99/12/16
موضوع: وحدت و کثرت/فصل چهارم: بعضی از احکام وحدت و کثرت /وحدت در عین کثرت/تشبیه وحدت در عین کثرت به واحد و عدد/بیان و نقد شباهت چهارم
طلیعه: حدیث اخلاقی-تربیتی
مرحوم صدوق در امالی از رسول اکرم (ص) نقل کردند که: أحزم الناس أکظمهم للغیظ؛[1] دوراندیشترین افراد، بااحتیاط ترین افراد کسی است که بیشتر خودش را نگه میدارد؛ چون غیظ یک لحظه است ولی حسرت و غصه و پیشیمانیاش طولانی است. انسان توجه کند و همیشه از خدا بخواهد که این توانایی را به او بدهد و این ظرفیت را داشته باشد که غیظ نکند ﴿«والکاظمین الغیظ»﴾[2] .
مرحوم آخوند فرموده بودند:
• بهترین مثال برای وحدت در کثرت و کثرت در وحدتی که ما قائلیم که اسمش را تشکیک میگذاریم یا به تعبیری دیگر یک تفسیری از وحدت وجود، بهترین مثالش واحد است و عدد؛
• سه وجه از وجوه مشابهت بین واحد و عدد با مسأله وجود و وحدت در عین کثرت را که در کلام آقایان آمده بود را عرض کردیم.
۴. کونُ کلّ مرتبة من العدد، نفس الوحدة، مثالٌ لکون ماسواه تعالی نفس وجوده تعالی؛
میگویند هر مرتبهای از عدد(یعنی از ۲ که اولین مرتبه است شروع کن برو بالا) چیزی جز وحدت نداریم، در ۲، دو تا وحدت، در ۳، سه تا وحدت و ...
وقتی میشود که ۲، چیزی جز وحدت نیست، ۳، چیزی جز وحدت نیست، پس اگر کسی گفت همة عالم چیزی جز خدا نیست تعجب نکن. این مثال، آن حقیقت را برای شما تقریب میکند و وحشت شما را از بین میبرد، خوب مثالی است.
این حرف اصلش در کلمات عرفاء هست.
فراجع:
۱) إعجاز البیان(قونوی) فی تفسیر امّ القرآن ص ۳۳۲-۳۳۳: المسمیات موجوداتٍ هی تعیّنات شئونه سبحانه(آنهایی که موجودات نامیده میشوند، تعینات شئون خدا هستند) و هو ذو الشئون(و صاحب شئون خدا است) فحقائق الأسماء والأعیان( حقایق اسماء و اعیان-اعیان اعم است از اعیان ثابته و اعیان خارجیه یعنی موجودات جهان) عینُ شئونه(عین شئون خدا هستند) التی لم تتمیّز عنه(شئونی که از خود خدا متمیز و جدا نیستند) الا بمجرد تعیّنها منه من حیث هو غیر متعین(مگر اینکه اینها تعینی هستند برای او که غیر متعین است. اینجا میگوید وحدت که توش نخوابیده دو تا باشد یا سه تا یا چهارتا. ۲ همان وحدت متعین است ۳ همان وحدتهای متعین است و ...)و الوجود المنسوب إلیها عبارة عن تلبّس شئونه بوجوده(آن وجودی که به این موجودات نسبت داده میشود، عبارت است از اینکه شئون خدا به وجود خدا متلبس است طبیعی است که باید اینطور باشد؛ یعنی شئون شیء اگر به وجود آن شیء موجود نباشد اصلاً شئون آن شیء نخواهد بود، شأن یک شیء بودن به این است که به وجود آن شیء موجود باشد. «شئونه» یعنی شئونه سبحانه بوجوده سبحانه) و تعدّدها و اختلافها عباراتٌ عن خصوصیاته المستجنة فی غیب هویته(تعدد و اختلاف موجودات عبارت است از خصوصیات خود خدا که مندمج است در غیب هویت او و مندرج است در غیب هویت او. همانهایی که در خود او بوده ظهور کرده است) و مثال هذا التغلب فی الشئون تغلّب الواحد فی مراتب العدد(مثال این سریان خدای متعال در شئون، سریان واحد است در مراتب اعداد) لإظهار أعیانها[3] (این واحد در مراتب عدد سریان میکند برای اینکه اعیان عدد را به وجود بیاورد به ظهور برساند)
جامی هم در مقدمه نقد النصوص همین را آورده است:
۲) و مقدمة «نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص» ص ۷۲-۷۳:(شاید عین عبارت را از آنجا برداشته آورده اینجا بعد این شعر را خوانده:)
در باغ اگر چه لالة خود رو بود***سرو و سمن و نسترن خوش بو بود
در بحر اگر چه موج تو در تو بود***چون نیک بدیدم آن همه خود او بود؛[4]
یعنی وقتی نگاه دقیق بکنی میبینی چیزی جز خود او نیست که جلوه کرده به صورت سرو و سمن و نسترن و لاله و ...
جناب آخوند هم در اوائل ج ۲ فصل اول از مرحله پنجم آورده:
۳) و أسفار ج ۲ ص ۸۷-۸۸: و من اللطائف أنّ العدد مع غایة تباینه عن الوحدة(عدد با اینکه خیلی با وحدت بینونت دارد؛ چون عدد تعین کثرت است و کثرت با وحدت متقابل است) و کون کلّمرتبة منه حقیقةً برأسها (از آن طرف هم هر مرتبهاش خود یک حقیقت است ۲ یک حقیقت است ۳ یک حقیقت است و ...) موصوفةً بخواصَّ لا توجد فی غیرها (یک خواصی دارد که در غیرش نیست، ۲ خواصی دارد که در هیچ عدد دیگری نیست. و من اللطائف أنّ العدد) اذا فتّشتَ حاله(اگر جست و جو بکنی و دقت بکنی در حال عدد) لایُوجَد فیه و لا فی حقائق مراتبه المختلفة غیر الوحدة[5] (در عدد چیزی جز وحدت پیدا نمیکنی. در عدد و در مراتب مختلفش چیزی جز وحدت پیدا نمیشود)
یک جمله گفته بودند که قدر مشترک بین اعداد وحدت است، همةاینها از آنجا بر میخیزد.(ریشه اشتباه و اشکال):
و فیه
أوّلاً أنّ کلّ مرتبة من العدد هو نفس الوحدة بحیث لاتُوجَد فیها أمرٌ غیر الوحدة، مبنیٌّ علی ما مرّ منه من أنّ قدر المشترک بین مراتب العدد هو الوحدة؛
این شیفتگی به وحدت وجود است که انسان را وادار میکند اینطور بفهمد که بگوید عدد چیزی جز وحدت نیست.
و هو ممنوعٌ کمامرّ لأنّ العدد مرکّبٌ خارجاً من الوحدات، فالوحدة قدرٌ مشترکٌ بین أجزاء العدد و لیست هی القدر المشترک بین مراتب العدد. لأنّ الجزء الخارجیّ غیر الکلّ. کیف والوحدة مقابلةٌ للکثرة و العددُ هو تعیّن الکثرة.
عدد مرکب از وحدات است اما ترکیب، ترکیب خارجی است؛ چون ما یک ترکیب عقلی داریم مثل ترکیب از جنس و فصل. در ترکیبهای عقلی اشکال ندارد که یک جزء قدر مشترک باشد بین همة آنهایی که این جزء را دارند مثل اینکه حیوان قدر مشترک بین انسان و فرس و بقر و غنم و ...است. چرا؟ چون حیوان جزء عقلی است اما وحدت، جزء عقلی عدد نیست، بلکه جزء خارجی عدد است یکی از فرقهای تقسیم منطقی با تقسیم خارجی، این است که در تقسیم خارجی، اجزاء غیر کلّ اند همانطوری که غیر همند نه بر هم حمل میشوند نه بر کل. اما در تقسیم منطقی اجزاء عین کلاند هم بر هم حمل میشوند هم بر کل.
و آنچه منشأ غلط شده همین است که جزء خارجی با جزء عقلی قاطی شده است.
اجزاء عدد، قدر مشترکشان وحدت است چون هر عددی(قبلاً گفتیم و آخوند درست گفتند)مرکب است فقط از وحدات. ۳ یعنی سه تا یک. ۴ یعنی چهارتا یک، نه چهار یعنی دو تا دو. «دو تا دو» با چهار مساوی هست اما چهار مرکب از «دو تا دو» نیست. پس این حرف درست است که همة اعداد از وحدات مرکبند.
اینکه بگویید «قدر مشترک بین اجزاء که بود، قدر مشترک بین اعداد هم هست» [درست نیست] اینجا همان بحث جزء خارجی پیش میآید. جزء خارجی با کلّ یکی نیست. چگونه میشود اینجا جزء عین کل باشد در حالی که عدد تعین کثرت است چطور میتواند وحدتی که مقابل کثرت است، بشود قدر مشترک بین اعداد؟!
فالوحدات و إن کانت أجزائا للعدد و لذا صحّ قولهم إنّ العدد متقوّم بالوحدات تقوّم الکلّ الخارجیّ بأجزائه لکن لیس القدرُ المشترک بین مراتب العدد هو الوحدة؛ لأنّ القدر المشترک لابدّ أن یُحمَل علی ما هو قدرٌ مشترکٌ له و الجزء الخارجیّ لایُحمَل علی الکلّ.
قدر مشترک باید بر چیزی که قدر مشترک آن است حمل بشود، در حالی که جزء خارجی حمل نمیشود.
پس قدر مشترک بین مراتب عدد چیست؟
گفتیم: قدر مشترک تکرّر وحدت است نه وحدت. اگر وحدت تکرار شود عدد درست میشود، منتها «مرّة» تکرار شود، میشود «مرّة و مرّة اخری» تکرار شود میشود «مرّة و مرّة اخری و مرّة اخری» تکرار شود میشود ۴. تکرر قدر مشترک است. دقت نشده و توجه نشده است حالا که تکرر وحدت قدر مشترک است گفتند خود وحدت قدر مشترک است، با اینکه در «تکرر» کثرت خوابیده است پس با کثرت سازگار است که حقیقت عدد تعین کثرت است و وحدت مقابل کثرت است.
و قد مرّ أنّ القدر المشترک بین مراتب العدد هو تکرّر الوحدة؛
پس گفتند همانطوری که همة اعداد چیزی جز وحدت نیستند، همة موجودات هم چیزی جز وجود خدا نیستند.
میگوییم این، مثال آن چیزی که شما میخواهید نیست، اعداد هیچکدام، وحدت نیستند. اعداد تکرّر الوحدتاند نه وحدت. و همینکه وحدت جزء عدد بوده منشأ مغالطه شده به اینکه جزء خارجی را با جزء عقلی خلط کردند. [در حالی که] وحدت جزء خارجی هست ولی معنایش این نیست که حقیقت عدد همین است بلکه معنای جزء خارجی این است که حقیقتش غیر حقیقت کل است. آنچه که حقیقتش میتواند در حقیقت کل باشد، جزء عقلی است.
این اشکال اول.
وثانیاً القدر المشترک بین مراتب العدد سواءٌ کان هو الوحدة أم تکرّر الوحدة، لیس الّا جنساً لمراتب العدد؛ لما أنّ کلّ مرتبة من العدد حقیقةٌ نوعیّة مباینة لغیرها. فلها فصلٌ تتمیّز به عن مشارکاتها فی الجن
شما یک تعبیری داشتید و گفتید که « أنّ العدد اذا فتّشت حاله لایوجد فیه و لا فی مراتبه المختلفة غیر الوحدة» در عدد و مراتبش هیچ چیزی جز وحدت نیست. میگوییم حالا فرض کنید قبول کردیم وحدت قدر مشترک است، [اشکال این است که] به صرف قدر مشترک بین انواع متباین، خود آن انواع به وجود نمیآیند. قدر مشترک میشود جنس، پس غیر از وحدت یک چیز دیگر باید باشد، یا غیر تکرّر وحدت یک چیز دیگر باید باشد که آن حقایق متباین را درست کند.
شما خودتان در همین فصل و در همین بحث گفتید که عدد حقایق متباین است ۲ یک حقیقت است به خاطر خواص عددیای که ۲ دارد و هیچ عدد دیگری ندارد و همینطور بقیة اعداد.
قدر مشترک بین مراتب عدد که نمیشود تمام حقیقت مراتب عدد باشد.
گفتید ما از خواص و آثار ریاضی اینها میفهمیم که اینها همه افراد یک نوع نیستند بلکه هر کدام یک نوع خاصی هستند ۲ یک نوع و ۳ یک نوع و ۴ یک نوع و ... .
اگر اینها هر کدام یک نوعند، فرض کن وحدت قدر مشترک است، اما چطور میگویید همة اعداد چیزی جز وحدت نیستند؟! مثل اینکه بگویید همة انواع چیزی جز جنس نیستند! اصلاً نوعیت نوع به فصل آن است.
اشکال: میگویند ما به الامتیاز، عین مابه الاشتراک است.
استاد
میخواهند بگویند، ولی [بحث ما این است که] هست یا نیست؟[سؤال این است: ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک هست یا نیست؟] آنی که نمیشود از آن جلوگیری کرد همین گفتنها است، میشود گفت اما ما میخواهیم بفهمیم. آیا میتوانیم بفهمیم همین حرف را؟!.
هر مرتبه از عدد، یک فصل دارد که با آن از مراتب دیگر عدد جدا میشود.
همة اعداد تکرر وحدتاند، نه وحدت، ولی تکرر وحدت باید بگوییم «مرّة» تا بشود بگوییم «مرّة و اخری» تا بشود
«تکرّر الوحدة» قدر مشترک است نه وحدت(که اشکال اول بود) اشکال دوم این است که خود تکرر وحدت هم تمام حقیقت نیست چه برسد به وحدت که اصلاً قدر مشترک نیست، به فرض هم قدر مشترک بود، تمام حقیقت نبود؛ چون عدد تعین است. عدد اگر میشود عدد، به خاطر تعینش است. باید بگویید وحدتی و وحدتی و بس تا بشود بعد بگویید «وحدتی و وحدتی و وحدتی» تا بشود پس هم تکرر لازم دارد هم حد خاص لازم دارد. آنچه «۲» را «۲» میکند، آن حد است و الا همه تکرر الوحدهاند یعنی تکرر الوحده جنس عدد است اما نوع عدد با این جنس درست نمیشود.
فلایتمّ علی أیّ حالٍ ما راموه، من أنّ العدد لایوجَد فیه و فی مراتبه المختلفة غیر الوحدة(که عین عبارت آخوند است که در عدد و در مراتب مختلفش چیزی جز وحدت نیست.) [در حالی که چنین نیست بلکه] وحدت اگر یک بار تکرر پیدا کرد که حتماً باید بگویی «یک بار» تا بشود ۲، یا بگویی «مرة بعد اخری» تا بشود ۳.
پس اینکه فرمودید مراتب عدد چیزی جز وحدت نیستند، تا بتوانید بگویید همة موجودات چیزی جز خدا نیستند، این مثالش درست نیست در خود این مثالی که میخواهد آن مسأله ما را روشن کند، مغالطه شده است، مغالطه در این است که شما وحدت را اولاً با تکرر وحدت یکی گرفتید(اشکال اول). اشکال دوم این است چه وحدت چه تکرر وحدت را فکر کردید تمام حقیقت هر مرتبة عدد است در حالی که هر مرتبه فصل دارد.
جالب این است که قیصری، شارح ابن عربی میگوید این جمع الآحاد (که عبارةٌ اخرای تکرر آحاد است) جنس الآحاد است.
فراجع:
شرح الفصوص(چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی که بهترین چاپ شرح فصوص قیصری است که مرحوم آقای آشتیانی تحقیق فرمودند) ص ۵۵۷: إن اعتبرنا فی کلّ مرتبة ما به یمتاز العدد المعین فیها من غیرها و ما به الاثنان اثنان و الثلاثة ثلاثة مثلاً فما هی مجموع الآحاد فقط( اگر در هر مرتبهای مابه الامتیاز اعداد را ببینیم میبینیم مجموع آحاد فقط نیست) بل ینضم إلیها أمرٌ آخرُ یمیّزها عن غیرها(بلکه امر دیگری غیر از مجموع آحاد بودن به آن مرتبه منضم میشود که این مرتبه را از غیر خودش از مراتب جدا میکند) و لاینفک عنها اسم جمع الآحاد(اسم جمع آحاد را دارد چرا؟) لأنّه کالجنس لها (چون جنس آن است) فلابد منها. (جمع آحاد بودن، تکرر واحد بودن لازم هست اما کافی نیست در حالی که شما اولاً گفتید واحد کافی است، هر عددی حقیقتش وحدت است(که اگر اینطور گفتید باید از آن حرفتان که گفتید واحد عدد نیست، دست بردارید. اگر حقیقت عدد وحدت است، پس واحد هم عدد است چون وحدت دارد) اشکال دوم همین است که آقای قیصری اینجا تصریح میکند که میگوید هر مرتبهای از عدد صرف واحدها برایش کافی نیست جمع آحاد برایش کافی نیست. «لأنّه کالجنس فلابدّ منها») فإنّ الاثنین حقیقة واحدة ممتازة من الثلاثة[6] (دو یک حقیقت است که ممتاز از ۳ است ممتاز از ۳ بودنش که به جمع الآحاد نیست چون جمع الآحاد قدر مشترک بین ۲ و ۳ و ۴ و ...است پس یک چیزی نیاز دارد.)
مسأله وحدت و کثرت به تفسیر آخوند(که گفتیم وحدت در عین کثرت از نظر آخوند در حقیقت یک تفسیری است از تفاسیر وحدت وجود،که آخوند میگوید حرف ابن عربی درست است. چرا؟ چون فکر میکند حرف ابن عربی همین است ما هم فکر میکنیم حرف ابن عربی همین است که آخوند فهمیده است البته خیلیها میگویند حرف ابن عربی این نیست.): همه هستی یک وجود واحد شخصی است در عین اینکه یک وجود واحد شخصی است همة موجودات، وجودات کثیره هستند اما همة این وجودات کثیره به همان وجود واحد موجودند.
• میگوییم این نشدنی است، این واحد است یا کثیر؟
• میگویند:[واحد در عین کثیر] عدد را ببین با اینکه یک حقیقت واحد است در عین حال کثیر است مگر دو یک حقیقت نیست؟! ولی در عین حال کثیر است.(این جهت سوم بود)
جهت چهارم این بود که ببین همة ۲ و ۳ و ۴ و ...چیزی جز وحدت نیست. چطور همة مراتب چیزی جز وحدت نیستند و همه عین وحدتاند، همینطور همة موجودات هم عین وجود خدا هستند.
میگوییم شما اینطوری میخواهید وحدت وجود را بر ما تحمیل کنید، در حالی که وحدت وجودی که شما میخواهید با این مثال تقریب نمیشود چون این مثال یک چیز دیگری است و آنی نیست که شما میخواهید.