درس بدایة الحکمة استاد فیاضی

جلسه 78

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سرعت و بطء و سکون
بعد از آنکه مقوّمات حرکت و آنچه هر حرکتی به آن احتیاج دارد را ذکر کردیم به سراغ صفات حرکت می رویم که یکی از آنها سرعت و بطء می باشد که همان تند بودن و کند بودن حرکت است.
اگر دو حرکت را با هم مقایسه و ببینیم که اگر زمانشان یکی باشد و در عین حال مسافتی که در یکی است بیش از دیگری باشد به این نتیجه می رسیم که آنی که مسافتش بیشتر است سریع و آنی که کمتر بوده است بطیء می باشد.
همچنین اگر مسافت ها یکی باشد ولی زمان ها متفاوت باشد آنی که زمان کمتری آن را طی کرده است سریع تر از دیگری است. به هر حال معنای سرعت و بطء بدیهی است.
از جمله مسائلی که در این بحث مطرح است این است که حرکتی که کند است آیا مرکب از حرکت و سکون است که در نتیجه حرکت سریع، حرکتی خالص است ولی حرکت کند به سبب تخلل سکون در میان آن است صورت می گیرد؟
حق این است که حرکت کند با سکون آمیخته نیست زیرا حرکت، یک واحد متصل به هم است که قوه و فعلش با هم آمیخته است یعنی هر حدی از آن که در نظر گرفته می شود قوه برای حرکت بعدی و فعل برای حرکت قبلی است بنا بر این هرقدر هم که کند باشد سکون در میان آن نیست چه اینکه اگر سکون در وسط قرار گیرد، حرکت قبلی قطع شده و بعد از سکون حرکت جدید شروع می شود بنا بر این دو حرکت محقق می شود نه یک حرکت واحد. بنا بر این کندی حرکت به سبب ذاتش است یعنی به گونه ای است که آن حرکت تدریجی اش با کندی انجام می شود.
مسأله ی دیگر این است که غیر بودن سرعت و بطء چگونه است یعنی آیا این غیریت ذاتی است که نسبت بین این دو تقابل باشد؟ و اگر تقابل است کدام یک از اقسام تقابل می باشد.
علامه می فرماید: نظر قوم بر این است که سرعت و بطء ضدین هستند مانند سیاهی و سفیدی زیرا در متقابلین اگر یکی وجودی بود و عدمی یا از متناقضین هستند و یا عدم و ملکه ولی اگر هر دو وجودی باشند یا ضدان هستند و یا متضایفان.
سرعت و بطء نه متناقضین هستند و نه عدم و ملکه زیرا در این دو یک طرف تقابل امری است عدمی ولی در سرعت و بطء هر دو وجودی اند زیرا هر دو کیفیت حرکت موجود می باشند. این دو متضایفان هم نیستند زیرا خصوصیت آن را ندارند چرا که خصوصیت آنها این بود که آن دو مانند بالا و پائین به گونه ای هستند که اگر یکی موجود باشد باید دیگری هم باشد یعنی اگر بالا نباشد پائین بودن هم معنا ندارد. این در حالی است که سرعت و بطء چنین نیست و این گونه نیست که اگر سرعت باشد کندی هم لازم باشد در کنارش محقق شود. مثلا اگر مورچه ای به کندی می رود لازم نیست که در کنارش آهویی هم بدود. بنا بر این از اقسام اربعه فقط تضاد باقی می ماند.
لکن علامه می فرماید: این فرمایش صحیح نیست زیرا هر چند سه تای دیگری از اقسام تقابل در سرعت و بطء راه نداشت ولی تضاد هم نیست زیرا شرایط تضاد هم موجود نمی باشد. از شرایط تضاد این است که باید بین متضادین منتهای ضدیت و عناد باشد مانند سیاه و سفید که روشن تر از سفید و تیره تر از سیاه رنگی قابل تصور نیست. از این رو بین این دو تضاد وجود دارد. ولی در سرعت و کند چنین وصفی وجود ندارد مثلا اتوموبیلی که صد کیلومتر در ساعت می رود در مقایسه با اتوموبیلی که نود کیلومتر در ساعت می رود سریع است و دومی بطیء و حال آنکه از اولی سریع تر و از دومی کندتر هم تصور دارد.
حق این است که سرعت و بطء از باب تقابل ها مشهور نیست بلکه هر دو نحوه ای از حرکت می باشند. قوام حرکت به این است که شتاب و سیلان داشته باشد یعنی ثباتی در آن نباشد بلکه حرکت و تغیّر و جریان و طی مسیر است. این سیلان شدت و ضعف دارد و گاه زیاد است و گاه کم. بنا بر این سرعت و بطء از یک چیز سرچشمه می گیرند که همان سرعت به معنای مطلق است که همان جریان می باشد. این سرعت و جریان مطلق دارای شدت و ضعف است و در مقابل حرکت سریع، حرکت کند قرار ندارد زیرا هم حرکت سریع، حرکت است و هم حرکت کند حرکت می باشد بنا بر این آنها اصلا از باب متقابلین نیستند زیرا متقابلین از یک چیز سرچشمه نمی گیرند. این همان چیز است که در مبحث وحدت و کثرت گفتیم که تقابل بین آنها از باب تقابل مصطلح نیست زیرا ما به الاختلاف در آنها به ما به الاشتراک راجع است. همچنین مانند خود وجود که هر چه هست هستی است ولی بعضی شدید و بعضی ضعیف اند یعنی سهم بعضی از هستی شدیدتر از دیگری است سرعت و بطء هم همچنین است و اختلاف در آنها اختلاف تشکیکی است که ما به الاشتراک در آنها با ما به الافتراق یکی است یعنی اگر یکی شدت دارد این شدت در حرکت است و اگر یکی کندتر است این کندی در خود سرعت است.

الفصل الرابع عشر في السرعة والبطء (فصل چهاردهم در سرعت و کندی حرکت است.)
إذا فرضنا حركتين واعتبرنا النسبة بينهما، (وقتی ما دو حرکت را فرض می کنیم و نسبت بین آن دو را مقایسه کنیم) فإن تساوتا زمانا (اگر زمان این دو حرکت مساوی باشد مثلا هر دو، مسیر را در یک ساعت طی کرده باشند) فأكثرهما قطعا للمسافة أسرعهما، (آنی که مسافت بیشتری را در آن زمان پیموده است سریع تر می باشد.) وإن تساوتا مسافة (اگر مسافت هر دو حرکت مساوی باشد) فأقلهما زمانا أسرعهما، (آنی که آن را در زمان کمتری طی کرده است سریع تر می باشد.) فالسرعة قطع مسافة كثيرة في زمان قليل، (بنا بر این سرعت عبارت است از پیمودن مسافتی زیادر زمانی کم) والبطء خلافه. (و کندی نیز بر خلاف آن است.)
(اما احکام این دو.) قالوا: (إن البطء ليس بتخلل السكون، (حکم اول این است که فلاسفه گفته اند: کندی حرکت به سبب این نیست که سکون هایی در میان آن فاصله انداخته است) بأن تكون الحركة كلما كان تخلل السكون فيها أكثر كانت أبطأ، (به اینکه حرکت این گونه باشد که هرچه سکون بیشتری در حرکت فاصله شود سرعتش کمتر شود.) وكلما كان أقل كانت أسرع، (و هرقدر این تخلل کمتر باشد، حرکت سریع تر باشد.) وذلك لاتصال الحركة بامتزاج القوة والفعل فيها، (علت آن این است که حرکتی عبارت است از امری که متصل است و قوه و فعل در آن مخلوط است یعنی هر حدی از حرکت که تصور شود برای قبل فعلیت و برای بعد قوه است.) فلا سبيل إلى تخلل السكون فيها). (بنا بر این وقتی حرکت، یک واحد متصل است راهی نیست بر اینکه در میان آن، سکون واقع شود.)
وقالوا: (حکم دوم این است که فلاسفه گفته اند که) (إن السرعة والبط ء متقابلان تقابل التضاد، (سرعت و بطء از باب متقابلان هستند و تقابل آنها از قبیل تضاد است.) وذلك لأنهما وجوديان، (دلیل آن این است که سرعت و بطء دو امر وجودی اند زیرا هر دو به معنای حرکت موجودند که همان طی مسیر می باشد.) فليس تقابلهما تقابل التناقض، أو العدم والملكة، (بنا بر این تقابل بین آنها از قبیل تناقض یا عدم و ملکه نیست زیرا طرفین در این دو مورد بین وجود و عدم است.) وليسا بالمتضائفين، (همچنین از باب متضایفان هم نیستند هرچند هر دو وجودی اند.) وإلا كانا كلما ثبت أحدهما ثبت الآخر، (و اگر متضایفین بودند هر وقت یکی موجود می شد باید دیگری هم موجود می شد مانند بالا و پائین که تا بالا نباشد پائین بودن معنا ندارد.) وليس كذلك، (ولی در سرعت و بطء چنین نیست. زیرا وجود سرعت در خارج متوقف بر این نیست که بطئی هم در کار باشد.) فلم يبق إلا أن يكونا متضادين، (پس چیزی باقی نمی ماند مگر تقابل تضاد) وهو المطلوب). (و مطلوب ما هم همین است.) وفيه: (در این قول این اشکال وجود دارد که) أن من شرط المتضادين أن تكون بينهما غاية الخلاف، (در متضادین این شرط وجود دارد که باید بین آنها نهایت خلاف باشد که بیش از آن تصور نشود.) وليست بمتحققة بين السرعة والبط ء، (و بین سرعت و بطء غایت خلاف وجود ندارد.) إذ ما من سريع إلا ويمكن أن يفرض ما هو أسرع منه، وكذا ما من بط ء إلا ويمكن أن يفرض ما هو أبطأ منه. (زیرا هیچ سریعی نیست مگر آنکه می توان چیزی را تصور کرد و که از آن سریع تر باشد و هیچ کندی نیست که از آن می توان چیزی را که کند تر است تصور کرد.) والحق: أن السرعة والبط ء وصفان إضافيان، (حق این است که سرعت و بطء دو وصف اضافی اند یعنی وقتی با هم سنجیده می شوند معنا پیدا می کنند و بین آنها هیچ از انواع چهارگانه ی تقابل نیست.) فسرعة حركة بالنسبة إلى أخرى بط ء بعينها بالنسبة إلى ثالثة، (پس سرعت حرکتی نسبت به حرکتی دیگر کند است به نسبت به حرکت سوم. یعنی ماشینی که صد کیلومتر در ساعت می رود و نسبت به ماشینی که نود کیلومتر در ساعت می رود سریع است خودش نسبت به ماشینی که دویست کیلومتر در ساعت می رود کند است.) وكذلك الأمر في البط ء (و همین گونه است در کندی.) والسرعة بمعنى الجريان والسيلان خاصة لمطلق الحركة، (و سرعت به این معنا که شیء در راه است و جریان و سیلان دارد و ثابت نیست این معنا مخصوص مطلق حرکت است. بنا بر این قوام حرکت به جریان و سیلان داشتن است.) ثم تشتد وتضعف، (همین سرعت گاه شدید می شود و گاه ضعیف می شود.) فيحدث بإضافة بعضها إلى بعض السرعة والبط ء الإضافيان. (بنا بر این با اضافه کردن بعضی از این سرعت با دیگری سرعت و بطء اضافی به دست می آید. بنا بر این یک حقیقت بیشتر وجود ندارد که هر حرکتی هست و فقط حرکت سریع سهم بیشتری از آن دارد و حرکت کند کمتر. این در حالی است که در متقابلین، طریفین از یک حقیقت سرچشمه نمی گیرند. در تقابل باید غیریت ذاتی باشد. اختلاف بین آنها تشکیکی است.)

فصل پانزدهم در سکون
سکون به دو معنا اطلاق می شود گاه به معنای عدم حرکت در چیزی است که می تواند متحرک باشد. سکون به این معنا امری عدم است یعنی حرکت نداشتن. البته این عدم، عدم محض نیست بلکه عدم ملکه می باشد یعنی حرکت نداشتن از چیزی که شأنیت حرکت را دارد مانند سنگی که ساکن است و در حال پرت شدن به پائین نیست. بنا بر این رابطه ی این سکون با حرکت، از باب تقابل عدم و ملکه است. معنای اصلی سکون همین معنا است
معنای دوم سکون چیزی است که و لازمه ی معنای اول است و آن اینکه اگر چیزی حرکت نکرد با اینکه شأن حرکت کردن را داشت، قهرا در زمان ثابت است یعنی در آن دوم و آن سوم و بیشتر در همان جایی است که در قبل بوده است. محقق بودن در جای قبلی یک معنای وجودی است.
اطلاق سکون در مقابل حرکت که می گویند حرکت و سکون، به همان معنای اول اطلاق می شود که عدم حرکت است.
بعد علامه اضافه می کند که سکون در عالم، نسبی است یعنی اگر چیزی ساکن است نسبت به یک حالت و خصوصیتش ساکن است. مثلا اگر حرکت در سیب تمام شود یعنی حرکت کمی یا کیفی که حجم یا رنگش عوض شده است به اتمام رسیده است. ولی معنایش این نیست که هیچ حرکتی ندارد زیرا چون ثابت کردیم که جوهر اشیاء در حرکت است لازمه اش این است که وقتی جوهر حرکت می کند تمامی اعراض آن حرکت کند بنا بر این، هرچند حرکت در خود کم یا کیف که آن را حرکات ثانویه می نامند وجود ندارد ولی حرکات موجود در کم یا کیف که به تبع حرکت جوهر است هم چنان در همه حال ادامه دارد. بنا بر این کم در آن بعد هرچند مانند کم در آن قبل است و حجم شیء تغییر نکرده است ولی وجود آن غیر از وجود قبلی آن است که از بین رفته است و وجود دیگری موجود شده است. امور زمانی در هر زمان که هستند وجودشان غیر از وجود قبلی و بعدی است. امکان ندارد که جوهر متغیر باشد ولی کم که تابع آن است و وجودش به وجود جوهر است ثابت بماند.
بنا بر این هیچ چیز در عالم نیست که حرکت نداشته باشد. بله چیزهایی مانند وصول و انقطاع است که در زمان محقق نمی شود که البته اینها چیزهایی هستند که در انتهای حرکت محقق می شوند. هکذا پیدایش دایره زمانی است که آخرین جزء سطح محقق شده باشد.

الفصل الخامس عشر في السكون (فصل پانزدهم در سکون)
يطلق السكون على خلو الجسم من الحركة قبلها أو بعدها، (سکون گاه اطلاق می شود بر خالی بودن جسم از حرکتی که گاه قبل از حرکت است و گاه بعد از حرکت. سکون بر اساس این معنا امری است عدمی.) وعلى ثبات الجسم على حاله التي هو عليها، (و گاه اطلاق می شود بر ثبات و قرار داشتن جسم بر حالی که دارد. یعنی اگر قبلا در مکانی است در لحظه ی بعد هم در همان مکان باشد. سکون طبق این معنا امری است وجودی.) والذي يقابل الحركة هو المعنى الأول، والثاني لازمه، (سکون بر اساس معنای اول بالذات مقابل حرکت است. و سکون به معنای دوم لازمه ی معنای اول است از این رو بالطبع لازم المقابل برای حرکت می باشد و رابطه ی خودش با حرکت، تقابل نیست.) وهو معنى عدمي - بمعنى انعدام الصفة عن موضوع قابل هو الجسم -(و معنای اول سکون معنایی عدمی است. به معنای اینکه صفت حرکت بر موضوعی که قابل حرکت است که جسم است بار نشود.)فيكون هو عدم الحركة عما من شأنه أن يتحرك، (بنا بر این سکون یعنی حرکت نباشد در جسمی که شأن آن این است که حرکت کند.) فالتقابل بينه وبين الحركة تقابل العدم والملكة. (بنا بر این تقابل بین سکون و حرکت تقابل عدم و ملکه است.)
ولا يكاد يخلو عن الحركة جسم أو أمر جسماني، (هرگز هیچ جسم یا اعراض آن که امر جسمانی اند از حرکت خالی نمی ماند.) إلا ما كان آني الوجود، (فقط چیزهایی که آنی الوجود هستند زمان و حرکت ندارند. آن در رأس حرکت محقق می شود) كالوصول إلى حد المسافة، (مانند رسیدن به مرز مسافت مثلا ماشین که حرکت می کند در همان لحظه که مبدأ می رسد آن در غیر زمان اتفاق می افتد) وانفصال شئ من شئ، (و مانند انفصال شیء از شیئی) وحدوث الأشكال الهندسية، (یا مانند حدوث اشکال هندسی که مقدمات آنها مانند حرکت برای ساختن آن انجام می شود ولی خود شکل در آن محقق می شود.) ونحو ذلك. (و مانند آن)