99/11/25
موضوع: وحدت و کثرت/فصل سوم: قاعده اتحاد الاثنین ممتنع؛ /اشکال «اتحاد با عقل فعال»/طوائف موحدین
طلیعه: نکته اخلاقی
اگر به مرگ و تبعات مرگ توجه پیدا کردی، این تو را تحریک میکند که در این دنیا درست عمل کنی و حرص دنیا را نخوری، بیخود حریص نباشی بر دنیایی که باید رهایش کنی و بری. هر چه بیشتر باشد، تعلق آدم به آن بیشتر است و چقدر خوب است که به اندازه کفایت باشد. همانی که رسول اکرم همیشه دعا میفرمودند «اللهم ارزقنی الکفاف[1] » یعنی همان مقداری که برای ضرورت و گذران زندگی لازم است و نه بیشتر.
خلاصه:
• مرحوم آخوند فرمودند اتحاد الاثنین محال است؛
• گفتیم حرف بسیار خوبی است. «اثنین» هم موضوعیت ندارد، اتحاد الکثیر است چه دو تا چه ده تا؛ کثیر نمیتواند واحد باشد؛
• بهترین تعبیر این بود که بفرمایند: «وحدةالکثیر محالٌ»؛ کثیر بخواهد واحد بشود محال است چون منظورشان همین است خب یک تعبیری باید میکردند که جامع و مانع و گویا باشد.
• بعد گفتند یک کسانی گفتند اتحاد الاثنین محال نیست، ادلهای آوردند آن ادله را جواب دادند؛
• بعد به خودشان نقدهایی وارد کردند؛
آخرین نقد این است که صوفیه میگویند عقل اتصال پیدا میکند به حق یا اتصال دارد به حق؛
قوله ما نُقلَ عن الصوفیة من اتّصال العارف بالحقّ؛
ابن سینا در آنجایی که مسأله اتصال به عقل فعال را میخواهد متعرض شود میگوید نفس انسان اتصال به عقل فعال پیدا میکند اما اتحاد با عقل فعال محال است؛
از این عبارت ابن سینا مشخص میشود اتصال غیر از اتحاد است. و این نظر، نظر درستی است؛ اتصال یعنی این برای خودش موجود است آن هم برای خودش موجود است ولی با هم ارتباطی پیدا میکنند، وصل میشوند مثل اینکه میگوییم فلانی در حالت دعا سیمش وصل شد یا وصل شد با خدا؛ اتحاد یعنی این دو تا بشوند عین هم. اتحاد هوهویت و عینیت است. پس اتصال غیر از اتحاد است.
اما در این عبارت یقیناً مراد از اتصال، اتحاد است؛ چرا؟
چون:
اولاً بحث در مورد اتحاد است؛ اگر آخود میخواهد نقضی را جواب بدهد باید نقض بودنش باشد. در نقد قبلی گفتند اتحاد نفس به عقل فعال، که نقض است چون اتحاد است در حالی که گفتیم اتحاد محال است پس چطور نفس با عقل فعال، اتحاد پیدا میکند؟! در این نقد: «و کذا ما نقل عن الصوفیة من اتصال العارف بالحق» اگر این اتصال، اتصال باشد که نقضی نیست تا کسی بخواهد جواب دهد پس باید مراد از اتصال اتحاد باشد تا به بحث مربوط باشد و الا هیچ ربطی به بحث نخواهد داشت و یک چیز نامربوطی است؛
ثانیاً آنچه را که صوفیه قائلند، اتحاد است؛ حتی ابن سینا در عباراتش صریحاً دارد و آنجایی که میخواهد این اتحاد را معنا کند میگوید.
ابن سینا در رسالة العشق که در رسائل ابن سینا چاپ شده ص۳۹۳-۳۹۴ میگوید: «وهو المعنی الذی یسمّیه بالاتّحاد»[2] ؛ صوفیه تعبیر به اتصال نمیکنند تعبیر به اتحاد میکنند.
سؤال: اتصال دو مجرد به معنای حقیقی است یا مجازی؟
استاد
اتصال به معنای حقیقی است.
سؤال: اتصال دو مجرد به معنای حقیقی به معنای تداخل وجودات است؟
استاد
اتصال یعنی اینکه این از او دور بود و حالا به او نزدیک شده و به او وصل شده است.
اشکال:نزدیک شدن با اتصال فرق دارد.
استاد
اتصال یعنی وجودهای آنها به هم وصل میشود؛ شما اتصال کمی میخواهید، نه؛اتصال کمی نیست اتصال وجودی است.
سؤال: وقتی کمیت ندارند، اتصال وجودی دو نقطه به چه معنا است؟ یعنی تداخل؟
استاد: نه خیر؛ نقطه هم نیستند؛ اگر کمیت ندارند نقطه هم نیستند. آنها یک وجوداتی هستند برای خودشان، اتصالشان به این است که با هم نزدیک میشوند مرتبط میشوند پیوند پیدا میکنند؛ یعنی به خصوص عقل فعال به نفس افاضه میکند. نتیجه اتصال افاضه است یعنی به آنجایی میرسد که نفس از عقل فعال استفاضه و استناره میکند.
آن را از باب این آوردیم که بگوییم ابن سینا اتصال را مقابل اتحاد قرار داده اما اینجا اتصال مقابل اتحاد نیست به معنای اتحاد است.
المراد من الاتصال هنا هو الاتّحاد لوجهین:
۱) أنّ الکلام إنّما هو فی الاتّحاد لا الاتصال؛
۲) الصوفیة یقولون باتّحاد العارف بالحق لا باتصاله به؛
و ذالک:
أنّ الموحّدین علی أربعة طوائف:
این مطلب بارها در کلمات آخوند آمده مرحوم حاجی هم گفته؛ شاید ما هم اینجا بارها گفته باشیم.
یک عده از موحدین قائلند به کثرت وجود و موجود؛ هم وجود را کثیر میدانند هم موجود را.
۱. القائلین بکثرة الوجود و الموجود؛ کالمتکلّمین و المشائین؛
میگویند موجود کثیر است یعنی خدا موجود است ما هم موجودیم. زمین موجود است آسمان موجود است و ... . وجود کثیر است یعنی هر کدام برای خودشان یک وجود دارند. وجود واجب یک وجود است وجود شمس یک وجود دیگر است. وجود قمر یک وجود دیگر است.
این نظر مشهور موحدین است یا به قول آقایان، عوام؛
استاد: ما اینجا از عوامیم؛ یعنی از کسانی هستیم که آقایان ما را مشرک میدانند ولی ما خودمان را موحد میدانیم چون موحد را کسی میدانیم که قائل به وحدت واجب الوجود است و آقایان موحد را کسی میدانند که قائل به وحدت وجود است. اگر کسی برای وجود شریک قائل شد، آقایان میگویند مشرک است.
ما میگوییم: نه؛ ما قائل به وحدت واجب الوجودیم. همین قولی که شما میگویید اینها به زبان اقرار به توحید میکنند. واقعاً موحّد نیستند؛ چون برای وجود شریک قائلند.
اصل این حرف مربوط به عرفاء است مربوط به همین صوفیه است که اینجا گفته. این صوفیه اینجا، آن صوفیة جُهالشان نیست. این صوفیه همان صوفیهای است که آخوند از آنها تعبیر به راسخین فی العلم میکند.
ابن سینا اینطور است. خدا یک وجود دارد، عقل اول یک وجود و ...وجودات متبایناند یعنی جدا جدا هستند؛ یعنی این وجود، وجود آن نیست، آن وجود، وجود این نیست. گاهی هم به آنها نسبت تباین میدهند یعنی وجودها در حقیقتشان با هم فرق دارند، مبایناند. استاد: ما این را از حرفهای ابن سینا نمیتوانیم استفاده کنیم، آنچه از حرفهای ابن سینا استفاده میشود این است که که اینها یک وجود نیستند. جداجدا هستند هر کدام برای خودشان یک وجودی دارند.
سؤال: تباین به معنای استقلال؟
استاد: نه خیر؛ استقلال هم نیست آنها قائلند به اینکه یک وجود مستقل بیشتر نیست؛ و بقیه همه عین فقر و تعلقاند.(این عین عبارت ابن سینا است در تعلیقات)
سؤال: پس وجود رابط ابتکار مرحوم آخوند نیست؟
استاد: چرا؛ ابتکار مرحوم آخوند تفسیر رابط بودن است. صدرا میگوید معلول عین ارتباط به علت است. ابن سینا هم میگوید ولی ان شاء الله یک وقت مطرح میکنیم که منظورشان خیلی فرق میکند. آنچه ابن سینا میگوید یک چیز است و آنچه صدرا میگوید یک چیز دیگری است.
القائلین بوحدة الوجود و الموجود و هم بعض الصوفیة؛
یک صوفیهای هستند که آخوند آنها را محکوم میکند و گاهی از آنها تعبیر میکند به جهلة صوفیه. آنهایی که میگویند یک وجود بیشتر نیست و یک موجود هم بیشتر نیست . یک موجود بیشتر نیست که خدا است وجود هم فقط همان یکی است.. بقیه چی؟ بقیه خیال و خواباند. هیچچی نیستند. شما دچار خیالات شدید.
یک وجود هست و لیس غیر.
ملاصدرا میگوید این حرف باطل است؛ چون وجودِ کثرت ضروری است. اینکه من هستم، شما هستید، این ستون هست[بدیهی و ضروری است]. کسی که میگوید نیست، باید سرش را گرفت کوبید به این ستون! تا بفهمد این ستون هست خودش هم هست. این خلاف ضرورت است علاوه بر اینکه اگر اینطور بشود، دیگر تکلیف و ثواب و عقاب معنا ندارد.
این را هم میگوید قول بعض الصوفیه است. قول اول میگفت کثرت وجود و موجود. این میگوید وحدت وجود و موجود.
القائلین بوحدة الوجود و کثرة الموجود؛ و هو الدوانی و یفسّر کلام العرفاء بذالک؛
وجود یکی است اما موجود زیاد است.
میگوییم: اگر موجود بخواهد زیاد باشد وجود هم باید زیاد باشد.
میگوید این موجود که من میگویم وصف نیست؛ مشتق، لفظی مشترک است گاهی در معنای وصفی استعمال میشود مثل اینکه میگویی طاهر، ضارب؛ یعنی کسی که متلبس به طهارت و ضرب است. اما گاهی همین مشتق در نسبت استعمال میشود، مثلاً میگویی تامر. تامر یعنی کسی که تمر است؟! با تمر هوهویت دارد؟! آنجا با طهارت و ضرب یعنی زدن هوهویت داشت اما اینجا که هوهویت ندارد. تامر یعنی تمریّ یعنی خرمایی. یعنی خودش یک چیز است، خرما یک چیز است این با خرما رابطه دارد.(این را در شرح نظام متعرض شده که گاهی مشتق به کار میرود و از آن نسبت اراده میشود) نسبت یعنی اینکه منسوب و منسوب الیه دو تا هستند. مثل تهرانی. تهران یک شهر است شخص یک آدم است این آدم با آن شهر پیوند دارد به اینکه مثلاً در آنجا به دنیا آمده، بزرگ شده میشود تهرانیّ. این مشتقی است که در معنای وصفی به کار نرفته بلکه در معنای نسبت به کار رفته است. مثل تامر و لابن. میگویند لابن یعنی شیریّ نه اینکه شیر است او با شیر هوهویت ندارد، بلکه با آن نسبت دارد.
این قول، حرف محقق دوانی است که میگوید وجود فقط خدا است بقیه همه ماهیتاند. یعنی قائل به اصالت وجود است در واجب و قائل به اصالت ماهیت است در ممکنات. میگوید ممکنات همه ماهیتاند اما همه موجودند یعنی با آن وجود حق، نسبت دارند و این نسبت باعث تحققشان شده است باعث این شده که آمدند در عالم بدون اینکه وجود پیدا کنند. بگو آمدند در عالم، تحقق دارند اما وجود ندارند.
میخواستند حرف عرفاء را زمین نزنند و توجیه کنند و قول آن أکابر را بپذیرند.
یک کسی میگوید فلانی بزرگ است بزرگیاش در جای خود اما حرفش درست نیست. اما ایشان علاوه بر پذیرش بزرگی آنان، میخواست حرفشان را هم بپذیرد لذا حرفشان را توجیه میکند.
ملاصدرا او را نقد میکند و میگوید هرگز عرفاء این را نمیگویند آنها در ممکنات قائل به اصالت ماهیت نیست، آنها قائل به اصالت وجودند در همه جا.
۴. القائلین بوحدة الوجود و الموجود فی عین کثرتهما؛
کسانی که میگویند وجود واحد است، یک وجود بیشتر نیست. وجود شخصِ واحد است وجود واحد شخصی است اما این شخص اگر واحد است وحدتش عددی نیست که ثانیبردار باشد؛ چرا؟ چون وحدتِ اطلاقی است وحدت صرف است وحدت حقّه است ثانی بردار نیست چون وجود خالی است. وقتی وجود خالی شد، وجودی که خلیط ندارد دومی برایش فرض ندارد چون هر چه را برایش فرض کنی باید آن دومی از اولی یک تمیزی داشته باشد در حالی که مایزی وجود ندارد لذا گفتند «صرف الشیء لایتثنی و لایتکرر». پس وجود واحد است.
موجود هم واحد است، در عین اینکه هم وجود و هم موجود کثیر است. چرا کثیر است؟ میگوید چون کثرت قابل انکار نیست. چطور آن وجود واحد همة این کثیرها هست؟
میگوید اگر آن وحدت را وحدت عددی نبینی بلکه وحدت اطلاقی، وحدت صرف، ببینی آن وقت خیلی راحت میتوانی در آن وحدت همة این کثرات را بفهمی و هضم کنی و آن وحدت میتواند همة این کثرات را در خودش داشته باشد. چطور؟
میگوید طبیعت انسان مگر واحد نیست؟! بله. اما هم زید است هم عمرو است هم بکر است. «زیدٌ انسانٌ، بکرٌ انسانٌ و ...». مگر حیوان یک معنا بیشتر است؟! یک معنای جنسی است اما الانسان حیوانٌ، الفرس حیوانٌ، الغنم حیوانٌ و ... چرا؟ چون خودش صرف است قید ندارد تعین ندارد و چون تعین ندارد با همة اینها جمع میشود.
پس میگوید ما قائلیم به وحدت وجود و موجود در عین کثرت. موجودات کثیرند، اگر موجودات کثیرند پس وجودشان هم کثیر است لذا قائل است که وجودُ افراد دارد(در کلمات صدرا صریح آمده که وجود کثیر دارد) اما در عین حال، همة این افراد کثیره موجودند به آن وجود واحد صرفی که ماهیت ندارد به آن وجودی که فقط وجود است به آن وجودی که وجود صرف و بدون هیچ تعین و تقیدی است.
منظور آخوند از اینکه گفته عارف متصل به حق است همین قول است.
و هو الذی ذهب إلیه ابن عربیٍّ و سائر العرفاء و تبعهم الآخوند؛
این قول ابن عربی و سایر عرفاء است و آخوند از آنها تبعیت کرده است. البته طبق تفسیر آخوند از ابن عربی. که ما هم به نظرمان این تفسیر درست است.
اما عدهای هستند که میگویند آخوند شأنیت این را نداشته که حرف ابن عربی را بفهمد و ابن عربی هرگز این را نمیخواهد بگوید، ابن عربی همان را میگوید که بعض الصوفیة میگفتند که فقط وجود واحد است و کثرت ندارد(وحدت وجود و موجود فقط) الان هم هستند حتی استدلال میآورند بر اینکه وجود ماسوا محال است و میگویند در معانی امر دائر است بین واجب و ممتن هر معنایی یا واجب است که موجود است به وجود واجب. یا ممتنع و نشدنی است.
ما فعلاً آن تفسیرهای دیگر(وحدت وجود و موجود فقط) از ابن عربی را کار نداریم.
این(وحدت وجود و موجود در عین کثرت) تفسیری است که آخوند از ابن عربی کرده و ما به نظرمان درست است.
سؤال: آیا قول ابن عربی ملائم با این است که عرفاء میگویند ماسوی الله ظهورات و تجلیات خدا هستند؟
استاد
بله ملائم است.
سائل: پس معنای این وجود غیر از معنایی است که...
استاد
نه؛ چون میگویند تجلی هم وجود دارد. تجلی خدا همان خود خدا است لذا میگویند اشیاء عین حقاند و حق عین اشیاء است. اگر گفتی «عین» در آن صورت آن اتصال[به معنای اتحاد] درست میشود.
و علی هذا فالموجودات کلّها متّحدة بوجوده تعالی؛ چون او میگوید همه وجود دارند، اما همه وجود دارند به یک وجود. پس همة موجودات با وجود حق متّحدند. و لذا یصرّحون بأنّ وجوده تعالی عین وجود سائر الموجودات؛ در خود اسفار هم در جلد اول خواندیم صریحاً آمده که وجود حق عین وجود اشیاء است.
اگر اینطور گفته شد، اتصال یعنی اتحاد.
پس عارف قائل به اتحاد است.
وقتی همه متحد با خدا هستند پس اینکه میگویید عارف متصل میشود یا متحد میشود یعنی چه؟ همه متحدند[به عارف اختصاص ندارد] پس چرا میگویید عارف متصل یا متحد میشود؟
میگوید:
و لکن العارف وصل إلی مقامٍ أدرک ذالک؛ بقیه محجوبند این هوهویت و اتحاد را نمیفهمند، اگر میگوییم اتحاد عارف، این اتحاد یعنی اینکه عارف به جایی رسیده که دیگر خود را نمیبیند و خدا را میبیند و خودش را با خدا جدا نمیبیند که همان میشود اتحاد عارف با حق.
و أمّا غیرُ طائفة الأخیرة:
فهمنم من لایعتقد بالاتّحاد؛ برخی از آنها میگویند اصلاً اتحادی نیست مثل قول اول و قول دوم. قول اول میگوید کثرت محض است و هیچ اتحادی در کار نیست. قول دوم میگوید وحدت محض است و اتحاد دو تا وجود میخواهد، دو تا وجود نیست که اتحاد معنا داشته باشد.
قول سوم میگوید وجود وجود حق است بقیه متحققند بدون اینکه وجود داشته باشند، اینها هم هیچ وقت اتحاد نمیگویند پس اتحاد فقط مربوط به قول چهارم است.
إذ لایعتقد بالکثرة و الاتّحاد فرع الکثرة؛ اتحاد عبارت از این بود که کثیر واحد باشد، کثیری باید باشد تا اتحادی بخواهد شکل بگیرد.
و منهم من لایعتقد بالاتّحاد لأنّه یری الکثرة المحضة؛ کثرت محض قائل است مثل قول اول و قول سوم. میگوید کثرت است، اتحاد نیست.
ولی آنها میگویند منظور صوفیه از اتحاد، ظاهر لفظ نیست. ابن سینا مطرح کرده و میگوید صوفیه درست است قائل به اتحادند اما منظور از اتحاد آنی نیست که بعداً آخوند گفت که عارف با حق متحد باشد، منظور این است که عارف اینقدر حق و کمالات و خیریت حق، او را جلب میکند و شیفته میشود که خدای متعال در او تجلی میکند جلوه میکند نور خدا وجود او را مستقر میکند و منظور از اتحاد همین است که دیگر خود را نمیبیند نه اینکه خودش نیست و خودش را غرق نور الهی میبیند.(رسالة العشق(رسائل ابن سینا ج۱ ص۳۹۳[3] )
و هؤلاء قد یُفَسِّر بعضهم اتحاد العارف به تعالی بقبول تجلّیه تعالی علی أکمل ما فی الإمکان؛ اتحاد عارف با خدا یعنی اینکه نور خدای متعال در او در حد امکان(یعنی آن مقداری که کامل است کاملترین وجهی که ممکن است)در او تجلی میکند و این تجلی را قبول میکند. اتحاد یعنی این.
عبارت ابن سینا[4] :
نُرید أن نُوَضّحَ(یا نُوضِحَ) فی هذا الفصل أنّ کلّ واحدٍ من الموجودات یعشق خیر المطلق عشقاً غریزیّاً و أنّ خیر المطلق یتجلّی لعاشقه إلّا أنّ قبولها لتجلّیه و اتصالها به علی التفاوت؛ قبول کردن موجودات تجلی حق را و اتصال آنها به حق، متفاوت است. اینجا حقیقت اتحاد نیست، حقیقتش اتصال است حقیقتش متنور شدن به نور الهی است و أنّ غایة القربی منه هو قبول تجلّیه علی الحقیقة؛ میخواهیم این را بیان کنیم که نهایت قرب به حق، قبول تجلی او است آنطور که حقیقتش است أعنی علی أکمل ما فی الإمکان؛ یعنی آنطوری که کاملترین نوع قبول تجلی ممکن است و هو المعنی الذی یسمّیه الصوفیة بالاتّحاد؛ این معنا که حقیقتش اتصال است اتحاد و هوهویت نیست بلکه متنور شدن به انوار الهی است به اکمل وجوده، این را صوفیه میگویند اتحاد.
این تفسیر ایشان است با نگاهی که او به صوفیه داشته که صوفیه کسانی نیستند که غیر خدا یا کثرت یا تغایر را منکر شوند که وجود خدا یک وجود است و وجود صوفی یک وجود دیگر است و وجود غیر صوفی هم یک وجود دیگر است عارف و غیر عارف دو تا وجودند و خدا هم یک وجود دیگر است. ابن سینا فکر نمیکرد که کسی همچنین حرفی را بزند که همه به یک وجود موجودند، با آن تصوری که خودش از هستی داشته دارد اتحاد صوفیه را تفسیر میکند.
البته عرض کردیم این اتصال است[نه اتحاد]
و هو فی الحقیقة اتّصال کاملٌ و لیس من الاتّحاد فی شیء؛ اینکه اتحاد نیست. اتحاد یعنی هوهویت. آنچه در عبارات آخوند و کسانی که قائل به اتحاد هستند آمده این است که اتحاد یعنی «هُوَ هُوَ»؛ اتحاد یعنی این همان است اتحاد یعنی به یک وجود موجودند. و حال آنکه ایشان(ابن سینا) این را قائل نیست و باید هم نباشد چون مبنایش اجازه نمیدهد که اتحاد را به آن معنا(هوهویت)، معنا کند لذا میگوید اتحاد به این معنا(تجلی خدا در عارف و قبول تجلی از سوی عارف) است.
اما آخوند که به آن هوهویت معنا میکند سرّش ادلهای است که دارد. ادلة مختلفی دارد [۱]هم از راه اینکه معلول وجود رابط است این مدعا را فکر میکند اثبات کرده است [۲] هم از راه اینکه واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات است [۳] هم از راه اینکه بسیط الحقیقة کل الاشیاء. ادله مختلفی اقامه کرده برای اینکه اثبات کند که همه به وجود حق موجودند و یک وجود واحد شخصی است در عین اینکه همه هست. «وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت». این البته یک تفسیری است از وحدت وجود که نام دیگرش تشکیک است. تشکیک سریانی یعنی همان تشکیکی که آخوند قائل است و نه تشکیکی که فهلویون قائل بودند یا علامه طباطبایی در بدایه و نهایه آورده یا مرحوم حاجی در شرح منظومه آورده است. این تشکیک وحدت شخصی وجود است در عین کثرت وجودات و موجودات. و آن تشکیکی که در بدایه و نهایه و شرح منظومه است وحدت سنخی وجود است یعنی همه وجوداند یعنی چنین نیست که یکی وجود باشد و یکی وجود قاطی شده با عدم یا وجود قاطی شده با حقیقتی غیر وجود؛ اما کثیرند. دلیلش هم این است که وحدت مفهوم دلیل آن تشکیک(وحدت سنخی) است و وحدت مفهوم هیچ وقت نمیتواند وحدت شخصی اثبات کند. وحدت مفهوم فقط اثبات میکند که معنای اینها یکی است معنا یعنی آن چیزی که مفهوم از آن حکایت میکند یکی است. خب بله آن چیزی که مفهوم از آن حکایت میکند همان هستی است. همه هستی است بیشتر از این اثبات نمیکند لذا اسمش را میگذاریم تشکیک به نحو سنخی یا وحدت سنخی.
این بحث تمام شد و دیگه آن را اینجا طول نمیدهیم چون در بحث علت و معلول ایشان به آن دلیل وجود رابط میپردازند آنجا جا دارد که ادله دیگر را هم جمعآوری کنیم و همانجا بررسی کنیم.
ان شاء الله جلسه بعد وارد فصل چهارم خواهیم شد.