درس خارج فقه استاد مهدی گنجی

94/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: أحکام أموات/أحکام محتضر /أدله وجوب توجیه به قبله

بحث در مورد کیفیّت توجیه محتضر به قبله بود، و آن کیفیّتی که دیروز بیان شد، در مذهب شیعه از جهت نصّ و فتوی جای بحث ندارد.

حکم توجیه به قبله

آنی که محل بحث است، در حکم توجیه است، که آیا استقبال محتضر (المحتضر من حضر بالموت) واجب است یا نه؟ آیا بر دیگران واجب کفائی است، و آیا بر خودش واجب است؟ مرحوم سیّد فرموده اینکه بر دیگران واجب باشد لا یخلو عن قوّة، بلکه لا یبعد که بر خودش هم واجب باشد؛ این مسأله محل خلاف واقع شده است.

حکم توجیه به قبله با توجه به أقوال فقهاء

از نظر اقوال اجماع بر وجوب نداریم، اجماع قدماء بر وجوب منتفی است، فرموده‌اند که مشهور یا أکثر یا أشهر، قائل به وجوب هستند و بعضی مثل مرحوم شیخ طوسی فرموده که این عمل مستحب است، و حتی مرحوم شیخ ادّعای کرده است که اجماع بر استحباب داریم؛ لکن در این بحث شهرت معظم محرَز نیست و اینکه شهرت قدمائیّه‌ای در بین باشد، به این معنی که مخالف در مسأله أفراد نادری باشند، تا کشف بکنیم که این حکم را از اصحاب ائمّه گرفته‌اند و آنها از ائمّه (علیهم السلام) گرفته باشند، چنین چیزی وجود ندارد.

حکم توجیه به قبله با توجه به روایات

اما اینکه از روایات چه چیزی استفاده می‌شود، ظاهر مرحوم سیّد و بعض دیگر این است که از روایات وجوب استقبال استفاده می‌شود؛ و آن روایات چند تا هستند.

روایت أول: معتبره عمّار

بهترین روایت و کم اشکال‌ترین روایت است، معتبره یا موثّقه[1] عمار است. «وَ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْمَيِّتِ- فَقَالَ اسْتَقْبِلْ بِبَاطِنِ قَدَمَيْهِ الْقِبْلَةَ».[2] استدلال شده است به این روایت که استقبال واجب است، چون در این روایت امر به استقبال نموده است (إستقبل) و امر ظهور در وجوب دارد.

اشکال أوّل: سؤال از کیفیّت است نه حکم (مرحوم همدانی)

مرحوم همدانی[3] فرموده است در این روایت سائل از کیفیت استقبال، سؤال کرده است نه از اصل حکم استقبال، چون اختلافی که بین شیعه و أهل سنّت بوده است در کیفیت توجیه بوده است. و حضرت هم کیفیّتش را بیان کرده است؛ و در بعض روایات همین باب مثل روایت سوم و روایت پنجم از توجیه میّت سؤال می‌کند، نه از حکم میّت، وقتی در صدد بیان حکم نبود، نمی‌شود که حکم توجیه را از آن استفاده کرد، چون از جهت استحباب و وجوب ساکت است.

جواب استاد از اشکال أول

جواب این است که کیفیت استقبال بین سنّی و شیعه محل بحث بوده است، و گرچه در بعض روایات از کیفیت سؤال شده است، ولی در این روایات حضرت فرموده (استقبل بباطن قدمیه) که ظاهراً سؤال در مورد تکلیفی است که نسبت بمیّت دارد. البته خیلی قویّ نیست، ولی جا دارد کسی بگوید سؤال از وظیفه است، نه از کیفیّت استقبال.

اشکال دوم: سؤال در مورد بعد از موت است، نه حال إحتضار

اشکال دوم این است که سؤالی که در این روایت وجود دارد، در مورد میّت است؛ و در علم اصول این بحث را مطرح کرده‌اند که مشتقّ، حقیقت در متلبس بالمبدأ است و ظاهر از (المیت) کسی است که موت بر او عارض شده است، پس این وظیفه بعد از موت است و بعد از موت کلامی نیست که استقبالش مستحب است، پس برای حکم محتضر، به این روایت نمی‌شود تمسّک کرد. (معمولاً این اشکال را مطرح نموده‌اند، در تنقیح[4] هم وجود دارد).

جواب استاد از اشکال دوم

و لکن در ذهن ما این است که مراد از (المیت) در اینگونه روایات، کسی است که مُشرِف به موت است. در روایت اول عبارت (إذا وجهت المیّت) بود، که مراد مشرف به موت است، علاوه بر اینکه محل اختلاف مشرف بالموت است، در ذیلش هم دارد (فَإِذَا مَاتَ الْمَيِّتُ فَخُذْ فِي جَهَازِهِ وَ عَجِّلْهُ) که مراد مشرف است. در روایت دوم باب 35 هم (مات میّت) دارد که مراد مشرف به موت است. در باب 36 حدیث أوّل[5] نیز مراد از (إذا حضرت المیّت) همین است. و همچنین در روایت ششم باب 36 مراد از (لقّنوا موتاکم)[6] همین مشرف بالموت است. پس یک امر متعارفی است که در روایات بر مشرف بالموت، میّت بگویند. ما در بحث علائم حقیقت گفتیم که یکی از راه‌های کشف حقیقت این است که وقتی می‌خواهند لفظی را در روایات معنی کنند، به مشابهاتش در سایر موارد نگاه می‌کنند؛ و در محل کلام هم اگر روایات باب را نگاه کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که در باب محتضر، عنوان میّت را بر کسی که مشرف بالموت است، اطلاق کرده‌اند، و أحکامی را بر آن بار نموده‌اند؛ مضافاً آنی که جای استقبال به قبله دارد، محتضر است؛ و بعد از موت، جای سؤال نبوده است، و حتّی در یک جا هم ندریم که در مورد بعد از موت سؤال کرده باشند.

گرچه اشکال اول مرحوم همدانی، یک مقداری ظهور را شُل می‌کند، اما این اشکال مرحوم خوئی، درست نیست.

روایت دوم: مرسله صدوق

«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ تَوْجِيهِ الْمَيِّتِ- فَقَالَ اسْتَقْبِلْ بِبَاطِنِ قَدَمَيْهِ الْقِبْلَةَ».[7] در این روایت امر به استقبال شده است، و امر هم ظهور در وجوب دارد، پس استقبال واجب است.

اشکال در استدلال به روایت دوم

این روایت علاوه بر اینکه مشکل ارسال دارد، از جهت دلالی هم ناتمام است، زیرا سائل از کیفیت استقبال سؤال می‌کند، و جواب حضرت هم در مورد کیفیّت آن است.

روایت سوم: روایت زید بن علی

«قَالَ وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) عَلَى رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ- وَ هُوَ فِي السَّوْقِ وَ قَدْ وُجِّهَ بِغَيْرِ الْقِبْلَةِ- فَقَالَ وَجِّهُوهُ إِلَى الْقِبْلَةِ- فَإِنَّكُمْ إِذَا فَعَلْتُمْ ذَلِكَ أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ- وَ أَقْبَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ بِوَجْهِهِ- فَلَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّى يُقْبَضَ».[8] این روایت جریان وارد شدن پیامبر را بر شخصی از فرزندان عبدالمطلب نقل می‌کند که در حال جان کندن بود، ولی او را رو به قبله ننموده بودن، وقتی حضرت وارد می‌شود، دستور می‌دهد که او را رو به قبله بکنند، پس این روایت، اشکال تنقیح را ندارد؛ چون سخن حضرت در مورد جان کندن است؛ و از جهت سند هم مشکلی ندارد؛ أبی الجوزاء ثقه است و حسین بن علوان هم کثرت روایت، و روایت أجلّاء دارد، پس روایت معتبره است. و از جهت دلالت حضرت فرمود (وجهوه) که امر دلالت بر وجوب دارد، و توجیه به قبله در شیعه به این است که پاهایش رو به قبله باشد، به گونه‌ای که وقتی او را می‌نشانند، رو به قبله قرار بگیرد؛ و این مطلب از خود روایات استفاده می‌شود، مثلا در یک روایت از امام صادق (علیه السلام) در مورد کیفیّت توجیه سؤال می‌شود که حضرت در جواب همین کیفیّت را بیان می‌نمایند. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فِي تَوْجِيهِ الْمَيِّتِ قَالَ تَسْتَقْبِلُ بِوَجْهِهِ الْقِبْلَةَ- وَ تَجْعَلُ قَدَمَيْهِ مِمَّا يَلِي الْقِبْلَةَ».[9]

اشکال در دلالت روایت سوم

مشکلی که در مورد این این معتبره یا موثقه مطرح شده است، همانی است که مرحوم حکیم در مستمسک[10] و مرحوم خوئی در تنقیح[11] و بعض دیگر، مطرح فرموده‌اند، که با توجه به اینکه در این روایت، یک حکمتی را بیان می‌کند، و با استحباب سازگاری دارد، پس دلالتی بر وجوب ندارد، در این روایت حکمت استقبال به قبله را حضور ملائکه و تحصیل إقبال خداوند دانسته است و این یک امر مندوب و راجح است، و چون تعلیل به امر راجح نموده است، پس امر هم ظهور در وجوب ندارد، خصوصاً که ظهور امر در وجوب یک ظهور قویّ نیست. (و مرحوم صاحب معالم فرموده است که با توجه به این که در موارد دیگر امر در استحباب استعمال شده است، پس امر ظهور در وجوب ندارد؛ که البته دیگران از این حرف ایشان جواب داده‌اند).

جواب استاد از اشکال

و لکن این اشکال وارد نیست، اینکه حضرت بعد از مواجهه شدن با آن واقعه، آن طریق را منع می‌کنند، ظاهرش إلزام به توجیه به قبله است؛ اما اینکه فرموده‌اند که تعلیل مناسبت با استحباب دارد، در جواب می‌گوئیم که این تعلیل با وجوب سازگاری بیشتری دارد؛ زمان مردن است و نیاز شدید است و باید یک کاری کرد که خداوند به او إقبال پیدا بکند. درست است إقبال به خدا فی حدّ نفسه مستحب است، و إلزامی ندارد، ولی این شخص نیاز شدید دارد، که نیاز شدید سبب می‌شود که این عمل واجب باشد. اینکه هر جا علت با استحباب سازگاری دارد، پس معلّل آن هم استحبابی است، یک قاعده کلّی نیست؛ و در همه جاها نمی‌توان این قاعده را جاری نمود.

روایت چهارم: صحیحه سلیمان بن خالد

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) يَقُولُ إِذَا مَاتَ لِأَحَدِكُمْ مَيِّتٌ فَسَجُّوهُ تُجَاهَ الْقِبْلَةِ- وَ كَذَلِكَ إِذَا غُسِّلَ- يُحْفَرُ لَهُ مَوْضِعُ الْمُغْتَسَلِ تُجَاهَ الْقِبْلَةِ- فَيَكُونَ مُسْتَقْبِلُ بَاطِنِ قَدَمَيْهِ وَ وَجْهُهُ إِلَى الْقِبْلَةِ».[12] ممکن است کسی بگوید که از عبارت (فسجّوه تجاه القبله) وجوب استقبال استفاده می‌شود.

اشکال استاد به روایت سوم

أوّلاً: این روایت، أضعف روایت باب است، ثانیاً: این روایت مال بعد از موت است، در این ورایت عنوان (میّت) را به کار برده است و (سجّوه) هم مال بعد از موت است، زیرا به معنای پوشاندن کلّ بدن است و قبل از موت، کلّ بدنش را نمیپوشانند؛ خصوصاً که در ذیل قضیّه غسل را میآورد و غسل مال بعد از موت است، که به ذهن میزند که جمله قبلی هم مال بعد از موت باشد.

خلاصه بحث در مورد وجوب توجیه به قبله

دلیل بر وجوب توجیه به قبله، روایت معاویه بود که اشکال مرحوم همدانی موجب گیر ما شد؛ و روایت زید بن علی گیرش همان قضیّه تعلیل است، که ما از آن جواب دادیم؛ در ذهن ما وجوب توجیه لایخلو عن قوّة است؛ چون دلالت روایات گیر دارد. و از نظر اقوالی هم نمیتوان شهرت قدمائ را کشف نمود، پس به همین مرحله أوبل فتوی که با تعبیر (لا یخلو عن قوّة) آورده میشود، إکتفاء میکنیم. و گرچه سیره هم بر این است که محتضر را رو به قبله قرار میدهند، ولی این سیره دلیل بر وجوب نیست، زیرا در بین مردم نسبت به مسأله مردن خیلی أهمیّت قائل هستند، و خیلی از مستحبّات را حاضر نیستند که ترک بنمایند.

وجوب توجیه به قبله توسط خود محتضر

مرحوم سیّد فرموده بلکه بعید نیست که اگر کسی پیدا نمی‌شود که او را توجیه بکند، و خود محتضر هم قدرت دارد که خودش این را انجام بدهد، واجب است که رو به قبله قرار بگیرد. (بل لا يبعد وجوبه على المحتضر نفسه أيضا).

اشکال به وجوب توجیه بر خود محتضر

در مقابل فرموده‌اند که دلیلی بر وجوب توجیه به قبله نسبت به خود محتضر نداریم؛ شهرت در مورد وظیفه دیگران بود؛ سیره هم مال دیگران است؛ و همچنین روایات وظیفه دیگران را نسبت به محتضر بیان می‌کند.

جواب استاد از اشکال

و لکن به ذهن میزند که بر خودش هم واجب است؛ درست است که در روایات دارد (استقبل وجهه) و این وظیفه را نسبت به دیگران مطرح نموده است، لکن از این باب است که در زمان جان کندن، خود میّت، قدرت بر این کار ندارد؛ به ذهن می‌زند اینکه فرموده رو به قبله‌اش کنید، آنی که مطلوب است رو به قبله شدن است (به معنای اسم مصدری) پس اینکه صدور این کار از اینها مطلوبیّت داشته باشد، نادرست است؛ و مؤیّد آن تعلیلی است که در بعض روایات وجود دارد، که فرموده است این کار باعث حضور ملائکه در کنار محتضر می‌شود، و وجه اینکه به دیگران چنین دستوری را داده‌اند، برای این است که قدرت ندارد. اینکه فرموده دیگران میّت را رو به قبله قرار بدهند، آلیّت دارد، نه مطلوبیّت. پس همان وجوب ضعیفی که برای دیگران قبول کردیم، در مورد خود محتضر هم قبول داریم. (لا یخلو عن قوّة).

 


[1] - استاد: تعبیر موثّقه با توجه به (حسن بن محمد) است.
[2] - وسائل الشيعة، الشیخ الحر العاملی، ج‌2، ص453، باب35، أَبْوَابُ الِاحْتِضَارِ وَ مَا يُنَاسِبُهُ‌، ح4.
[3] - مصباح الفقيه، آقا رضا همدانی، ج‌5، ص18 (و فيه: أنّ الاستدلال بها- بعد الإغماض عن مثل المناقشة المتقدّمة في الرواية السابقة- إنّما يتمّ لو كان السؤال عن حكم الميّت، و هو غير معلوم، لجواز أن يكون السؤال عن كيفيّة الاستقبال، و على هذا التقدير لا ينعقد للجواب ظهور في الوجوب، كما لا يخفى وجهه).
[4] - موسوعة الإمام الخوئي، السيد أبوالقاسم الخوئي، ج‌8، ص269.
[5] - وسائل الشيعة، الشیخ الحر العاملی، ج‌2، ص454، باب36، أَبْوَابُ الِاحْتِضَارِ وَ مَا يُنَاسِبُهُ‌، ح1. «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِذَا حَضَرْتَ الْمَيِّتَ قَبْلَ أَنْ يَمُوتَ- فَلَقِّنْهُ شَهَادَةَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ- وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ».
[6] - وسائل الشيعة، الشیخ الحر العاملی، ج‌2، صص456-455، باب36، أَبْوَابُ الِاحْتِضَارِ وَ مَا يُنَاسِبُهُ‌، ح6. «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) لَقِّنُوا مَوْتَاكُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- فَإِنَّ مَنْ كَانَ آخِرُ كَلَامِهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ دَخَلَ الْجَنَّةَ».
[7] - وسائل الشيعة، الشیخ الحر العاملی، ج‌2، ص453، باب35، أَبْوَابُ الِاحْتِضَارِ وَ مَا يُنَاسِبُهُ‌، ح5.
[8] - وسائل الشيعة، الشیخ الحر العاملی، ج‌2، ص453، باب35، أَبْوَابُ الِاحْتِضَارِ وَ مَا يُنَاسِبُهُ‌، ح6.
[9] - وسائل الشيعة، الشیخ الحر العاملی، ج‌2، ص453، باب35، أَبْوَابُ الِاحْتِضَارِ وَ مَا يُنَاسِبُهُ‌، ح3.
[10] - مستمسك العروة الوثقى، السید محسن الطباطایی الحکیم، ج‌4، ص19.
[11] - موسوعة الإمام الخوئي، السید ابوالقاسم الخوئی، ج‌8، ص271 (و أمّا ما رواه عن علي (عليه السلام) ففيه: أنّ التعليل الوارد فيها يدلّنا على عدم وجوب التوجيه نحو القبلة، و ذلك لدلالة التعليل على أن توجيه الميِّت نحو القبلة حال الاحتضار إحسان إليه حتّى يُقبل اللّٰه و ملائكته عليه في آخر حياته، و من الظاهر أنّ الإحسان إلى الأخ المؤمن أو المسلم غير واجب و إنّما هو راجح).
[12] - وسائل الشيعة، الشیخ الحر العاملی، ج‌2، ص452، باب35، أَبْوَابُ الِاحْتِضَارِ وَ مَا يُنَاسِبُهُ‌، ح2.