97/10/16
موضوع: درک کلی در نظریه مثل افلاطونی
فی عبارات اثولوجیا تصریحات بوجود المثل الافلاطونیه و ادراک الکلی هو ادراک المثلبعد از نقل حرفهایی از اثولوجیا مرحوم آخوند میفرمایند که اینها تصریح دارد که مثل افلاطونیه وجود دارد. درست هم هست. بسیاری از عباراتش تصریح دارد که اینها هست.
اما یک چیزی هم اضافه میکند که ادراک کلی عبارت است از ادراک مثل.
یعنی همان نظریهای که از افلاطون مشهور است که کلی کجا است؟
خود آخوند در بسیاری از جاها فرمودند که کلی در ذهن است و صفت کلیت از کلیات ثانیه منطقیه است و موضوع و محمولش در ذهن است. چیزهایی که در ذهن هستند کلی هستند و چیزهایی که در خارج هستند جزئی هستند. حتی صور حسی و خیالی هم چون در ذهن هستند کلی هستند. تصوری که از درخت دارید ولو الان مصداقی جز این درخت ندارد ولی دارد درخت این چنینی را نشان میدهد. لذ اگر هزار تا مصداق هم داشته باشد این آن را نشان میدهد. مثل علم حسی شما به این ماژیک که علم حسی به تمام ماژیکهایی که با این قالب و طرح و رنگ باشد هست. شما علم به همه آنها دارید و لو بینهایت باشد.
نظر خود آخوند در بسیاری از جاها این است که کلیت صفت امر ذهنی است. وجود ذهنی کلی است و وجود خارجی جزئی است.
اما خود آخوند در بحث وجود ذهنی نظر دیگری را هم پیش کشیده و گفته اشکالات وجود ذهنی را که ما جواب دادیم بر اساس تفکر مشهور است که کلی عبارت است از وجود ذهنی. اما تصور دیگری هم هست که حرف افلاطون است که ما خیلی جدی آن را قبول داریم و از آن حمایت میکنیم که بنا بر آن کلی عبارت است از امر کلی خارجی که اسمش مثال است.
هر نوعی اگر جوهری باشد یک افراد مادی دارد و یک فرد مجرد دارد که اسمش مثال است. این فرد مجرد کلی است. ایشان میفرماید در این عبارات تصریح است به اینکه کلی عبارت است از آن مثال افلاطونی.
از خود افلاطون هم مشهور است این حرف. ملاصدرا هم بسیاری از جاها به این تصریح کرده که کلی عبارت است از همین مثل افلاطونی. همین وجودهای مجرد عینی خارجی.
س: هم کلی است و هم فرد؟
ج: بله. اشکالش همین است.
إن قلت: المثال الافلاطونی فرد من النوع فکیف یکون کلیاخوش یک فرد است. خودتان گفتید فرد است. نگویید هم ما میگوییم هست. چون وجود خارجی دارد.
أفهل یجوز أن یکون هناک وجود خارجی و مع ذلک یکون کلیا؟مگر نمیگویید وجود مساوق با تشخص است؟ اگر این وجود در خارج دارد پس فرد مشخص است. پس چطور حمل بر زید میشود؟ خودتان میگویید فاصله بی حساب بین فرد مادی و فرد مجرد است. فرد مادی جلوه و مجسمهای از این و صنم این است. این علت است و او معلول. چطور میگویید او کلی است و بر همه حمل میشود؟
أفلیس الوجود العینی مساوقا للتشخص؟وجود عینی میگوییم تا ذهنی را بگذاریم کنار. شما دارید حمایت از این حرف میکنید جناب آخوند. میفرمایید که کلی عبارت است از ادراک مثل. مثل را که درک کنیم کلی را درک کردهایم.
قلت: النفس لقصور وجودهابله نفس کجا و مثل کجا؟! مثل یک وجودات عقلی هستند و نفس یک وجود مادی است با توجه به تفکر خود ملاصدرا که میگوید نفس وجود مادی است که ممکن است یک مرتبهای از مثال هم یافته باشد. مرتبه عقل هم که مال اوحدی است و نوعا انسانها آن را ندارند. این نفس که این همه وجودش ضعیف است
تعجز عن ادراک المثال کما هو هومیگوید این مثل کسی است که چشمش ضعیف است. اگر کسی چشمش دقیق و قوی باشد، وقتی نگاه به یک نفر میکند میفهمد که این زید است. اما اگر ضعیف باشد وقتی میبیند فقط میفهمد که مرد است. حالا زید است یا عمرو یا بکر؟ شاید هر کدام باشد. تشخیص نمیدهد که کدام یک از آنها است.
نفس ما هم چون آن مثال در جایگاه رفیعی است و نفس هم وجود ضعیف و نازلی است. وقتی میخواهد آن را درک کند، چطور درک میکند؟ ضعیف.
فمَثَلها مَثَل مَن یری امرا من بعید فی هواء مغبر او مغیمدر هوایی که غبارآلود است یا مه گرفته و ابر تا پایین آمده است. برخی جاهای مازندران اینطور است که در کوچه که راه میروی بیست متری خود را نمیتوانی ببینی. اگر کسی را ببینی فقط تشخیص میدهی آدم است. اما کیست؟ نمیدانی. قابل انطباق نیست که زید است یا تقی یا نقی یا ....
اینچا هم که شما دور هستی و زمینی هستی و آنها آسمانی هستند. وقتی آنها را درک میکنی رنگپریده درک میکنی. دقیق درک نمیکنی.
آن وقت احتمال میدهی که زید باشد یا عمرو یا بکر. لذا قابل انطباق بر کثیرین میشود.
فیحتمل أن یکون حجرا أو شجرا أو انسانا او غیر ذلکفقط میفهمید که یک جسمی آنجا هست. همین. اما آدم است یا درختی است که تنهاش روی زمین مانده و شاخ و برگش را قطع کردهاند؟ یا چیز دیگر؟
س: شبیه جزئی ساییده شده میشود؟
ج: بله.
س: خود مرحوم آخوند این را قبول دارد؟
ج: حالا باید بگوییم. میگوید مثل آن است اما یک فرق دارد.
س: قصور وجودات چه شد؟
ج: چون نفس چشمش ضعیف است. در این عالم است و میخواهد مثال را ببیند که در عالم عقول است. اگر خودش مثل عقول بود و آنها را درک میکرد و دیگر احتمال صدق بر کثیرین داده نمیشد. اما اینکه این پایین است و دسترسی ندارد که دقیق آن مثال افلاطونی را درک کند، پس طوری درک میکند که قابل انطباق بر کثیرین است. یعنی احتمال میدهد که این زید باشد یا عمرو یا بکر.
نعم، هناک فرق بین ادارک المثل و ادراک شیء من بعید فی هواء مغبرّ او مغیّمفرقی هست که مثل را درک کنیم یا چیزی را از دور درک کنیم در هوای غبار آلود یا ابری.
و هو أن شیء المدرک من بعیدآنی که شما از دور درک میکنید،
لکونه ذا وضعچون دارای وضع است، چون دارای خصوصیات جسمانی است. شما احتمال میدهی که یا سنگ باشد یا چوب یا آدم. اما این را هم میدانی که یکی از اینها بیشتر نیست. هر کدام که باشد آن دیگری نیست.چون دارای وضع است،
نعلم انه ان کان فی الواقع احد المحتملات لم یکن صادقا علی غیرهآنجا همان یکی است. میدانیم که فی الواقع یکی است. اما ما نمیدانیم که کدام است.
در مسأله مثل نه آقا آن که وضع و شکل و حجم ندارد. پس آنچه را که میبینی فی الواقع منطبق است بر همه افراد.
آن چون آنطوری است فقط بر یکی واقعا منطبق است. اما در مثال چطور است؟
و المثال لما انه لا وضع له و لا شیء آخر من مشخصات الماده قابل للانطباق علی ما لا نهایة له من افراد النوعیعنی کلی واقعی است. آنجا ما یک تمثیل کردیم. واقعا کلی نبود. یک جزئی بود. ما در مقام فهم نمیفهمیدیم کدام جزئی است. این را که به او کلی نمیگویند. میگویند جزئی که معلوم نشده خصوصیت جزئیتش. وگرنه جزئی است و شما جزئی درک کردید. اما نمیدانید کدام جزئی است.
س: باید در جواب بگویند چرا کلی عوارض فردی دارد؟
ج: شما دارید جواب میدهید. اما ما داریم نقالی میکنیم. باید ببینید ما درست داریم نقل میکنیم یا نه. اینچا اگر اشکال دارید بفرمایید. اما اشکال به مطلب اینجا وقتش نیست. اینجا باید درست حرف آخوند را تقریر کنیم.
او دارد میگوید یک فرق دارد. آنی که از دور میبینیم میدانیم یکی بیشتر نیست. اما نمیدانیم آن یکی چیست. این کلی نمیشود. فرد مردد میشود. یک فرد است و نمیدانیم کدام است. مشکل ما در مقام اثبات است. این قابل صدق بر کثیرین نیست. این یکی است و یک فرد است.
اما در مثال افلاطونی چون وضع ندارد واقعا بر تمام افراد صدق میکند. گفتهاند مثل همان کلی است.
لذا در بحث وجود ذهنی از برخی اشکالات وچود ذهنی گفتهاند دو طور میشود جواب داد. یکی همانی که خودمان گفتیم که آنی که در ذهن است مفهوم جوهر است نه خود جوهر. دیگر اینکه اصلا در ذهن چیزی نیست. درک کلی عبارت از درک مثال است که خارج از ما است و خیلی برتر از ما است و در عالم عقول است و ما خودمان در عالم ماده هستیم.
س: آیا آخوند معتقد نیست که وقتی او را رویت از بعید میکند یک مفهوم ذهنی در نفس پدید میآید؟
ج: خیر. اینجا به شدت نفی میکند. این بر اساس عبارات آخوند است. اما همیشه وقتی اینطور مطالب را بر حضرت استاد از آخوند میخواندیم ایشان یک چیزی از خود اضافه میکرد که وقتی اینها را از دور میبینیم مفهومی در ذهن ما تشکیل میشود که شکل و رنک و وضع ندارد و آن مفهوم کلی است. الان هم در رحیق اینطور است. اما عبارات آخوند تصریح میکند که همان مشاهده مثل ادارک کلی است. همان حرف افلاطون که در کتابها پر کردهاند که افلاطون معتقد بود کلی در خارج و در عالم عقول وجود دارد. همان مثل افلاطونی همانها کلیات هستند.
س: ما با او عینیت مییابیم.
ج: حرف از عینیت نزنید. ما موجود ضعیف این دنیایی هستیم. او هم جای خودش. ما او را مشاهده میکنیم. عینیت نیست.
س: اتحاد عاقل و معقول نیست؟
ج: این اتحاد عاقل و معقول مال علم حصولی است. ما اینجا داریم انکارش میکنیم علم حصولی را.
س: در حضور که اتحاد قویتر است.
ج: خیر. فقط علامه طباطبایی این را در علم حضوری گفته. ملاصدرا اتحاد عاقل و معقولش صدر تا ذیلش مربوط به علم حصولی است. در علم حضوری گفته یا باید وحدت باشد. یا اشراف. یعنی وجودی در وجود دیگر قرار گیرد. مثل معلول که در وجود علت است. اشراف هم غیر عینیت است. اشراف یعنی این یکی است و آن چیز دیگر. شما عینیت را داشتید میگفتید.
ما الان میخواهیم با ظاهر کلام ملاصدرا پیش برویم که ببینیم میتوانیم شاهدی بر کلام استاد بیابیم؟ یا بر عکس، شاهد بر خلافش است.
ملاصدرا میگوید ما یک مفهوم کلی مییابیم؟ که آقای طباطبایی این را میفرمایند که مشاهده موجودات عقلی یا مثالی زمینه را فراهم میکند که ما در ذهنمان مفهوم یابیم. حالا یا مفهوم حسی یا خیالی یا عقلی. این فرمایش علامه طباطبایی است و حضرت استاد هم همه جا حرف ملاصدرا را به این تفسیر میکند.
س: ادراک خیالی هم ملاصدرا دارد؟
ج: بله دارد. اما اینکه ادراک خیالی با ادراک حسی جوهرا مختلف باشد را ندارد. یک حقیقت است. این حقیقت به واسطه امری خارج از خودش حسی یا خیالی میشود که برقراری ربط است. ربط که برقرار شود حسی میشود. اما چشم را که ببندی و ربط قطع شود میشود خیالی. تصویر زید همان است.
س: نفس انسانی چطور به آن شیء عقلی میرسد؟
ج: میگوید از دور میبیند. نمیرود آنجا.
و بالجملة ملاک الکلیة کون الشیء شبحی الوجوداگر شیء شبحی شد. شبح یعنی سیاهی که از دور ماند.
سواء کان بذاته کما فی المفاهیم علی القول بهامفاهیم شبح هستند. مفاهیم که حقیقت آن شیء نیستند ولو ما اول وجود ذهنی گفتیم حقیقت شیء میآید. اما بعدا زیرش را آب بستیم. چون گفتیم آنی که میآید انسان به حمل اولی است. یعنی همانی که ابن سینا میگفت. میگفت مفهوم انسان میآید.
صاحب شوارق میگوید هیچ فرقی نیست بین حرف استاد ما که ملاصدرا است و حرف کسانی که قائل به شبح هستند. ایشان میگوید انسان است اما انسان به حمل اولی که خیلی این را میآورد پایین. به حمل اولی قید محمول است. ما فی الذهن انسان به حمل اولی است. یعنی مفهوم انسان و مفهوم جوهر است. ابن سینا هم که همین را میگفت. میگفت مفهوم است و شبح آن خارجی است. چون شبح است کلی است. میگوید ملاک کلیت شبحی الوجود بودن است.
حالا یا ذاتا شبح است. یا اینکه او شبح نیست و من چون ضعف ادراکی دارم او را بیشتر از شبح درک نمیکنم.
او لقصور المدرکمدرک به خاطر اینکه ضعف دارد آن شیء را ازش درکی جز درک شبحی ندارد.
س: شبحی یعنی مفهومی؟
ج: خیر. یعنی طوری است که به همه چیز میشود تطبیقش داد.
بالجمله یعنی تفصیلش همانی است که قبلا گفتیم.
دوم هم این است که اصلا قائل نیستیم. اصلا حرف مفهوم را نزن. درک کلی عبارت است از همان مشاهده مثل. در ذهن چیزی نمیآید. ما تصور نمیکنیم. خیال میکنیم تصور میکنیم.