1400/01/16
• خلاصه
◦ وجه دوازدهم:
◦ وجه سیزدهم
• اشکالات وجه سیزدهم:
موضوع: وحدت و کثرت/فصل چهارم: بعضی از احکام وحدت و کثرت /وحدت در عین کثرت/تشبیه وحدت در عین کثرت به واحد و عدد/بیان و نقد شباهت دوازدهم و سیزدهم
طلیعه: حدیث اخلاقی-تربیتی
در کنز الفوائد این حدیث قدسی آمده که: یا بن آدم! فی کلّ یومٍ یُعطَی رزقک و أنت تحزن و ینقص عُمُرُک و أنت لاتحزن؛ تطلب ما یُطغِیک و عندک مایکفیک؛[1] فرزند آدم! هر روز رزق تو برایت میرسد اما تو غصهاش را میخوری و عمرت هر روز کم میشود اما هیچ غصه نمیخوری، دنبال چیزی هستی که باعث طغیانت میشود؛ مال و ثروت را میخواهی که ثروت باعث میشود که انسان طغیان کند اول به زن و بچهاش (نعوذ بالله) دوم به پدر و مادرش به فرزندانش به همسایهها به اقوامش. «انّ الانسان لیطغی أن رآه استغنی» دنبال چیزی هستی که تو را به طغیان وا میدارد در حالی که «عندک ما یکفیک» آنچه برایت کفایت میکند در اختیار تو است ولی بیشتر میخواهی که آن، مایة طغیان است.
عرض شد که:
◦ مرحوم آخوند مثل عرفاء گفتند ما (عرفاء و آخوند) قائلیم به وحدت در عین کثرت؛ یعنی یک وجود واحد بسیط است در عین اینکه همان یک وجود واحد بسیط حقیقتاً وجودات کثیره است و کثرت در عین وحدت است یعنی در وجود، کثرات و وجودات کثیر داریم در عین اینکه همه یک وجود واحد بسیطاند، هر دو را قائلند و با هر دو تعبیر آوردهاند «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت».
◦ بهترین مثال یا مثال تام برای این مطلب، واحد و عدد است؛
◦ تا حالا یازده وجه برای اینکه چطور واحد و عدد بهترین مثال است از کلمات قوم بیان شد که گفتیم هیچکدام نمیتواند مسألة قوم را تقریب کند، آن مسأله که چطور واحد در عین وحدتش کثیر است و کثرت در عین کثرتش واحد است؛ میخواستند و فکر میکردند که این مثال این کار را انجام میدهد اما هیچ بیانی از این بیانات یازدهگانه تام نبود؛
بیان دوازدهم این است که:
غنی الواحد فی ذاته عن الأعداد؛واحد در ذات خودش نیازی به اعداد ندارد، واحد میتواند باشد و عدد هم نباشد، واحد در ذات خودش نیاز به اعداد ندارد مع حاجتها إلیه؛ با اینکه اعداد به او نیاز دارند، بدون واحد عدد که نمیتوان داشت، پس واحد بیعدد میشود اما عدد بیواحد نمیشود پس واحد از اعداد بینیاز است ولی اعداد به واحد نیاز دارند، این مثال خوبی است برای خدا و خلق، مثالٌ لغنی الحقّ فی ذاته عمّا سواه و حاجة ماسواه إلیه؛
خدا در ذات خودش به ماسوی نیازی ندارد و محتاج به ماسوی نیست ولی ماسوی همه به او نیاز دارند؛ چون تا او نباشد آنها نیستند، فاعل و موجد و مفیض و منشئ آنها است.
مرحوم سید حیدر آملی در جامع الأسرار این حرف را دارد.
فراجع:
۱) جامع الأسرار ص۱۹۰-۱۹۱: اعلم أنّ ظهور الحق فی صور الموجودات هو بعینه ظهور الواحد فی صور الأعداد (این همانی است که دیروز خواندیم) فکما الواحد من حیث ذاته غنیٌّ عن وجود الأعداد و ظهوره بصورها (واحد از حیث ذاتش بینیاز است از اینکه واحد به صورت اعداد ظاهر بشود و در بیاید و تجلی کند) فکذلک الحق تعالی غنیّ عن الموجودات من حیث ذاته و ظهوره بصورها[2] (همینطور خدای متعال هم بینیاز است از حیث ذاتش از موجودات و از اینکه حق تعالی به صورت موجودات ظاهر شود.
عین این را جناب فیض رضوان الله تعالی علیه در اصول المعارف دارند؛
۲) و اصول المعارف (یکی از تألیفات مرحوم فیض) ص ۵۴-۵۵: الوحدة لیست بعدد بل هی مبدأ له و هو لایتقوّم إلا بها (عدد تقوم پیدا نمیکند مگر به وحدت-با این جمله شروع کرده تا میرسد به) و کما أنّ الواحد غیرمحتاج إلی شیء من الأعداد من حیث هو هو و هی محتاجة إلیه (همانطوری که واحد به هیچ یک از عدد از حیث اینکه واحد است نیاز ندارد «از حیث اینکه واحد است» یعنی از حیث ذاتش نیاز ندارد. سیدحیدر گفته بود از حیث ذاتش، مرحوم فیض گفته «من حیث هو هو». ولی اعداد محتاج به واحد هستند همانطوری که واحد در ذات خودش به اعداد نیاز ندارد اما اعداد به واحد نیاز دارند، همینطور:) الحقّ غیرمحتاج إلی أحدٍ من الموجودات و هی محتاجة إلیه[3] (حق متعال هم به هیچ یک از موجودات نیاز ندارد در حالی که موجودات به او نیاز دارند.)
این دیگر مثال خوبی است و در این مثال هیچ کس نمیتواند تردید بکند لذا ما گفتیم:
و لایخفی علیک أنّ هذا الوجه و إن کان صحیحاً ( این حرف درستی است) لاسترةَ علیه (حجابی روی آن نیست و هر کس نگاه کند میبیند که حرف درستی است البته با توجه به اینکه واحد برای عدد علت داخلی است؛ چون عدد یک مرکب است و واحد جزء آن است هر مرکبی به جزئش نیاز دارد ولی خدا نسبت به مخلوقات اینطوری نیست.) بعد الالتفات إلی أنّ الواحد علّة داخلیّة للأعداد؛ (واحد علت داخلی است برای ۲ و ۳ و ... . در هر عددی، واحد لازم است از باب اینکه جزء یک کل است و آن کل اگر بخواهد وجود داشته باشد باید جزئش وجود داشته باشد. ولی:) الحقّ تعالی علة خارجیة للموجودات؛ لأنّه فاعلٌ لها؛ ولی نخواستیم که فقط در نحوه علیت اینها را به هم تشبیه کنیم در اصل علیت و معلولیت خدا بینیاز از موجودات است و موجودات به او نیاز دارند، ببین در عدد این چقدر روشن است در عدد، اعداد به واحد نیاز دارند اما واحد به اعداد نیاز ندارد، چون اصل علیت و معلولیت وجه شبه بوده لذا این حرف هیچ شبههای ندارد ولو اینکه یکی علت داخلی است و یکی علت فاعلی. چون فقط گفتند نیاز دارد، نیاز یعنی اصل معلولیت. متوقفإلیه بودن و محتاج بودن اصل علیت است اما چه نوعی؟ هر چه میخواهد باشد. وقتی به این توجه کنیم که اینطور است و لکن التشبیه إنّما هو فی مطلق العلیة و المعلولیة (فرق دارند اما در علیت و معلولیت مشترکاند. این وجه ولو صحیح است و با آن بیانی که کردند هیچ در آن نمیشود شبهه کرد. ولی مثال را برای چه آوردید؟ مثال را برای تقریب علیت و معلولیت بین خدا و خلق آوردید یا برای چیز دیگری؟ شما میخواستید بگویید وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت. آن را میخواستید به ذهن تقریب کنید در علیت و معلولیت که کسی با شما اختلاف ندارد و کسی به شما نمیگوید این بر ذهن سنگین است و یک مثال بزن تا تقریب به ذهن بشود. علیت و معلولیت محلّ وفاق همة الهیین است چه ابن سینا چه شیخ اشراق چه حتی یک متکلم و چه عارف. این محل وفاق است و از ذهن دور نیست تا شما بخواهید با مثال آن را تقریب کنید.
پس اصل حرف درست هست و لکنّه لاصلة له بما هو المقصود فی المقام؛ ربطی ندارد به آنچه که شما مثال را برای آن آوردید. أعنی تقریب الوحدة فی عین الکثرة و الکثرة فی عین الوحدة إلی الذهن؛ شما میخواستید این مسألهای را که بر ذهن ثقیل بود و ذهن در مقابل آن جبهه میگرفت، وحدت در عین کثرت را کاری کنید که محجوبین قانع شوند و زبانشان کند شود و نتوانند حرف بزنند. این کار که با این [مثال حاصل] نشد.
وجه سیزدهم این است که:
حاجة الواحد فی کمالاته الخاصّة إلی الأعداد (واحد اگر بخواهد تقسیم بر دو بشود اول باید دو بشود، تا دو نشود نمیتواند بر دو تقسیم بشود پس واحد اول باید به صورت دو جلوه کند و تجلی کند یعنی بشود ۲ تا تقسیم بر ۲ بشود، بخواهد تقسیم بر ۳ بشود باید اول بشود ۳ و بخواهد تقسیم بر ۴ بشود باید بشود ۴. پس واحد در آن کمالات خاصهای که پیدا میکند به اعداد نیاز دارد) مثالٌ لحاجة الحق فی کمالاته الخاصّة إلی الموجودات؛ (بعد از اینکه در آن امر دوازدهم گفتند واحد در ذات به اعداد نیاز ندارد ولی اعداد به او نیاز دارند، همانطوری که خدا در ذات به موجودات نیاز ندارد اما موجودات در ذاتشان به خدا نیاز دارند، [بعد] این را فرمودندکه همانطوری که واحد در کمالات خاصة خودش نیاز به اعداد دارد، شما اگر واحد را داشته باشید که نمیتوانید بین ده هزار طلبه تقسیم کنید باید اول بشود ده هزار میلیون تومن تا به هر کدام بتوانی یک میلیون بدهی، ذات حق هم که دیروز گفتیم وجود صرف است و هیچ تعینی ندارد، اگر هیچ تعینی ندارد یعنی هیچ صفتی ندارد چون هر صفتی خودش یک تعین است پس این صفات و تعینات و کمالات چطور است؟ میگویند اینها همین موجوداتند؛ یکی مظهر اسم قهّار خدا است، یکی مظهر اسم رئوف خدا است یکی مظهر اسم منتقم خدا است یکی مظهر اسم عفوّ خدا است و یکی مظهر اسم جمیل خد است اینها اسمی از اسماء الهیاند پس خدا برای اینکه این کمالات خاصهاش ظهور پیدا کند به این موجودات نیاز دارد.
این را کسی گفته؟
بله؛
سیدحیدر آملی در ادامه عبارت قبل فرموده است:
فراجع:
جامع الأسرار ص۱۹۰-۱۹۱: فکما أنّ الواحد من حیث ذاته غنیّ عن وجود الأعداد و ظهوره بصورها فکذالک الحق تعالی غنیّ عن الموجودات من حیث ذاته و ظهوره بصورها لکن (این لکن همین وجه سیزدهم است) ظهور الحقّ و الواحد العددیّ من حیث کمالاتهما المندرجة فی ذاتیهما أی فی ذات الحق و ذات الواحد (لکن ظهور حق و واحد عددی از حیث کمالاتشان است یعنی در ذات حق و ذات واحد) فکما أنّ الواحد یکون محتاجاً من حیث کمالاته الخاصة إلی الأعداد و مظاهرها الغیر المتناهیة (همانطوری که واحد از حیث کمالات خاصهاش به اعداد نیاز دارد. اعداد چیاند؟ اعداد همان مظاهرش هستند یا مظاهر اعداد که بینهایتاند. اعداد مظهراند برای خود همان واحد) لیظهر بها کمالاته (تا ظاهر شود به وسیله اعداد کمالات آن واحد که بینهایت است چون عدد بینهایت است) فکذالک الحق تعالی یکون محتاجاً بحسب کمالاته الخاصة إلی الموجودات (حق هم بر حسب کمالات خاص خودش به موجودات نیاز دارد و به مظاهر غیرمتناهیاش نیاز دارد) لیظهر بها کمالاته الغیر المتناهیة (تا کمالات بینهایت خدا در این موجودات و به سبب این موجودات ظهور پیدا کند. اینجا یک اشکال مطرح میشود که این چه خدایی است که در صفات و کمالاتش به موجودات دیگر نیاز دارد؟ میگوید هیچ اشکالی ندارد آنچه با وجوب وجود منافات دارد احتیاج در خود ذات است چون واجب الوجود بالذات است پس باید در ذاتش نیاز نداشته باشد اما در کمالاتش نیاز داشته باشد منافاتی با وجوب وجود ندارد) وهذا الاحتیاج لیس موجباً للنفص فی ذاته المقدسة (این نیاز داشتن در کمالات به غیر، موجب نقصی در ذات مقدس حق نمیشود) لأنّ الاحتیاج اذا لم یکن ذاتیّاً لم یکن نقصاً (چون احتیاج اگر در ذات نباشد، در ذاتش اگر نیاز نداشته باشد که در امر دوازدهم گفتیم در ذاتش ندارد، دیگر نقص نمیشود) لأنّ الاحتیاج الذی هو سبب النقص هو الاحتیاج الذاتی (آن احتیاجی که سبب نقص است احتیاج ذاتی است) و هذا لیس بذالک (اینکه احتیاج ذاتی نیست این احتیاج در کمالات و صفات است) فلایکون نقصاً.[4] (پایان عبارت مرحوم سید حیدر آملی قدس الله الزکیة)
سؤال: یعنی قبول ندارند که «واجب الوجود واجب من جمیع الجهات» است؟
استاد: نه؛ برای اینکه آنها میگویند ذات حق صفات ندارد.
اخیراً هم یک مقاله نوشته شده راجع به این بیان ملاصدرا که معانی مختلف میتوانند به وجود واحد موجود بشوند حقایق مختلف میتوانند به وجود واحد موجود شوند و این یکی از آن حرفهای بسیار درخشان و سنگین خوب ملاصدرا است و البته یکی از فروعات اصالت وجود است؛ یعنی اگر وجود بنا است در تحقق اصل باشد، پس هر چه میخواهد محقق شود باید به وجود محقق شود پس ذات یک شیء باید به وجود آن شیء محقق شود صفتش هم اگر بخواهد صفت آن شیء باشد باید به همان وجود محقق باشد و الا میشود یک چیز دیگر و هوهویت پیدا نمیکند چون هوهویت به این است که وجودش یکی باشد (حملش حمل شایع است).
این حرف را عرفاء و قبل از آنها اشاعره نمیتوانستند بفهمند که میشود حقایق مختلف و معانی مختلف به وجود واحد موجود باشند، لذا گفتند خدا آن وجود واحد است (چون میخواهند بساطتش را حفظ کنند میگویند) آن وجود واحد است که هیچ اسم و رسم و تعین و هیچ چیزی ندارد.
ابن سینا هم دچار همین مشکل بوده است و میگوید صفات خدا همه مرادفاند یعنی میگوید عالم یعنی همان قادر و قادر هم یعنی همان حیّ. گیر ابن سینا همینجا بوده است. ابن سینا یکی از چیزهایی که خیلی در حرفهایش شاخدار است همین است.
یکی از شاگردان: یک نحو تعطیل است.
استاد: بله. احسنتم. یک جور تعطیل است. چرا؟ چون نباید از اوصاف بفهمیم. اگر بخواهیم بفهمیم که میفهمیم فرق دارند، باید نفهمیم که بگوییم مرادفاند همه یکی اند فقط یکی را باید بگوییم میفهمیم بفرمایید وجود را میفهمیم و بقیه را هیچ (نمیفهمیم)
یکی از شاگردان: خود بوعلی در اعراض تحلیلی، کم و جسم تعلیمی و جسم طبیعی را میگوید عین هماند.
استاد: آنجا مشکل نداشته است. در خدا مشکل این را داشته که ترکیب پیش میآید. آنجا(در اعراض تحلیلی وجسم تعلیمی و جسم طبیعی) به ارتکازش گفته اما توجه نداشته که شبیه این را در خدا هم میتواند بگوید، در خدا میترسیده بساطت را از دست بدهد اما در جاهای دیگر اصلاً مسأله برایش مطرح نبوده و به طور ارتکازی حرف خودش را زده و خوب هم زده است.
شاگرد: آن مقالهای که فرمودید [چاپ شده؟]
استاد: نه خیر؛ هنوز چاپ نشده است.
شاگرد: مال خود حضرتعالی است؟
استاد: نه خیر؛ یکی از دوستان نوشتهاند.
و فیه:
أوّلاً
صفات حق تقسیمات فراوانی دارد، ولی یک تقسیم خیلی اساسی این است که:
أنّ صفاته تعالی تنقسیم إلی ذاتیّة و فعلیّة؛
صفات ذاتی یعنی آن صفاتی که تحقق آن صفات نیاز به غیر ذات ندارد؛ یعنی ذات باشد آن صفات هستند نیاز ندارد به اینکه چیزی غیر ذات باشد مثل علم. خدا بخواهد عالم باشد لازم نیست چیزی باشد، قدرت، حیات، جمال، کاملبودن، مختاربودن؛ خدا یک موجود مختار است چه چیزی خلق کند چه نکند. اینها را صفات ذاتیمیگویند. پس تعریف صفات ذاتی آن صفاتی است که تحقق آنها نیاز به غیر ندارد. غیر چیست؟ فعل خدا. پس میشود گفت صفات ذاتی یعنی صفاتی که تحقق آنها نیاز به فعل خدا ندارد. اما به عکس صفات فعلی یعنی صفاتی که تحقق آنها نیاز به فعل خدا دارد باید اول خدا فعلی را انجام بدهد تا آن صفات معنا پیدا کند.
خب کدام قسم از کمالات است؟
صریحاً در کلمات فلاسفه آمده که اینها کمال نیستند؛ بلکه برخاسته از کمالاند و خودشان کمال نیستند.
و الکمالیة منها لاتکون إلّا من الصفات الذاتیة؛ صفات کمالی همان صفات ذاتیاند اما صفات فعلی، کمال نیستند. و أمّا الفعلیة فهی بأنفسها لیست کمالات؛ خالق بودن، رازق بودن که کمال نیست، کمال آن قدرت است که منشأ خالقیت و رازقیت میشود. خدا یک وقت خالق نبود بعد شد خالق. حالا یکی میگوید هیچ چیزی را خلق نکرده بود و یکی میگوید [برخی امور را خلق نکرده بود]خالق این نبود، خالق زید نبود. بالاخره این یک صفت فعل است «خالقُ زیدٍ». خالق السماوات والأرض نبود. کی؟ آن وقتی که ارواح طیبة رسول اکرم و اهل بیت عصمت و طهارت خلق نشده بود ۲۰۰۰ سال قبل از اینکه این عالم را خلق کند. خالق سماوات و ارض نبود بعد شد، خلق شدن سماوات و ارض کمال نیست.
در عبارات ملاصدرا هم آمده است. در اسفار دارد، در جلد ۲ شرح هدایه اثیریه دارد.
فراجع شرح الهدایة ج۲(از چاپ بنیاد حکمت صدرا) ص۱۶۰: صفاته تعالی منها حقیقیة کمالیة کالقدرة و العلم و نظائرها و منها اضافیة محضة کالمبدئیة و القبلیة و غیرهما و هی زائدة علی الذات (این قسم دوم صفات، زائد بر ذاتاند) متأخرة عنه (متأخر از ذات است) و لایخلّ بوحدانیته کونها زائدة علی الذات (چطور میشود صفاتش زائد بر ذاتش باشد؟ وحدانیتش صدمه میبیند آن خدای واحد بسیط نشد چون خودش یک موجود شد و آن صفات [یک وجود دیگر]) فإنّ الواجب تعالی لیس علوّه و مجده بنفس هذه الصفات الاضافیة[5] (علوّ و مجدش به صفات فعلی نیست. البته توجه داریم که صفات اضافی لفظ مشترک است گاهی در مقابل صفات حقیقی به کار میرود اعم از حقیقی محض و حقیقی ذات الاضافه. گاهی هم در مقابل صفات ذاتی به کار میرود. صفات اضافی وقتی در مقابل صفات ذاتی به کار میرود یعنی صفات فعل. سرش هم این است که در همه صفات فعل اضافه هست. خالق، رازق، قریب. برخی فکر کردند و حتی تعریف کردند که صفات فعل یعنی آنهایی که دلالت بر یک فعلی از افعال خدا کند، نه؛ صفات فعل یعنی آنهایی که اگر بخواهد تحقق پیدا کند باید یک غیری باشد و آن غیر هم فعل خدا است ولو خود آن صفت دلالت بر فعل نکند مثل الاه=معبود بودن. خدا الاه است معبود است؛ باید عابدی باشد تا معبود باشد اما خدا کاری انجام نمیدهد. یا قریب بودن؛ خدا اگر بخواهد قریب باشد باید یک چیزی باشد.