درس نهایة الحکمة استاد فیاضی

69/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ماهیّت نداشتن واجب تعالی
بحث اصلی در این است که وجود تقسیم می شود به واجب و ممکن. علامه از این فصل وارد مباحث اختصاصی واجب و بعد وارد مباحث اختصاصی ممکن می شود. زیرا همان گونه که بحث از تقسیم وجود بحثی فلسفی است بحث از صفات آنها هم بحث فلسفی می باشد.
در این فصل علامه می فرماید که واجب تعالی که واجب بالذات است ماهیّت ندارد. البته متداول این است که این گونه تعبیر می کنند: الواجب ماهیته انّیّته. یعنی ماهیّت واجب همان وجودش است. انّیّیت مصدر جعلی از إنّ است که به معنای تحقق است و تحقق نیز مرادف با وجوب است.
معنای این تعبیر این است که ماهیّت، دو اطلاق دارد یکی همان چیزی است که تا به حال با آن سر و کار داشتیم و آن اینکه ماهیّت یعنی ما یقال فی جواب ما هو.
اطلاق دوم ماهیّت یعنی: ما به الشیء هو هو یعنی آنچه که شیء به وسیله ی او خودش خودش است. از این معنای دوم به حقیقت تعبیر می کنند یعنی ماهیّت همان چیزی است که حقیقت شیء است. بنا بر این حقیقت ماهیّت همان ماهیّت است و وجود حقیقتش همان وجود و عدم نیز حقیقتش همان نیستی و نابودی است. بر این اساس، ماهیّت به این معنا هم شامل ماهیّت به معنای اول است و هم وجود و هم عدم. بنا بر این به آن ماهیّت بالمعنی الاعم می گویند و ماهیّت به معنای اول را ماهیّت بالمعنی الاخص می گویند. ماهیّت در جمله ی (الواجب ماهیته انّیّته) می تواند به معنای اول باشد ولی از آنجا که ماهیّت غیر وجود است و در خارج هم مفهوما و هم حقیقتا با هم متفاوت هستند بنا بر این وقتی در تعریف فوق سخن از ماهیّت واجب به میان می آید به معنای مبالغه در ماهیّت نداشتن واجب است یعنی اگر بخواهی برای واجب تعالی ماهیّتی پیدا کنی چیزی جز وجود او پیدا نمی شود یعنی او هرگز ماهیّت ندارد کما اینکه در تعریف واجب می گویند: حده انه لا حد له. این در واقع یک نوع تجوّز در مبالغه در بی حدی است.
ماهیّت در تعریف فوق می تواند به معنای دوم نیز باشد بنا بر این ترکیب مزبور حقیقی است و نه مجازی.

استدلال بر این مدعا:
معمولا یک استدلال مباشر بر آن اقامه می شود که نام آن را حجّت نمی گویند و آن را به عنوان یک مسأله ی نظری تلقی نمی کنند و استدلال مباشر همان گونه که در منطق آمده است این است که یک قضیه به تنهایی مدعا را اثبات کند و لازم نباشد که صغری و کبری بچینیم و با رابطی که حد وسط است به نتیجه برسیم.
این قضیه عبارت است از اینکه در مباحث گذشته گفتیم: امکان، لازمه ی ماهیّت است که معنایش این است که: کل ذی ماهیة ممکن. این اگر تبدیل به عکس نقیض موافق شود یعنی اگر موضوع و محمول را تبدیل به نقیض کرده و جابجا کنیم و کیف و کم قضیه عوض نشود یعنی عکس نقیض موجبه ی کلیه همان موجبه ی کلیه باشد. قضیه ی دیگری به دست ما می دهد که عبارت است از: کل ما لیس بممکن فلیس له ماهیة. بنا بر این واجب تعالی که ممکن نیست نباید ماهیّت داشته باشد.
علاوه بر این حجّت های دیگری نیز وجود دارد. حجیّت یعنی مجموع چند قضیه که ما را به قضیه ی دیگری می رساند.
الفصل الثالث في أن واجب الوجود بالذات ماهيته إنيته (اصل آن این است که واجب ماهیّت ندارد ولی از آن تعبیر می کنند که واجب بالذات ماهیتش همان وجودش است.)
واجب الوجود بالذات ماهيته إنيته بمعنى أن لا ماهية له وراء وجوده الخاص به (یعنی وراء وجودی که مخصوص اوست ماهیّتی برای او نیست.) و المسألة بينة (این مسأله احتیاج به حجّت ندارد و واضح است.) بالعطف على ما تقدم (و این به سبب توجه کردن به آنچه است که قبلا بیان کردیم و در فصل اول آن را بیان کردیم:) من أن الإمكان لازم الماهية (امکان لازم ماهیّت است و از آن جدا نمی شود.) فكل ماهية فهي ممكنة (بنا بر این باید بتوان گفت که هر ماهیّتی ممکن است. البته بهتر بود می گفتند که هر ذی ماهیّتی ممکن است زیرا عکس نقیضی که می آورند با دومی سازگار است.) و ينعكس (و عکس نقیض موافق آن عبارت است از:) إلى أن ما ليس بممكن فلا ماهية له (چیزی که مانند واجب، ممکن نیست ماهیّت ندارد.) فلا ماهية للواجب بالذات وراء وجوده الواجبي (بنا بر این برای واجب تعالی غیر از وجود واجبی که دارد ماهیّتی وجود ندارد.)

اما ادله ی زیادی بر این مطلب اقامه شده است که علامه دو مورد را نقل می کند که متین ترین آن ادله این است که اگر واجب تعالی ماهیّت داشته باشد لازمه اش این است که ذاتی دارد که ماهیّت است و چون ماهیّت من حیث هی لیس الا هی لا موجودة و لا معدومة و در نتیجه وجود در آن ماهیّت وجود ندارد بنا بر این وجود نمی تواند ذاتی آن باشد و باید خارج از ذات و عرضی آن باشد. اینجا یک قاعده ی کلی وجود دارد که می گوید: کل عرضی معلل یعنی هر امری که عرضی است برای تحققش احتیاج به علت دارد و خود آن ذات برای تحقق آن کافی نیست زیرا خارج از ذات است اگر جزء خود ذات بود بعد از تحقق ذات، ذاتیات هم خود به خود محقق می شد ولی در مورد عرضی احتیاج به علت داریم و تحقق ذات برای تحقق عرضی کافی نیست. از اینجا سؤال می شود که علت آن عرضی چیست. اگر پاسخ داده شود که وجود واجب معلول غیر ماهیتش است پس باید واجب، موجود بالغیر شود که در این صورت نمی تواند واجب باشد. اگر هم وجودش معلول ماهیّت خودش (که طبق فرض ذاتش است) باشد باید ماهیّت که علت است بر وجود که معلول است تقدم وجودی داشته باشد حال اگر ماهیّت بخواهد تقدم وجودی بر وجود داشته باشد یعنی باید پیش از وجود، موجود باشد. حال سؤال می شود که ماهیّت به چه وجودی می خواهد موجود باشد اگر بخواهد به همان وجودی باشد که معلول است موجود باشد پس آن وجود معلولی هم باید متأخر باشد چون معلول است و هم متقدم چون علت است. لازمه ی آن تقدم شیء بر نفس است که محال می باشد. اگر هم بگویید که ماهیّت، به وجود دیگری موجود است دو اشکال دیگر پیدا می شود:
اولا یک ماهیّت با دو وجود نمی تواند موجود باشد و لازمه ی آن تکرر وجود است که محال است.
ثانیا: نقل کلام به همان وجود دیگر می کنیم و می گوییم: آن وجود نیز ذاتی ماهیّت نیست زیرا الماهیة من حیث هی لیست الا هی. بنا بر این وجود برای آن ماهیّت نیز عرضی می شود که دوباره بحث فوق تکرار می شود که علت آن غیر ذات واجب است که لازمه اش این است که وجود واجب معلول غیر است و اگر علت آن ماهیّت و ذات واجب باشد لازمه اش این است که آن ماهیّت بر آن وجود تقدم وجودی داشته باشد بنا بر این به یک وجود ثالثی احتیاج پیدا می شود و دوباره این سلسله ادامه می یابد و لازمه ی آن این است که وجود واجب بی نهایت تعداد داشته باشد (بی نهایت کمّی) یعنی واجب تا بی نهایت وجود داشته باشد و این نیز محال است. نتیجه اینکه واجب تعالی نمی تواند ماهیّت داشته باشد و هرچه دارد فقط وجود است و الا وجود عرضی او می شود و بحث های فوق تکرار می شود.
و قد أقاموا عليه مع ذلك (بر این مسأله که واجب ماهیّت ندارد علاوه بر استدلال مباشر فوق) حججا (حججی را اقامه کرده اند که حجّت عبارت است از ردیف کردن مقدماتی برای اثبات امری که مجهول است.) أمتنها (متین ترین آن حجّت عبارت است از اینکه) أنه لو كان للواجب بالذات ماهية وراء وجوده الخاص به (اگر برای واجب بالذات غیر از وجودش که مخصوص اوست ماهیّتی وجود داشته باشد.) كان وجوده زائدا عليها عرضيا لها (وجود واجب زائد بر ماهیّت بوده عرضی او خواهد بود زیرا وجود غیر از ماهیّت است و جنس و فصل و ذاتی برای هیچ ماهیّتی نیست و ماهیّت نیز من حیث هی لیس الا هی لا موجود و لا معدومه) و كل عرضي معلل (و هر عرضی ای معلل است یعنی احتیاج به علتی دارد که آن را به وجود آورد زیرا خود ذات برای تحقق آن کافی نبوده است.) فكان وجوده معلولا (پس وجود واجب باید معلول باشد.) إما لماهيته أو لغيرها (یا معلول ماهیّت خود واجب است یا معلول غیر ماهیّت واجب.) و الثاني و هو المعلولية للغير (دومی که وجود واجب معلول غیر باشد.) ينافي وجوب الوجود بالذات (با واجب الوجود بالذات منافات دارد زیرا واجب در این صورت واجب الوجوب بالغیر می شود.) و الأول و هو معلوليته لماهيته (و اگر اولی باشد یعنی وجود واجب معلول ماهیّت خودش باشد.) تستوجب تقدم ماهيته على وجوده بالوجود (اقتضاء می کند که ماهیّت واجب بر وجودش مقدم باشد و این تقدم وجودی است زیرا) لوجوب تقدم العلة على معلولها بالوجود بالضرورة (زیرا واجب است علت بر معلولش بالضرورة تقدم وجودی داشته باشد.) فلو كان هذا الوجود المتقدم عين الوجود المتأخر لزم تقدم الشي‏ء على نفسه (اگر این وجود مقدم که علت است عین همان وجودی است که معلول است و متأخر می باشد لازمه ی آن تقدم الشیء علی نفسه است.) و هو محال (که محال است.) و لو كان غيره (یعنی اگر ماهیّت واجب با وجود دیگری بر وجود واجب تقدم داشته باشد.) لزم أن توجد ماهية واحدة بأكثر من وجود واحد (اشکال اول آن این است که لازم می آید یک ماهیّت به بیش از یک وجود، موجود شود یعنی هم به وجود بعدی که معلول است موجود شده باشد و هم به وسیله ی وجود قبلی که علت وجود بعدی است.) و قد تقدمت استحالته (و سابقا محال بودن آن را اثبات کردیم و گفتیم که لازمه اش این است که شیء واحد کثیر باشد که همان تناقض است.) على أنا ننقل الكلام إلى الوجود المتقدم (اشکال دوم این است که کل این استدلال را نسبت به همان وجود قبلی تکرار می کنیم که آن هم زائد بر ذات است و عرضی و معلل و ...) فيتسلسل (و این زنجیره تا بی نهایت پیش می رود.)

به این استدلال اشکال شده است و آن اینکه اگر بگوییم واجب ماهیّت دارد و وجود آن زائد بر ماهیّت است و در نتیجه معلول است و احتیاج به علت دارد و معلول خود ماهیّت واجب می باشد. ولی اینکه ماهیّت باید بر علت تقدم وجودی داشته باشد را قبول نداریم بلکه می گوییم: تقدم اقسامی دارد و یکی از آنها تقدم بالماهیة است که به آن تقدم بالتجوهر نیز می گویند. یعنی در مقام تقرر یک شیء یک چیزهایی ممکن است بر آن تقدم داشته باشند. جایگاه تقرر در ذهن است بنا بر این وجود واجب معلول ماهیّت است و ماهیّت آن نیز تقدم بالماهیة است که جایگاهش در ذهن است یعنی ذهن به دلیل اینکه با ماهیّت انس دارد آن موضوع قرار می دهد و وجود را بر آن حمل می کند و در ذهن، رتبه ی موضوع مقدم بر محمول است. همین تقدم کافی است که ماهیّت بتواند برای وجود، علت باشد. زیرا در علت و معلول احتیاج به تقدم داریم و با بیان فوق این تقدم محقق شده است. این مانند تقدم اجزاء ماهیّت بر خود ماهیّت است یعنی وقتی یک ماهیّت بخواهد محقق شود اول باشد اجزاء آن محقق شده باشد یعنی انسان هنگامی محقق می شود که حیوان و ناطق از قبل وجود داشته باشند و این تقدم بالماهیة است. در بحث تقدم ماهیّت بر وجود نیز همین نوع تقدم را احتیاج داریم.
و اعترض عليه (به این دلیل اعتراض شده است) بأنه لم لا يجوز أن تكون ماهيته علة مقتضية لوجوده و هي متقدمة عليه تقدما بالماهية (به اینکه چرا جایز نباشد که ماهیّت واجب علتی باشد که اقتضاء کند وجود واجب را یعنی علت واجب باشد. در حالی که ماهیّت واجب بر وجود واجب به تقدم بالماهیة مقدم است.) كما أن أجزاء الماهية علل قوامها (کما اینکه اجزاء ماهیّت مانند جنس و فصل علت های قوام ماهیّت می باشند.) و هي متقدمة عليها تقدما بالماهية لا بالوجود (و تقدم آن علل بر ماهیّت تقدم بالماهیة است (که نام دیگر آن تقدم بالتجوهر است) نه بالوجود.)

علامه در جواب می فرماید:
علل قوام ماهیّت بر ماهیّت تقدم دارند ولی باید توجه داشت که معلول در همان نحوه ی وجودی که دارد متأخر از علت است و علت باید در همان نحوه ی وجودی که دارد بر معلول مقدم باشد. در علل قوام ماهیّت، ماهیّت فقط می خواهد تقرر ذهنی پیدا کند و اگر علل آن بر او مقدم هستند به همان تقدم ذهنی کافی است زیرا علت باید به همان نحوه ی وجود معلول بر آن مقدم باشند. واضح است که در بحث وجود واجب سخن از وجود عینی و خارجی آن است نه وجود ذهنی اش. بنا بر این علت آن باید در خارج بر آن مقدم باشد نه در ذهن. بنا بر این همان سخن ما تکرار می شود و آن اینکه ماهیّت باید تقدم بالوجود داشته باشد و تقدم بالماهیة کافی نیست.
و دفع بأن الضرورة قائمة على توقف المعلول في نحو وجوده على وجود علته (این اشکال دفع می شود به اینکه ضرورت اقتضاء می کند که معلول در نحوه ی وجودش بر وجود علت متوقف است.) فتقدم العلة في نحو ثبوت المعلول (پس تقدم علت در همان کیفیت ثبوت معلول است.) غير أنه أشد (غیر اینکه ثبوت علت اشد است و ثبوت معلول اضعف می باشد.) فإن كان ثبوت المعلول ثبوتا خارجيا كان تقدم العلة عليه في الوجود الخارجي (بنا بر این اگر ثبوت معلول مانند وجود واجب تعالی وجودی خارجی است تقدم علت بر او نیز باید در وجود خارجی رخ دهد.) و إن كان ثبوتا ذهنيا فكذلك (و در جایی که سخن از ثبوت ذهنی است، تقدم علت باید ذهنی باشد.) و إذ كان وجود الواجب لذاته حقيقيا خارجيا (و چون وجوب واجب تعالی یک وجود حقیقی خارجی است.) و كانت له ماهية (و فرض هم این است که برای آن ماهیّتی فرض شده است.) هي علة موجبة لوجوده (و آن ماهیّت علت برای وجود واجب است.) كان من الواجب أن تتقدم ماهيته عليه في الوجود الخارجي لا في الثبوت الماهوي (واجب است که ماهیّت واجب واجب بر وجود واجب در وجود خارجی مقدم باشد نه در تقرر ماهوی که نامش تقدم بالماهیة است.) فالمحذور على حاله (بنا بر این مانعی که وجود داشته به قوت خودش باقی است و چاره ای که اندیشیده اید بی فایده است.)

استدلال دوم: اگر واجب تعالی ماهیّت داشته باشد، ماهیّت من حیث نفسه قابل انطباق بر کثیرین است. زیرا ماهیّت کلی است. بنا بر این واجب تعالی که فرض بر این است که یک فرد بیشتر ندارد باید بقیه ی افرادش که موجود نیستند یا ممتنع بالذات باشند یا بالغیر. زیرا هر چیزی که معدوم  است باید علت داشته باشد یا باید ذاتا ممتنع باشد یا اینکه علتش معدوم باشد (ممتنع بالغیر)
آن افراد نمی توانند ممتنع بالذات باشند زیرا آنها فرد همین ماهیّت واجب تعالی هستند یعنی این ماهیّت باید ممتنع الوجود باشد. اگر چنین است حتی واجب تعالی که یک فرد از آنها است هم نمی بایست محقق می شد. بنا بر این باید عدم تحقق سایر افراد، به سبب امتناع بالغیر باشد. مشکل آن این است که واجب بالذات ممتنع بالغیر شده باشد. زیرا آن افراد که ماهیّتشان ماهیّت واجب است باید واجب بالذات باشند ولی الآن ممتنع بالغیر شده اند. این در حالی است که فصل قبل خواندیم که واجب بالذات نمی تواند ممتنع بالغیر باشد و هرچه که ممتنع بالغیر است ممکن بالذات است. بنا بر این واجب تعالی نباید ماهیّت داشته باشد.
حجة أخرى (استدلال دوم بر ماهیّت نداشتن واجب تعالی این است که) كل ماهية فإن العقل يجوز بالنظر إلى ذاتها أن يتحقق لها وراء ما وجد لها من الأفراد أفراد أخر (هر ماهیّتی که در نظر گرفته شود، عقل با نظر کردن به ذات آن ماهیّت تجویز می کند که برای آن ماهیّت غیر از آن فردی که محقق شده است افراد دیگری نیز بتواند محقق شود. مثلا ماهیّت انسان چند میلیارد افراد دارد و عقل می تواند تعداد آنها را بیشتر نیز فرض کند.) إلى ما لا نهاية له (و به جایی نیز ختم نمی شود و تا بی نهایت قابلیت ادامه یافتن را دارد.) فما لم يتحقق من فرد فلامتناعه بالغير (بنا بر این افرادی از این ماهیّت که محقق نشده اند به سبب امتناع بالغیر بوده است.) إذ لو كان لامتناعه بذاته لم يتحقق منه فرد أصلا (زیرا اگر امتناع آنها بالذات بود، حتی یک فرد آن که واجب تعالی است نیز محقق نمی شد.) فإذا فرض هذا الذي له ماهية واجبا بالذات (بنا بر این اگر فرض کردیم که آنی که ماهیّت دارد واجب بالذات است.) كانت ماهيته كلية لها وراء ما وجد من أفراده في الخارج أفراد معدومة جائزة الوجود بالنظر إلى نفس الماهية (ماهیّت آن کلی است و برای آن ماهیّت غیر از آنچه از افرادش در خارج موجود شده است که یک فرد است یک سری افراد معدوم نیست دارد که بالنظر به نفس ماهیّت ممکن الوجود هستند و می توانننپد موجود شوند.) و إنما امتنعت بالغير (و اگر موجود نشده اند به سبب امتناع بالغیر بوده است.) و من المعلوم أن الامتناع بالغير لا يجامع الوجوب بالذات (و واضح است که امتناع بالغیر با وجود بالذات قابل جمع شدن نیست.) و قد تقدم أن كل واجب بالغير و ممتنع بالغير فهو ممكن (و در فصل قبل خواندیم که هر چیزی که واجب بالغیر یا ممتنع بالغیر است باید ممکن باشد.) فإذن الواجب بالذات لا ماهية له وراء وجوده الخاص (بنا بر این واجب بالذات غیر از وجود خاصش نباید ماهیّت داشته باشد.)

به این استدلال اشکال شده است که چه اشکال دارد که واجب تعالی ماهیّتی داشته باشد که شخصی باشد نه کلی و قابل انطباق بر کثیرین.
در ضمن اعتراض به این دلیل یک اعتراضی به دلیل اول هم کرده اند و آن اینکه چه اشکالی دارد که واجب، ماهیّت داشته باشد و ماهیّت و وجوب درخارج دو تا نباشد بلکه یکی باشند و عقل آن یک وجوب را در تحلیل ذهنی به ماهیّت و وجوب تحلیل کند. بنا بر این اگر وجوب واجب زائد بر ماهیّت است اگر در ذهن باشد که استدلال شما تام نیست و اگر خارج زائد است و عرضی که جواب آن را دادیم.
اعتراض آنها به استدلال اول وارد است و ملا صدرا در اسفار این اعتراض را مطرح کرده است شهید مطهری در شرح مختصر منظومه وقتی این مطلب را متعرض شده اند در پاورقی تصریح کرده اند که این استدلال تام نیست و به این اشکال اشاره کرده اند و فرموده اند که تفکیک وجود از ماهیّت در ذهن است نه در خارج.
البته علامه به این بخش از اشکال اشاره ای نکرده اند و به اشکال اول پاسخ می دهند و آن اینکه: بعدا خواهیم گفت که تشخّص مربوط به وجود است و ماهیّت من حیث هی کلی است. یعنی عقل با نظر به ذات ماهیّت می گوید که قابل انطباق بر کثیرین است و ماهیّتی که ذاتا جزئی باشد قابل تصور نیست.
و اعترض عليه بأنه لم لا يجوز أن يكون للواجب بالذات حقيقة وجودية غير زائدة على ذاته (به این استدلال اشکال شده است که چرا جایز نیست که برای واجب بالذات یک حقیقت وجودی باشد که زائد بر ذاتش نباشد.) بل هو عين ذاته (بلکه حقیقت وجودی واجب عین ذاتش باشد.) ثم العقل يحلله إلى وجود و معروض له جزئي شخصي غير كلي هو ماهيته (بعد عقل وارد عمل شده آن وجود واجب را به وجود و معروض له که جزئی و شخصی است و نامش ماهیّت است تحلیل می کند.)
و دفع (این اعتراض دفع شده است) بأنه مبني على ما هو الحق من أن التشخص بالوجود لا غير (که دلیل ما مبنی است بر یک مطلب حقی که عبارت است از اینکه تشخّص همواره به وجود است نه غیر آن. بنا بر این ماهیّت شخصی و جزئی چیزی است که وجود خارجی ندارد. یعنی نمی شود هم ماهیّت باشد و هم شخصی.) و سيأتي في مباحث الماهية (و در فصل سوم از مرحله ی ماهیّت است این بحث را مطرح خواهیم کرد که کلیت شأن ماهیّت است و جزئیت و تشخّص شأن وجود است و ماهیّت نمی تواند جزئی و متشخّص باشد.)