99/11/07
موضوع: وحدت و کثرت/فصل سوم: قاعده «اتحاد الاثنین ممتنع» /سبب اشتباه مخالفین/استدلال بر اتحاد نفس با عقل فعال/ پاسخ/متنخوانی
طلیعه: روایت اخلاقی-تربیتی
امیرالمؤمنین علیهالسلام: مَن قامَ بشَرائطِ العُبودِيَّةِ اُهِّلَ للعِتْقِ ، مَن قَصّرَ عَن أحْكامِ الحُرِّيّةِ اُعِيدَ إلى الرِّقِّ؛[1]
کسی که شرائط بندگی خدا را در خودش به وجود بیاورد به پا بدارد، سزاوار آزادی خواهد بود.(این آزاد است چون از هر چه غیر خدا است آزاد میشود و فقط برایش خدا مطرح است و آنجایی که باید بنده باشد یعنی بندهای برای خدا باشد، چون هست دیگر آنجایی که نباید بنده باشد نیست. کسی که باید با خدا پیوند کند و خود را به خدا بفروشد دیگر چیز دیگری را لایق نمیبیند که خودش را به آن بفروشد) و کسی که از احکام حرّیت کوتاهی کند؛ یعنی حالا که حرّ شد از همة ماسوا، حالا اگر در احکامش کوتاهی کند یعنی توجه به یک کسی غیر خدا داشته باشد، اُعید الی الرتق آن حریتی را که خدا بهش داده بود به او برگردانده میشود.
خوشا به حال آنهایی که در همة لحظههای عمرشان توجه دارند که بندة خدا هستند و خدا ربّ آنها است و باید اعمالشان را آنطور تنظیم کنند که بنده در مقابل ربّ تنظیم میکند و کسی دیگر را بهش توجه ندارند.
خلاصه
1. عرض شد که «اتحاد الاثنین محال»؛
2. گفتیم اثنین یعنی ما فوق الواحد؛ یعنی چیزی که بیش از یکی است دو تا، سه تا، چهارتا، اتحادشان محال است؛
3. چون این مسأله نیاز به توضیح دارد با این تعبیر فهمانده نمیشود و بسیاری از اتحادها ممکن است اقسام حمل اتحاد است و ممکن، لذا معنا کردند که اتحاد الاثنین یعنی دو تا ذات بشوند یک ذات، که دو تا ذات بشوند یک ذات یعنی دو تا موجود بشوند یک موجود؛
4. فرمودند این محال است که گفتیم تصورش برای تصدیقش کافی است چون اگر دوتا هستند یکی نیستند و اگر یکی هستند دوتا نیستند؛
5. اما آخوند استدلالی هم کرده بودند که ملاحظه کردید.
منتها عدهای گفتند کی گفته اتحاد محال است؟! ما اتحاد را میبینیم شما یک ظرف آب را روی ظرف دیگری از آب میریزید میشوند یکی. یا سرکه و انجبین را قاطی میکنید میشود سکنجبین؛ دوتا بود شدند یکی. یا آب سماور که میجوشد با هوا دو تا است اما آب بخار میشود، میشود هوا. یکی میشوند. یا یک میوه ببینید اولش، سبز خالی است بعد یک قرمزی هم در آن پیدا میشود یک لکة قرمز در یک جاش پیدا میشود پس دو رنگ دارد: سبز و قرم بعد کمکم کلش قرمز میشود پس دو تا رنگ شدند یکی. شما چطور میگویید اتحاد الاثنین محال؟!
مرحوم آخوند فرمودند آنچه ما گفتیم اینها نیست؛ آنچه ما گفتیم این بود که دو موجود بشوند یک موجود در حالی که دو تا بودنش را حفظ کرده است اما اینکه شما گفتید در همة این موارد دو تا موجود بوده از بین رفته و یک موجود دیگر به وجود آمده است منتها چون ماده بین گذشته و حال مشترک است، این همان ماده است که قبلاً منفصل بود(برهان فصل و وصل را برای همین میآورند میگویند ما میبینیم یک آب را میشود تقسیم کرد و در دو کاسه ریخت، یک جسم را میشود تکه کرد، بعد از جدا شدن، دو وجود و دو تا تعین و دو تا تشخص است قبلش یک تشخص بود، پس یک از بین رفت دوبه وجود آمد، پس باید یک مادة مشترکی داشته باشد تا بتوانید بگویید این جسم همان جسم است. این برهان فصل و وصل است برای اثبات ماده. در مانحن فیه برعکس است) دو تا آب است یکی را روی دیگری میریزید میشود یک آب. اینجا هم طبق بیانات برهان فصل و وصل باید گفت که آن دو تا آب از بین رفته است و یک آب جدید به وجود آمده بنابراین یک چیز مشترکی میخواهد که بگوییم همان دو تا آب شدند یک آب. و آن شیء مشترک، اصل ماده است، ماده قبلاً دو تا فعلیت داشت شدند دو جسم، حالا یک فعلیت دارد شده یک جسم. یا در سرکه و انجبین، سرکه یک ماده است با یک فعلیت سرکهای، انجبین هم یک ماده است با یک فعلیت انگبینی، هر دوی اینها از بین رفت و دیگر نه سرکهای هست و نه انگبینی، یک چیز جدید به وجود آمد، اما اینکه ما میتوانیم بگوییم آنها(سرکه و انجبین) شدند این(سکنجبین)، به خاطر ماده است. مادهای بود که قبلاً دو تا صورت داشت الان یک صورت دارد. آن ماده، دو تا بود و حالا شد یکی، نه اینکه دو موجود شدند یک موجود. ماده که دو تا بود، دو تا بودنش به ذات خودش نبود، به صورتها بود، ماده خودش فی حد نفسه، کثرت ندارد، کثرتش به صورتهایش است چون فعلیت ندارد و فعلیتش به صورتهایش است.
همینطور در آب سماور که جوشید و تبدیل به بخار شد و با هوای بیرون یکی شد، اینجا میگویید آب با هوا یکی شد، نه خیر؛ آن آب از بین رفت، یک چیزی به وجود آمد به نام هوای اضافی. این هوای اضافه با آن هوای موجود در بیرون با هم یکی شدند و همه هوا است. پس دو تا موجود یک موجود نشد، بلکه دو تا ماده بود، یکی مادة آب و دیگری مادة هوا، این دو تا ماده حالا شدند یک ماده، چون قبلاً دو صورت داشت و حالا یک صورت دارد.
در مثال رنگ هم که گفتید همینطور است این ماده یک جاش قرمز و یک جاش سبز بود، قرمز و سبز از بین رفت و یک قرمز گسترده که همة سیب را فرا گرفته است پیدا شده و این قرمزی روی ماده است . پس آن مادهها دو تا بود و حالا شد یکی. چون مادهها دو تا است و حالا شده یکی، میگویید دو تا موجود. با اینکه ماده اصلاً دو تا و یکی ندارد، ماده قوة محض است و هیچ فعلیتی ندارد تا شما بر اساس آن فعلیت بگویید دو تا است. پس اینهایی که شما آوردید آنی نیست که ما گفتیم محال است.
نکته: یک امر، وقتی محال است که در هیچ ظرفی امکان تحقق نداشته باشد. چه در عالم ماده چه در عالم مجردات. البته قائلین به امکان اتحاد اثنین، میگویند در عالم ماده، رخ میدهد. ولی استحاله مربوط به همة عوالم است.
و سبب الاشتباه لمن جوز الاتحاد بين الشيئين -
[۱]ما يُرَى من صيرورة الأجسام المتعددة المتشابهة(مثل دو ظرف آب) أو المتخالفة(مثل سکنجبین) بالاتصال(مثل متشابه که دو آب در دو ظرف است روی هم ریخته در یک ظرف میشوند، به هم وصل میشوند میشوند یکی) أو الامتزاج (مثل سرکه وانجبین) جسما واحدا كما إذا جُمع المياه(اینکه میاه را جمع آورد شاهد است که اثنین خصوصیت ندارد و اثنین یعنی مافوق الواحد؛ چندین آب چه در دو ظرف چه سه چه بیشتر) في إناء واحد أو مُزج الخل و السكر فصار سكنجبين -
[۲] و ما يرى بحسب الكون و الفساد من صيرورة الماء و الهواء بالغليان هواء واحدا
[۳] و بحسب الاستحالة من صيرورة الجسم المتكيف بكيفيتين ذا كيفية واحدة
استحاله در فلسفه اصطلاح است برای تبدّل کیفی؛ استحاله اعم است کاری به حرکت ندارد و یعنی تغییر غیرجوهری[کیفی]
و لم يَعلم(کسی که اتحاد را در اثر این اشتباهی که برایش رخ داده، نفهمیده است که) أنه لم يلزم في شيء من هذه الصور اتحاد بين الشيئين بحسب الحقيقة بل بحسب العبارة (در تعبیر میگویی دو تا شد یکی) والإطلاق العرفي من باب التجوز(عرف حرف زدنش اعم از حقیقت و مجاز است و همانطور که با تعبیرات حقیقی حرف میزند، با تعبیرات مجازی هم حرف میزند. مراد از مجاز، مجاز عقلی است یعنی چیزی را که عقل میبیند اسناد به غیر ما هو له است اما عرف اسناد میدهد و همانطور که میگوید آب باران راه افتاد، میگوید ناودان راه افتاد؛ ناودان که اصلاً راه نیفتاده است. «من باب التجوز» یعنی از باب اسناد شیء الی غیر ما هو له. وقتی در فلسفه گفته میشود مجاز، مراد مجاز ادبی نیست، همیشه تجوز یعنی مجاز عقلی؛ مجاز عقلی هم یعنی اسناد شیء الی غیر ما هو له) تنزيلا لمادة الشيء منزلة ذلك الشيء في بعض الأحكام[2] (ماده را نازل منزلة خود شیء کردند، دو تا آب، دو تا ماده دارد میشود یک ماده؛ و الا فعلیتها و تشخصهای دو آب از بین میرود و یک تشخص جدید با فعلیت جدیدی به وجود میآید. مادة شیء را به جای خود شیء میگذارند و میگویند این دوتا شدند یکی در حالی که باید بگویند آن دو ماده شدند یکی؛که خود آن دو تا ماده، دوئیتش مال خودش نیست بلکه دوئیتش مربوط به صورتش است)
استاد: بعداً مقداری راجع به اینها سخن خواهیم گفت.
إن قلتَ: کیف یمتنع الاتّحاد و قد قال بعض الأقدمین «إنّ النفس عند استکمالها تتّحد بالعقل الفعال؛ و قد صحّحتم ذالک؛
خود آخوند در بحث علم مطرح کردند که برخی از اقدمین قائل شدند که انسانی که تعقل میکند با تعقلش با عقل فعال متحد میشود. حالا این اشکال این است که شما چطور گفتید نمیشود دو چیز اتحاد پیدا کند، نفس که یک چیز است عقل فعال هم یک چیز است اینها دو تا هستند که خود شمای آخوند این حرف را میپذیرید(با اینکه ابن سینا میگوید نامعقول است)
نکته: خدا رحمت کند مرحوم آقای راشد را یک وقتی در رادیو صحبت میکرد که این از الطاف خدا است که بزرگان اشتباه بزرگ میکنند تا معلوم شود که آن معصوم حسابش با بقیه فرق دارد، معصوم خلیفة خدا است و خدا به او یک موهبتهایی عنایت فرموده که به کس دیگری نداده، او حرفش خطا ندارد «لا ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» ولی بقیه دیگر اگر کسی دنبال آنها رفت،[و به انحراف رفت] در حقیقت عقلش را زیر پا گذاشته است چون دو تا حجت بیشتر نداریم یک حجت عقل است یکی همان معصومین علیهم السلام؛ «إنّ لله علی الناس حجتین: حجة باطنة و حجة ظاهرة» هر کس حرفی را میزند یا باید عقل آن را تصدیق کند و من بپذیرم یا باید وحی آن را تصدیق کند و من بپذیرم؛ غیر از این باشد، من مؤاخذه میشوم که چرا این حرف را پذیرفتی و ملتزم شدی؟!
آخوند میگوید مگر میشود انسان به این بزرگی حرف نامربوط بزند؟! این حرف درستی است که نفس وقتی تعقل میکند با عقل فعّال متحد میشود.
لأنّ
[۱] العاقل یتّحد بمعقوله؛
این مقدمه درست است، عاقل با معقولش متحد است یعنی هر کس چیزی را تعقل میکند، تعقل چیزی نیست مگر اینکه وجود او کامل میشود با آن معقولش یعنی معقول بالذات یعنی با آن علم(به فرمایش حضرت استاد آیت الله جوادی دامت برکاته، مکرر میفرمودند اتحاد عاقل با معقول یعنی اتحاد عالم با آن علمش؛ معقول یعنی معقول بالذات یعنی آن علمش.)
بر خلاف آنچه ابن سینا میگفت که علم بیرون از عالم است چرا؟ چون عالم نفس است [و نفس جوهر است] و حرکت در جوهر محال است؛ این نفس روز اولش تا آن روز آخر که سالها فکر میکند و تحصیل میکند و تأمل میکند و کتاب مینویسد همان است که همان است.
آخوند هنگام اشکال میگوید: پس طبق نظر شما، نفس یک دیوانه و یک بچه با یک دانشمند نخبة تراز اول یکی است؛ اختلافشان در امور بیرونی است مثل اینکه آدمها همه یکی هستند و اختلافشان در این است که یکی مال بیشتر دارد و یکی کمتر دارد و دیگری ندارد. مال امر بیرونی است شما علم را همینطور میگویید که علم بیرون از نفس است.
ملاصدرا میگوید علم با مال فرق دارد، علم صفت من است مال صفت نیست مال با من نسبت دارد ولی علم، صفت است صفت هم یعنی اینکه با من هوهویت دارد.
پس عالم با علم متحد است، خب من عالمم، آخوند هم میگوید عقل فّعال هم عالم هست یا خیر؟ عقل فعال علت من است و خیلی بالاتر از من است اگر من عالمم او هم عالم است اگر من با علمم متحدم، او هم با علمش متحد است.
پس مقدمة اول این است که
العاقل یتّحد بمعقوله سواء کان هو النفس أو العقل الفعّال؛
پس دو تا موجود داریم که هر دو عاقلند و هر دو تعقل کردند منتها آن عقل فعال، از روزی که به وجود آمده تعقل میکرده و این نفس حالا تعقل کرده قبلاً جاهل بوده حالا شده عالم. او از اول عالم بوده و با معقول اتحاد داشته، این نفس حالا اتحاد پیدا کرده است؛
[۲] و المعقولُ أمرٌ کلّیٌّ صرفٌ لایتثنّی و لایتکرّر؛
در تعقل، چیزی را میفهمی که هیچ یک از خصوصیاتی که در افرادش هست در آن نیست. وقتی انسان را میخواهید بفهمید، یک وقت انسان را با ادراک حسی میفهمید که چهرهاش هست، رنگ موی او هست، رنگ لباسش هست و همة خصوصیات هست، این ادراک عقلی نیست، اگر چشم را هم بستید، باز هم همین صورت هست که این ادراک خیالی است باز هم آن خصوصیات هست. اما ادراک عقلی چیست؟ میگویند ادراک عقلی این است که زید و بکر و عمرو و خالد و ...را میبینی و یک چیز مشترک بین آنها میبینی مثلاً موجودند، وجود را که میفهمی ادراک عقلی است یا میفهمی که انساناند، این ادراک عقلی است. خصوصیت ادراک عقلی این است که مشخصههایی را که افراد دارند، این ندارد، چون اگر داشت دیگر بر افراد مختلف حمل نمیشد، این ادراک عقلی صرف و خالص است.
[۳] والنفس متّحد به و العقل الفعّال أیضاً متّحدٌ؛ هم عقل فعال با آن امر، متحد است هم نفس. اگر آن معقول یکی است، دیگر تعدد بردار نیست، نفس شما با آن معقول یکی است، عقل فعال هم با آن معقول یکی است
[۴] والمتّحد بالمتّحد متّحد؛
[نتیجه:] فالنفس المتّحدة بالمعقول الذی هو متّحد بالعقل الفعّال،[متّحدٌ بالعقل الفعّال](نفسی که متحد است با معقول که آن معقول متحد است با عقل فعال؛ الف متحد است با ب و ب متحد است با ج، آیا از این نمیشود نتیجه گرفت که الف متحد است با ج؟! آخوند خیلی مقدمات آورده اما خلاصة حرف همین است که عرض شد. پس آن بنده خدایی که گفته نفس هنگام تعقل متحد میشود با عقل فعال، حرفش درست است. ابن سینا میگوید حرفش هرگز درست نیست، صدرا میگوید قطعاً درست است.(فعلاً ما فقط در مقام نقل هستیم نه نقد. بعداً به نقدش میرسیم که حق با ابن سینا است از نظر ما)
مورد دیگر:
و أیضاً نری الصوفیة یقولون إن العارف یتّحد بالحقّ التعالی؛
ما میبینیم که عرفاء که شما مریدشان هستید، میگویند عارف با خدای متعال متحد میشوند، پس چطور شما میگویید اتحاد الاثنین محالٌ؟! اینها که چیزهایی است که شما قائل هستید.
آخوند پاسخ میدهد:
قلتُ: ما ذکرتموه من الاتحاد حالة روحانیة تلیق بالمفارقات؛
اینها حقایقی است مربوط به عالم مجردات، این یک حالت روحانی است. چه آنجایی که میگوییم نفس موقع تعقل با عقل فعال متحد میشود چه آنجایی که میگوییم عارف با حق متحد میشود، اتصال یا امتزاج جرمی نیست، آن یک حقیقتی است که از این قبیل که شما میگویید نیست. چطور است؟ میگوید جایگاه بیانش اینجا نیست ان شاء الله در جایگاه خودش خواهیم گفت.
اولی را که ما توضیح دادیم، دومی چطور است؟
دومی اینطور است که عارف که اول خودی میدید(داریم از زبان عارف صحبت میکنیم نه اینکه خودمان باور داشته باشیم) با خیال زندگی میکرد و فکر میکرد خودش هم هست،میفهمد که نیست؛ یعنی اینکه اتحاد کجا بود؟! اتحاد مربوط به جایی است که دو تا موجود باشد، این میفهمد که از اول او بود و آخر هم او هست و من اشتباه میکردم که فکر میکردم من یکی هستم غیر از خدای متعال. پس اتحاد نیست فقط یک حالتی برای من عارف پیدا شد که آنی را که نمیفهمیدم حالا فهمیدم. نمیفهمیدم که من هیچم، حالا فهمیدم هیچام.
و ما نسب إلى بعض الأقدمين من اتحاد النفس حين استكمالها بالعقل الفعّال( خود آخوند یک فصل دارد فی أنّ النفس تتّحد بالعقل الفعّال) و كذا ما نقل عن الصوفية من اتصال العارف بالحق فيُعنَى به حالة روحانية تليق بالمفارقات لا أن هناك اتصال جرمي(نه اینکه دو تا جسم مثل دو تا آب با هم متصل شده باشند) أو امتزاج(مثل سرکه و انجبین که میشدند سکنجبین) ولا بطلان إحدى الهويتين بل على الوجه الذي ستعرف في هذا الكتاب في موضع يليق بيانه.[3]
عبارات این فصل تمام شد ان شاء الله از شنبه مروری میکنیم به این بیانات و فرمایشات.