درس مبانی حکمت متعالیه استاد فیاضی

94/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:ششمین شبهه به اصالت وجود (یا ششمین ادله اصالت ماهیت)
امام صادق ع: والله لایدخل النار منکم احد  فتنافسوا  فی الدرجات واکبدوا عدوکم بالورع ( به خدای بزرگ قسم که هیچ کدام از شما وارد جهنم نمی شوید –ظاهرا معنایش این است که به صورت جاودانه وارد جهنم نمی شوید- رقابت کنید که در درجات بالا باشید و چشم دشمن را با ورع کور کنید وروایت است از امام صادق ع که اولئک یبدل الله سیئّاتهم حسنات می فرماید که این در مورد شیعه است –شاید سیئه در مورد گناهان کوچک است بنا بر اینکه می فرماید ان تجتبوا کبائر ما تنهون عنکم یکفر عنکم سیئاتکم .. یک وعده الهی کلی است  که هم شامل شیعه است و هم غیر شیعه ولی آیه اول فقط در مورد شیعه است که این سیئات تبدیل به حسنه می شود.)
عرض کردیم که ادله اصالت ماهیت را مرحوم آخوند به صورت شبهات اصالت وجود آورده اند و امروز ششمین آن ادله را که از کتاب حکمت اشراق است ذکر می کنیم:
لو کان الوجود اصیلا اگر وجود اصیل باشد لزم الاشتراک اللفظی ( که قبلا باطل شده است) او عدم اتصاف شئ به ( که این هم حرف باطلی است) او التسلسل ( یعنی اگر وجود را اصیل دانستید شقوق مختلفی پیدا می کنید در بعضی از شقوش دچار اشتراک لفظی و در بعضی دیگر، وجود از وصف بودن خارج می شود ودر شقّ سوم تسلسل لازم می آید) فراجع:
-م م شیخ اشراق، ج2، ص64-65 ( الوجود ان کان عبارة عن مجرد السواد... می گوییم این موجود یعنی چه؟ اشعری می گوید وجود در هر موضوعی به همان معنای خودش است وقتی می گویید السواد موجودٌ یعنی السواد سوادٌ وقتی می گویی الله تعالی موجودٌ یعنی الله تعالی الله؛- این طور انسان به جایی می رسد که مسئله روشن را این طور می فهمد- شیخ اشراق می گوید که اگر موجود به معنای مجرد سواد است پس به یک معنی بر سواد و بیاض و جوهر حمل نمی شود لذا وجود می شود لفظ مشترک که در هر جایی به یک معنایی است و اگر از این دست بردارید و بگویید که وجود معنایی دارد که اعم از معنای جوهر است جوهر یک معنایی دارد ... یا اینکه در جوهر تحقق دارد ویا اینکه جوهر برای خودش وجود دارد و وجود هم برای خودش استقلال دارد در این صورت [اخیر] دیگر وصف نیست دیگر جوهر متصف به آن نمی شود زیرا وقتی که جوهر برای خودش روی صندلی نشسته است و وجود هم برای خودش نشسته است و مستقل است چرا  وجود وصف جوهر بشود؟ چیزی دیگر می شد؟ وصف شئ باید به آن شئ باشد ولی اگر گفتید که وجود معنای اعم دارد و حاصل است در جوهر، پس شکی نیست که وجود تحقق دارد برای جوهر، به این دلیل که می گویید الجوهر موجود یعنی یک موضوع و یک محمول ویک نسبت دارید و مفاد این نسبت حصول است اگر وجود می خواهد حصول داشته باشد برای جوهر، پس خودش باید وجود داشته باشد خب حالا وجود دارد یعنی چه؟ یعنی یا بگویید که وجود موجود است به نفس ذاته که شما اصالت وجودی ها قائل هستید، پس موجود که بر اشیاء مختلف حمل می شود به یک معنی نیست زیرا در چیزهای دیگر مفهوم موجود یعنی "شئ له الوجود" اما در خود وجود دیگر معنی ندارد که بگویی وجود یعنی شئ له الوجود در حالی که این می شود اشتراک لفظی ونحن لا نطلق الی الجمیع الا بالمعنی الواحد و این وجدانی است پس معلوم می شود که اصالت وجود اشکال دارد وهیچ راهی برای اصالت وجود برای شما نماند مرحوم آخوند همی این اشکال را آورده است فراجع :  )
-مشاعر، م رسائل فلسفی، ج4، ص 352، 355
-علامه هم در نهایة در بحث اصالت وجود همین را آورده است
تقریر استدلال
مقدمه1: لو کان الوجود موجودا فی الاعیان (زیرا اصالت را به هر معنایی بگیری اشکال وارد است چه بگویی اصالت وجود یعنی موجوداً فی الاعیان فقط، چه بگوی، اصالت وجود یعنی موجوداً فی الاعیان بالذات، ما می گوییم اصالت یعنی موجودا فی الاعیان بالذات. ولی در اینجا طوری است که به هر قرائت از اصالت وجود این اشکال وارد می شود) فاما ان کان المعنی الوجود فی قولنا الانسان موجود، عبارة عن مجرد الانسان، او یکون معنی اعمّ منه (اولی معنای اشعری است دومی معنایی است که فلاسفه می گویند لذا از همه مصادیقش می شود اعم)
مقدمه2: لکن التالی بقسیمه محال (شیخ اشراق می گوید هر کدام بگویی نشدنی است) اما القسم الاول فلأنه
مقدمه3: لو کان معنی الوجود فی قولنا الانسان موجود عبارة عن مجرد الانسان، لم یحمل الوجود بمعنی واحد علی الانسان و غیره، (اگر موجود بمعنی انسان شد وقتی می گویید الفرس موجود در این صورت آن موجود دیگر نمی تواند به معنی انسان باشد  که کذب است لذا آنجا باید به معنی انسان باشد لذا اگر این طور باشد وجود به یک معنی بر انسان و غیر انسان حمل نخواهد شد) لأنه فی قولنا الفرس موجود یکون بمعنی الفرس لاالانسان و هکذا
مقدمه4: لکن التالی باطل لما ثبت لاشتراک الوجود معناً (علاوه بر اینکه علامه می فرماید که این از وجدانیات است وقتی می گویی الماء موجود با الله تعالی موجود و .. چی می فهمید؟ ایا معانی مختلفی می فهیمد یا یک معنی؟ قطعا یک معنی. بله رُبّ بدیهیٍ که می شود برای ان استدلال آورد بله بعضی از بدیهیات وجود دارد که نمی شود برای آن استدلال آورد، زیرا کسی که این را منکر است خودش و ما را نیز منکر است استدلالش را هم منکر است یا اینکه فهم دارد انسان و برای فهم داشتن انسان نمی شود برای ان استدلال کرد با چه چیزی می خواهی استدلال کنی؟! کسی که اصل فهم را منکر است با چه چیزی می خواهی به آن بفهمانی مگر با چماق که این راه منطقی  واستدلالی نیست البته این راه در ان مقطع کار منطقی خواهد بود کسی که آن طور موضع می گیرد جوابش چماق است. بله بدیهیاتی است که می شود برای آن استدلال  آورد مثل اینکه شیخ برای اعاده معدوم همین را می گوید یعنی می گوید اعاده معدوم از فطریات است یعنی از قضایا قیاساتها معها یعنی بدیهی است واگر کسی هم می گوید بدیهی است ما می توانیم ادله ای برای آن اقامه کنیم) واما القسم الثانی (یعنی حرف شما فلاسفه را بگوییم که وجود دارای مصادیق مختلفی است)
مقدمه5: لو کان معنی الوجود فی قولنا الانسان موجود، اعم من الانسان (آنطوری که فلاسفه می گویند و شیخ اشراق هم قائل است) فإمّا ان یکون مستقلا بنفسه این وجود یک چیز مستقلی است انسان مستقل است و وجود هم مستقلا برای خودش یک وجودیت دارد مستقل از انسان) او حاصلا فی الانسان
مقدمه6: لکن التالی بقسمیه باطل اما القسم الاول فلأنه:
مقدمه7: لو کان معنی الوجود فی قولنا الانسان موجود معنا مستقلا بنفسه (اگر یک چیزی است که مستقلا روی صندلی خودش نشسته است وانسان هم در صندلی خودش) لزم عدم اتصاف الانسان به لاستواء نسبته الی الانسان والی غیره (یک چیزی که برای خودش جداست نمی تواند وصف انسان باشد این برای خودش جداست یا باید وصف همه باشد یا وصف هیچ کدام نباشد)
مقدمه8: لکن التالی باطل لان المفروض انه وصف (ما داریم درباره وجود انسان می گوییم؛ اگر حمل است پس وصف است اگر می گوییم الانسان موجود) للانسان محمول علیه واما الشق الثانی ( یعنی اگر بگویی معنای وجود اعم از وجود است، مستقل نیست و و وصف انسان است)
مقدمه9: لو کان معنی الوجود فی قولنا الانسان موجود حاصلا فی الانسان، لکان معنی الوجود موجودا فی الانسان ( چون همین حصول به معنی وجود است) لان الحصول هو الوجود (معنی وجود است یعنی کائن و موجود مستقر و واقع... همه این ها یک معنی دارد)
مقدمه10: ولو کان معنی الوجود موجودا فی الانسان لکان اما عین الموجودیة او شیئاً له الوجود، (معنی وجود حاصل است در انسان می گوییم وجود موجود است یعنی چه؟ یعنی عین موجودیت است یا شیئا له الوجود)
مقدمه11: لکن التالی بقسیمه باطل اما القسم الاول فلأنه:
مقدمه12: لو کان معنی الوجود فی قولنا الانسان موجود عین الموجودیة لکان حمل الموجود علی الوجود بمعنی غیره عندما یحمل علی الانسان (پس وقتی می گویی الوجود موجود با الانسان موجود این دو تا معنی از وجود است چرا؟) لأنه عندما یحمل علی الانسان بمعنی شئٌ له الوجود ( زیرا الانسان عین موجودیت نیست بلکه انسان چیزی است که وصف موجودیت را دارد) وانما یحمل علی الوجود بمعنی نفس الموجودة لا شئ له الوجود پس شد لفظ مشترک
مقدمه13: لکن التالی باطل لأن مفهوم الموجود مشترک معنویٌ بالوجدان ( در حالی که اشتراک  لفغظی حرف باطلی است) واما القسم الثانی فلانه؛
مقدمه14: لو کان معنی الموجود فی قولنا الوجود موجود بمعنی شئ له الوجود لزم التسلسل اگر الوجود موجود شئ له الوجود در آن صورت نقل کلام در آن وجود می شود) لانا ننقل الکلام الی الوجود الثانی،( پس باید آن هم باید موجود باشد) وهکذا ویتسلسل
مقدمه15: لکن التالی محالٌ (تسلسل محال)
والجواب:
انّ الموجود بمعنی ما له الوجود سواءٌ حُمل علی وجوده او علی غیره (چه بگویی الوجود موجود یا الانسان موجودٌ هردو موجود به معنی چیزی است که وجود دارد، ولی چیزی که وجود دارد یک معنای تحلیلی است؛ چیز و وجود، لازم نیست که در خارج دو تا باشند برای اینکه در خود "الانسان موجود" هم دو تا نیست؛ مگر در خارج، الانسان و موجود دوتاست؟  همه گیر شیخ اشراق که قائل به اصالت ماهیت شده است همین تفکر غلط است که اگر بگوید وجود درخارج موجود است باید بگوید که چیزی اضافه بر ماهیت باشد لذا دچار مشکلات شده است در  حالیکه کسی که گفته است وجود در خارج موجود است کنار این حرف گفته است -با زبان ها مختلف  هم گفته است-  که وجود عین ماهیت است وجود در خارج عین ماهیت است همانطور که صفات خدا عین ذاتش است همانطور که فصل موجودات بسیط عین جنسشان است وقتی این طور گفتید..) غایة الامر ان الذات التی تؤخذ فی المشتق ( که اینجا وقتی مرحوم آخوند می خواهد جواب بدهد آن مسأله اصولی را هم جواب می دهد که ایا ذات در مشتق مأخود است یا نه؟ پس چرا وقتی می گویی ضارب یعنی ذات ثبت له الضرب؟ سرّش این است که علاوه بر اینکه دلالت می کند بر اصل حدث یک هئیتی دارد که دلالت می کند بر اتصاف، چون هیئتش دلالت بر اتصافش می کند وصف بدون موصوف نمی شود؛ ان موصف را می آوردند از باب زیادت حد علی المحدود؛ اگر گفتند الفطوسة ما هو؟ می گوییم: تغییر فی الانف می گوییم این انف را چرا آوردید؟ [یعنی در تعریف فطوست چرا از کلمه انف استفاده کردید؟]می گوید برای اینکه این فطوست صفت انف است لذا وقتی که می خواهید معنایش کنید باید آن را بیاوری تا معنای فطوست را بفهمانی هر چند صفت غیر از موصوف است. لذا این از آن باب است این یک نظر است اگر ذات را در مشتق آورده اند از باب زیادة الحد علی المحدود است والا ذات در مشتق مأخوذ نیست و این معنایش این است که مشتق بسیط است آنی چیزی که بسیط است معنای اسم مصدر است ولی مصدر بسیط نیست زیرا مصدر هم اسم مصدر را دارد هم هیئتی دارد که دلالت می کند بر اتصاف فاعل بر اسم مصدر فعل و صفة مشبه و .. بسیط نیستند زیرا یک ماده دارند ویک هئیت؛ ماده آنها بر مبدأ دلالت می کند  وهیئت دلالت می کند بر نسبت منتها نسبت ها با هم فرق دارد ولی بالآخره معنی مرکب است  و اگر اصولی می گوید مشتق بسیط است بسیط نسبی منظورش است یعنی ایا ذات در آن است یا نیست اگر باشد می شود مرکب والا بسیط است لذا این تعبیر دققیتر است که " آیا ذات در مشتق مأخوذ است یا نیست نگوییم مشتق بسیط است یا مرکب؛ زیرا به هر حال مشتق مرکب هست.) سواءٌ کان جزأ من معنی ( که بعضی از غیر محقق این را می گویند) او مأخوذ فیه من باب زیادة الحد علی المحدود (که آخوند می گوید کما هو الحق) قد تکون نفس المبدأ فی المعنی واخری یکون غیره (همه عقلا می فهمند که وقتی می گوییم الوجود وجودٌ یک معنی دارد یعنی هستی، هستی است می خواهد موجود باشد یا نباشد که هر گز دلالت نمی کند بر موجود بودن وجود حالا این هستی معدوم است یا نه؟ می گوید کار ندارم مثل انسان انسان است ولی وقتی گفتی الوجود موجود این طور نیست می خواهد بگوید این وجود در خارج وجود دارد یعنی حملش حمل شائع است نه حمل اولی که ثبوت شئ لنفسه باشد. این عبارت [الوجود موجود] می خواهد بگوید که وجود هم یکی از مصادیق موجود است یعنی موجودات خیلی چیزها هستند، حالا بقیه مصادیقش هم لازم نیست موجود باشند و اینکه می گوییم محمول اعم است نه به این معنی است که بقیه مصادیقش باید موجود باشند حتما؟ نه، محمول اعم است ولو اینکه یکی از مصادیقش که موضوع ماست موجود باشد. اینکه می گوییم موجود معنای اعم دارد از جهت معنی اعم است ولو اینکه از نظر خارج فقط موجود باشند همانطور که کسانی که تفاسیر دیگر اصالت وجود را قائل هستند، ولی بالاخره موجود یعنی شئ له الوجود فرق دارد با خود وجود پس همان وقت که موجود را بر وجود حمل می کنیم مثل همان است که بر انسان حمل می کنیم هر دو یک معنی دارد شما می فرمودید که اگر موجودیت وجود به ذاتش باشد لازمه اش اشتراک لفظی نمی شود آن مربوط است به واقع و نفس الامر و این چیزی که ما می گویی مربوط است به مقام اثبات و فهم در مقام فهم الوجود موجود والانسان موجود از این موجود ما ثبت له الوجود می فهمیم پس .. ) کما ان الابیض فی قولنا البیاض ابیض بمعنی شئ له البیاض کما فی قولنا الجسم ابیض ( البیاض بیاض یک مفهوم دارد و البیاض ابیض یک مفهوم دیگری دارد این البیاض ابیض مثل همان است که حمل می شود بر جسم می خواهد بگوید یک چیزی متصف است به سفیدی است و اینکه در "البیاض ابیض" موضوع و محمول یک معنی دارد و در "الانسان موجود" دو معنی دارد این ضرری نمی رساند برای اینکه ذهن اینقدر قدرت تحلیل دارد که می تواند شئ ای را که عین شئ ای دیگر است دو بار اعتبار کند یک بار به عنوان ذات و یک بار به عنوان وصف،وجود متصف است به خود موجودیت این ها همه بر می گردد به مقام مفهوم لذا آخوند در مشاعر که عرض کردیم آدرسش را می فرماید: این اختلاف [یعنی اینکه در الوجود موجود  موضوع و محمول به یک معنی است و در الانسان موجود، موضوع ومحمول به دو معنی است] موجب تفاوت نمی شود برای اینکه مفهوم وجود یا بسیط است که این بسیط به این معنی است که ذات در آن مأخوذ نیست والا بسیط به هر حال گفتیم که نیست یعنی اگر تعبیر بسیط می کند بسیط نسبی است علامه هم فرموده است که خلط بین مفهوم و مصداق است مفهوم متعدد نیست در اینجا این اختلافی که شما گفتید مربوط به مصداق است)