97/10/18
موضوع: تفاسیر مختلف نظر افلاطون در ادراک کلی
اختلف کلماتهم فی تفسیر رأی افلاطون فی ادارک الکلیعرض کردیم که مرحوم آخوند فرمودند که از این حرفهایی که از اثولوجیا ما نقل کردیم استفاده شد که درک کلی عبارت است از مشاهده مثل.
امروز عرض میکنیم که اینکه افلاطون چه میگفته سه نظر درونش هست. افلاطون نظرش درباره درک کلی چه بوده؟
1. ما ذهب إلیه الآخوند و من تبعه
مثل مرحوم حکیم سبزواری که حواشی دارند هم بر شواهد و هم بر اسفار و اینجاها توضیح میدهند حرف آخوند را، این نظر را به افلاطون نسبت میدهند.
و هو أن ادراک الکلی لیس من العلم الحصولی فی شیءادراک کلی اصلا از سنخ علم حصولی نیست. چون اصلا چیزی در ذهن نیست. دستگاه علم حصولی ذهن است. ادراک کلی همان ادراک مثل است و این یعنی مشاهده مثل.
و إنما هو مشاهدة المثل أعنی العلم الحضوری بهااین تفسیر مرحوم آخوند است از حرف جناب افلاطون.
خودمان را چطور مییابیم. اینجا هم همانطور است. علم حضوری است اما از دور.
س: یعنی وقتی چیزی را درک میکنیم در واقع آن مثل را درک میکنیم؟
ج: بله. حرف افلاطون این است نه حرف آخوند. البته آخوند هم یک رایش این است. گفتیم یک نظر آخوند آن است که گفته ماهیت به ذهن میآید. بعد هم فرموده که یعنی اینکه ماهیت به حمل اولی. یعنی مفهوم جوهر و مفهوم انسان و اینها. این قول مشهور حکمای اسلامی است.
س: پس چرا تاکید میکنند که عین آن خارج است؟
ج: میگویند ماهیاتی که در خارج هستند بانفسها به ذهن میآیند. این بانفسها مشکل تولید میکند که این است که مگر میشود بانفسها باشد و ذاتیاتش نباشد. بعد آخوند جواب میدهد که قبل از او هم کسی این جواب را نداده. بعد از او همه حرف آخوند را میزنند که آنچه در ذهن است انسان است و حقیقت انسان. اما یواشکی بگو بالحمل الاولی. تا این را گفتی یعنی تمام آن بار انسان را خالی میکنی. یعنی مفهوم انسان. چون این قید محمول است. اگرچه ظاهر حرف آخوند این است که با اختلاف حمل میخواهد درستش کند.
اما گفتیم که نکتهای هست که بعدها شیخ محمدحسین اصفهانی به آن توجه کرد و آخوند به آن توجه نداشت که این بالحمل االولی گاهی بیان کیفیت حمل است و گاهی قید محمول است.
مرحوم مظفر هم که شاگرد شیخ محمدحسین بوده در المنطق آورد. الکلی کلی بالحمل الاولی. الجزئی جزئی بالحمل الاولی. اما الجزئی کلی بالحمل الاولی. پس الجزئی هم کلی بالحمل الاولی. فرقش این است که یک جا موضوع جزئی به حمل اولی است. یعنی خود مفهوم. یک جا خود جزئی، است. حملش اولی است. چون در حمل اولی موضوع همان محمول است. می خواهیم بگوییم شیء خودش خودش است.
برخی گیر کردند که چطور یک جا کفته بالحمل الاولی و یک جا بالحمل الشائع. خودش گفته که این قید موضوع است.
ولی مشکل وجود ذهنی با قید محمول حل می شود.
الانسان الموجود فی الذهن جوهر. بعد می گوید جوهر یعنی چه؟ یعنی قائم به نفس است؟ می گوید نه. آن جوهر به حمل شائع است. پس این جوهرٌ بالحمل الاولی است. یعنی نام حساس متحرک بالاراده ناطق است. مفهوم جوهر در ذهن است. انسان در ذهن مفهوم جوهر است. اما در عین حال مصداق عرض است. یعنی جوهر به حمل اولی و عرض به حمل شائع. هر دو هم قید محمول است.
این یک نظر مرحوم آخوند است در درک کلی.
اما یک نظر دیگر است که در همان وجود ذهنی مطرح کرده که گفته اگر این را بگویید اصلا ریشهای برای اشکال نمیماند. چون اصلا چیزی به ذهن نمیآید. ادراک کلی یعنی مشاهده مثل. اصلا علم حصولی نیست و چیزی در ذهن شما نیست که این چطور با اینکه جوهر است بخواهد عرض باشد. خیر. این جوهر است و به حمل شائع هم جوهر است و چیزی هم در ذهن نمیآید که اشکال بخواهد پیش آید که چطور عرض هم هست و قائم به نفس است. این را گفته است. عباراتش را میخوانیم.
این حرف حرفی است که آخوند به افلاطون نسبت میدهد.
آنی که خارج است جوهر هست. اما دیگر عرض نیست که بخواهد اشکال پیش آید که هم جوهر است و هم عرض. اشکال وجود ذهنی این بود که عرض است چون در ذهن است. اما میگویی خودش به ذهن آمده پس یعنی جوهر است.
فراجع• کلمات الحکیم السبزواری فی تفسیر ما فی الشفا فی تعلیقته علی الاسفار ج2 ص437
عبارت شفا را حاجی اینطور تفسیر کرده است.
در شفا این هست که مکرر هم در جاهای مکرر آخوند نقل کرده است.
ظن قوم ان القسمة توجب وجود الشیئین فی کل شیء (زید را که میبینی مثلا هم یک انسان محسوس است و هم یک انسان مفارق ابدی لایتغر) و جعل لکل واحد منهما وجودا و سموا الوجود المفارق وجودا مثالیا و جعلوا لکل واحد من الامور الطبیعی صورة مفارقة هی المعقولة (که این صور مفارق هستند که تعقل میشوند. حاجی گفته این یعنی اینکه در حین تعقل شما آن را مشاهده میکنید. به نظر ما این عبارت شفا منظورش تفسیر دوم است. اما این را حاجی که شاگرد مکتب ملاصدرا است به تبع ملاصدرا اینطور تفسیر کرده است)
اعتقدوا ان العلوم الکلیة و البراهین الیقینیة ینحوا نحو هذه اذ المقدمات الکلیة تقام علی الکلی (نمیشود موضوع براهین کلی کلی نباشد) و هذه المثل و حالاتها هی الکلیات الوجودیة الدائمة (امر دائمی است که مجرد است و به نظر فیلسوف ازلی و ابدی است.) التی تنال بالحدود و الرسوم و البراهین ذواتها و صفاتها و لکن مراتب النیل متفاوتة (یکی خیلی از دور میرسد یکی نزدیکتر و ...)
مرحوم محقق طوسی هم عبارتش طوری است که میشود گفت ایشان هم همینطور تفسیر کرده است.
• و شرح الاشارات ج3 ص304
و افلاطون القائل بقیام الصور المعقولة بذاتها (یعنی به نفس قائم نیستند)
این هم قابل تفسیر به همین حرف است که مدرَک شما قائم به شما نیست و قائم به خودش است.
• و الاسفار ج1 ص340-342
و أما حال النفس بالقیاس الی الصور العقلیة (اول توضیح داده که صورت ذهنی را نفس انشا میکند. بحث در آنها نیست. بحث در ادراک کلی است) من الانواع المتحصلة (از انواعی که وجود خارجی دارند و حرف افلاطون که میگوید برای اینها یک فرد مجرد هم هست) فهی بمجرد اضافة اشراقیة تحصل لها الی ذوات عقلیة نوریة واقعة فی عالم الابداع بناءا علی قاعدة المثل الافلاطونیة (بر اساس این پایگاه که قبولش داریم. با اینکه تشکیک در ماهیت را میگوید اول پذیرفتیم ولی بعد میفرماید قبولش نداریم. اما بحث مثل را هیچ کجا نگفته قبول نداریم و همه جا از آن دفاع میکند) نسبتها الی اصنام انواعها الجسمیة کنسبة المعقولات التی ینتزعها الذهن عن الاشخاص بناءا علی المشهور (همانظور که مفاهیم کلی بودند و بر اشخاص صدق میکنند. اینجا هم مثل کلی هستند و بر افراد صدق میکنند.)
اینکه چطور کلی است یک راهش همان است که دیروز گفتیم. از دور میبینی و احتمال میدهی هر کدام باشد.
اضافه اشراقی به نفس است. اینجا به معنای ایجاد نیست. معنایش این است که این ادراک شهودی است. نفس در مرتبه متاخر از آنها است. افلاطون و دیگران قائل هستند که اول عالم عقل است و بعد مثال و بعد عالم مادهای که نفوس در اینجا به وجود میآید. نفس برتر از رب النوع نیست که اضافه اشراقی به معنای عرفانیش مد نظر باشد. اضافه اشراقی یعنی ارتباطی که در علم حضوری بین عالم و معلوم برقرار است
و تلک الذوات العقلیة و ان کانت ... لکن النفس لضعف ادراکها ... (مسأله کلیتش است)
دیروز هم گفتیم که سرش این است که درست درکش نمیکنیم. این را حالا کاری نداریم.
فعلا میخواهیم بگوییم ایشان قائل است به اینکه حرف افلاطون عبارت است از اینکه خودش هم قبول دارد که ما در ادراک کلی علم حضوری مییابیم به آن مثل افلاطونی. در ادامه دارد:
و الحاصل ان النفس عند ادراک الکلیات تشاهد ذوات عقلیة مجردة لا بتجرید النفس ایاها و انتزاعها معقولها من محسوسها کما هو عند الجمهور (به فرمایش حضرت استاد آیه الله جوادی دامت برکاته به این است که میفرمودند که خود نفس بالا میآید) بانتقال المحسوس الی المتخیل ثم الی المعقول و ارتحال من الدنیا الی الآخره ثم الی ما ورائهما (عالم عقل ماورای دنیا و آخرت است که محسوس و مثال هستند) ... ثم الی عالم العقول (نفس از عالم اجرام به عالم مثال و بعد به عالم عقول سفر میکند).
این خیلی روشن است که دارد میفرماید ادراک عقلی مشاهده مثل است.
• و تعلیقة الحکیم السبزواری علی الاسفار ج1 ص598-599
علی مذهبه قدس سره و مذهب افلاطون الالهی لا معقولات سوی الذوات العقلیة المشاهدة فی عالم الابداع عن بعد (طبق مذهب آخوند و مذهب افلاطون معقولات هیچ حقیقتی ندارند جز همان ذوات عقلیه که آنها را در عالم ابداع مشاهده میکنید. عالم ابداع یعنی اشیاء بدون ماده خلق میشوند) ثم ... بوجوه (اینکه وحشت دارند دیگران از اینکه ادراک کلی مشاهده رب النوع است. خیلی روشن دارد میگوید درک کلی مشاهده و علم حضوری است) ... .
• و تعلیقته علی الاسفار ج3 ص663
قد مر أن ادراک الکلیات مشاهدة العقول من الطبقة المتکافئة (عقول عرضی) و القدماء ایضا قالوا ایاها یتلقی العقل عند ادراکه للکلیات (عقل آنها را درک میکند و مییابد) و الحدود و البراهین تنحو نحو هذه و للنفس اضافة شهودیة اشراقیة الیها (نفس هم به آنها اضافه شهودی و اشراقی دارد. یعنی مای آخوند چنین اعتقادی داریم)
• الاسفار ج8 ص329-332
ثم انک قد علمت من طریقتنا فی العقل و المعقولات ان التعقل لیس .. فی الجوهر العاقل (تعقل این نیست که صورتی در ذهن شما بیاید که بشود علم حصولی که این بشود عرض و ...) بل الصور العقلیة للجواهر جواهر قائمة بذواتها و بمبدعها (قائم به خود و قائم به خدا هستند. قائم به شما نیستند)
اینکه یک تفصیل حرف افلاطون این است که آخوند گفته که خودش هم قبول دارد که کلی عبارت از علم به مثل است. این را نباید گفت احساس و تعقل. نباید این را علم حصولی بدانیم. حالا علم حصولی چه میشود بحث دیگری است.
• و تعلیقة الحکیم السبزواری علی الشواهد ص607
عباراتی را در شواهد آوردند و چگونگی کلی بودنش را هم مطرح کرده. حاجی در تعلیقه بر شواهد همین را تاکید کرده.
و ایاها یتلقی العقل دارد. ایشان فرموده .. کما مر فی مبحث الوجود الذهنی ان ادراک الکلیات مشاهدة النفس ارباب الانواع التی فی عالم الابداع
• المسائل القدسیة (مجموعه رسائل فلسفی ج4 ص260-274)
این مسائل را مطرح کرده است. مهم این است که میگوید و اما حال النفس بالقیاس الی ... همان عبارت اسفار است.
1. ما یظهر من بعض کتب تاریخ الفلسفة
بلکه از برخی عبارات خود افلاطون به دست میآید که میگوید کلی همان مثل است. ما مفهوم هم داریم. اما مفهوم، کلی نیست. اگر میگوییم مفهومِ کلی، چون یکی مفهومی از کلی است. اما صدق نمیکند. قبلا میگفتند معنا تقسیم به کلی و جزئی میشود. درک کردن کلی علم حصولی است. اما خود کلی در ذهن نیست. چون کلیت اصلا صفت مفهوم نیست. صفت چیزی است که شما با مفهوم آن را فهمیدید.
و هو أن ادراک الکلی علم صوری و المدرَک و هو الکلی، هو المثال الافلاطونیشما مثال افلاطونی را درک میکنی. این مفهوم را که میگیری از آن مثال افلاطونی میگیری. با این مفهوم کار میکنی. مفهوم مثل لفظ است. زید انسان است که میگویی منظور لفظ انسان که نیست. همانطور منظور مفهوم انسان هم نیست. این درک را که حمل بر او نمیکند. زید که این مفهوم در ذهن من نیست. باید بگوییم آن مدرَک من است. میگوید همان مثال است. پس آن کلی است.
یعنی کلی عبارت است از آن مثال.
این قول با قبلی در این جهت مشترک هستند که مثال کلی است. اما قبلی میگفت درکش علم حضوری است. این میگوید علم حصولی است. انطباقش بحث دیگری است که امروز نمیرسیم.