درس نهایة الحکمة استاد فیاضی

69/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: معانی امکان
علامه در تنبیه دوم اطلاقات و معانی امکان را متذکر می شود و می فرماید: آنچه تا به حال از آن بحث می کردیم که یکی از مواد ثلاث بود، همان سلب ضرورتین است که آن را امکان خاص و یا امکان حقیقی و گاه امکان ماهوی و یا امکان ذاتی می نامند.
امکان در عرف به این معنا نیست بلکه در عرف عام به معنای جواز است و اینکه شیء می تواند تحقق یابد و برای تحقق آن مانعی نیست. هر امری که طرف مقابل آن ضرورت داشته باشد ممتنع می شود. اگر قضیه ی موجبه ای ممکن است یعنی سالبه اش ضرورت ندارد و الا خودش ممکن نمی توانست باشد زیرا اجتماع نقیضین محال است. همچنین اگر ایجاب برای چیزی ضرورت داشته باشد سلب از آن ممتنع خواهد بود. این امکان که نام آن امکان عام است صرفا می گوید که فلان چیز ممتنع نیست مثلا الانسان کاتب بالامکان العام یعنی کتابت برای انسان ممتنع نیست و هکذا الانسان لیس بکاتب بالامکان العام که یعنی عدم کتابت برای انسان ممتنع نیست. اگر عدم کتابت برای انسان ضرورت داشت کتابت برای او ممتنع بود و اگر کتابت برای او ضرورت داشت عدم آن برایش ممتنع بود. به همین دلیل می گویند که امکان عام در مقابل امتناع است یعنی اگر چیزی ممکن باشد یعنی ممتنع نیست. همچنین گفته شده است که امکان عام یعنی سلب ضرورت از طرف مقابل یعنی نقیض آن ضرورت ندارد. بنا بر این اگر قضیه ی ما موجبه باشد چون فقط می گوید که طرف سلب ضرورت ندارد و از طرف ایجاب ساکت است و از ضرورت و یا عدم آن سخن نمی گوید بنا بر این امکان عام هم با جایی می سازد که طرف مقابل ضرورت داشته باشد و یا نداشته باشد.
مثلا در مثال الکاتب متحرک الاصابع بالامکان العام یعنی تحرک اصابع برای کاتب ممکن است. این قضیه صرفا می گوید که عدم تحرک برایش ضروری نیست و اما اینکه تحرک برایش ضرورت دارد یا نه در آن بیان نشده است. همچنین است در مثال الانسان متحرک الاصابع بالامکان العام. در عین حال تحرک اصابع برای کاتب ضرورت دارد ولی برای انسان ندارد. نتیجه اینکه امکان عام در موجبات هم با ممکن سازگار است و هم با واجب.
اما در سالبه مانند الکاتب لیس بساکن الاصابع بالامکان العام و یا در مثال الانسان لیس بساکن الاصابع بالامکان العام. یعنی سکون اصابع برای کاتب و انسان ضرورت ندارد. با عین حال نسبت به عدم سکون اصابع ساکت است و هم با ضرورت سازگار است مانند مثال اول و هم با امکان مانند مثال دوم. بنا بر این امکان عام هم با امتناع سازگار است و هم با امکان.
از کل بحث این نتیجه گرفته می شود که امکان عام هم با وجوب سازگار است و هم با امتناع و هم با امکان خاص. اما معنای این سازگاری این نیست که امکان عام مفهوما در همه ی آنها هست مانند حیوانی که هم در انسان است و هم در فرس و بقر. اگر مواد ثلاث مرکب بودند و جنس و فصلی برای خود داشتند و جنس آنها امکان عام بود و فصلی اختصاصی داشتند چنین چیزی ممکن بود و حال اینکه چنین نیست و مواد ثلاث همه مفاهیمی بسیط هستند. وجوب به معنای ضرورت الوجود است و در آن ضرورت و وجود هر دو به یک چیز بر می گردد بر خلاف حیوان ناطق که صفت و موصوف است. امتناع نیز به معنای ضرورت عدم و امکان به معنای عدم ضرورت وجوب و عدم است. بین این مفاهمین نمی توان جامعی یافت تا جنس محقق شود. بین ضرورت و لا ضرورت که نفی و اثبات است جامعی وجود ندارد.
بنا بر این مراد ما از سازگار بودن، سازگاری از لحاظ مصداق است نه مفهوم یعنی هر جا آن مواد ثلاث صدق می کنند امکان عام هم می تواند صادق باشد.

و قد كان الإمكان عند العامة يستعمل في سلب الضرورة عن الجانب المخالف (و امکان در معنای دیگری نزد عامه استفاده می شود که معنای آن سلب ضرورت از جانب مخالف است. یعنی طرف مخالف ضرورت ندارد) و لازمه سلب الامتناع عن الجانب الموافق (و لازمه ی آن این است که جانب موافق ممتنع نمی باشد.) و يصدق في الموجبة فيما إذا كان الجانب الموافق ضروريا (و امکان عام در موجبه صادق است هم بر جایی که جانب موافق که همان محمول است ضروری باشد.) نحو الكاتب متحرك الأصابع بالإمكان (یعنی تحرک اصابع برای کاتب امکان دارد یعنی عدم تحرک برایش ضرورت ندارد. با این حال تحرک برای آن ضروری است ولی امکان عام به ضرورت آن اشاره نمی کند و فقط می گوید که تحرک اصابع برای آن امکان دارد.) أو مسلوب الضرورة نحو الإنسان متحرك الأصابع بالإمكان (و هم بر جایی که جانب موافق برایش ضرورت نداشته باشد مانند مثال فوق که معنایش این است که عدم تحرک اصابع برای انسان ضرورت ندارد بنا بر این تحرک اصابع برای او امکان دارد. هرچند امکان در اینجا به معنای ضرورت نیست.) و يصدق في السالبة فيما إذا كان الجانب الموافق ممتنعا (امکان عام در سالبه هم صدق می کند در جایی که جانب موافق که محمول است ممتنع باشد) نحو ليس الكاتب بساكن الأصابع بالإمكان (یعنی سکون اصابع که جانب مخالف است برای انسان ضرورت ندارد اما جانب موافق که عدم سکون اصابع است فقط امکان دارد که هم با ضرورت می سازد مانند این مثال و هم با عدم ضرورت و امکان خاص مانند مثال بعدی. البته مخفی نماند که مراد از جانب موافق در قضایای سلبیه فقط محمول است که در این مثال سکون اصابع می باشد نه عدم سکون اصابع.) أو مسلوب الضرورة نحو ليس الإنسان بساكن الأصابع بالإمكان (که در این مثال هم جانب مخالف که سکون اصابع است برای انسان ضرورت ندارد و هم جانب موافق که سکون اصابع است بنا بر این امکان عام در اینجا مصداقا با امکان خاص یکی است.) فالإمكان بهذا المعنى أعم موردا من الإمكان بالمعنى المتقدم اعنی سلب الضرورتین (بنا بر این امکان به معنای عام، از نظر مورد و مصداق (و نه از نظر مفهوم) از امکان به معنای اول که همان سلب الضرورتین باشد عام است.) و من كل من الوجوب و الامتناع (و از هر یک از وجوب و امتناع نیز اعم است.) لا أنه أعم مفهوما (مراد ما از اعم مصداقا است نه مفهوما) إذ لا جامع مفهومي بين الجهات (زیرا جامع مفهومی بین جهات ثلاث نیست زیرا جهات، دارای معانی بسیط هستند مضافا بر اینکه معناهای آنها متقابل است و جامع حقیقی بین دو امر متقابل قابل تصور نیست. البته مراد از جهات همان مواد ثلاث است.)
ثم نقله الحكماء إلى خصوص سلب الضرورة من الجانبين (سپس حکماء امکان را نقل کرده اند به خصوص سلب ضرورت از جانب مقابل و موافق) و سموه إمكانا خاصا و خاصيا (و نام آن را امکان خاص و خاصی گذاشته اند. خاص برای اینکه موردا اخص از قبلی است و خاصی برای اینکه این اصطلاح مخصوص حکماء است.) و سموا ما عند العامة إمكانا عاما و عاميا (و آنی که عامه استعمال می کنند را امکان عام می گویند چون اعم است و امکان عامی چون منسوب به عامه و عرف است.)

معنای سوم امکان عبارت است از سلب ضرورت ذاتی و وصفی و وقتی. امکان خاص، سلب ضرورت ذاتی بود یعنی محمول برای ذات موضوع ضرورت ندارد اما این امکان می گویند که نه تنها محمول برای ذات موضوع، ضرورت ندارد بلکه وصفی هم وجود ندارد که به خاطر آن وصف این محمول برای موضوع ضرورت یابد. بر خلاف بعضی از محمول ها که گاه به سبب وجود وصفی، محمولی برای موضوع ضرورت می یابد مانند الانسان الکاتب متحرک الاصابع که تا وقتی که وصف کتابت هست، تحرک اصابع برای انسان ضرورت می یابد. در این مثال، کتابت برای انسان ضرورت ندارد و این گونه نیست که وصفی در کار باشد که به سبب آن، کتابت برای انسان ضروری باشد.
همچنین گاه بعضی چیزها ضرورت وقتی دارند مانند خسوف برای قمر در وقتی خاص که زمین بین آن و خورشید فاصله می شود. ولی در این امکان ضرورت وقتی هم وجود ندارد مانند همان کتابت برای انسان. در اینجاست که می گوییم: الانسان کاتب بالامکان الاخص. یعنی کتابت برای انسان ضرورت ذاتی، وصفی و وقتی ندارد.
یک نوع ضرورت وجود دارد که ممکن است در این نوع امکان وجود داشته باشد و آن ضرورت به شرط محمول است. یعنی انسان کاتب، بالضرورة کاتب است. کما اینکه اگر انسانی غیر کاتب شد، سلب کتابت برای او ضرورت دارد.

و ربما أطلق الإمكان و أريد به سلب الضرورات الذاتية و الوصفية و الوقتية (چه بسا امکان در معنای سوم، اطلاق می شود و از آن سلب ضرورت های ذاتی و وصفی و وقتی اراده شده است.) و هو أخص من الإمكان الخاص (این امکان، از امکان خاص که فقط سلب ضرورت ذاتی است اخص است.) و لذا يسمى الإمكان الأخص (و به همین دلیل به آن اطلاق اخص می گویند.) نحو الإنسان كاتب بالإمكان فالماهية الإنسانية لا تستوجب الكتابة (که در این مثال ماهیّت انسان، اقتضای کتابت را ندارد) لا لذاتها و لا لوصف و لا في وقت مأخوذين في القضية (یعنی به خاطر ذاتش، کتابت برایش ضرورت ندارد و وصف یا وقتی وجود ندارد که به سبب آنها کتابت برای موضوع ضرورت یابد.)

گاه امکان در معنای چهارم استعمال می شود که نام آن امکان استقبالی است که علاوه بر سلب ضرورت ذاتی و وصفی و وقتی، سلب ضرورت به شرط محمول هم در آن وجود دارد.
ممکن است گفته شود که هر موضوعی یا محمول خود را داراست یا دارا نیست. اگر آن را فی الواقع داراست وجود آن محمول برای آن موضوع ضرورت دارد بنا بر این سلب ضرورت در این موقع معنا ندارد و اگر آن محمول را دارا نیست سلب برایش ضرورت دارد مثلا اگر انسانی کاتب نیست، عدم کتابت برای آن ضرورت دارد. بنا بر این چگونه می توان جایی را پیدا کرد که محمولی برای موضوع، این نوع ضرورت را نداشته باشد.
جواب این است که این نسبت به امور آینده و استقبالی معنا پیدا می کند. مثلا انسانی که الآن کاتب نیست می تواند در آینده کاتب باشد و یا کاتب نباشد. اینجاست که می گویند: الانسان کاتب غدا بالامکان الاستقبالی. مشخص نیست که در آینده این وصف برایش حاصل می شود تا وجودش ضرورت یابد یا حاصل نمی شود که عدمش ضرورت یابد.
سپس علامه اضافه می کند که این امکان صرف تخیل است و الا فی الواقع وضع انسان در آینده، از دو حالت خارج نیست یا کاتب می شود و یا نمی شود. بنا بر این یا کتابت برای ضرورت خواهد یافت یا عدمش و جایی برای امکان نیست.
و ربما أطلق الإمكان و أريد به سلب الضرورات جميعا حتى الضرورة بشرط المحمول (و گاه امکان در معنای چهارم اطلاق می شود و از آن سلب همه ی ضرورات حتی ضرورت به شرط محمول اراده می شود.) و هو في الأمور المستقبلة التي لم يتعين فيها إيجاب و لا سلب (و این امکان در امور مستقبله است که در آنها نه ایجاب و نه سلب متعین و مشخص نیست.) فالضرورة مسلوبة عنها حتى بحسب المحمول إيجابا و سلبا (بنا بر این ضرورت از این امور مستقلبه حتی به حسب محمول هم سلب می شود و به حسب محمول نه ایجابا برایش ضرورت دارد و نه سلبا) و هذا الاعتبار بحسب النظر البسيط العامي الذي من شأنه الجهل بالحوادث المستقبلة (ولی مخفی نماند که این لحاظ و تصویر، بر حسب نظر ساده و بسیط عوامانه است که نسبت به امور مستقبله با جهل برخورد می کند.) لعدم إحاطته بالعلل و الأسباب (که به علل و اسباب احاطه ندارد و حتی توجه به آنها ندارد و نمی داند که بالاخره هر چیزی یا علت وجودی اش محقق می شود و یا علت عدمی اش.) و إلا فلكل أمر مفروض بحسب ظرفه إما الوجود و الوجوب و إما العدم و الامتناع (و الا به نظر دقی هر امری که فرض می شود در ظرف خودش یا وجود دارد که اگر وجود داشته باشد وجوب وجود برایش محقق است و یا عدم دارد که در این صورت امتناع برایش محقق است.)

معنای پنجم امکان، امکان استعدادی است تا به حال در معانی امکان، سخن از سلب ضرورت بود و همه در این معنا مشترک بودند ولی این امکان معنایی عدمی نیست و اصلا سلب نمی باشد بلکه امکان استعدادی است که عبارت است از استعداد. این نکته در بدایه بیشتر توضیح داده شده است ولی در اینجا بیشتر به فرق بین امکان استعدادی و ماهوی تکیه شده است.
امکان استعدادی این است که در امور مادی گاه بعضی از ماده ها برای یک شیء خاص استعداد دارند. مثلا یک هسته ی خرما فقط برای درخت خرما شدن استعداد دارد. این هسته با هسته ی دیگری که با ترکیبات شیمیایی ساخته شود فرق دارد. مثلا در مورد نخودی که در آزمایشگاه ساخته می شود می گویند که تمامی خواص نخود طبیعی را دارد ولی فقط استعداد سبز شدن را ندارد. استعداد، عرض است و عرض شأن موضوع خودش است و وجود منحاز و مستقلی ندارد.
این استعداد و اقتضایی که در اشیاء مادی است امری است اضافی و با امر مستعد له رابطه دارد مثلا هسته ی خرما استعداد دارد برای درخت خرما شدن. استعداد را اگر به ماده و موضوع خود نسبت دهند، نام آن استعداد است و اگر در ارتباط با مستعد له سنجیده شود نام آن امکان استعدادی می شود. مثلا اینکه این هسته استعداد دارد یعنی آن درخت خرما امکان دارد که در این دانه تحقق یابد. از طرف مستعد له که درخت خرما است اگر شروع کنیم سخن از امکان است ولی اگر از ناحیه ی هسته شروع کنیم سخن از استعداد می باشد. به عبارت دیگر استعداد، اگر در رابطه با مستعد له سنجیده شود نام آن امکان استعدادی است و اگر در رابطه با مستعد سنجیده شود نام آن کیف استعدادی یا استعداد است. این نکات، همه در بدایه ذکر شده است.
امکان بنا بر این همان استعداد است بنا بر این وصفی موجودی است و سلب ضرورت نیست که معنایی عدمی باشد و قابل شدت و ضعف می باشد. مثلا استعداد در دانه ی گندمی که در انبار است وجود دارد و در دانه ی گندمی که کاشته شده است و از آب کافی برخوردار است وجود دارد ولی دومی استعداد بیشتری دارد.
نتیجه اینکه امکان استعدادی با امکان ذاتی چهار فرق دارد:
1- امکان استعدادی وصفی است وجودی در حالی که امکان ذاتی امری است عدمی و ثبوتش به اعتبار عقل بود یعنی عقل برای عدمیات هم عدم و لا واقعیت را به عنوان یک واقعیت اعتبار می کرد. ولی امکان استعدادی ثبوتش به واقعیت خودش است نه به لحاظ عقلی.
2- امکان استعدادی قابل شدت و ضعف است بر خلاف امکان ذاتی که یا هست و یا نیست و قابل شدت و ضعف نداشت.
3- موضوع این امکان یک امری مادی است ولی موضوع امکان ذاتی ماهیّت من حیث هی بود. نه ماهیّت موجوده و نه ماهیّت معدومه
4- این استعداد، تا زمانی هست که مستعد له محقق نشده باشد ولی وقتی محقق شود این استعداد از بین خواهد رفت. ولی امکان ماهوی هرگز موضوع خود که ماهیّت است را رها نمی کند.
قوه نیز معانی مختلفی دارد گاه به معنای استعداد است که در نتیجه مرادف آن می باشد و گاه به معنای ماده است که در این صورت معنای مباین خواهد داشت زیرا ماده یک جوهر است ولی استعداد امری است عرضی. فرق بیشتر آن ان شاء الله در کیفیات استعدادیه خواهد آمد.
و ربما أطلق الإمكان و أريد به الإمكان الاستعدادي (و گاه اطلاق در معنای پنجم به معنای امکان استعدادی می آید.) و هو وصف وجودي (و این یک وصف وجودی است و دیگر سلب ضرورت در آن وجود ندارد.) من الكيفيات القائمة بالمادة (و از کیفیات است یعنی عرض است و مراد همان کیف است که از اعراض نه گانه می باشد و قائم به ماده است.) تقبل به المادة الفعليات المختلفة (و ماده به سبب آن استعداد و امکان استعدادی، فعلیت های مختلفی را می پذیرد.)
و الفرق بينه و بين الإمكان الخاص أنه صفة وجودية (فرق بین آن و امکان خاص این است که امکان خاص صفت وجودی نیست و به اعتبار عقل وجود دارد ولی امکان استعدادی خودش امری است وجودی) تقبل الشدة و الضعف و القرب و البعد من الفعلية (فرق دوم اینکه امکان استعدادی قابل شدت و ضعف است و قابل و قرب و بعد به فعلیت است.) موضوعة المادة الموجودة (موضوع استعداد، ماده ی موجود است ولی موضوع امکان خاص ماهیّت من حیث هی هی است که نه موجوده است نه معدومه) و يبطل منها بوجود المستعد له (فرق چهارم اینکه امکان استعدادی از ماده ای که موضوعش است باطل می شود و این زمانی است که مستعد له محقق می شود ولی امکان خاص همواره وجود دارد.) بخلاف الإمكان الخاص الذي هو معنى عقلي (بر خلاف امکان خاص که معنایی است عقلی و نه وصفی ثبوتی زیرا امری است عدمی و اگر ثبوتی دارد به اعتبار عقل است.) لا يتصف بشدة و ضعف و لا قرب و بعد (و به شدت و ضعف و قرب و بعد متصف نمی شود.) و موضوعه الماهية من حيث هي (موضوع در آن ماهیّت من حیث هی است که نه موجود است و نه معدوم) لا يفارق الماهية موجودة كانت أو معدومة (و بر خلاف امکان استعدادی، ماهیّت را چه موجود باشد و چه معدوم رها نمی کند.)

معنای ششم امکان عبارت است از امکان وقوعی که در اصول نیز بسیار به کار می رود. این امکان از امکان ذاتی اخص است. امکان ذاتی یعنی این شیء فی حد ذاته ممکن است و قابل تحقق می باشد ولی امکان وقوعی به این معنا است که علاوه بر اینکه ذاتا محال نیست بلکه وقوعش نیز مستلزم محال نمی باشد.
مثلا گاه چیزی ذاتا محال نیست ولی تحقق به محال منجر می شود مثلا نسل صدم ما ذاتا ممکن است ولی محال است الآن محقق شود زیرا تحقق آن در زمان حال مستلزم آن است که معلول بدون علت محقق شود و این تناقض است زیرا معلول هم باید معلول باشد و هم نباشد. بنا بر این معلول ممکن حین نبود علت، محال است واقع شود.
همچنین است ضرورت اعدام، مثلا عدم عقل اول محال وقوعی است زیرا علت آن موجود است و چیزی که علتش موجود است محال است محقق نشود زیرا انفکاک معلول از علت مستلزم تناقض است یعنی هم معلول آن علت باشد و هم نباشد.
بنا بر این وجود معلول هنگام عدم علت و عدم معلول هنگام وجود علت محال وقوعی است هرچند ممکن ذاتی است.
و ربما أطلق الإمكان و أريد به كون الشي‏ء بحيث لا يلزم من فرض وقوعه محال (و گاه در معنای ششم امکان، از آن اراده می شود که شیء به گونه ای است که از فرض تحقق آن محالی لازم نمی آید علاوه بر اینکه ذاتا محال نیست..) و يسمى الإمكان الوقوعي (و آن را امکان وقوعی می نامیم.)

معنای هفتم امکان عبارت است از امکانی که صفت وجود قرار می گیرد که به معنای فقر و وابستگی وجود است و اینکه آن وجود، قائم به ذات نیست و استقلال وجودی ندارد و وجودی رابط است. این در مقابل امکان ماهوی است که صفت ماهیّت است ولی این امکان صفت وجود است. این امکان یک حالت نفسانی است بر خلاف امکان های گذشته که مربوط به اموری واقعی بودند ولی این صفت و حالتی در نفس است و از نوع حالت های ادراکی می باشد.
معنای دیگری هم وجود دارد که علامه متذکر آن نشده است و آن امکان به معنای احتمال است. یعنی هر چیزی که برهانی برایش وجود ندارد آن را در بقعه ی امکان باید گذاشت. در این مورد نمی توان حکم به امکان آن کرد زیرا برهانی بر امکان آن اقامه نشده بنا بر این می گوییم که شاید بتوان دلیل و برهانی بر آن اقامه کرد و در نتیجه نباید آن را به طور قطع نفی کرد.
و ربما أطلق الإمكان و أريد به ما للوجود المعلولي من التعلق و التقوم بالوجود العلي (گاه از امکان اراده می شود چیزی که برای وجود معلول است که عبارت است از وابستگی و متقوم بودن به وجود علت) و خاصة الفقر الذاتي (و از آن اراده می شود خاصه ی فقر ذاتی) للوجود الإمكاني بالنسبة إلى الوجود الواجبي جل و علا (که برای وجود امکانی است در نسبت به وجود واجبی خداوند متعال) و يسمى الإمكان الفقري و الوجودي قبال الإمكان الماهوي. (و آن را امکان فقری و وجود می نامند و در مقابل امکان ماهوی است. امکان فقری می گویند چون به معنای فقری است و امکان وجودی می گویند چون صفت وجود است در مقابل امکان ماهوی که صفت ماهیّت ات.)

سپس علامه اضافه می کند که این مواد ثلاث را بین وجود و یک موضوع توضیح دادیم و با این حال مواد ثلاث اختصاص به آن ندارد بلکه بین هر موضوع و هم محمولی که رابطه را در نظر بگیریم یا رابطه ی وجوب است یا امتناع یا امکان. ولی از آنجا که فیلسوف با وجود و عوارض ذاتی آن کار دارد نه چیز دیگر بنا بر این مواد ثلاث را در خصوص وجود و عوارض ذاتی آن مطرح می کند و الا مواد ثلاث اختصاصی به وجود و عوارض ذاتی آن ندارند و بین هر موضوع و محمولی یکی از آن مواد ثلاث وجود دارد.
تنبيه آخر
الجهات الثلاث المذكورة (مواد ثلاث مذکوره) لا تختص بالقضايا التي محمولها الوجود (اختصاص به قضایایی ندارد که محمول آن وجود است.) بل تتخلل واحدة منها بين أي محمول مفروض نسب إلى أي موضوع مفروض (بلکه هر یک از آن مواد ثلاث بین هر محمولی که فرض شود در نسبت به هر موضوعی که فرض شود می تواند وجود داشته باشد.) غير أن الفلسفة لا تتعرض منها إلا بما يتخلل بين الوجود و عوارضه الذاتية لكون موضوعها الموجود بما هو موجود. (هرچند فلسفه ی اولی از این مواد ثلاث متعرض نمی شود مگر آنی که بین وجود و عوارض ذاتی وجود متخلل می شود زیرا موضوع فلسفه، موجود بما هو موجود است.)