99/12/23
• شباهت هفتم
• نقد شباهت هفتم
موضوع: وحدت و کثرت/فصل چهارم: بعضی از احکام وحدت و کثرت /وحدت در عین کثرت/تشبیه وحدت در عین کثرت به واحد و عدد/بیان و نقد شباهت هفتم
طلیعه: حدیث اخلاقی-تربیتی
در امالی شیخ طوسی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده: الدنیا دُوَلٌ فما کان لک منها أتاک علی ضعفک و ما کان علیک لم تدفعه بقوّتک و من انقطع رجائه مما فات استراح بدنه و من رضی بما رضاه الله قرّت عینه؛[1] دنیا ثبات ندارد، دست به دست میشود، یه روز زین به پشت و یه روز پشت به زین. آنچه از دنیا برای تو و به نفع تو است به تو میرسد ولو هیچ تلاشی نکرده باشی در نهایت ضعف باشی، «و ما کان علیک» آنچه هم دلخواه تو نیست، با هر توانی که داشته باشی، نمیتوانی جلوی آن را بگیری؛ چون همه اینها تدبیر الهی است. البته مؤمن همه را لطف میداند، غافل است که بعضی را به ضرر خودش میبیند و بعضی را به نفع خودش و الا مؤمن میداند که ﴿ قل لن یُصیبنا إلا ما کتب الله لنا ﴾[2] هر چه میرسد او مقدر فرموده و او هم بهترینها را برای انسان مقدر میفرماید. چون ارحم الراحمین است. «و من انقطع رجائه...» هر کس امیدش قطع باشد از چیزی که از دستش رفته، بدنش راحت است خودش را به زحمت نمیاندازد، و کسی که خشنود باشد به آنچه که خدا به او روزی فرموده، چشمش روشن خواهد بود مسرور خواهد بود که مقدِّر که ارحم الراحمین است برای من این را مقدر فرموده و معلوم میشود بهتر از این نمیشده.
خلاصه
مرحوم آخوند فرمودند:
• مسأله واحد و عدد بهترین مثال است برای تقریب به ذهن آنچه را که ما درباره هستی قائلیم؛
• درباره هستی:
◦ برخی قائلاند به وحدت محض و میگویند خدا هست و بقیه نیستند که ایشان اسمشان را جهلة صوفیه میگذارد؛
◦ برخی قائلند به کثرت محض: میگویند فقط کثرت است، خدا برای خودش یک وجود دارد، صادر اول یک وجود دیگر دارد و همینطور بقیة موجودات هر کدام یک وجود دارند، کثرت است و این کثرات از هم جدا هستند؛
◦ برخی قائلند به وحدت وجود و کثرت موجود: میگویند وجود یکی بیشتر نیست خدا است و بقیه ماهیتاند(اینها کسانیاند که قائلند به اصالت وجود در واجب و اصالت ماهیت در ممکنات) ماهیات وجود ندارند، وجود هم نیستند اما با وجود در ارتباطاند یعنی مخلوق خدا هستند، منسوب به وجود حقاند؛
◦ آخوند میفرماید اینها هیچ کدام درست نیست، حرف درست این است که وجود واحد شخصی است در عین کثرت افرادش. یعنی در عین اینکه کثرت هست، حقیقی است ولی در عین حال همة این کثرات به وجود واحد موجودند؛
• این چیزی است که به ذهن سنگین میآید به قول خودشان، عجیب است، چطور میشود یک وجود واحد شخصی بسیط، ولی در عین حال این همه افراد دارد، کثرت هم حقیقی است؛
• میگویند این چون سنگین است مثالهایی برایش میزنیم، یکی از آنها مثال واحد و عدد است که فرمودند بهترین مثال است؛
• وجوهی هست در رابطه با واحد و عدد که میخواهند از این استفاده کنند برای مسأله هستی و «وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت»
• شش وجه را تا حالا خواندیم؛
۷. الارتباط بین الواحد و العدد، مثالٌ للارتباط بین الحقّ و بین الخلق؛
اگر میخواهی ارتباط بین حق و خلق را بفهمی، برو سراغ ارتباط بین واحد و عدد؛
فراجع: شرح فصوص قیصری ص ۵۵۶: الارتباط بین الواحد و العدد مثالٌ للارتباط بین الحقّ و الخلق[3] ؛(ارتباط بین واحد و عدد مثال است برای ارتباط بین حق و خلق)
تبیینش چیست؟
میگویند: مگر خلق چیزی جز ظهور حق است؟! خلق طبق تفسیر خود آخوند، خلق چیزی نیست جز ظهور حق، و ظهور حق چیزی جز خود حق نیست(چون ظهور الشیء نفسه). در مورد هستی، همة مخلوقات ظهور آن وجود حق متعال هستند.
در واحد و عدد، عدد هم چیزی جز ظهور واحد نیست، پس همانطوری که عدد چیزی جز ظهور واحد نیست، خلق هم چیزی نیست جز ظهور حق، پس مثال خوبی است. اگر کسی بخواهد رابطه خلق با حق بفهمد، باید برود رابطه عدد با واحد را بفهمد که در آن صورت فهمیدن آن رابطهای که ما میان حق و خلق قائلیم راحت میشود.
و فیه أنّه مبنیٌّ علی کون العدد ظهور الواحد؛ و بعبارة اخری مبنیٌّ علی کون العدد تکرّر الواحد بعینه.
اگر آن حرف را انسان بتواند بفهمد که عدد ظهور واحد است (چیزی نیست جز اینکه واحد خودش تکرار شود بعینه تکرار شود که اگر بخواهد بعینه تکرار شود، آن دومی عین اولی است چون باید بعینه باشد. اگر دومی عین اولی شد، پس دو هم میشود عین یک، چون بعد از تکرار چیزی جز همان یک ندارید. باز هم که تکرار شود اگر بعینه بخواهد تکرار شود، سومی هم عین اولی است پس با اینکه سه شده، اما سه چیزی جز همان یک نیست و همینطور(هر چه پیش بروی، به دلیل اینکه تکرار واحد میخواهد بشود بعینه، حاصل چیزی جز همان واحد نیست) پس اینجا خیلی روشن میتوان گفت، عدد ظهور واحد است، عدد عین واحد است، واحد عین عدد است.
و لکن قد تقرّر فی محلّه أنّ تکرّر الوجود بعینه محالٌ و أنّ العدد لیس الا تکرر الواحد بمثله.
اما مشکل همینجا (در این مبنا) است؛ چون تا میگویی «تکرار«، یعنی یک تمایزی هست یک تغایری هست یعنی این دومی غیر از اولی است که میشود تکرار آن. تا میگویی «بعینه» یعنی هیچ تمایزی نیست همان خودش است، این معنایش این است که هم تمایز هست، هم نیست، هم تغایر هست هم نیست.
این همان چیزی است که عقل با آن ستیز دارد نمیتواند بپذیرد بلکه در میکند.
عدد تکرر الواحد بمثله است [نه بعینه] یعنی این قلم که هست یک قلم دیگر بیاید بغلش، آن وقت میشود یک قلم دیگر که مثل این است، مثل این است در چه چیزی؟ در وجود.(البته برخی میگویند در عدد باید از یک نوع هم باشند) بالاخره باید یک وجود دیگری غیر از اولی بیاید تا بشود این شدنی است و عدد هم همین است. آنچه ما از عدد میفهمیم این است، شما میخواهید مسأله مشکل فلسفی را با یک چیزی حل کنید، آن چیز، چیزی است که ما فهمیدهایم یا خود آن را هم ما نفهمیدهایم؟ اگر فهمیدهایم، ما اینطور فهمیدیم که عدد تکرر الواحد بمثله است. شما میگویید عدد تکرر الواحد است بعینه، عدد ظهور واحد است، اگر این است که خودش اولین مشکل است، شما میخواهید با این مشکل یک مشکل دیگر را حل کنید؟! این نشدنی است.
و أمّا علی الحقّ من کون العدد تکرّر الواحد بمثله، فلایتمّ ما راموه.
اگر کسی بگوید عدد تکرر الواحد بعینه است، آن وقت خیلی قشنگ میشود، آن «أشبه التمثیلات=بهترین مثال» درست میشود.
اما بنابر آن چه حق است که عدد تکرر واحد بمثله است نه بعینه، آنچه را که دنبالش هستند به دست نمیآید. نتیجهای که میخواهند بگیرند محقق میشود به انجام نمیرسد.
چرا؟
لأنّه لو اُرید بالتمثل بالواحد و العدد مجردُ علیّته تعالی للممکنات، فلیس مجرّد علیته تعالی للمکنات أمراً بعیداً عن الذهن حتی یحتاج إلی تقریبه بمثال.
اگر با این تمثیل میخواهند تقریب کنند صرف علیت واجب برای ممکنات را؛ که بگویید همانطور که واحد علت عدد است خدا هم علت است، خواهیم گفت که این از اول مشکل نبود که بخواهید با مثال آن را تقریب کنید، صرف علت بودن خدا برای ممکنات که احتیاج به تمثیل نداشت، مشاء همین را میگفت، اشراق میگفت فلاسفه موحد همه میگفتند. هیچ وقت در خودشان احساس نمیکردند که این عجیب است و با مثال نیاز به تقریب دارد.
مجرد علیت یعنی صرف اینکه این علت است، آن هم علت است.
اگر این را میخواهید بگویید، این اصلش درست است اما احتیاج به تقریب ندارد.
و إن اُریدَ تقریبُ کیفیة علیته تعالی فلیس مثالُ الواحد و العدد ممّا یقرّب ذالک إلی الذهن لوجوهٍ:
اگر مراد تقریب کیفیت علیت خدا است که آن کیفیت علیت به این است که علت عین معلول است ولی در عین حال، خدا علت است و خلق معلول است، خدا فاعل است و آنها موجود به او هستند، این مثال، نمیتواند آن مسأله را تقریب کند، به خاطر وجوهی:
وجه اول:
۱. الواحد جزءٌ خارجیٌّ للعدد فهو غیره و لا یُحمَل علیه بوجهٍ بینما الحقّ فی مرامکم عین الخلق و یُحمَل کلٌّ منهما علی الآخر.
عدد مرکب از وحدات است، هر واحدی یک جزء آن عدد است، جزء هم جزء خارجی است، اگر جزء خارجی شد، پس غیر از آن است؛ چون حکم جزء و کل خارجی این است که جزء غیر جزء دیگر و غیر کل است و بر هم حمل نمیشود، در حالی که در مرام شما، حق عین خلق است و هر کدام بر دیگری حمل میشود.
پس آن (واحد و عدد که واحد جزء خارجی است و قابل حمل بر هم نیستند)نمیتواند مقرب این (مرام شما که حق و خلق عین هم و قابل حمل بر همند) باشد. واحد جزء خارجی عدد است، شما میخواهید بگویید ارتباط حق با خلق مثل ارتباط واحد با عدد است، این کی مثل آن است؟! آنجا عینیت است و اینجا غیریت است.
وجه دوم:
۲. الارتباط بین الواحد و بین العدد ارتباطٌ خارجیٌّ بینما الارتباط بین الحق و بین الخلق، ارتباطٌ تحلیلیّ.
ارتباط بین واحد و عدد، ارتباط خارجی است؛ چون کلش خارجی است جزئش هم خارجی است، جزئیت واحد برای عدد و کل بودن عدد نسبت به واحد یک امر خارجی است و این ارتباط یک ارتباط خارجی است، در حالی که ارتباط بین حق و خلق [طبق نظر شما] ارتباط تحلیلی است نه خارجی؛ چون دو چیز در خارج ندارید. شما تأکید دارید که حق عین خلق است و خلق عین حق است پس ارتباط تحلیلی است یعنی دو معنا است، یک معنا حق است و یک معنا خلق. عقل میگوید حق یعنی آن وجودی که بر روی پای خودش قائم است، قیّوم است و خلق یعنی آنچه عین افتقار است و این(خلق) با آن( خلق) ارتباطش، اینگونه است که این به آن قائم است.
سؤال: علیت جزء برای کل، علیت خارجی است یا تحلیلی؟
استاد
خارجی است؛ چون علیت خارجی قوامش به این است که علت و معلول خارجاً غیر هم باشند.
سائل: استاد مثل غیرهایی که دو تا وجود نیست.
استاد
بله مثل آن نیست اما باز هم خارجی است.
سائل: یعنی واقعاً مثلاً دو موجود داریم؟
استاد
نه خیر؛ مثل دو موجود بیرون هم نیست.
به تعبیر دیگر، علیت در یک تقسیم دیگری تقسیم میشود به علیت داخلی و علیت خارجی. در یک تقسیم دیگری تقسیم میشود به علیت تحلیلی و علیت خارجی. آن خارجی که مقابلش تحلیلی است یک معنا دارد و آن خارجی که مقابلش داخلی است یک معنای دیگری دارد؛ دلیل اینکه یک معنای دیگر دارد، از مقابلهایش فهمیده میشود چون یک لفظ اگر در هر دو جا یک معنا داشته باشد، که مقابلش که نمیشود چیزهای مختلف باشد بلکه مقابلش باید یک چیز باشد، همینکه مقابلهایش فرق میکند معلوم میشود که آنجایی که میگویند علت تقسیم میشود (به تعبیر بهتر) به علل القوام و علل الوجود، یک تقسیم است تقسیم دیگر علت، تقسیم آن به تحلیلی و خارجی است.
این تقسیم با آن تقسیم در هم ضرب میشوند یعنی چهار رقم علیت داریم:
1. علیت خارجی وجودی؛
2. علیت خارجی قوامی؛
3. علیت تحلیلی وجودی؛
4. علیت تحلیلی قوامی؛
اگر علیت تقسیم شد به علیت قوامی، بعد یک علیت تقسیم شد به خارجی و تحلیلی، دو تا تقسیم اقسامش در هم ضرب میشود و چهار قسم به وجود میآید.
پس ارتباط بین واحد و عدد ارتباط خارجی است در حالی که ارتباط بین حق و خلق تحلیلی است.
و ذالک لأنّ الارتباط لیس الا نفس النسبة و النسبة تستدعِی تغایر طرفیها فی ظرف تحقّقها؛ إذ لامعنی لارتباط الشیء بنفسه و بعبارة اخری «لامعنی لدوران النسبة بین الشیء و نفسه»(عین عبارت علامه) فإن کان التغایر خارجیّاً کانت النسبة خارجیّة و إن کان تحلیلیاً کانت النسبة تحلیلیّة.
ارتباط یعنی همان نسبت. و دو طرف نسبت باید مغایر باشند، نسبت که بین شیء با خودش برقرار نمیشود، غیر میخواهد، اگر این غیریت در خارج باشد، آن ارتباط، ارتباط خارجی خواهد بود اگر این غیریت در تحلیل باشد آن ارتباط، ارتباط تحلیلی است.
سؤال:....
استاد
بله. این ستون با این مؤسسه ارتباط دارد، ارتباطش این است که این جزء است و آن کل است، ارتباط خارجی دارد یعنی در خارج یک جزئی از این مجموعه است تشکیلدهنده یک قسمت از این مجموعه است.
سائل: منظور از نسبت، آن حالت وجود رابطی که علامه میگفتند، که دو طرفه درست میشد و میگفتند مثلاً بین جمله و عرض. آنجا یک دوئیتی ما داشتیم بعد میگفتیم یک نسبتی هست وجود این نسبت فرع دوئیت است. ولی الان مثلاً این ستون و کل.
استاد
حالا آنجا ستون، رفتیم...چون اتصال دارد، اما [در مثال] عدد مثل ۲، وجود خارجی دارد، آن ۱ که داخل است[جزء ۲ است] ۲ هم وجود خارجی دارد، در ضمن همند اما غیر همند.
سائل: اینجا وصل دو طرفه میتوانیم داشته باشیم؟
استاد
بله. یعنی این ۲، با آن ۱(ضمنی) بیگانه است؟ نه. ربط دارد.
اشکال: ما میگوییم تحلیلی است.
استاد
تحلیلی مربوط به جایی است که طرفین به وجود واحد موجودند، این ۲، یک وجود دارد، ۱ درون ۲، یک وجود دیگری دارد، ۲، وجود کثرت است و ۱، وجود وحدت است.
فراجع: الأسفار ج ۳ ص ۳۸۶: النسبة بین الوجود و الماهیة مجازیّة إذ لا تغایر بینهما إلا بحسب التحلیل (وجود و ماهیت تغایر ندارند، پس نسبت اگر میگویید خارجاً، مجاز است، تحلیلاً حقیقت است اما آخوند به این نکته توجه نمیکنند [که تحلیلاً حقیقت است] فقط میگوید مجاز است، مجاز است یعنی مجاز است اگر بخواهی به خارج نسبت بدهی؛ اگر بخواهی بگویی بین وجود و ماهیت در خارج نسبت هست، اشتباه است اما یک حقیقتی دارد که کاش آخوند آن حقیقت را میگفت و آن حقیقت این است که اینها دو معنا هستند و این دو معنا با هم متغایرند و این دو معنا حقیقتاً با هم نسبت دارند و نسبتشان نسبت اتحاد است و با هم اتحاد دارند.) فالنسبة و إن أوجبت تغایر الطرفین، لکن أوجبته فی ظرف تحققها لا فی ظرف آخر (نسبت ولو موجب این است که طرفینش مغایر باشند، لکن نسبت موجب تغایر طرفین است در ظرف نسبت نه در ظرف دیگر) فالنسبة إن کانت متحققة فی الخارج کالاُبوّة و البنوّة و الکاتبیة و المکتوبیّة أوجبت تغایر الطرفین فی الخارج و لذالک یستحیل أن یکون الأب و الابن المضاف إلیه ذاتاً واحداً و إما اذا کانت النسبة تحقّقها فی اعتبار العقل دون الخارج (اینجایش جالب است:) کان التغایر طرفین أیضا فی ظرف النسبة و بحسبها[4] (تغایر هم به حسب همان است اینجا نمیگوید مجاز است، اینجا میگوید هر دو هست منتها تحلیلی است)
پس ارتباط حق و خلق ارتباط تحلیلی است چون تغایرشان تحلیلی است اما ارتباط بین واحد و عدد، ارتباط خارجی است چون تغایرشان خارجی است، پس «واحد و عدد» با «حق و خلق» تناسب ندارد که بخواهید با آن [تقریبش]کنید.
وجه سوم:
3) أنّ الواحد من علل قوام العدد و بعبارة اُخری علّة داخلیّة له، بینما الحقّ فی مرامکم علّةُ وجودِ الخلق فهو علة خارجیة له.
واحد از علل قوام یا علل داخلی عدد است، واحد در عدد و جزئی از [عدد] و در درون آن است، در حالی که در مرام شما، حق علت وجود خلق است پس حق علت خارجی خلق است[نه قوام و داخلی]
وجه چهارم:
۴) أنّ علیّة الواحد للعدد علّیة خارجیّة بینما علیّة الحقّ للخلق، علیّة تحلیلیّة.
این وجه چهارم لازمه سومی است و از آن فهمیده می شود. علیت واحد نسبت به عدد علیت خارجی است در حالی که علیت حق نسبت به خلق، علیت تحلیلی است.
شما میخواهید ارتباط حق با خلق را به ذهن ما نزدیک کنید، سراغ ارتباط واحد با عدد میآیید، میگویید هر جا اینجا(بحث واحد) هست آنجا(وجود) را هم میتوانی بفهمی. در حالی که اینجا را که میفهمیم از چهار جهت با آن فرق دارد اتفاقاً در همانهایی که شما میخواهید تقریب کنید فرق دارد، شما میخواهید بگویید علت عین معلول است، علیت تحلیلی است شما میخواهید بگویید علتِ وجود است، همة آنها در واحد و عدد اینطور نیست.
و علی ذالک فکیف یکون الارتباط بین الواحد و العدد مثالاً لما تعتقدونه فی الارتباط بین الحق و بین الخلق؛
اگر این همه فرق دارد، چطور میتواند مثال آن باشد. پس مثال بودنش مبتنی بر این است که شما فرمودهاید عدد چیزی نیست جز ظهور واحد؛ یعنی عدد از تکرر واحد بعینه تحصیل میشود و به وجود میآید. این فقط با آن فکر، میتواند مثال باشد، خود آن فکر، مثل اصل «ممثّل له» مشکل است عجیب است. شما میخواهید یک چیزی که بر ذهن سنگین است را به ذهن تقریب کنید با یک چیزی که خودش هم مثل آن، سنگین است. کسی بگوید عدد از تکرار واحد بعینه تحصیل میشود، به طوری که اگر یک ۱ داشته باشیم، این هم ۱ است هم ۲ است هم ۳ است هم ۴ است هم ۵ است و ... این چه حرفی است؟! این چیزی نیست که ما خودش را بتوانیم بفهمیم تا شما بتوانید با این چیزی که ما فهمیدهایم آن چیزی را که برای ما سنگین و ثقیل بود تسهیل کنید و تقریب کنید و ذهن ما را با آن آشنا کنید.
تا حالا هفت وجه (که گفتهاند و ما اینها را در نیاوردیم و همة این وجوه را در کلماتشان فرمودند، فرمودند واحد و عدد مثال خوبی است برای رابطه حق با خلق به این جهات) را گفتیم معلوم شد هیچ کدام از این هفت جهت نمیتواند مقرب باشد، نمیشود با هیچ کدام موافقت کرد.
سراغ بقیة وجوه خواهیم رفت.