99/12/26
• شباهت دهم
• نقد شباهت دهم
موضوع: وحدت و کثرت/فصل چهارم: بعضی از احکام وحدت و کثرت /وحدت در عین کثرت/تشبیه وحدت در عین کثرت به واحد و عدد/بیان و نقد شباهت دهم
طلیعه: حدیث اخلاقی-تربیتی
رسول اکرم صلی الله علیه و آله: ما مِن همٍّ إلا و له فرجٌ إلا همَّ أهل النار؛[1] هیچ نگرانی و تشویشی نیست مگر اینکه فرجی برایش هست جز نگرانی اهل جهنم که قرآن فرموده ﴿کلّما أرادوا أن یخرجوا منها من غم اُعیدوا فیها و ذوقوا عذاب الحریق﴾[2] یعنی آنجا داری است که «لیس فیها رحمة» آنجا خدا با اشد المعاقبین بودنش جلوه میکند و نعوذ بالله انسان باید عقل نداشته باشد که خودش را ول کند و دست و پایش را جمع نکند. از آن عذاب عجیب؛
مرحوم آخوند فرمودند:
• بهترین مثال برای آنچه ما درباره وجود گفتهایم، مسألة واحد و عدد است.
• عرض کردیم از واحد و عدد عرفاء و آخوند، از جنبههای مختلف استفاده کردهاند.
دهمینش این است که:
۱۰. ظهور العدد بالمعدود مثالٌ لظهور الأعیان الثابتة بالأعیان الخارجیة الموجودة؛
فراجع:
شرح فصوص قیصری ص۵۵۷: و ما ظهر حکم العدد إلا بالمعدود (حکم عدد ظهور پیدا نمیکند مگر به وسیلة معدود؛ چرا؟ برای اینکه عدد عرض است آن هم عرضی از نوع خارج محمول (و نه محمول بالضمیمه) اگر بخواهد موجود شود به عین معروضش موجود میشود، معروض عدد همان معدود است. شما این قلم را دارید که یک واحد قلم است و یک قلم دیگر هم میآورید که آن هم یک واحد است، و همین میشود ۲. و دو بودن حقیقتی ندارد جز همین معدودهایی که تکرار شده؛ یعنی واحدی که تکرار شده. یک واحد و یک واحد. جز دو تا واحد هیچی نداریم. پس عدد اگر بخواهد وجود پیدا کند باید معدودی باشد. حالا یک معدودهایی نیستند، ولی عددی برایشان داریم، مثلاً میگوییم اجتماع نقیضین با دور دو تا محالاند یا دور و تسلسل دو محالاند. میگوید:) فالمعدوم منه عدمٌ و منه وجود (معدودها یک قسمش نیست ولی بعد میگوید آن قسمش هم که نیست در ذهن و عقل هست.) فقد یُعدم الشیء من حیث الحسّ و هو موجودٌ من حیث العقل. (یک چیزی را شما نمیتوانی آن را احساس کنی، معدوم است اما از نظر عقلی وجود دارد. اینها میگویند در ذهن و ما میگوییم در عالم نفس الامر) أی العدد لکونه کمّاً منفصلاً و عرضاً غیر قائم بنفسه لابدّ أن یقع فی معدودٍ ما (عدد چون کم منفصل است و عرض است و قیام از خود ندارد و قائم به موضوع است پس باید در یک معدودی تحقق پیدا کند) سواءٌ کان ذالک المعدود موجوداً فی الحس أو معدوماً فیه موجوداً فی العقل. (این مقدمه بود و حالا مثال:) و ظهور العدد بالمعدود مثالٌ لظهور الأعیان الثابتة فی العلم بالموجودات[3] (اینکه عدد با معدودش تحقق پیدا میکند یک مثال است برای اینکه اعیانی که در علم ثابتند با موجودت خارجی تحقق پیدا میکنند.)
برای توضیح این وجه، باید یک تعریفی از اعیان ثابته ارائه بدهیم.
توضیحٌ: الأعیان الثابتة هی صور العلمیة للأشیاء موجودها و معدومها،ممکنها و ممتنعها. کما فی شرح الفصوص ص ۶ و لانهایة لها کما فی الفتوحات (فتوحات چهار جلدی چاپ قدیم که دار صادر بیروت چاپ کرده-چون چاپ جدید عثمان یحیی به اینجا نرسیده است ۱۴ جلد چاپ کرده به جلد چهارم قدیم نرسیده است) ج۴ ص۱۲۰ سطر ۲۰.
این یک اصطلاح عرفانی است یعنی ذاتهای ثابت، حقیقتهای ثابت.
عرفاء میگویند ما یک ذات حق داریم که در مرتبة اعلای واقعیت است بعد در مرتبة بعد، احدیت داریم (احدیت آن مرتبهای است که ذات با أسماء به صورت مجمل، هست. اسماء و صفات به صورت اندماجی در آن هستند.) [بعد واحدیت]. واحدیت آن مقامی است که ذات با اسماء به صورت تفصیل، هستند. بعد میرسد به مقام اعیان ثابته. میگویند همة آن چیزهایی که یک معنایی از معانی هستند، اینها ثبوت علمی دارند. نظیر اینکه مشائین میگفتند صورت ذهنی ثبوت علمی دارد، اینها میگویند همة معانی اعم از ممکن و ممتنع، اینجا هستند. ثبوت دارند؛
ثبوت چیزی است که اینها از معتزله قرض گرفتهاند. معتزله میگفتند ثبوت اعم از وجود است، وجود به همین موجودات میگوییم اما ماهیاتی که ممکناند ثبوت دارند اما وجود ندارند، شیئیت دارند اما وجود ندارند. شیئیت و ثبوت را مساوق میدانند و میگویند کلّ شیء ثابتٌ و کلّ ثابت شیء. اما ثبوت و شیئیت هر دو را اعم از وجود میدانند، میگویند شیء و ثابت میتواند موجود باشد و میتواند موجود نباشد مثل همة ماهیات قبل از وجود. میگویند ثبوت دارند، منتها ثبوتی که معتزله میگویند ثبوت عینی دارند( مثل اینکه ما میگوییم وجود خارجی داریم وجود ذهنی داریم، وجود علمی داریم وجود عینی داریم، اینها میگویند) همه ممکنات قبل از اینکه ایجاد شوند ثبوت عینی دارند. (این حرف معتزله است)
حالا این «ثبوت» در کلام معتزله را، صوفیه گرفتهاند و میگویند همة ممکنات و ممتنعات بعد از مقام واحدیت با فیض الهی(که اسمش فیض اقدس است چون در این فیض آن کثرتی که شما میبینید نیست، وحدت در عین کثرت است) همة ممکنات و ممتنعات هستند و ثبوت دارند، ثبوتشان علمی است.
فرقش با حرف معتزله این است که معتزله ثابتات ازلیهای که قائلند برایشان ثبوت عینی قائلند اما صوفیه برای اعیان ثابته ثبوت علمی قائلند لذا میگویند اعیان ثابته صور علمی اشیاء هستند.
سؤال: صور علمی اشیاء، یعنی عالم به آنها خدا است دیگر؟
استاد
همة موجودات عالماند. آنها که میگویند همه موجودند به وجود حق. منتها خدا علم دارد و غفلت نمیکند، شما علم داری و غفلت میکنی و الا شما همة کمالات را داری خودت نمیدانی همانطوری که علم بینهایت داری و نمیدانی.
سائل: بعد اعیان ثابته با خدا یکیاند یعنی وحدت در عین کثرت.
استاد
بله.
میگویند اعیان ثابته صور علمیة اشیاءاند چه صور آن چیزهایی که موجودند و چه آنها که معدومند. چون علم خدا بینهایت است و اینها هم صور علمیة اشیاء اند پس اینها بینهایتاند.
این صور علمیة اشیاء:
تفیض منه تعالی بفیضه الأقدس کما فی شرح الفصوص ص[4] ۶۱ و إنّها تجلّیاتٌ لاسم الله الجامع لجمیع الأسماء الحسنی کما فی تعلیقة محمدرضا علی شرح الفصوص(قیصری) ص۱۲۴[5] و لذا قالوا الأعیان الثابتة هی صورُ أسمائه تعالی؛ همان ص۱۲۳ و ص۸۴ و شرح فصوص ص۶۶۹ [6] أو قالوا إنّ الأسماء الحسنی هی مبدأٌ للأعیان الثابتة کما فی شرح الفصوص ص۴۶ [7] أو قالوا إنّ الأعیان الثابتة هی لوازم الأسماء الإلهیة کما فی شرح الفصوص ص۴۲۳.[8]
میگویند: آن یکی فیضش، گدا آرد پدید؛ یعنی فیض اول خدا، اشیاء را به صورت علمی پدید میآورد بعد یک عده از اینها که ممکناند میگویند میخواهیم وجود پیدا کنیم، بعد با فیض مقدس اینها با وجود خارجی موجود میشوند.(وجود علمی مربوط به ممتنعات هم هست اما آنچه از اینها به وجود عینی موجود میشود ممکنات است و الا به وجود علمی هم ممکن و هم ممتنع هست)
میگویند اینها تجلیات اسم «الله» هستند که اسم «الله» جامع تمام اسماء حسنی است، و اعیان ثابته تجلی اسم الله است و گاهی هم میگویند اعیان ثابته تجلی همة اسماء حسنی است و صور اسماء الهی هستند.
چون تجلی اسم الله است که جامع همة اسماء حسنی هست گفتهاند: «الاعیان الثابته هی صور أسمائه تعالی». یا گفتهاند اسماء حسنی مبدأ اعیان ثابتهاند (اعیان ثابته تجلی اسماء حسنی هستند پس اسماء حسنی میشوند مبدأ)(میدانید همة اینها تحلیلات عقلی است و الا اینها قائلند به یک وجود واحد بسیط که غیر از آن اصلاً وجودی نیست) یا گفتهاند اعیان ثابته لوازم یعنی معلولات اسماء الهیاند.
تا حالا اعیان ثابته بود.
بعد میگویند:
و الأعیان الخارجیة ظهوراتٌ و مظاهرُ للأعیان الثابتة کما فی شرح الفصوص ص۶۱ [9]
اعیان ثابته، ظهور که میکنند میشوند این اعیان خارجیه.
پس اعیان ثابته اموریاند که وجود ندارند، میگویند الأعیان الثابة ما شمّت رائحة الوجود، وجود ندارند ولی ثبوت دارند لذا مثل خود ابن عربی میگوید اینها همان ثابتات ازلیهاند که معتزله دارند (البته همان نیستند، بخشی از آن، همان است چون آنها برای ممکنات میگفتند و اینها برای همه اعم از ممکن و ممتنع میگویند، آنها ثبوت عینی قائل بودند و اینها ثبوت علمی قائلند) بالأخره در اینکه قائلند چیزی وجود ندارد اما ثبوت دارد همان حرف معتزله را میزنند.
حالا که مشخص شد اعیان ثابته چه هستند، میگوید ببین عدد چطور با معدود ظهور میکند، عدد که نمیتواند در خارج بدون معدود باشد؛چون عرض اشت و عرض بدون معروض نمیتواند باشد باید دو تا قلم باشد تا بگویی «۲» موجود است. میگویند آن اعیان ثابته هم «ماشمّت رائحة الوجود و لا تشمّ أبداً و لاتظهر أبداً»[10] مگر به اعیان خارجیه. این اعیان خارجیه ظهورات اعیان ثابتهاند. «همانطوری که ظهور عدد به معدود است، ظهور اعیان ثابته به اعیان خارجیه است.»
اول ذات است بعد مقام احدیت است(که اسماء و صفات در آنجا به اجمال وجود دارد) بعد مقام واحدیت است (که اسماء و صفات به تفصیل در آنجا وجود دارد) بعد تجلی مقام واحدیت میشود اعیان ثابته (اعیان ثابته صور و معالیل و آثار اسماء الهیاند، حالا آیا خودشان وجود دارند؟ خیر؛ بلکه ثبوت دارند البته ثبوت علمی. همانطوری که معتزله میگویند قبل از ایجاد همة ماهیات ممکن ثبوت دارند. عین حرف معتزله را از جهت ثبوت میزنند این ثبوت همان ثبوت است)میگویند این اعیان ثابته اگر بخواهد در خارج وجود پیدا کند به اعیان خارجیه است این اعیان خارجیه، ظهور اعیان ثابته است در خارج.
استاد
عرض اول ما این است که اعیان ثابته از کجا آمد؟! مائیم و فلسفه. اینکه عارف میگوید اینطوری میبینم، میگوییم اینکه میبینی به درد خودت میخورد، تو نه حجت خدایی و نه خبر از حجت خدا میدهی و نه عقل تو برای ما حجت است، خودت هم که میگویی اینها فوق عقل است.
پس ما اگر بخواهیم این اعیان ثابته را بپذیریم، میگوییم دلیل ندارد، تا جایی که ما اطلاع داریم هیچ دلیلی نیاوردند، میگویند ما حقایق را میبینیم و داریم گزارش میدهیم.
سؤال: روایت [چطور؟]
استاد
بله. روایت کلام معصوم است و باید دید روایت چه میگوید نه اینکه آنها(عرفاء) چه تفسیری میکنند.
و فیه:
أوّلاً أنّ الأعیان الثابة لادلیل علیها؛
چرا ما یک حرفی را همینطور بپذیریم بعد بنشینیم درستش کنیم؟! دلیل نداریم.
و ثانیاً أنّه لاموقعَ للثبوت من دون الوجود عینیاً کان ذالک الثبوت کما یقوله المعتزلة فی الثابتات الأزلیة أم علمیّاً کان کما تقولون؛
دلیل بر خلافش داریم. شما میگویید ثبوت دارد، وجود ندارد، جایگاهی برای ثبوت بدون وجود، نیست.
اصالت وجود میگوید وجود فقط موجود است و هر چیز دیگری بخواهد موجود باشد تحقق داشته باشد واقعیت داشته باشد باید وجود داشته باشد. شما به صراحت میگویید وجود ندارد اما میگویید یکی از مراتب عالَم، اعیان ثابته است.
اشکال: پس اینکه عدم موجود است به معنای اعم [چطور میشود؟]
استاد
آن را ما میگوییم آن هم با زبان خودمان. آن هم که موجود است یعنی همان نیستیاش. اینها این را نمیگویند، میگویند ثبوت علمی دارد.
آنچه را در کتب فلسفی مطرح میکنند و ردش میکنند که این چه حرفیه که شما میگویید که اشیاء قبل از اینکه به وجود بیایند ثبوت عینی دارند؟! و معتزله از این راه میخواهند علم خدا به اشیاء را حل کنند. میگویند اشیاء که وجود ندارند، علم هم که تابع معلوم است مگر میشود عالم باشد معلوم نداشته باشد؟! پس معلومش باید باشد، میگویند هست منتها هست به ثبوت نه به وجود. ثبوت دارد نه وجود.
این حرف معتزله را رد میکنند که قائل به ثبوت عینیاند.
و چه ثبوت علمی باشد که شمای صوفیه میگویید.
فراجع: البدایه و النهایة.
این را حضرت علامه طباطبایی هم در بدایه و هم در نهایه در بحث اقوال در علم باری مطرح فرموده است. عبارتشان هم تقریباً شبیه هم است: للناس فی علمه تعالی اقوالٌ مختلفة و مسالک متشتتة اُخَر نشیر إلی ما هو المعروف بها...ما نسب إلی المعتزلة أنّ للماهیات ثبوتاً عینیّاً فی العدم و هی التی تعلّق بها علمه تعالی قبل الإیجاد و فیه أنّه تقدم بطلان القول بثبوت المعدومات (اینکه چیزی معدوم باشد ولی ثبوت دارد حرف پوچ و باطلی است) الثالث ما نسب إلی الصوفیة أنّ للماهیات الممکنة ثبوتاً علمیّاً بتبع الأسماء و الصفات (ماهیات ممکنه ثبوت علمیای دارند که تابع و آثار و تجلیات اسماء و صفاتاند) هو المتعلّق لعلمه تعالی قبل الایجاد (ثبوت علمی متعلق علم الهی قبل از ایجاد است علم خدا تعلق گرفته به ثابتات به ثبوت علمی) و فیه أنّ القول بأصالة الوجود و اعتباریة الماهیات ینفی أیّ ثبوتٍ مفروض للماهیة قبل وجودها العینیّ الخاص به[11] (تا وجود نیامده ثبوت معنا ندارد. شما بگویید معدوم است و ثابت است معنا ندارد.) (بدایه)
سؤال: [بحث حال؟]
استاد: حال هم یک نوع ثابت است اینها میگویند بین وجود و عدم یک واسطهای هست به نام «حال» که اسم آن ثابت، حال است.
اشکال ارتفاع نقیضین به آنها وارد نیست؛ چون تصریح میکنند که معدومند اما ثبوت علمی دارند.
و ثالثاً أنّ العدد عین المعدود فی الخارج؛ لما أنّه عرضٌ من قسم الخارج المحمول. فیصحّ أن یقال ظهور العدد بالمعدود.
گفتیم در اعراض: مشائین میگویند اعراض دو قسماند:
یک قسمش محمول بالضمیمه است مثل کیفیات به خصوص علم. میگویند جوهر که نمیشود تغییر کند ولی من عالم میشوم، من جاهلم میشوم عالم. تغییر در جوهر که فقط به کون و فساد است، یعنی یک صورت نوعیه از بین برود و یک صورت نوعیه جدید روی همان ماده بیاید. اینکه من عالم میشوم جوهرم همان جوهر است نفس عالم و جاهل هیچ فرقی ندارد فقط فرقش در ضمیمهاش است. آن مثل یک شتر لخت بود، و این مثل یک شتر است که در یک دسته میآورند و هزار رقم گل و زیور به آن آویزان میکنند، عالم یعنی این.
اما مشائین در همة اعراض این را نمیگویند و میگویند عدد خارج محمول است، عدد سه موجود است اما عدد سه یک وجود دیگری غیر از این واحد و این واحد و این واحد ندارد، همینکه واحد دو بار تکرار شد میشود همانطوری که میگویند اضافه و همة معقولات نسبی موجودند اما خارج محمولاند یعنی به عین وجود موضوعشان موجودند. یعنی اینکه دست شما اینجا است و قلم روی آن قرار میگیرد، دست شما میشود زیر و قلم میشود رو، یک چیز دیگری اینجا به وجود نمیآید همین دست واقعاً میشود زیر و این قلم واقعاً میشود رو. «رو و زیر» واقعی هست حقیقت دارد ولی به عین وجود معروض و موضوعش وجود دارد.
سؤال: [یعنی انتزاعیاند؟]
استاد
انتزاعی یعنی اصلاً موجود نیست که میشود معقول ثانی. اینها میگویند اینها ماهیتاند.
ابن سینا تصریح میکند، آخوند هم حرف ابن سینا را در اسفار نقل میکند برای اینکه اضافه در خارج موجود است و همان حرف را علامه در نهایه آورده است یعنی حرف ملاصدرا را آورده که ملاصدرا حرف ابن سینا را آورده است.
اشکال: بعضی میگویند دو ماهیت به یک وجود که نمیتواند موجود باشد.
استاد
آن دو تا ماهیت ظاهراً خودشان در بحث تضاد گفتند تضاد بین اجناس عالیه نیست؛ چرا؟ چون همة آنها میشود به یک وجود موجود باشد.
به دورت بسی عاقل دل شکسته/ سیه کرده جامه به کنجی نشسته.
آن عاشق همة اینها را دارد همة ماهیات دهگانه به وجودش موجودند.
پس عرضی است از نوع خارج محمول. پس عدد عین معدود است در خارج. وقتی عین شد، آن وقت آن ظهور درست میشود.
چون ظهور شیء باید خود شیء باشد، چون عدد خود آن معدود است در خارج ظهور عدد به معدود درست است اما ظهور اعیان ثابته به اعیان خارجیهاست؟ آنجا که اینطوری نیست.
و الأعیان الثابتة فی العلم غیر الأعیان الخارجیة الثابتة فی العین مع أنّ ظهور الشیء لابد أن یکون عینه.
اعیان ثابته که ثبوتشان فی العلم است غیر از اعیان خارجیه است. خود شما میگویید دو فیض است یکی فیض اقدس که با آن، اعیان ثابته ثبوت پیدا میکنند، و یکی فیض مقدس که با آن، اعیان خارجیه موجود میشوند. اعیان ثابته ثبوت ندارند، تصریح میکنید که معدومند و اعیان خارجیه وجود دارند، ثابتاند در خارج و عینیت دارند، آن وقت اعیان خارجیه میشود ظهور اعیان ثابته؟! مگر نگفتید که ظهور شیء باید خود شیء باشد، میگویید ببین در عدد و معدود چطور عدد ظهور پیدا به معدود، اعیان ثابته هم ظهور پیدا میکنند به موجودات خارجی. میگوییم این، کجایاش به هم ربط دارد؟! آنجا (در بحث عدد) اگر میگوییم ظهور، درست است چون شما به ما یاد دادید که ظهور الشیء عینه، نفسه، ظهور الشیء لیس أمراً ینضمّ إلیه. ظهور یک شیء چیزی نیست که به آن شیء ضمیمه شود و الا لکان ظهور نفسه و الا آن ظهور، ظهور خود آن ضمیمه و امر منضم است نه ظهور آن شیء. اینجا چطور شد که اعیان ثابته که خودتان میفرمایید «ماشمّت رائحة الوجود و لاتظهر ابداً»[12] میگویید این اعیان خارجیه ظهور آن اعیان ثابته است؟!
کلمة ظهور در آنجا(عدد) با ظهور در اینجا به دو معنا به کار میرود. ظهور علم شخص در گفتارش یا نوشتهاش است، اینجا آن علم بیرون نمیآید، نوشته ظهور علم است، این ظهور همین ظهوری است که همه میفهمیم و غیر از آن ظهوری است که شمای عارف میگویید عین است و در عدد و معدود هست. میگویید ظهر عدد به معدود مثل ظهور اعیان ثابته است به اعیان خارجیه.
میگوییم کی، این مثل آن است؟! ظهور در بحث عدد ظهور اصطلاحی عرفانی است، آن یکی، ظهور عرفی عقلایی است.
فراجع: الأسفار ج ۲ ص۳۱۴: هدانی ربّی بالبرهان النیر العرشیّ إلی صراطٍ مستقیم من کون الموجود و الوجود منحصراً فی حقیقة واحدة شخصیة لاشریک له فی الموجودیة الحقیقیة و لاثانی له فی العین و لیس فی دار الوجود غیره دیّارٌ و کلّ ما یتراءی فی عالم الوجود أنّه غیر الواجب المعبود، فإنّما هو من ظهورات ذاته و تجلّیات صفاته التی هی فی الحقیقة عین ذاته؛[13] (ظهورات عین خدا هستند)
حکیم سبزواری هم که قبلاً عبارتش را خوانده بودیم: إفادة الواحد بتکراره العدد مثالٌ لإیجاد الحقّ الخلق بظهوره فی صور الأشیاء؛ (چطور خدا ظهور میکند به صورت اشیاء و این اشیاء عین حقاند واحد هم ظهور میکند به صورت عدد به خاطر اینکه تکرار میشود بعینه (که گفتیم فقط همین توجیه را دارد که بگوییم عدد تکرار واحد است بعینه تا بتوانیم از این حرفها بزنیم))
میگوییم شما که به ما یاد دادید ظهور شیء عین آن است، چطور اینجا میگویید اعیان خارجیه ظهور اعیان ثابتهاند در حالیکه کلمات شما پر است از اینکه اعیان ثابته «ما شمّت رائحة الوجود».