درس بدایة الحکمة استاد فیاضی

جلسه 67

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: هر حادث زمانی مسبوق به قوه ی وجود است
بعد از آنکه قوه و فعل را تعریف کردیم می گوییم که هر چیزی که بالفعل در زمانی حادث شده است قبلا بالقوة در زمان دیگری موجود بوده است. یعنی قبلا قوه ی آن را داشته است که الآن توانسته است بالفعل شود مثلا اگر الآن درختی موجود است قبلا آن را در قالب هسته ای و یا نهالی به شکل بالقوه دارا است و یا اگر انسانی وجود دارد قبلا در قالب نطفه و مانند آن انسان بودن را بالقوه دارا بوده است.
امکان ندارد که چیزی در عالم باشد که حادث زمانی باشد ولی قبلش بالقوه موجود نباشد.
دلیل بر این ادعا این است: این شیء که الآن موجود شده است باید ممکن باشد نه واجب الوجود باشد و نه ممتنع الوجود. اگر واجب الوجود بود دیگر زمانی نبود که معدوم باشد و اگر ممتنع الوجود بود هرگز موجود نمی شد. حال که شیء موجود، ممکن است یعنی خصوصیتی دارد که عبارت است از اینکه متصف به شدت و ضعف و قرب و بعد متصف می شود بر این اساس می گوییم این شیء مانند درخت، قبلا که هسته بود امکان داشته است به شکل درخت موجود شود. این امکان هم در هسته است که در خاک گذاشته شده و هم در هسته ای که در انبار است و هنوز در زمین دفن نشده است. با این حال، این امکان در اولی اقرب به فعلیت است تا دومی که هنوز زیر خاک گذاشته نشده است. اینکه یکی از امکان ها اقرب به فعلیت است و یکی دورتر علامت آن است که امکانی که از آن بحث می کنیم عبارت از امکان استعدادی است. فرق آن با امکان عام این است که امکان استعدادی، امری وجودی است ولی امکان ماهوی امری اعتباری است. امکان استعدادی به دلیل اینکه متصف به شدت و ضعف می شود و شدت و ضعف دو وصف امر موجود است علامت آن است که سخن از چیزی است که موجود است.
سابقا هم گفتیم که امکان استعدادی با استعداد، حقیقتا فرقی ندارد و فرق آنها در اعتبار است و در واقع یک حقیقت است که هم اسم آن را استعداد می گذارند و هم امکان استعدادی. فرق استعداد با امکان استعدادی در این است که این حالت را اگر به شیء نسبت دهیم به آن استعداد می گویند و گفته می شود: هسته این حالت را دارد که درخت شود یعنی این استعداد را دارد. ولی اگر همان حالت را با مستعد له بسنجیم به آن امکان استعدادی می گویند. یعنی می گویند این هسته امکان دارد که درخت در آن محقق شود.
حال سخن در این است که به چیزی که قبلا امکانش هست، امکان آن امری وجودی است زیرا به شدت و ضعف متصف می شود و این دو صفت از اوصاف وجودند. چنین امکانی استعدادی نه ماهوی.
خود این قوه و توان که مثلا شیء می تواند درخت شود، خودش امری جوهری نیست زیرا وصف شیء است و شیء توان آن را دارد. اگر امر جوهری بود باید قائم به ذات خودش بود و حال آنکه قوه ی یک شیء چیزی جدای از آن شیء نیست تا بتواند امری جوهری شود. حال که قوه، امری عرضی شد احتیاج به یک موضوع دارد که نام آن ماده است زیرا ماده ای که در هسته است این توان را دارد که تبدیل به درخت شود. بنا بر این هر حادثی مانند درخت مسبوق به قوه ی وجودش است که همان امکان استعدادی آن است.

الفصل الأول كل حادث زماني مسبوق بقوة الوجود (فصل اول در اینکه هر حادث زمانی مسبوق به قوه ی وجود است. یعنی اول قوه ی وجود است و حادث زمانی از آن متأخر می باشد.) لأنه قبل تحقق وجوده يجب أن يكون ممكن الوجود، (زیرا در حادث زمانی، قبل از آنکه وجودش تحقق پیدا کند باید ممکن الوجود باشد.) يجوز أن يتصف بالوجود كما يجوز أن لا يوجد، (یعنی باید بتواند متصف به وجود شود و هم اینکه موجود نشود.) إذ لو كان ممتنع الوجود استحال تحققه، (زیرا اگر ممتنع الوجود بود محال بود موجود شود.) كما أنه لو كان واجبا لم يتخلف عن الوجود، (و همان طور که اگر واجب الوجود بود هرگز زمانی نبود که موجود نباشد.) لكنه ربما لم يوجد، (و حال آنکه حادث، گاه موجود نمی شود.) وإمكانه هذا، غير قدرة الفاعل عليه، (گفته نشود که این امکان به معنای این است که فاعل آن می تواند آن را ایجاد کند زیرا امکانی که در آن بحث می کنیم غیر از قدرت فاعل بر ایجاد حادث است زیرا امکان، وصف خود شیء است و قدرت بر ایجاد آن وصف علت آن می باشد. حال که فاعل که علت است غیر از معلول است چگونه می تواند صفت این مال آن باشد.) لأن إمكان وجوده وصف له بالقياس إلى وجوده، (زیرا امکان وجود این حادث وصفی است برای حادث نسبت به وجود خود حادث) لا بالقياس إلى شئ آخر كالفاعل. (نه نسبت به شیء دیگری مثل فاعل.) وهذا الإمكان أمر خارجي، (و این امکان، امری است عینی و خارجی) لا معنى عقلي اعتباري لاحق بماهية الشئ، (نه یک امری اعتباری و ذهنی که ملحق به ماهیّت شیء می شود.) لأنه يتصف بالشدة والضعف، والقرب والبعد، (زیرا امکانی که از آن بحث می کنیم متصف به شدت و ضعف و قرب و بعد می شود.) فالنطفة التي فيها إمكان أن يصير  إنسانا أقرب إلى الانسانية من الغذاء الذي يتبدل نطفة، (همان گونه که نطفه ای که در آن امکان انسان شدن است اقرب به انسانیت است از غذایی که آن هم می تواند انسان شود ولی اول باید تبدیل به نطفه شود و بعد انسان شود.) والإمكان فيها أشد منه فيه. (و امکانی که در نطفه است شدیدتر است از امکانی که در غذاء است.) وإذ كان هذا الإمكان أمرا موجودا في الخارج فليس جوهرا قائما بذاته، (حال که این امکان، امری موجود در خارج شد، می گوییم که آن امکان امری جوهری نیست که قائم به ذات باشد. بنا بر این نطفه ای که امکان دارد انسان شود، نطفه، امری جوهری است ولی امکان آن دیگر امری جوهری نیست) وهو ظاهر، (و این مطلب واضح است. زیرا اگر جوهر بود و قائم به ذات بود وصف خودش بود نه نطفه و دیگر نمی شد گفت که نطفه این امکان را دارد که انسان شود.) بل هو عرض قائم بشئ آخر، (بلکه عرضی است که قائم به شیء دیگری است یعنی موضوع می خواهد که همان ماده است و در مثال فوق نطفه می باشد.) فلنسمه: (قوة)، ولنسم موضوعه: (مادة) (پس آن امکان را قوه (و استعداد) و موضوع آن را ماده می نامیم.) فإذن لكل حادث زماني مادة سابقة عليه تحمل قوة وجوده. (نتیجه اینکه هر حادث زمانی، ماده ای دارد که بر آن مقدم است که حامل قوه ی وجودش است. بنا بر این ما تا به حال در صدد اثبات قوه بودیم ولی از آنجا که آن قوه موضوع می خواهد، ثابت شد که قبل از حادث زمانی هم قوه اش موجود است و هم ماده اش.)

بعد علامه با آنکه قبلا ماده و هیولی را بحث کرده است در اینجا می فرماید: باید ثابت کنیم که مراد از ماده در اینجا همان هیولی است. این ماده که امکان دارد آن موجود مزبور شود، خودش نباید هیچ فعلیتی داشته باشد بلکه باید حقیقت آن همان قوه باشد زیرا اگر ماده از خودش فعلیتی داشته باشد دیگر اباء دارد که فعلیت دیگری را بپذیرد. زیرا شیئیت شیء به همان فعلیتش است و هر چیزی اگر چیزی است به خاطر آن است که فعلیتش همان است که دارا است. حال اگر بخواهد فعلیت دیگری هم داشته باشد معنای آن این است که در عین حال که یک چیز است، یک چیز دیگری هم هست یعنی یک شیء باید دو شیء باشد. نتیجه اینکه ماده ی مزبور نباید هیچ فعلیتی داشته باشد بلکه باید یک چیز بی رنگ باشد که گاه فعلیت هسته را پذیرفته است و گاه این فعلیت را از دست می دهد و به فعلیت دیگر به نام فعلیت درخت تبدیل می شود. بنا بر این ماده در ذات خودش هیچ فعلیتی نباید داشته باشد و فعلیت هایی که دارد هیچ یک مربوط به ذاتش نیست و الا از آن جدا نمی شد.          
ويجب أن تكون المادة غير آبية عن الفعلية التي تحمل إمكانها، (لازم است که ماده اباء نداشته باشد از فعلیتی که امکان آن فعلیت را حمل می کند. یعنی ماده ی مزبور نباید اباء از درخت شدن داشته باشد.) فهي في ذاتها قوة الفعلية التي فيها إمكانها، (پس ماده در ذات خودش توان آن فعلیتی است که در آن ماده، امکان آن فعلیت وجود دارد.) إذ لو كانت ذات فعلية في نفسها لأبت عن قبول فعلية أخرى، (زیرا اگر ماده دارای فعلیت در ذات خودش باشد، از قبول فعلیت دیگری خودداری می کرد. زیرا اگر فعلیت داشت یعنی یک موجود متحقق کامل بدون نقص بود در این حال اگر فعلیت دیگری هم داشت یعنی یک موجود دیگر می بایست باشد یعنی در عین اینکه یک موجود است باید دو موجود می بود.) بل هي جوهر فعلية وجوده أنه قوة الأشياء، (بنا بر این ماده، جوهری است که فعلیت وجودش همین است که قوة الاشیاء است و هیچ فعلیتی از خودش ندارد.) وهي لكونها جوهرا بالقوة قائمة بفعلية أخرى، (و ماده به سبب اینکه جوهر بالقوة است و چنین موجودی بی رنگ و ضعیف و ناتوان است باید در قالب یک فعلیتی موجود شود. این فعلیت هم باید فعلیتی غیر از فعلیت درخت باشد زیرا فرض بر این است که هنوز درخت موجود نشده است بنا بر این باید فعلیت دیگری که همان هسته را دارا باشد تا بتواند در قالب آن موجود شود و عینیت یابد.) إذا حدثت الفعلية التي فيها قوتها، بطلت الفعلية الأولى وقامت مقامها الفعلية، الحديثة، (که وقتی آن فعلیتی که در آن ماده، قوه ی آن فعلیت است حادث شد یعنی وقتی که فعلیت درخت که در ماده قوه اش بود حادث شد، فعلیت قبلی که هسته ای بود باطل می شود و فعلیت جدید به جای آن فعلیت قبلی می نشیند.) كالماء إذا صار هواء بطلت الصورة المائية التي كانت تقوم المادة الحاملة لصورة الهواء، (مانند آب که وقتی بخار می شود، صورت آبی که در آن بود و ماده را نگاه می داشت باطل می شود؛ همان ماده ای که الآن حامل صورت بخاری است. یعنی وقتی آب تبدیل به بخار شد صورت آبی که ماده را نگه می داشت از بین می رود و صورت بخار جایگزین آن می شود صورت بخار ماده را نگه می دارد.) وقامت الصورة الهوائية مقامها، (و صورت بخار به جای صورت آب نشسته است. به هر حال، ماده نمی تواند بدون صورت باشد.) فتقومت بها المادة التي كانت تحمل إمكانها. (بنا بر این قائم شده است به این صورت هوایی همان ماده ای که قبلا حامل امکان صورت هوایی بود و الآن بالفعل شده است.)

از این توضیحات واضح شده است که ماده از ابتدا تا آخر بدون تغییر باقی است. بنا بر این ماده ی بخار و ماده ی آب یکی است و این گونه نیست که آب که بخار می شود، آب به طور کلی از بین برود و بخار هم به شکل موجودی کاملا حادث و نو باشد که حتی ماده اش هم جدید باشد. صورت بخار و صورت آب در یک امر مشترک است همان ماده اشان می باشد.
اگر کسی ادعا کند که ماده ی بخار با ماده ی آب فرق دارد و الآن بخار با صورت و ماده ی جدید حادث شده است و ماده و صورت آب کلا از بین رفته است این مشکل پیش می آید که در ماده ای که الآن حادث شده است می پرسیم این ماده ای که الآن حادث شده است حادث زمانی است یعنی قبلا نبود و الآن موجود شده است. وقتی حادث زمانی شود، می گوییم هر حادث زمانی مسبوق به قوه و ماده است بنا بر این این ماده باید قبلا دارای یک ماده که حامل قوه ی آن است باشد. پس این ماده باید یک ماده داشته باشد بعد به سراغ همان ماده ی قبلی می رویم که آن هم حادث زمانی است و مسبوق به ماده ی دیگری است و هکذا و به تسلسل می انجامد. نتیجه اینکه ماده در وضعیت جدید همان ماده ی قبلی است که فقط صورتش تغییر کرده است. بنا بر این ماده هرگز حادث زمانی نیست همان گونه که زمان هم نمی تواند حادث زمانی باشد ماده هم نمی تواند حادث زمانی باشی یعنی ماده چیزی نیست که در یک زمان نباشد و بعد بخواهد حادث شود. به بیان دیگر، از همان زمان که زمان بوده است ماده هم بوده است. این نکته شفاف تر می شود هنگامی که بدانیم، زمان بر اساس حرکت ماده است به گونه ای که اگر ماده ای نباشد زمان هم وجود نخواهد داشت. بنا بر این ماده باید قدیم زمانی باشد نه حادث زمانی.

ومادة الفعلية الجديدة الحادثة والفعلية السابقة الزائلة واحدة، (ماده ی فعلیت جدید یعنی ماده ی درخت که حادث است و ماده ی فعلیت گذشته که هسته بوده و از بین رفته است واحد است. یعنی یک ماده است که یک زمان آن صورت را داشت و الآن این صورت را) وإلا كانت حادثة بحدوث الفعلية الحادثة، (و اگر ماده ی هر کدام با هم فرق داشته باشد باید ماده به حدوث فعلیت جدیدش حادث شود. یعنی وقتی درخت، حادث می شود ماده اش هم حادث شود.) فاستلزمت إمكانا آخر ومادة أخرى، (پس (بر اساس آنچه در اول بحث گفتیم) ماده ی حادث باید از قبل امکان آن را داشته باشد و باید ماده ای هم داشته باشد که آن امکان را حمل کند) وهكذا، (و آن امکان و ماده ی قبلی باید قبل از خودش امکان و ماده ی دیگری داشته باشد و به تسلسل می انجامد) فكانت لحادث واحد مواد وإمكانات غير متناهية، وهو محال، (نتیجه اینکه برای یک پدیده ای مانند درخت که ماده اش حادث است باید مواد و امکانات و قوه ها و استعدادهایی بی نهایتی وجود داشته باشد که محال است. زیرا باید در یک شیء متناهی و محدود، بی نهایت ماده و امکان وجود داشته باشد.) ونظير الإشكال لازم فيما لو فرض للمادة حدوث زماني. (نظیر این اشکال تکرار می شود در جایی که فرض شود که ماده حادث زمانی است. بنا بر این ما اعتقاد داریم که ماده، قدیم است و امکان ندارد حادث زمانی باشد. زیرا اگر قرار باشد ماده حادث زمانی باشد باید قبلش امکان استعدادی آن وجود داشته باشد. آن امکان استعدادی به یک ماده ی دیگر احتیاج دارد و هکذا تا بی نهایت ادامه خواهد یافت.)
وقد تبين بما مر أيضا. (با حرف های گذشته چند چیز واضح شد:) أولا: أن كل حادث زماني فله مادة تحمل قوة وجوده. (اول اینکه هر حادث زمانی ماده ای باید داشته باشد که قوه ی وجودش آن حادث زمانی را حمل کند زیرا وقتی قوه، امری عرضی است باید جوهری باشد که موضوع آن باشد که همان ماده است.) وثانيا: أن مادة الحوادث الزمانية واحدة مشتركة بينها. (دوم اینکه ماده ی پدیده های زمانی یک ماده بیشتر نیست که بین آنها مشترک است نه اینکه مواد هر چیزی مخصوص خودش باشد.)