97/10/29
موضوع: تفاسیر مختلف نظر افلاطون در ادراک کلی
1. المثل و إن کانت کلیات الا أن کلیتها بمعنی سعتها الوجودیة
عرض کردیم که حرف افلاطون را که قائل بود به اینکه ادراک کلی با مثل ارتباط دارد. این را سه طور تفسیر کردند که یکی تفسیر آخوند بود که فرمود خود مثل کلیات هستند و ادراکشان هم همان علم حضوری به آنها است.
یکی دیگر تفسیری بود که مورخین فلسفه به افلاطون نسبت می دهند که درست است که کلیات خود مثل هستند اما ادراک آنها علم حصولی به آنها است.
تفسیر سوم تفسیری است که جناب استاد آیت الله جوادی دامت برکاته دارند.
بله مثل کلی هستند. اما کلیت آنها به معنی سعه وجودی آنها است. موجودات مجردی که همه کمالات مادی را دارند.
لا بمعنی جواز صدقها علی کثیرین لأن لکل منها وجودا شخصیا و لایجوز أن یکون الشخص کلیاشخص که نمیتواند کلی باشد
و إنما الکلی هو المفهوم المنتزع عن المثالکلی مفهومی است که وقتی ما با مثال روبرو میشویم آن مفهوم را از آن میگیریم.
اینکه آنها خودشان کلی نیستند در کلمات شیخ اشراق هم مکرر آمده است.
و قد أکّد شیخ الاشراق علی نفی کلیة المثال بمعنی جواز صدقه علی کثیرینفراجع• حکمة الاشراق (مجموعه مصنفات ج2) ص156-158
اول میگوید اگر خدا دست مرا نگرفته بود من هم مثل ابن سینا انکار میکردم مثل را.
و صاحب هذه الاسطر کان شدید الضبط عن طریقة المشائین فی انکار المثل الافلاطونیة ... و کان مصرا علی ذلک لو لا أن رءا برهان ربه
و من لم یصدق بهذا و لم یقنعه الحجة فعلیه بالریاضات و خدمة اصحاب المشاهدة فعسی أن یقع له خطفة (ربوده شود از این عالم ماده) ... یری النور الساطع فی عالم الجبروت و یری الذوات الملکوتیة و الانوار التی شاهدها افلاطون . ... و لایطن ... ذهبوا الی ان الانسانیة لها عقل ... و هو موجود بعینه (فکر نکنی که این بزرگان که دارای این همه قدرت و بصیرت هستند معتقد هستند که این انسانیت یک عقلی دارد که آن مثالش است و آن صورت کلیاش است و موجود است در تمام افراد) و کیف یجوز ان یکون شیء لیس متعلقا بالمادة فی المادة (چطور چیزی که مادی نیست در همه مادیات باشد؟!) ...
پس کلیت به این معنا آنها نمیگویند.
• و المطارحات ص463
و ربما سموا رب کل توع باسم ذلک النوع و یسمونه کلی ذلک الشیء و لا یعنون به الکلی الذی نفس تصور معناه لایمنع الشرکة (مقصودشان آن کلی نیست که وقتی معنایش را تصور میکنی مانع از صدق بر کثیرین نیست).
و هؤلاء یؤکّدون علی أن الکلیة صفة المفهوم ینتزع من المثالکلیت صفت آن مفهوم است.
س: از باب اینکه زید هم کلی است؟
ج: حالا این «از باب» را آنها نمیگویند ولی ما میتوانیم بگوییم.
و ربما استدلال هم میآورند که باید اینطور گفت.
و قد یستدل علی أن المفهوم لا بد أن ینتزع من المثال بأنمیگویند هر مفهومی اگر بخواهد مفهوم یک چیزی باشد باید از او گرفته شود. این فرمایش را جناب علامه طباطبایی بر آن تاکید فرمودند و حضرت استاد آیت الله جوادی دامت برکاته بر اساس همان تفکر آمدند حرف افلاطون را تفسیر کردند.
انتزاع المفهوم یتوقف علی الاتصال بمصداقهوقتی میخواهی مفهوم بگیری باید اول مصداقش را بیابی تا بعد مفهوم بگیری. چون اگر مفهومش را همینطوری بگیری چه ارتباطی با آن مصداق مییابد. اگر مفهوم گرفته شود بدون علم به مصداق یا ارتباط با مصداق، یا باید بر هیچ چیز صدق نکند یا بر همه چیز صدق کند. چون ارتباطی با چیزی نداشته. این درک مفهومی شما با این مصداق ارتباطی ندارد. همینطوری پیدا شده. پس حالا چرا میگویی بر این صدق میکند و بر دیگری صدق نمیکند؟ یا باید بر همه چیز صدق کند یا بر هیچ صدق نکند. باید نوعی ارتباط با مصداق داشته باشد.
و إلا لصدق علی کل شیء او لم یصدق علی شیء اصلااگر بنا است بی ارتباط با مصداق مفهومی پیدا شود. این مفهوم با این مصداق ارتباطی ندارد با بقیه هم ارتباطی ندارد. لذا نسبتش با همه یکسان است. یا باید بر هیچ یک صدق نکند یا بر همه صدق کند
لأنه غیر مرتبط بالجمیعبه هیچ یک ارتباطی ندارد. حالا چرا بر مصداقش صدق کند و بر بقیه نکند؟ این فرمایشی است که مرحوم علامه دارند.
فراجع• نهایة الحکمة مرحله 11 فصل 3
اخذ المفهوم و انتزاعه من مصداقه یتوقف علی نوع من الاتصال بالمصداق و الارتباط بالخارج سواء کان بلاواسطة ... او مع الواسطة ... و کاتصال العقل ...
شاهد این استدلال ایشان است:
و لو لم یستعد القوة المدرکة من الخارج و کان الادراک بانشاء منها من غیر ارتباط بالخارج استوت نسبة الصورة المدرکة الی مصداقها و غیرها ...
کسی ممکن است بگوید ایشان صریح میگوید در علم حسی ارتباط مییابیم با این مصداق مادی. در علم خیالی از طریق علم حسی ارتباط مییابیم. در علم عقلی از طریق خیال و حس ارتباط مییابیم. پس مراد از خارج این مصداق مادی است.
اما ایشان اینجا دارد اینطور حرف میزند چون هنوز نرسیده دقیق به خارج. دارد در مورد علم حسی و خیالی و اصل ارتباط صحبت میکند. اما بعدا خارج را مشخص کرده است.
• بضمیمة ما فی الفصل 7 من المرحلة 11
مفیض الصور العقلیة الکلیة جوهر عقلی مفارق للماده عنده جمیع الصور العقلیة الکلیة (ایشان مثل را قبول ندارد و به جای مثل عقل فعال میگذارد. اگر مثل را قبول داشت میگفت هر یک را از مثال میگیرد. اما ایشان میگوید عقل فعال کار همه را انجام میدهد) .. فیفیض علیها الصور المناسب (به او که ارتباط یافت او را به علم حضوری درک کرد، او مفهوم به او میدهد. مفهوم حاصل مشاهده وجود مثالی در علم حسی و خیالی است و حاصل مشاهده جوهر عقلی در علم کلی است)
• و الفصل 6 من المرحلة 11 من بدایة الحکمة
در فصل 6 مرحله 11 بدایه هم هست
مفصلتر از اینها.
• و اصول فلسفه و روش رئالیسم چاپ بوستان کتاب ص80
مفاد برهان این است که مقتضای برون نمایی و کاشفیت علم و ادراک ... (در علم عقلی به وجود عقلی انسان میرسی.)
س: وجود مثالی غیر از مثل است؟
ج: بله.
شهید مطهری در مجموعه آثار خود این را مفصل توضیح دادهاند.
• و شرح الاستاد الشهید قدس الله سره فی مجموعة آثاره ج6 ص271-272
س: مطابقت علم و معلوم را چطور درست میکنند؟ زید رنگش زرد شد مثالش زرد شد یا این؟
ج: میگویند مثال وجودی است که همه حالات مختلفی که موجود مادی از اول تا آخر مییابد را همه را یکجا دارد. ولو اینکه متضاد باشند.
علم حضوری به حالتی است که آن وقت پیدا میشود. در نفس یک تحصلی پیدا میشود. این را کار نداریم. الان مطابَق را کار داریم. اول باید علم حضوری به آن چیزی که محکی این مفهوم است داشته باشی تا این مفهوم را از آن بگیری تا این مفهوم بر آن صدق کند و بر چیز دیگر صدق نکند.
• و مجموعه آثار شهید مطهری ج9 ص267-269
آقای طباطبایی میگوید تا ذهن به یک واقعیت متصل نشود و با او متحد نشود نمیتواند از او عکسبرداری کند ...
س: عقل فعال که دیگر مصداق این نیست.
ج: بله. یعنی کسی که میگوید با او اتحاد یافت، برایش اینطور استدلالی میچیند.
ایشان در مقام تفسیر حرف افلاطون نیست. اینها را گفتیم برای این که فرمایش حضرت استاد که ایشان هم اینطور استدلال میکنند روشن شود.
و قد فسر کلام الافلاطون و کلام الآخوند فی المقامآخوند در مقام این بود که افلاطون دارد کلی و ادراکش را با مثل تبیین میکند.
ما گفتیم حرف آخوند این است که افلاطون میگوید خود مثل کلی هستند و ادارک ما هم به نحو علم حضوری است.
اما جناب استاد این عبارات آخوند را اینطور تفسیر نکردند. میفرمایند ما یک علم حضوری به مثال داریم و این موجب میشود که مفهوم کلی میگیریم و این مفهوم کلی است. اما مثال اگر کلی است به معنای دیگری کلی است. اینها را گفتیم تا زمینه فرمایش حضرت استاد مهیا شود.
بهذا التفسیر شیخنا الاستاد دام ظله فی رحیق مختوم ج6 ص354-356مطلب دهم: اشاره به اثر معرفتشناختی مثل و کمکی است که وجود مثل در تبیین چگونگی معرفت به کلیات مینماید. موجودات طبیعی مقید به ماده بوده و ادراک آنها ...و ادراک معقولات کلی در حقیقت از راه دریافت حضوری آنها که کلی سعی هستند حاصل میشود (از راه ادراک حضوری آنها ادراک معقولات پیدا میشود) ممکن است گفته شود مثل افلاطونی موجودات مشخص خارجی هستند و چگونه ... و به عبارت دیگر اگر مثل افلاطونی کلی سعی هستند چگونه از ادراک آن کلی مفهومی به دست میآید (همان که آخوند گفته را میآورند که چون از دور میبینیم اینطور است) ... تعلق نفس به بدن مانع از ادراک زلال میشود ... .
ما عرضمان این است که این بیانات تفسیر کلام افلاطون یک چیز نویی میشود. تا حالا کسی اینطور تفسیر نکرده. چیزی که در کتابهای مختلف هست که مثلا کسی در کتابش که به نام ادراک کلی نوشته است میگوید افلاطون کلیات را موجودات عینی در خارج میداند. این چیز معروفی از افلاطون است که کلیت را صفت خود مثل میداند.
و یرد علیه اولا أن ما هو المعروف من أفلاطون هو أن الکلیة بمعنی جواز الصدق علی کثیرین صفة المثل و إنه القائل بأن للکلیات وجودات عینیةاین آقا میگوید کلیات وجود خارجی دارند بر خلاف بقیه که می گویند کلی وجود ذهنی دارد.
این اولا است.
ثانیا شما در مقام شرح عبارات آخوند این فرمایشات را دارید
و ثانیا أن هذا الذی ذکره الاستاد دام ظله فی مقام شرح کلام الآخوند و قد عرفت أن الآخوند یصرح فی کلماته بأن المثال نفسه کلیمکرر عبارات زیادی از آخوند خواندیم و همینجا هم بود که میگوید خود مثال کلی است.
لذا در توجیه کلیت 4 راه را پیش گرفته. همهاش مال آخوند بود.
أی جائز صدقه علی کثیرین و قد وجّه کلیته بوجوه أربعةبا چهار وجه خواسته کلیت را توجیه کند. بعد بگوییم آخوند دارد اینی را میگوید که ما میگوییم. این تفسیر حرف آخوند نمیتواند باشد.
و ثالثا أن مفهوم الحاصل فی الذهن و إن کان کلیامفهوم را شما میگویید کلی است مثل آخوند. چون در جاهای دیگر گفتیم آخوند دو رای دارد. یک رای این است که کلی همان مفهوم است در اوائل وجود ذهنی. بعدا میگوید این اشکال وجود ذهنی ریشهکن میشود چون اصلا قائل نیستیم به ذهن و وجود ذهنی در ادراک. قائل به مثل هستیم.
إلا أن کلیته إنما هی بمعنی قابلیته للحکایة لکثیرینمفهوم در ذهن کلی هست. اما کلی هست یعنی چه؟ یعنی در حکایتش از کثیرین مشکلی ندارد. قابلیت حکایت از کثیرین دارد. مفهوم انسان دارد انسانیت زید و عمرو و بکر را نشان میدهد. این حکایت کردن از کثیرین که فقط هم مال مفهوم عقلی است. این را آخوند گفت و درست هم گفته. در درک حسی هم هست. این درک حسی از این قلم همانطور که این را نشان میدهد همه قلمهایی که با این رنگ و این شکل و این حکم از همان کارخانه با همان قالب تولید میشود همه را نشان میدهد
مفهوم کلی است یعنی حکایتش مربوط به یک شیء خاص نیست.
کلیتی که شما میخواهید درست کنید کلیت به معنای جواز صدق است.
و هو غیر معنی الکلیة المبحوث عنها فی المقام أعنی جواز الصدق علی کثیرینچرا؟
لأن الصادق علی کثیرین إنما هو محکی المفهوم الذی نُعبّر عنه بالمعنی لا نفس المفهومألا تری أنا عندما نقول زید انسان لا نرید أن زیدا هو مفهوم الانسان. کیف و زید موجود خارجی و مفهوم الانسان وجود ذهنی و یستحیل أن یکون الذهن هو الخارج و الخارج هو الذهنزیدی که در خارج است همان انسان در ذهن است؟ این که نمیشود. پس کلیت صفت مفهوم نیست. مفهوم حکایت از معنا می کند که آن کلی است.
• فراجع التقدیسات مرحوم میرداماد ص187
گفته این کلی از کجا در میآید؟ از زید. خود زید خارجی را عقل ما تحلیل میکند به تشخص و انسان. همین انسانی که از زید درآورده بر او حمل میکند .لذا میگویید کلی طبیعی موجود است در خارج. فرد که هست این فرد عبارت است از طبیعت لابشرط و تشخص. این طبیعت تا تشخص به او نچسبیده کلی است و وقتی به او میچسبد میشود کلی. انسانی که جدا میشود از تشخص صدق بر کثیرین میکند.
س: این فرمایش اختصاصی شما ست یا مشهور میفرمایند؟
ج: میگوییم مشهور گفته. از ابن سینا این را گفتهاند. مفهوم که میگویند یعنی معنی. مگر کسانی که کلیت را صفت وجود ذهنی میدانند که این دیگر معنا نمیشود منظورشان باشد.
و رابعا أن خاصة المفهوم الحکایةو بعبارة اخری الحکایة ذاتیة للعلم الحصولیعلم حصولی حقیقتش همان حکایت است
فإن جنسه الحکایةعلم حصولی خودش جنس است. چون علم حصولی به انسان یک نوع علم حصولی است و علم حصولی به درخت یک نوع علم حصولی دیگر است. اینها در حقیقتشان با هم فرق دارند.
لذا بهترین تعریف در علم حصولی این است که بگوییم آن حاکویت وجود عالم است از معلوم. در علم حضوری حاکی نداریم و مستقیم اشراف عالم بر معلوم است.
این حاکویت حقیقت علم حصولی است. دیگر کاری ندارد از کجا پیدا میشود.
برخی شبهات دارند که شاید دو دو تا چهار تا را شیطان القا کرده باشد بر ما.
اشکالی ندارد. تصدیق به این را که او نمیتواند القا کند. تصدیق به این یعنی این تصورات دارد بالذات معنای خودش را حکایت میکند. ضرب دارد حکایت از ضرب و دو حکایت از دو و چهار حکایت از چهار میکند. من تصدیق میکنم که صحیح است. این تصدیق کار شیطان نیست. اگر این تصور را هم شیطان بدهد اشکالی ندارد .علم من را دارد اضافه میکند.
مگر بنا بر نظر علامه طباطبایی و این نظری که الان داریم حکایت میکنیم که اگر مفهوم بخواهد علم باشد باید از واقعش گرفته شده باشد. اگر از واقع گرفته نشد و شیطان القا کرد دیگر علم نیست.
ما میگوییم حکایت حقیقت علم حصولی است و این همیشه عین ذات آن است. کاری ندارد از کجا آمده است.
لا حاجة فی کونه مفهوما إلی أن ینتزع من مصداقهمفهوم عدم و ممتنع از کجا انتزاع میشود. اینها هم مفهوم هستند مثل مفهوم واجب و حکایت دارند میکنند و نوع حکایت شان هم یکسان است. مگر واقع دارند که از علم حضوری به آن واقع این مفاهیم را انتزاع کنیم؟!