99/12/10
موضوع: وحدت و کثرت/فصل چهارم: بعضی از احکام وحدت و کثرت/ /وحدت در عین کثرت/تشبیه وحدت در عین کثرت به واحد و عدد/بیان و نقد شباهت اول
طلیعه: حدیث اخلاقی-تربیتی
در کافی از امام صادق علیه السلام نقل شده که : إنّ رجلاً أتی رسول الله (ص) فقال یا رسول الله أوصنی؛ کسی خدمت رسول اکرم آمد و گفت ای رسول خدا سفارشی به من بکن. به من توصیهای بفرما. حضرت فرمودند: فهل أنت مستوصٍ إن أوصیت؟؛ آیا تو طالب وصیتی طالب سفارشی، سفارش میپذیری، این را سه بار فرمود و در همه آن شخص میگفت بله یا رسول الله. بعد رسول خدا فرمود: فإنّی اُوصیک اذا أنت هممتَ بأمرٍ فتدبّرْ عاقبته؛ آنچه من به تو توصیه میکنم این است که وقتی تصمیم یک کاری را گرفتی اول راجع به عاقبتش فکر کن. فإن یکن رشداً فامضه و إن یکن غیّاً فانتهِ[1] ؛ اگر دیدی مایة سعادت است یعنی در آن راهی که باید بروی تو را میبرد آن را انجام بده اما اگر مایه بدبختی و انحرافت میشود، «فانته.»[دوری کن]. این همان است که آن چیزی که به عمل ما ارزش میدهد نیت است که اگر نیت ما درست باشد. این هم نمیشود مگر اینکه انسان اول فکر کند که این کار را برای چه دارد انجام میدهد برای هر چیزی باشد غیر از رضای الهی، غیّ است و خسارت.
تشبیه وحدت در عین کثرت به مسأله «واحد و عدد»:
اینجا مرحوم آخوند فرمودند:
• واحد خودش عدد نیست اما عدد از آن ساخته میشود؛
• قدر مشترک بین اعداد، وحدات است.
که ما عرض کردیم:
• قدر مشترک اعداد وحدتها نیستند، آنچه قدر مشترک بین اعداد است «تکرّر وحدت» است و الا باید یک هم عدد باشد. اگر وحدت تکرار شد میشود عدد. اگر «مرّةً» تکرار شد میشود اثنینیت و ...
حالا میخواهند از این استفاده کنند برای آن حرف اصلیای که آخوند دارند:
و واحدٌ و العدد مثالٌ لما ذهبنا إلیه، من وحدة الوجود بشخصه فی عین کثرته و کثرته فی عین وحدته؛
واحد و عدد مثالند برای آنچه را که آخوند قائل است؛ آخوند قائل است به وحدت وجود در عین کثرت، مراد از این وحدت، هم وحدت شخصی است.
تعابیر آخوند در اینجا مختلف است:
1. گاهی تعبیر کرده: وجود واحد شخصی است که معانی کثیری به این وجود واحد شخصی موجود است که یک معنا واجب است یک معنا عقل است یک معنا نفس است یک معنا ماه است یک معنا شجر است. همة اینها معانی مختلفند که به آن وجود واحد موجودند؛
2. گاهی تعبیر کرده که یک وجود واحد شخصی است و موجودات به این وجود کثیرند؛
تا اینجا اصل حرف معقول است چون یکی از اصولی که آخوند قائل است و درست هم هست و بسیار حرف ارزندهای است این است که وجود که اصل است با این اصل فقط یک معنا موجود نمیشود که خود وجود باشد بلکه میتواند معانی مختلف با این وجود، موجود شود یعنی یک وجود هم وجود ذات حق باشد هم وجود علم حق باشد هم وجود قدرت حق باشد هم وجود جمال حق باشد هم وجود اختیار حق باشد هم وجود حیات حق باشد. همة آن اسماء لاتحصائی که برای خدای متعال هست همه موجودند اما به یک وجود.
اینکه یک وجود واحد شخصی باشد و معانی موجود به آن وجود زیاد باشند این معقول است. لذا این تعبیرها خیلی مشکل ندارد ولو در مسأله ما مشکل دارد اما آنی که ایشان روی آن تأکید دارند
1. این است که این وجود واحد در عین اینکه یک وجود واحد است وجودات کثیره است. لذا میفرمایند قول راسخین در علم این است که وحدت وجود در عین کثرت خود وجود (نه کثرت موجودات به آن وجود که بشود وحدت وجود و کثرت موجود، نه به معنایی که دوانی میگوید به یک معنای صحیح دیگری که با اصالت وجود هم سازگار است. وحدت وجود و کثرت موجود یک چیز معقولی است و مثال هم زیاد هم دارد) اما آنچه که آخوند میفرماید، وحدت وجود و کثرت موجود و کثرت وجود است علاوه بر کثرت موجود، کثرت وجود هم میگویند.
میفرماید قول راسخین در علم، وحدت وجود در عین کثرت خود وجود است.
این آن چیزی است که عقل از آن وحشت میکند، وحدت و کثرت مقابل هم هستند، چطور میشود وجود واحد شخصی آن هم بسیط در عین حال کثیر باشد و چطور میشود وجودات کثیره در عین حال یک وجود واحد شخصی باشند؟!
چون عقل از این فرار میکند، بعضی گفتند این وراء عقل است، اما آخوند میخواهد بگوید: نه؛ این مطابق با عقل است.
برای اینکه مطابق بودنش با عقل را نشان دهد سراغ مثالهایی رفته که این مسأله را تبیین کند، یکی از این مثالها، همین وحدت و عدد است.
در بعضی تعبیرات هست که «وحدت و عدد» بهترین مثال است برای «وحدت وجود بشخصه فی عین کثرته و کثرته فی عین وحدته».
شباهتهای مسأله «وحدت در عین کثرت» با مسأله «واحد وعدد»
و یقرّب هذا المثال المقصودة من وجوهٍ؛
این مثال، مقصود ما را که «وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت باشد» تقریب به ذهن میکند از چند وجه:
شباهت اول
۱. إیجاد الواحد بتکراره العددَ مثالٌ لإیجاده تعالی الخلقَ بظهوره فی صور الأشیاء؛
میگویند واحد چطور کثرت ایجاد میکند؟ مگر شما نمیگویید عدد از واحدها تشکیل میشود؟ پس واحد با تکرار خودش عدد را تشکیل میدهد.
واحد تکرار شد میشود ۲، یک بار دیگر تکرار شد میشود ۳ و ...خدا هم یک بار ظهور میکند میشود عقل اول، صادر اول، یک بار ظهور میکند میشود صادر دوم. یک بار دیگر ظهور میکند میشود صادر سوم. ظهورات او علت به وجود آمدن همة ماسوا است همانطوری که تکرر واحد سبب به وجود آمدن اعداد میشود.
سؤال: سبب تحلیلی است؟[علیت، علیتِ تحلیلی است؟]
استاد
بله. حتماً سبب تحلیلی است.
این حرف اصلش مال ابن عربی است که مقرّر این وحدت در عین کثرت است.
این همان است که در آنجایی که مرحوم آخوند فرمود با بیانی که ما کردیم از معلول و اثبات کردیم که معلول عین الربط است دیگر علیت از بین رفت.
(استاد: ما آنجا عرض کردیم که علیت از بین نرفت. علیت خارجی تبدیل شد به علیت تحلیلی. که یک وقت در یک جلسهای این را تقریر کردم و یکی از برادرانی که غور در عرفان کرده، گفت بهتر از این نمیشود حرف آخوند را تقریر کرد.) علیت هست شاهدش هم همین است که میگوید «ایجاد» است. علیت است اما علیت به چیست؟ به این نیست که یک وجودی، غیر خود وجود حق به وجود بیاید، بلکه به این است که خود او ظهور میکند، یعنی شما دو تا معنا دارید، یک معنا حق متعال است یک معنا هم عقل اول است. هر دو به وجود واحد موجودند، اما عقل ما میفهمد که عقل اول یک معنایی است که محتاج است برای موجود بودنش به وجود حق. نظیر چه چیزی؟ نظیر اینکه شما در اعراض و صور نوعیه چه میفرمایید؟ به خصوص بنابر نظر آخوند.(در نظر مشائین، همه اعراض را نمیگویند خارج محمول. اما آخوند میگوید همه خارج محمولند؛ یعنی همه به عین وجود موجودشان موجودند.) یعنی، آن صورت نوعیة سیب و شکل سیب و رنگ سیب و مزة سیب همه به یک وجود موجودند. اما عقل این را میفهمد که شکل و مزه و رنگ و تمام اعراض معلول آن صورت نوعیهاند و از همین راه صورت نوعیه اثبات میشود که میگویند ما میبینیم اجسام آثار مختلف دارند، این آثار مختلف مؤثر میخواهند و هیچ مؤثری نیست جز اینکه باید یک حقیقتی در وجود خود این جسم که اسمش صورت نوعیه است. پس علیت، علیت تحلیلی است.
فراجع:
فصوص الحکم(بدون شرح-انتشارات الزهراء ص ۷۷): ظهرت الأعداد بالواحد فی المراتب المعلومة؛ اعداد ظهور و تحقق پیدا کردند به وسیلة واحد در آن مراتب عدد(۲ و ۳ و ۴ و ۵ و ...) فأوجد الواحد العدد؛[2] پس واحد عدد را به وجود آورد.
قونوی هم در إعجاز البیان فی تفسیر اُمّ القرآن(چاپ بوستان کتاب) ص۳۳۲-۳۳۳: ثم نقول: المسمّیات موجوداتٍ؛ آن چیزهایی که مسمی هستند به موجودات، هی تعینات شئونه سبحانه؛ اینها همه تعینات شئون خدای متعالاند. و هو ذو الشئون؛ صاحب شئون خود خدای متعال است. فحقائق الاسماء و الاعیان عین شئونه؛ حقایق اسماء و اعیان عین شئون خدا هستند التی لم تتمیز عنه؛ که از خدا متمایز نیستند مگر اینکه اینها تعین اند و او تعین ندارد الا بمجرد تعیّنها منه من حیث هو غیر متعین؛ تمیزشان به مجرد این است که اینها تعین دارند تعینات هستند از آن خدا، کدام خدا؟ آن خدایی که خودش غیر متعین است چون میگویند ذات حق هیچ تعینی ندارد و چون هیچ تعینی ندارد نه عقل میتواند او را بفهمد و نه شهود عارف به او میرسد. والوجود المنسوب إلیها عبارة عن تلبّس شئونه بوجوده؛ وجودی که منسوب است «إلیها» یعنی به موجودات، عبارت است از اینکه شئون خدا به وجود خدا متلبس است. «شئونه» یعنی شئون الله تعالی. «وجوده» یعنی وجوده تعالی. و تعدّدها و اختلافها عبارة عن خصوصیاته المستجنّة فی غیب هویته؛ اینکه اینها متعدد شدند و مختلف شدند عبارت است از اینکه همان خصوصیات خود خدا است که در غیب هویت او پنهان است.(اینها مدعا است. حالا مثال:) و مثالُ هذا التغلب فی الشئون(مثال این سریان و غلطیدن در شئون) ﴿و لله المثل الأعلی﴾[3] (ما برای تقریب به ذهن یک چیزی میگوییم نمیشود برای حق مثال آورد) تغلّب الواحد فی مراتب الأعداد لإظهار أعیانها؛ همینکه سریان دارد واحد در مراتب اعداد برای اینکه مراتب اعداد را اظهار کند. ۱ با تکررش میشود ۲، با تکررش میشود ۳، با تکررش میشود ۴ و ... و لإظهار عینه من حیثها اینکه واحد در مراتب اعداد ظهور میکند هم اعیان اعداد را اظهار میکند هم خودش را از حیث اعداد اظهار میکند فأوجد الواحد العدد؛[4] پس واحد عدد را به وجود آورد.
سؤال:...
استاد
شئون یک معنای جنسی دارد. شئون یعنی همینکه اینها حالت خدا هستند و تعین یعنی تعین آن حالات، تعین شأن. یعنی شأن چیزی نیست جز امری که مثل شأن موجود است اما در مفهومش تعین نیست. ولی این شأن یک وقت تعین علمی است یک وقت تعین حیات است یک وقت تعین قدرت است، به قول آقایان هم یک وقت تعین صادر اول است و یک وقت تعین صادر دوم.
سؤال:....
استاد: یعنی وجود حق است که در غیب هویت خودش همة این حقایقی را که موجود میشوند، پنهان است و به وجود آمدنشان، آشکار شدن همانهاست.
واحد عدد [را] ساخت همانطوری که خدا عالم را ایجاد کرد این واحد هم اعداد را ایجاد کرد و این مثال خوبی است برای «وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت»؛ یعنی در عین اینکه کثرات حقیقتاً موجودند در عین حال آن وحدت شخصی سر جای خودش محفوظ است.
نکته: عارف صریحاً میگوید اگر ما یک وقتی یک استدلالی میکنیم، این برای محجوبین است و الا ما حقایق را میبینیم فقط برای شما گزارش میدهیم بلکه شما هم هدایت شوید.
پس اصل این مثال، مربوط به عرفاء است که هم قونوی دارد هم ابن عربی.
آخوند هم در اسفار ج۲ ص۸۷-۸۸(به چاپ کنگره ملاصدرا): و من جملة المضاهاة الواقعة بین الوحدة و الوجود أنّ إفادة الواحد بتکراره العدد مثالٌ لإیجاد الحق الخلق بظهوره فی صور الأشیاء؛ قریب به همان عبارات ابن عربی.از مشابهتهایی که بین وحدت و وجود هست این است که واحد که با تکرار خودش عدد را به وجود میآورد مثال است برای اینکه حق، خلق را به وجود میآورد با اینکه خودش در صور اشیاء ظهور میکند. و من اللطائف أنّ العدد مع غایة تباینه عن الوحدة(عدد نهایت تباین با وحدت را دارد چون عدد تعین کثرت است و وحدت مقابل کثرت است و موجود تقسیم میشود به واحد و کثیر و لازمة انقسام تباین اقسام است. میگوید از لطایف این است که عدد با نهایت تباینش از وحدت) و کون کلّ مرتبة منها حقیقةٌ برأسها موصوفة بخواصّ لا توجد فی غیرها(هر مرتبه ای از عدد حقیقت برأسها است خواصی دارد که در غیر آن مرتبه نیست، عدد با همة این وصف:) اذا فَتَّشت حاله(اگر در حالش خوب دقت کنی) لایوجد فیه و لا فی حقائق مراتبه المختلفة غیر الوحدة[5] (پیدا نمیکنی در عدد و نه در حقائق مراتب مختلفش جز وحدت؛ یعنی همان وحدتی که ظهور کرده، شده ۲ و ۳ و ۴ و ... اعداد همان وحدت است شما چیزی جز آن وحدت ندارید.)
حکیم سبزواری حرف آخوند را در تعلیقه خود توضیح داده است:
تعلیقه بر ج۲ ص ۴۴۸: قوله «إفادة الواحد بتکراره العدد مثالٌ لإیجاد الحق الخلق بظهوره فی صور الأشیاء» لأنّ الأعداد تکرارُ الوحدة؛ چون عدد تکرار وحدت است. و تکرار الشیء ظهوراته(تکرار یک شیء ظهورات همان شیء است) و ظهور الشیء لیس بائناً عنه(ظهور یک شیء که چیزی غیر خودش نمیتواند باشد. چرا؟) و الا(اگر بناباشد ظهور شیء لعابی روی شیء باشد و چیزی غیر شیء باشد) لما کان ظهوراً له(آن وقت ظهور آن نمیشود) بل شیئاً علی حیاله(بلکه خودش یک چیزی است) ظهور الشیء هو نفس الشیء.[6]
باز آخوند در اسفار ج۲(که هنوز نرسیدیم و بعدها میآید) ص۳۲۹-۳۳۰: و أشبه التمثیلات فی التقریب(بهترین تمثیلها در اینکه مسأله ما را به ذهن شما تقریب کند) التمثیل بالواحد و نسبته إلی مراتب الکثرة(این است که مثال بزنیم به واحد و ارتباطی که این واحد دارد با مراتب کثرت) کما مرّ الإشعار به فی فصل الوحدة و الکثرة؛ فإنّ الواحد أوجد بتکرره العدد(واحد با تکرر خودش عدد را به وجود آورده است)؛ إذ لو لم یتکرر الواحد لم یمکن حصول العدد ولیس فی العدد الا حقیقة الواحد لابشرط؛(در عدد که شما جز وحدت ندارید منتها وحدت لابشرط که یجتمع مع الف شرط. یک وحدت دیگری هم کنارش باشد که وحدت بودنش خراب نمیشود، یک وحدت دیگری کنارش باشد وحدت بودن آن دو تای دیگر را خراب نمیکند و ...)...فإیجاد الواحد بتکراره العدد(اینکه واحد با تکرار خودش عدد را درست میکند) مثالٌ لإیجاد الحق الخلق بظهوره فی آیات الکون؛( این مثال است برای اینکه خدای متعال ایجاد فرموده خلق را با ظهور خودش در آیات هستی). فالارتباط بین الواحد و العدد مثالٌ للارتباط بین الحق والخلق؛[7] آن ارتباطی که بین واحد و عدد هست مثال است برای ارتباطی که بین خدا و خلق است.
نقد و بررسی شباهت اول
و فیه:
آنی که به نظر میآید، این است که:
أنّه لو کان الذی یفید العدد هو تکرّر الواحد بعینه؛ اگر آنی که عدد را به وجود میآورد، تکرر واحد بود بعینه یعنی خود آن واحد بعینه تکرار میشد( آن وقت خوب مثالی بود چون شما میخواستید وحدت در عین کثرت باشد. آن واحد خودش بعینه تکرار میشد و میشد ۲، باز بعینه یک تکرار دومی میشد و میشد ۳. تکرر در زبان عارف، تکرر بعینه است. لذا میگوید لاتکرار فی التجلی. لذا علامه طباطبایی از همین عبارت استفاده کرده و در نهایه بحث اعادة معدوم را خیلی وسیعتر از آنچه که قبلاً مطرح میکردهاند مطرح کرده به عنوان «تکرر الوجود محال» این یعنی اینکه یک شیء بعینه تکرار شود، محال است. اگر آنچه مفید عدد است تکرر الواحد بعینه بود:) لکان مثالاً لإیجاد الحق الخلق بظهوره فی صور الأشیاء.
ولی کدام فیلسوفی قبول میکند که واحد بعینه تکرار میشود؟! واحد بخواهد بعینه تکرار شود، میشود همان تکرر الوجودی که خود فیلسوف میگوید محال است.
و لکن لایخفی أنّ الذی یفید العدد لیس إلا تکرّر الواحد بمثله؛ این یک تکرر محال نیست، یک تکرر ممکن است. یک وحدت داری، یک وحدت دیگری هم مثل این بگذار کنارش میشود ۲. تکرر وحدت به آن تکرری که محال نیست که به آن تکرر شیء بمثله میگویند نه بعینه، آن میشود عدد.
فإنّ تکرر الوجود بعینه مستلزمٌ لکون المتکرّر ثانیاً متمایزاً عن الأوّل و التمایز فرع التباین بینما العینیة تنفی التباین.
تا میگویی تکرر، یعنی این، دومی است. تا میگویید دومی است یعنی با اولی یک تمایزی دارد چون اگر بخواهد دو تا بشود، «دوتا بودن» فرع تمایز است، از طرف دیگر میگویید «بعینه» یعنی هیچ تمایزی ندرد و این تناقض است.(در مثال یعنی بحث وحدت، اینطور نیست و تکرر بعینه نیست بلکه بمثله است اما مدعا یعنی بحث وحدت و کثرت در وجود، بعینه است. میخواست مدعا را تقریب به ذهن کند. میگوییم عدد که آنطور نیست که شما میگویید)
پس تکرر الوجود بعینه محال است؛ چون یعنی هم دومی است یعنی با اولی مباین است مباین است یعنی جدای از اولی است و هم خود اولی است یعنی جدا از آن نیست، و این تناقض است نمیشود گفت هم جدا است و هم جدا نیست.
پس این فرمایش مرحوم آخوند که میخواهند مسأله را با واحد و عدد حل کنند و بُعد ذهنی را و اینکه ذهن اباء دارد را درست کنند، درست نمیشود.
فتکرّر الشیء بعینه تناقضٌ و اذا کان کذالک فلیس الذی یفعل العدد نفس الواحد الأول؛ خود واحد اول که عدد درست نمیکند. بل إنّما هو الواحد الآخر؛ یک واحد دیگری باید بیاوری که إن ضمّ إلی الأول و لیس ذالک الواحد الآخر ظهور الواحد الأول؛ اینکه ظهور آن نیست. کیف و ظهور الشیء نفسه؛ ظهور شیء باید خود شیء باشد. و لیس أمراً ینضم إلیه؛ چیزی نیست که به آن ضمیمه شود.(الان در عبارات مرحوم حاجی خواندیم در شرح منظومه هم در بحث وجود ذهنی همین فرمایش را دارد.) و الا(اگر یک امر منضمی باشد) لکان ظهور نفسه؛ این میشود ظهور خودش. فأین إفادة الواحد بتکراره العدد(اینکه واحد با تکرارش عدد را ایجاد میکند، چه ربطی دارد به) من إیجاده تعالی الخلق بظهوره فی صور الأشیاء بحیث یکون هو تعالی عین الأشیاء: شما میگویید یک وجود واحد شخصی است عین همه است و همه عین او هستند و این را میخواهید در ذهن ما جا بدهد، پس باید چیزی را مثال بیاورید که اینطور باشد، واحد و عدد از این قبیل نیست پس نمیتواند مثال برای مدعای شما باشد این واحد و عدد هیچ ربطی ندارد به آنچه شما مدعی آن هستید مگر اینکه آنطور که شما میخواهید تقریر کنیم، نه واقع را بیان کنیم. ما هم اول مطابق مقصود شما تقریر کردیم. ولی هنگام بررسی باید ببینیم حقیقت چیست.