عرض و معروض همانطور که در ناحیه اثبات و وجود̊ معروض به عرض خود متصف است و ملحوظ ما معروض مقید به عرض بوده و اخذ به نحو اتصاف است، مانند عالمِ عادل و مرأهِ قرشیه؛ در ناحیه عدم عرض هم اتصاف به نحو نعتی است. یعنی مرأه موجود متصف به غیر قرشیه باشد، عالم موجود عادل نباشد.

این کلمه معلوم باشد که مرحوم نائینی ادعا ندارد که در طرف عدم قضیه معدوله است هر چند که ظاهر برخی کلماتش آن را بیان می کند. قضیه معدوله از ذهن دور است، ایشان مدعی نیست که موضوع ما « اذا کانت المرأة غیر قرشیة» است، ادعای او این است که در ناحیه عدم هم به نحو نعتی است و لو اینکه سالبه محصله باشد. موضوع در ناحیه وجود « اذا کانت المرأة قرشیة» است و در ناحیه عدم « و اذا لم تکن المرأة قرشیة» است که عدم نعتی می باشد. یعنی وجود مرأة را فرض کرده و گفته است اگر او قرشیه نباشد تا پنجاه سال حیض می بیند. پس اتصاف به عدم به نحو نعتی است.

ایشان در مقدمه ثانیه فرموده است: تقیید به خصوصیات برمقارنات مقدم است، لاحظ در ابتدا عوارض و خصوصیات موضوع را نگاه می کند بعد به مقارنات توجه می کند. نعوت و اوصاف از عوارض موضوع هستند نه از مقارنات. لاحظ وقتی که به مرأة نگاه می کند اول به اوصاف او نگاه می کند که مرأیی که قرشیه است اثر دارد یا مرأیی که غیر قرشیه است اثر دارد و هر کدام که اثر داشت آن را لحاظ می کند. بنابراین چون اهمال محال است مسأله از سه حال خارج نیست. مرأه یا باید نسبت به قرشیت و غیر قرشیت مطلق باشد یا اینکه متصف باشد به قرشیت یا متصف باشد به عدم قرشیت. و چون اطلاق و اخذ وجود خلف فرض است در نتیجه لاحظ موضوع را با صفت اتصاف به عدم اخذ کرده است.

ایشان در مقدمه بعد فرموده است که قرشیت و عدم قرشیت که از نعوت است تقابل آنها ملکه و عدم ملکه است باید اول مرأة باشد تا قابلیت قرشیه بودن داشته باشد تا ما بگوییم قرشیه نیست. لم تکن قرشیه در جایی درست است که مرأة موجود باشد و قابلیت قرشیت داشته باشد. پس تقابل نعت با عدم نعت تقابل ملکه و عدم ملکه است لذا باید فرض وجود موضوع بشود و هر گاه مولا موضوع را لحاظ کرد نعوتش را هم باید لحاظ کند و چون نعوت̊ وجود و عدمشان تقابل عدم و ملکه دارند باید وجود موضوع فرض شود تا بگوید مرأه مقید است به قرشیت یا مقید است به عدم قرشیت. در هر حال باید وجود موضوع را فرض کند چه بگوید اذا کانت المرأه قرشیة و چه بگوید اذا لم تکن المرأة قرشیة. پس وصف ما لم تکن قرشیةً است ولی موضوع آن مرأة موجودة است. و چون وجود موضوع مفروض است لذا استصحاب عدم ازلی جاری نیست. درست است که استصحاب عدم محمولی جاری است ولی آن استصحاب، منشأ اثر نیست و و بخواهد منشأ اثر را ثابت کند مثبت است.

حاصل الکلام:

اساس کلام مرحوم قیاس نعت عدمی به نعت وجودی است، کما اینکه در طرف وجود عرض̊ فرض وجود موضوع شده است در طرف عدم هم فرض وجود موضوع شده است تا موضوع اینگونه باشد« لم تکن المرأة قرشیة».

مناقشه استاد:

جوابی که از کلام ایشان داده شده است و جواب درستی هم است این است که قیاس وجود به عدم درست نیست. درست است که در ناحیه وجود̊ اتصاف به وجود شرط است، وقتی مولا می گوید اذا کانت المرأة قرشیة یعنی مرأة در ظرف وجودش قرشیة است؛ چون تقوم عرض به وجود معروض است. اما این برهان در ناحیه عدم جاری نیست و می توانیم بگوییم آنچه که در ناحیه عدم اخذ شده است حالت سابقه دارد، در ناحیه عدم که گفته است لم تکن المرأة قرشیة معنایش این است که مرأة این صفت را نداشته باشد و نداشتن این صفت دو مصداق دارد یکیش این است که مرأة نباشد و دیگری این است که مرأة باشد و این صفت را نداشته باشد.

به تعبیر دیگر: موضوع حکم لم تکن المرأة قرشیةً به نحو سالبه محصله است و سالبه محصله در فرض عدم وجود موضوع هم صادق است. پس اینکه مرحوم نائینی فرموده است لاحظ اول باید فرض وجود موضوع بکند بعد بگوید لم تکن قرشیةً دلیل ندارد. در قضیه سالبه فرض وجود موضوع و سلب صفت از آن فی ظرف وجوده لازم نیست، در قضیه سالبه می تواند مراد هر دوقسم باشد. مثلاً می توان گفت لم یکن لزید ولد عالم از این باب که اصلاً فرزندی ندارد و صحیح است.

دیدگاه استاد:

اشکال عمده ای که در محل کلام است اشکال مرحوم آقای بروجردی است که در ذهن ما این است که آنچه که در ارتکاز مرحوم نائینی بوده است همین بوده است منتها ایشان در چیدن مقدمات به خطا رفته است. مرحوم آقای بروجردی در نهایه الاصول فرموده است که استصحاب عدم ازلی عرفیت ندارد. در استصحاب عدم ازلی که متیقنش عدم وصف در زمان ارتفاع موضوع است و مشکوک آن عدم وصف در زمان وجود موضوع است، وحدت قضیه متیقنه و مشکوکه صادق نیست. آقای بروجردی فرموده است که عرف اینها را دو عدم می بیند عدم وصف در زمان وجود موضوع یک عدم است و عدم وصف در زمان ارتفاع موضوع یک عدم دیگر است و یکی استمرار دیگری و بقاء آن نیست. از نظر عرف عدم قرشیت در زمانی که مرأة نبود یک چیز است و عدم قرشیت در زمانی که این زن موجود است چیز دیگری است.

به نظر ما هم ذهنیت مرحوم نائینی با ذهنیت مرحوم آقای بروجردی قریب بوده است و درست احساس کرده اند که جرّ عدم قرشیت در زمان انتفاء موضوع به عدم قرشیت در زمان وجود موضوع عرفیت ندارد. ما هم اینجور می فهمیم که اگر مولایی فرمود اذا لم تکن المرأة قرشیة تری الحمرة الی الخمسین ذهن عرفی می گوید که مولا وجود موضوع را فرض کرده است. ما اگر خواسته باشیم لم تکن قرشیة در زمانی که مرأة نبود به زمانی که مرأة موجود است جرّ بدهیم عرفیت ندارد. اساساً سالبه به انتفاء موضوع خلاف ارتکاز مقنین است، مقنین در مقام جعل حکم را برای موضوع موجود لحاظ می کنند و نسبت به آن وجود عرض یا عدم عرض را در نظر می گیرند. نمی خواهیم بگوییم ظاهر اینگونه است بلکه می خواهیم بگوییم طبیعی جعل در بین مقننین اینگونه است.

آخر الکلام: لا تنقض الیقین بالشک جایی را که یقین و شک چنان دقی است که تعلیم و تعلم آن سخت است و در ذهن علمای سابق هم نیامده است نمی گیرد.