99/12/11
موضوع: وحدت و کثرت/فصل چهارم: بعضی از احکام وحدت و کثرت /وحدت در عین کثرت/تشبیه وحدت در عین کثرت به واحد و عدد/بیان و نقد شباهت دوم
طلیعه: حدیث اخلاقی-تربیتی
از حضرت علی علیهالسلام نقل شده که فرمودند: إنّما الحازمُ من کان بنفسه کلُّ شغله و لدینه کلّ همّه و لآخرته کلّ جدّه؛[1] منحصراً آدم محتاط و مراقب کسی است که همة سرگرمیاش به خودش باشد، ﴿«علیکم أنفسکم»﴾[2] اگر آدم امر به معروف و نهی از منکر، خیرخواهی و موعظه و نصیحت هم به دیگران میکند، برای این است که خودش از آن شخص بیشتر بهره میبرد، وظیفهاش را انجام میدهد، آنچه را مرضی خدای متعال است انجام میدهد، لذا چه او گوش بدهد چه ندهد، خودش بدبخت میشود من با این کارم دارم به کمال خودم میرسم، مثل این سلام کردن. کسی که این سنت را رسول اکرم را میخواهد احیا کند به همه سلام میکند. حالا طرف میگوید این سلام کرده برای اینکه من بعداً بهش سلام کنم، هر فکری میخواهد بکند، سوء ظن است و حرام است اما انجام میدهد، خب انجام دهد، من نفع خودم را بردهام. إنّما الحازم من کان بنفسه کلّ شغله و لدینه کلّ همّه؛ تمام اهتمامش به دینش باشد، دنیا را در حدیث قدسی داریم که برای بندگانم تضمین کردم، برای حیوانات تضمین کردم شما که انسانید، برای کفار تضمین کردم، برای مؤمن که تکلیفش روشن است که «﴿وکان بالمؤمنین رحیماً﴾» لذا کسی محتاط و فرهیخته و مراقب است که تمام تلاشش و همش و فکرش برای دینش باشد، و لآخرته کل جده؛ تمام سعیش هم برای آخرتش باشد، چون این دنیا تجارتخانه اولیاء الهی است اینجا آدم باید کار کند برای آنجا. کسی در مزرعه ساکن و متوطن نمیشود. مزرعه برای این است که آنجا کار کند برای اینکه محصولش را بردارد در مسکن و محل اقامتش از آن استفاده کند و محل اقامت ما آخرت است.
خلاصه
عرض شد که مرحوم آخوند فرمودند:
• عدد و وحدت بهترین مثال است برای آن مسألهای که ما قائلیم به نام تشکیک وجود یا بفرمایید وحدت در عین کثرت به تفسیر آخوند که وحدتش، وحدت شخصی است وحدت شخصی وجود در عین کثرت.
از چه جهت بهترین مثال است؟
• گفتیم حدود ده جهت آخوند ذکر کرده که خیلی از آنها از ابن عربی و قونوی و عرفاء است. اصل این حرف مربوط به عرفاء است که وجود واحد شخصی است و در عین اینکه واحد شخصی است همةموجودات وجود حقیقی دارند به موجودیت همان وجود. لذا قائلند که اشیاء موجودند به وجود حق.
◦ اما در عین حال گاهی تعبیر میکنند «بإیجاد حق» این به ایجاد، به معنای ایجاد تحلیلی و علیت تحلیلی است؛ چون علیت خارجی آن است که واقع معلول با واقع علت مغایر باشد چون در علیت تغایر شرط است و علیت متوقف است بر تغایر علت و معلول، منتها اگر این تغایر تغایر در واقع باشد، به این علیت، علیت خارجی میگوییم اما اگر واقع علت و واقع معلول تغایر ندرد، بلکه دو تا معنا است و واقعشان یکی است و به یک وجود موجودند یا به یک عدم معدومند، اما این دو معنا را عقل میفهمد که یکی علیت و سببیت برای دیگری دارد، به این علیت، علیت تحلیلی گفته میشود. مثل اینکه میگویند «وجود علت موجودیت ماهیت است». وجود و ماهیت در خارج دو تا که نیستند، اینی که در خارج است در عین اینکه وجود است مثلاً آب هم هست. اما میگویند آب موجود بالذات نیست، آب موجود است به وجود. چون نمیشود آب موجود باشد بدون اینکه به او وجود داده شود، پس باید وجود پیدا کند تا موجود شود، پس وجود علت موجودیت ماهیت است. این علیت، را تحلیلی مینامند.
یا میگویند دور علت تقدم شیء بر نفس است یعنی لازمة دور، تقدم شیء بر نفس است. دور یک چیز معدومی است تقدم شیء بر نفس هم معدوم است چون هر دو ممتنعاند، اما عقل میفهمد که یکی از این دو معنا، علت دیگری است میگوید اگر دور بخواهد بشود، یک پیامد و لازمهای دارد و آن عبارت است از تقدم شیء بر نف
• عارف هم که قائل به وحدت شخصی است میگوید خدای متعال موجود است به وجود لایتناهی، همة موجودات دیگر هم به وجود او موجودند.
• اینکه «به وجود او موجودند» که در برخی تعابیرشان آمده است، روشن است.
• اما اینکه «به ایجاد او موجودند»، به خاطر اینکه همة آنها شئون او هستند، معانیای هستند قائم به او، پس متوقف بر او هستند، پس علت موجودیت آنها، او است پس میشود ایجاد، او موجِد است و آنها میشود موجَد. لذا هر دو تعبیر در کلمات قوم آمده است.
سؤال: مخلوق بودن با شأن بودنش منافات ندارد؟
استاد: نه خیر؛ طبق این تفسیر از وحدت وجود که آخوند به آن قائل است و به نظر ما ابن عربی، قونوی هم همین را میگویند[منافات ندارد] اما یک تفسیر دیگری برای وحدت وجود هست که طبق آن تفسیر که میگوید فقط ذات حق موجود است و بقیه وجودشان مجازی، توهم و خیال است پس موجودیت حقیقی ندارند، آن یک تفسیر دیگری است از همان حرف ابن عربی. همان حرف ابن عربی را برخی آنطور تفسیر کردند، برخی هم به شیوة دیگر. تفاسیر مختلف دارد، ما فعلاً آن تفسیری را که خود آخوند هم پذیرفته و هم آن را تفسیر حرف ابن عربی میداند، بیان میکنیم. خود آخوند میگوید عقیدهام این است که وجود واحد شخصی است در عین کثرت. وجود افراد کثیره دارد در عین اینکه منحصر در یک فرد است.
• گفتیم که مسأله واحد و عدد از این جهت مثال برای این مدعا است که واحد علت پدید آمدن عددها است همانطوری که وجود واجب، علت پدید آمدن همه موجودات است.(این وجه اول مثال بود)
الواحد و العدد مثال لوحدة الوجود فی عین کثرته و کثرته فی عین وحدته من وجوهٍ؛
که گفتیم اسمش را تشکیک میگذاریم یا شما بفرمایید وحدت وجود. چون آنچه بنده به آن رسیدم این است که تشکیک ملاصدرا همان وحدت وجود او است.
برخلاف فرمایش برخی از اساتید بزرگ ما که میگفتند تشکیک پلی است برای اینکه بعداً به وحدت وجود برسد؛ یعنی میفرمودند فیلسوفی مثل ملاصدرا ابتدا بر اساس همان تباین وجودات که ظاهر چیزی است که منسوب به مشائین است حرف میزند، یک مقدار که مخاطبش با مسائل فلسفی آشنا شد، سراغ تشکیک میآید که یک پله بالاتر است و یک حرفی است دقیقتر از حرف اول. و بعد از اینکه ذهن مخاطبش را با تشکیک آشنا کرد، آن وقت همین تشکیک را پل قرار میدهد برای رسیدن به وحدت وجود.(البته وحدت وجودی که میگویند ماسوا را نفی میکند)
بنده به نظرم اینطور نیست[که تشکیک پلی برای رسیدن به وحدت وجود باشد] عرضمان این است که ملاصدرا از اول تا آخر، ماسوا را نفی نمیکند بلکه برخی فصول را عنوان داده بر اینکه (تصریح میکند) کثرت وجودات بدیهی است و انکارش خلاف ضرورت عقل و وحی است.
از چندین جهت واحد و عدد مثال است برای وحدت وجود فی عین کثرته، یکی را دیروز گفتیم.
جهت دوم:
العدد تفصیلٌ للواحد کما أنّ الموجودات تفصیلٌ لوجوده تعالی؛
عارف میگوید همان یک وجود واحد مثل یک نوع میماند مثل آن معرَّف میماند معرَّف مثل انسان که وقتی بهش نگاه میکنی ابتدا کثرتی نمیبینی اما وقتی تأمل میکنی میبینی تفصیل دارد اما الان در حال اندماج و اجمال است الان شما یک چیز میبینید اما وقتی انسان را میشینی و میخواهی دقیق بفهمی میگویید جوهرٌ ذو ابعادٍ ثلاثة نامٍ حساس متحرّک بالإرادة ناطق؛ اگر کسی از شما بپرسد این کلمات فراوان که معانی فراوان دارد از کجا در آمد؟ میگویید این تفصیل همان است باز کردن همان است ما همان انسان را تفصیل دادیم شد اینها/
عارف میگوید عالم همینطور است، یک وجود واحد بسیط است که وجود حق است و همة موجوات تفصیل او هستند ظهوراتِ آن چیزهایی هستند که «مستجنّ» اند در هویت او. مستجن یعنی پنهان، مکنون، یعنی مخزوناند در هویت آن وجود واحد.
این را اگر بخواهی یک مثال برایش بزنی، ما مثال زدیم به معرَّف و معرِّف. اما آخوند میگوید مثال بهتر، واحد و عدد است. چرا؟ چون عدد از شکم واحد درآمد چون عدد چیزی نیست جز همان واحد، اگر عدد چیزی جز همان واحدها نیست پس میبینید که واحد از آن، اموری در میآید که هر کدامش با دیگری مغایر و مخالف است. ۲ یک نوع عدد است ۳ یک نوع عدد است و ... اینها حقایق مختلفاند اما این حقایق مختلف از واحد در آمدند.
میگویند موجودات مختلف هم حقایق مختلفاند یکی مایع است یکی جامد، یکی جاندار یکی بیجان و ... این همه اختلاف از کجا درآمد؟ میگوید از همان وجود واحد بسیطی که وجود حق است.
و کما أنّ الأعداد کلٌّ منها حقیقة نوعیّةٌ مخالفةٌ لسائر مراتب العدد(عدد دو برای خودش یک حقیقت است عدد سه یک حقیقت است(کذالک ماسواه تعالی کلٌّ منها حقیقة خاصّةٌ مخالفة لغیره من الموجودات و کما أنّ الأعداد تخرجُ من الواحد إذ لیس لها حقیقةٌ سوی الوحدات، کذالک ماسواه من الموجودات ظهوراتٌ لوجوده تعالی و هی بأجمعها مستجنّة فی غیب هویته و تظهر کلٌّ منها لغیره مغایراً لماسواه؛
فراجع فصول الحکم انتشارات الزاهرا ص ۷۷-۷۸؛ و فصّل العدد الواحدَ؛[3] یعنی واحد یک امر مجمل است، عدد آن مجمل را باز میکند مثل حدتامی که محدود را باز میکند جنس عالی را از جنس متوسط از جنس سافل از فصل جدا جدا میکند، عدد هم واحد را تفصیل میدهد.
و إعجاز البیان چاپ بوستان کتاب ص۳۳۲-۳۳۳: المسمیات موجوداتٍ تعیّنات شئونه سبحانه و هو(هو تعالی) ذو الشئون؛ فحقائق الأسماء و الأعیان عین شئونه؛حقایق اسماء و اعیان خارجی (هم اسماء هم اعیان؛ چون در مقام ذات نه اسماء هست نه موجودات.) عین شئون خدای متعال هستند. التی لم تتمیّز عنه الا بمجرد تعینها منه من حیث هو غیر متعین؛ مگر به صرف اینکه آنها تعیناند از آن خدایی که غیر متعین است. یعنی اگر میخواهی نسبتشان را بسنجی، نسبت جسم طبیعی است با جسم تعلیمی. جسم طبیعی، جوهر سه بعدی است اما متعین نیست؛ چون در حقیقت جسم که نخوابیده چقدر باشد. کوچکترین جسم، هم جسم است بزرگترین جسم هم اگر بینهایت بشه باشد باز هم جسم است، اما حجم، تعین آن است. میگوید همة این موجودات تعین او هستند و خیلی روشن است که تعین شیء به عین وجود شیء باید موجود باشد، پس اینها عین حقاند کما اینکه تصریح میکنند. والوجود المنسوب إلیها؛ وجودی که به این موجودات نسبت داده شده، عبارةٌ عن تلبس شئونه بوجوده؛ عبارت از این است که شئون خدا به وجود خدا متلبس است، اینها همه شئون خدا هستند و وجود خدا را دارند. وتعددها و اختلافها عبارةٌ عن خصوصیاته؛ تعدد و اختلاف این موجودات عبارت است از خصوصیاتی که خود وجود خدا دارد، کدام خصوصیات؟ المستجنة فی غیب هویته؛ آن خصوصیاتی که در غیب هویت او مکنون و مخزون و پنهان است. بعد میگوید: و مثال هذا التغلّب فی الشئون(در این شئونش سریان دارد، اینجا تعبیر تغلب است یعنی در این شئون میغلطد) تغلّب الواحد فی مراتب الأعداد لإظهار أعیانها؛ مثالش این است که یک در همة مراتب اعداد میغلطد برای اینکه اعیان اعداد را اظهار کند. و لإظهار عینه؛ و برای اینکه خودش را اظهار کند من حیثها؛ از حیث آن اعداد. فأوجد الواحد العدد(که مربوط به دیروز است) و فصّل العدد الواحد؛ یکی واحد عدد را ایجاد کرده(این مربوط به دیروز است) دوم اینکه عدد، واحد را تفصیل داده است. بمعنی أنّ ظهوره فی کلّ مرتبة یخالف ظهوره فی المرتبة الاخری؛ ظهور واحد در مرتبة دو غیر ظهورش است در مرتبه سه و ... این همه حقایق متخالف از همان وحدت آمد. آن واحد است که ۲ و ۳ و ۴ ساخت با اینکه ۲ و ۳ و ۴ حقایق مختلف اند. و یتبع کلّ ظهور من حیثیة کلَّ شأنٍ؛ هر ظهوری از هر حیثیتی مطابق است با هر شأنی از آن اسماء و اوصافی که در خدا هست. و کل ما یُرَی و یدرک(هر چه را میبینید و درک میکنید) فهو حقٌّ؛ خود خدا است که: ظاهرٌ بحسب شأن من شئونه؛ که ظهور کرده بر حسب شأنی از شئونش. کدام شئون؟ القاضیة بتنوعه و تعدده ظاهراً من حیث المدارک التی هی أحکام تلک الشئون؛ شئونی که حکم میکنند به اینکه خود خدا متنوع است و متعدد است بر حسب ظاهر از حیث قوای ادراکی شما. یعنی شما درک میکنی آب و کوه و درخت و انسان و کبوتر و ... که این مدرکات شما در حقیقت احکام آن شئون را نشان میدهند مع کمال أحدیته فی نفسه؛ با اینکه خدای متعال یعنی آن وجود حق در کمال وحدت و بساطت است أعنی الأحدیة التی هی منبعٌ کل وحدةٍ و کثرةٍ؛ یعنی آن احدیتی که غیر از احدیتهای دیگر است این احدیت، احدیت حق است احدیت صرفه و محضه است که خاستگاه همة وحدتها و کثرتها است و بساطةٍ و ترکیب.[4] منبع و سرچشمة هر بساطت و ترکیبی است و خاستگاه هر ظهور و بطونی است.
جناب آخوند هم چندجا به این مسأله تصریح فرموده است:
و أسفار ج ۲ ص۸۷-۸۸- که دیروز عبارات را خواندیم: و من جملة المضاهاة الواقعة بین الوحدة و الوجود؛ از جمله مشابهتهایی که بین وحدت با وجود هست(وجود یعنی آن هستیای که میگوییم مشکک است که واجب و همة موجودات به او موجودند، وحدت هم همین محل بحث ما است که عدد از آن به وجود میآید) از جمله مشابهتها این است: إفادة الواحد بتکراره العدد مثالٌ لإیجاد الحق الخلق بظهوره فی صور الأشیاء.(این مربوط به دیروز است) و تفصیل العدد مراتب الواحد(اینکه عدد مراتب واحد را مفصل و جداجدا میکند)مثالٌ لإظهار الموجودات وجود الحق؛[5] اینها مثالاند برای اینکه موجودات، وجود خدا را به صورتهای مختلف اظهار میکنند، هم وجود حق را هم نعوت جمالیه و صفات کمالیهاش را.
و ج ۲ ص۳۲۹-۳۳۰: [6] و أشبه التمثیلات فی التقریب التمثیل بالواحد و نسبته إلی مراتب الکثرة؛ بهترین مثالها در تقریب مسأله، این است که تمثیل کنیم به واحد و نسبتی که واحد به مراتب کثرت یعنی عدد دارد. کما مرّ الاشعار به(در فصل وحدت و کثرت). اول آن «فإن الواحد أوجد بتکراره العدد» که دیروز خواندیم را گفت، بعد میگوید: ثمّ یفصّل العدد مراتب الواحد؛ عدد مراتب واحد را تفصیلاً محقق میکند، جلوه گر میکند مثل اثنین، ثلاثه و اربعه و غیر ذالک إلی لانهایة؛ و لیست هذه المراتب أوصافاً زائدة علی حقیقة العدد؛ این مراتب که چیزی جز همان حقیقت عدد نیستند همانطوری که فصول نسبت به جنسی که معنایش به فصول تقسیم میشود و وجودش به فصول متقوم است همین حالت را دارد. فصول غیر جنس نیستند. فإنّ کلّ مرتبة من مراتب العدد و إن خالفت الاخری فی النوعیة(هر مرتبه از مراتب عدد ولو با بقیة مراتب در نوع مختلف است ۲ یک نوع عدد است ۳ یک نوع و ۴ یک نوع) لکن کلّ منها نوع بسیط علی ما هو التحقیق؛ ولی هر کدامشان یک نوع بسیط است. لذا قیل فی العدد صورته عین مادته و فصله عین جنسه إذ التعین و الامتیاز فی انواعه بصرف حقیقة ما به الاشتراک؛ زیرا تعین و امتیازش به همان وحدت است که مابه الاشتراکشان هم هست. فحقیقة الواحد من غیر لحوق معنی فصلیٍّ أو عرضیّ صنفیٍّ أو شخصیّ لها فی ذاتها شئوناتٌ متنوعة و أطوارٌمتفاوتة؛ حقیقت واحد(یعنی همین بحث خودمان واحد و عدد) بدون اینکه یک معنای فصلی به آن ملحق شود که بشود ذاتی برای آن نوع، یا عرضی به آن ملحق شود که صنف بسازد یا شخص بسازد این حقیقت واحد «لها فی ذاتها شئوناتٌ متنوعة(که ۲ و ۳ و ۴ .و ...باشد) و اطوارٌ متفاوتة» چون این شئونات و اطوار را دارد»»»ینبعث من کلّ مرتبة من مراتبه الکمالیة معانٍ ذاتیه(یعنی معنای ۲ که یک نوع است و یک ذاتی است) و اوصاف عقلیة ینتزعها العقل؛ در عدد و واحد اینطور است همانطوری که در خدا و مخلوقات هم همینطور است. کما ینتزع من کلّ مرتبة من مراتب الهویات الوجودیة المتفاوتة الذات معانیَ ذاتیة و أوصاف عقلیة هی المسمات بالماهیات عند قومٍ و بالأعیان الثابتة عند قوم؛ همانطوری که در موجودات اینطور است که از مراتب هویات وجودیة متفاوت معانی ذاتی و اوصاف عقلی را عقل انتزاع میکند که عدهای به آنها میگویند ماهیت و عرفاء میگویند اعیان ثابت(این بر اساس این است که ایشان اعیان ثابته را مرادف میدانند با ماهیات و در خیلی جاها تصریح کردند و این درست نیست. اعیان ثابته اعم از ماهیات است.) و هی التی قد مرّ مراراٌ أنّها لیست فی الواقع و لا زائدة علی الوجودات؛ و «هی» یعنی این ماهیات و اعیان ثابته مراراً گفتیم که در واقع چیزی اضافه بر وجودات نیستند الا بنوع من الاعتبار الذهنی؛ مگر اینکه ذهن آنها را تفکیک میکند.
بعد از اینکه این را تفصیلاً گفتند میگویند: فإیجاد الواحد بتکراره العدد مثال لإیجاد الحق الخلق بظهوره فی آیات الکون(مطلب دیروز) و تفصیل العدد مراتب الواحد مثال لإظهار الأعیان أحکام الأسماء لله و صفاته؛ اینکه عدد آن واحد را تفصیل میدهد مثال است برای اینکه موجودات، وجود واحد حق تعالی را تفصیل میدهند.
استاد:
این فرمایش به نظر میآید خیلی نپذیرفتنی است.
و فیه:
أوّلاً أنّ کون العدد تفصیلاً لمراتب الواحد، مبنیّ علی ما ذهب إلیه من کون القدر المشترک بین مراتب الأعداد هو الوحدات بما هی وحدات، و هو ممنوعٌ.
شما میگویید عدد میآید و آنچه را در شکم واحد است بیرون میآورد و اینها را از هم جدا جدا میآورد و ۲ و ۳ و ۴ و ... از خود یک در میآید، این مبتنی است بر آنچه که معتقدید که قدر مشترک بین مراتب عدد وحدات است. و منظورش اجتماع وحدات نبود، منظورش تکرر وحدت نبود بلکه منظورش خود وحدت بود یعنی آخوند میگوید خود وحدت است که عدد از آن به وجود میآید.
و این مبنا پذیرفتنی نیست. «یک» اگر باشد هر کاری بکنی از آن ۲ به دست نمیآید. این فرمایش تمام نیست که قدر مشترک بین اعداد وحدت است. وحدت قدر مشترک نیست اگر قرار بود وحدت قدر مشترک باشد باید خود واحد هم عدد باشد در حالی که تصریح میکنید وحدت عدد نیست و عدد از ۲ شروع میشود.
لأنّ العدد هو تعیّن الکثرة کما أنّ جسم التعلیمی، تعیّن الجسم الطبیعی. و الوحدة مقابلة للکثرة فیمتنع أن تکون الوحدة هی القدر المشترک بین مراتب العدد. و قد أشرنا سابقاً أنّ قدر المشترک بین مراتب العدد هو تکرّر الوحدة لا نفس الوحدة. فالوحدات و إن کانت أجزائاً للعدد، لکن لیست الوحدة هی القدرَ المشترک بین الأعداد. و ذالک لأنّ الجزء مغایرٌ للکلّ و لا یقبل أن یُحمَل علی الکل بینما القدر المشترک بین اُمورٍ لابدّ أن یُحمَل علیها ولو کانت الوحدة هی القدر المشترک بین الأعداد لکان الواحد أیضاً عدداً.
فرق عدد با کثرت چیست؟ میگویند فرق عدد با کثرت شبیه فرق بین ماهیت و وجود است، در وجود تعین نیست ماهیت است که به آن تعین میدهد. کثرت هم فقط همین است که منقسم باشد، زیاد باشد اما چقدر؟ «چقدر» همان عدد است. رابطه عدد با کثرت همان رابطه جسم تعلیمی است با جسم طبیعی. پس عدد تعین کثرت است.
عدد تعین کثرت است و وحدت که مقابل کثرت است پس وحدت نمیتواند قدر مشترک باشد بین چیزی که ملازم با کثرت است. چون تعین کثرت است و بدون کثرت اصلاً عدد معنا ندارد.
آنچه موجب خلط شده این است که عدد متقوم به وحدت است یعنی هر وحدتی یک جزئی است برای آن عدد. اما جزئش است غیر از این است که قدر مشترکش است، قدر مشترک یعنی یک معنایی هست که بر همة مراتب عدد حمل میشود و در همه هست، آیا به همة اعداد میشود بگیم واحد؟ نه خیر. به هیچ کدام نمیتوانیم بگوییم واحد. آنچه که قدر مشترک است تکرّر الوحدة است و همة اعداد تکرر الوحدة هستند. اگر تکرر الوحده مرّةً باشد، میشود و اگر مرة بعد مرّة باشد میشود ۳ و ... این است که خلط میشود و گفته میشود وحدت قدر مشترک است، نه خیر وحدت جزء هر عددی هست(جزء قابل حمل نیست) اما قدر مشترک تکرّر وحدت است.
جزء قابل حمل نیست، چون جزء باید غیر کل باشد، اگر وحدت شد جزء ۲، یک وحدت دیگر هم جزء دیگر ۲ هست اما هیچکدام ۲ نیستند.
و ثانیاً لو کان العدد تفصیلاً لمراتب الواحد، لکانت الوحدة متضمّنة لمراتب العدد و کانت خصوصیاتُ المراتب مستجنّةً فی صمیمِ حقیقتها(حقیقت وحدت) و لیت شعری کیف یجوز ذالک مع کون الکثرة مقابلةً للوحدة أفَیمکن أن یکون الشیء متضمّناً لمقابله. و بعبارةٍ اُخری الواحد فی ذاته واحدٌ و الوحدة مقابلة للکثرة و لاتتکثّر إلا بتکررها، فکیف یتمّ ما أفاده آخوند بقوله «فحقیقة الواحد من غیر لحوق معنیً فصلیّ أو عرضیّ صنفیّ أو شخصیّ (عرضی که شد، عرضی که کلی است که صنف درست میکند و عرضی که جزئی است که شخص درست میکند مثل وجود) لها فی ذاتها) بدون اینکه چیزی به آن لاحق شود (شئوناتٌ متنوعة و أطوار متفاوتة )این همان خلط بین واحد و تکرر واحد است. تکرر واحد یک چیز است و واحد یک چیز دیگر است) ثم ینبعث من کلّمرتبة من مراتبه الکمالیة معانٍ ذاتیّة و أوصافٌ عقلیّة (گویا از درون «یک»، «دو و سه و چهار و ...» در میآید همانطوری که از وجود خدا همة موجودات در میآید.(
شما میگویید همانطوری که همة مخلوقات مستجنّ در ذات حق هستند، در غیب هویت او هستند، همة اعداد هم مستکنّ در واحد هستند.
کثرت مقابل وحدت است، چطور ممکن است مکنون در وحدت باشد؟!
وحدت اگر بخواهد کثرت پیدا کند، از خودش که کثرت در نمیآید، بلکه باید تکرار شود تا کثرت به دست بیاید. شما این را فراموش کردید خود وحدت را محور قرار دادید و گفتید «همة مراتب عدد از وحدت در میآید پس همة مراتب عدد تفصیل آن واحد است. و بعد گفتید با این مثال میتوانی بفهمی که خدای متعال که وجود واحد بسیط است همة موجودات از آن دربیاید.» میگوییم اینجا(بحث عدد و وحدت) که اینطور نیست، این چه مثالی شد!
بنابراین جهت دوم فرمایش ایشان هم تمام نیست، هم آن فرمایش که واحد عدد را ایجاد میکند، تمام نبود، هم این فرمایش که مراتب عدد تفصیل چیزی است که در خود عدد است، تمام نیست. پس از این دو جهت اول، مثال ایشان، مثال نشد.
تا برسیم به بقیة جهات؛