97/09/25
اشکال استشهاد به وجود ذهنی برای رد مشائین
و استشهد الآخوند لما ذهب إلیه من جواز کون فرد من ماهیة نوعیة مجرداو سائر افرادها مادیةآخوند گفت میشود. چون قائل به مثال افلاطونی بود گفت یک ماهیت نوعیه داریم که یک فردش مجرد عقلی است و عقل است و بقیه افرادش هم مادی هستند.
ابن سینا میگفت نمیشود. اگر ماهیت نیاز به ماده دارد باید همه جا داشته باشد و اگر هم نیاز ندارد همه جا باید نیاز نداشته باشد.
و لجواز کون ماهیة واحدة محتاجة إلی محل فی موضع و غیر محتاجة إلی محل فی موضع آخراشکال مشائین این بود که این ماهیت اگر محل میخواهد و باید حلول کنتد در جایی همه جا اینطور است و اگر نیاز ندارد که همه جا اینطور است.
ایشان برای اینکه بگوید اینطوری است به وجود ذهنی استشهاد کرده است.
بالوجود الذهنی للماهیات النوعیة الجوهریةاگر ماهیت نوعیه جوهری مثل انسان داشتید، این انسان ماهیتش در خارج جوهر است یعنی قائم به ذات است. ماهیتش در خارج مادی است.
در حالی که همین ماهیت بعینها به ذهن میآید و عرض است و کیف نفسانی میشود و مجرد است.
یک ماهیت یک جا موجود میشود مادی است و یک جا موجود میشود و مجرد است. یک جا نیاز به محل ندارد و یک جا نیاز به محل دارد.
پس جناب ابن سینا نگویید که نمیشود.
حیث إن الماهیة النوعیة تحصل بنفسها فی الذهن بینما هی فی الخارج لا فی موضوع و مادی و فی الذهن فی موضوع و مجردیک ماهیت میشود دو طور وجود داشته باشد.
س: شاید بیشتر تکیه ایشان این است که میشود فرق کند.
ج: بله در ما نحن فیه آنی که مجرد است لا فی موضوع است و آنی که مادی است فی موضوع است. تمام حقیقت شیء که صورتش است. این در مادیات نیاز به ماده دارد و در مجردات خودش موجود است بدون ماده.
میخواهد این را تصحیح و تقریب به ذهن کند. میگوید میشود یک ماهیت هم مجرد باشد و هم مادی. مثل همین که در ذهن مجرد است و در خارج مادی. هم میشود لا فی موضوع باشد و هم فی موضوع.
کیفیات نفسانی میشود فی موضوع باشند. مجردات عقلی هستند که جوهر عقلی هستند و موضوع ندارند. اما کیفیات نفسانی کیف هستند و در موضوع هستند. علم هم همین است.
خلاصه گفت میشود یک ماهیت نوعیه یک جا مجرد باشد و یک جا مادی و یک جا نیاز به موضوع نداشته باشد و یک جا داشته باشد.
خیلی جاهای دیگر هم اینطور حرفی را ایشان دارند.
و فیه أنه مبنی علی حضور الماهیات بانفسها فی الاذهانکما یؤکدون علی ذلک فی صدر مباحث الوجود الذهنیابتدای بحث وجود ذهنی میگویند این را. در همین اسفار هم همین کار را کرده است. میگویند ماهیت میشود برخی افرادش ضعیف باشد و برخی قوی و اینها. لذا در خارج وجود شدید دارد که تترتب علیها آثار. در ذهن وجود ضعیف دارد که لاتترتب علیها آثار. اما خود ماهیت است که در خارج است و در ذهن هم هست.
حاجی هم صریح فرموده که للشیء غیر الکون فی الاعیان وجود بنفسه فی الاذهان.
غیر از وجودی که در خارج دارد به نفس خودش یک وجود در ذهن دارد. وجود خارجی که به ذهن نمیآید. منظورش از وجودش به نفسش همان ماهیت است.
علامه هم دارد که ان للماهیات وراء الوجود الخارجی الذی یترتب علیها فیه آثارها وجودا آخر لا یترتب علیها فیه آثارها.
مشهور این است که ماهیات غیر آن وجود خارجی که بر ماهیات آثار خارجی ماهیات در آن وجود مترتب است یک وجود دیگر هم دارند که دیگر آثار ماهیات در آن وجود بر آنها مترتب نمیشود. لذا خود ماهیات به ذهن میآیند.
علامه این را هم دارد که اگر نگویی خودش میآید کلا علم را کردهای سفسطه. اینی که علامه دارد را آخوند ندارد دیگر. علامه میگوید که اگر خودش نیامده، مثل آنی که شیخ میگوید که قائل است که شبحش و مثالش میآید اینطور میشود. ما میگوییم همین ماهیتی که در خارج عین وجود است در ذهن هم عین وجود ذهنی است. علامه میگوید مشهور بین حکما اینطور است.
حالا به اشکالات میرسیم انشالله. این حرف مبتنی بر این است که ماهیات خودش بیاید.
و لکن عندما یرد علیهم اشکالات الوجود الذهنیوجود ذهنی را خیلیها منکر بودند آنطور که شما میگویید که این اشکالات ادله آنها است.
دلیل اول اینکه ماهیت خودش نمیآید آن است که خودش که نمیشود بیاید و ذاتیاتش نباشد. خود شیء را ذاتیاتش تشکیل میدهد. پس باید جوهر باشد که ذاتش جوهر است.
شما میگویید جوهر است در حالی که کیف نفسانی هم هست. چطور میشود جوهر باشد که یعنی لا فی موضوع. و کیف باشد که یعنی فی موضوع. این تناقض است.
افراد در صدد برآمدهاند که از این اشکالات جواب دهند. خیلی طور جواب دادند اما هیچ کدامش پذیرفته نشد برای همه مگر حرف ملاصدرا. او گفت آنچه در ذهن میآید همان خود انسان است. خود جوهر است. اما یک قید کوچکی دارد. جوهر به حمل اولی است.
یجیب الآخوند و من تأخر عنهاینجا به آخوند میگویند خوب جواب داد. به جوابهای قبلی اشکال میکردند.
بأن الحاصل فی الذهن انما هو الجوهر بالحمل الاولیالبته خود آخوند توجه ندارد که این حمل اولی قید محمول است. چون اول میگوید حمل دو قسم است که یکی اولی است که موضوع و محمول معنایش یکی است و در حمل میخواهیم بگوییم معنای موضوع همان معنای محمول است. الانسان الانسان. الانسان حیوان ناطق.
یک حمل شائع هم داریم که میخواهیم بگوییم موضوع مصداق محمول است. وقتی میگوییم انسان در ذهن جوهر است. یا جوهر در ذهن جوهر است. این جوهر اولی است. یعنی میخواهد بگوید حملش اولی است. اما این رافع اشکال نیست.
حمل اولی در خارج هم هست. جوهرخارجی را بگویید جوهر خارجی است. حملش اولی است. همانطور که بگویید مفهوم جوهر مفهوم جوهر است حملش اولی است.
مصداق جوهر را هم بگویید مصداق جوهر است حملش اولی ست.
علامه تصریح کرده که در حمل اولی نباید بگویید موضوع و محمول مفهومشان یکی است. باید بگویید ذاتا یکی هستند که شامل خارج هم بشود.
س: فرمایش اولی خلاف مشهور نیست؟
ج: خیر. اتفاقا بیتشر حمل اولی در خارج به کار میرود برای دفع توهم. میخواهی بگویی حقیقت انسان حقیقت انسان است. اگر این این حمل اولی نباشد باید حمل شائع باشد. اما کسی نمیگوید حمل شائع است. آنچه در جوی میرود آنچه در جوی میرود است. این حمل اولی است.
اشکال با اینکه محمول به حمل اولی باشد رفع میشود.
أعنی أن الحاصل إنما هو مفهوم الجوهر لا حقیقتهآنی که در ذهن میید مفهوم جوهر است نه حقیقتش. این را که آخوند تصریح کرده آوردیم که بخوانیم. در بحث وجود ذهنی ص342:
• فراجع الاسفار ج1 ص342-343
حصول الماهيات و المفهومات العقلية و وقوعها مع أنحاء الوجودات حصول تبعي و وقوع عكسي- وقوع ما يتراءى من الأمثلة في الأشياء الصيقلية (آنطور که شما عکست در آینه یا در آب یا در چیز صیقلی میافتد، حصول ماهیات در ذهن هم اینطور است) الشبيهة بالوجود في الصفاء و البساطة و عدم الاختلاف من غير أن يحكم على تلك الأشباح بأنها في ذاتها جواهر أو أعراض- (بدون اینکه بشود حکم کرد بر آن شبحهایی که در آینه میافتد که اینها جوهر هستند یا عرض) فكما أن ما يتخيل من صورة الإنسان في المرآة ليس إنسانا موجودا بالحقيقة (آنچه که از صورت انسان در آینه به خیال شما میآید. شما فکر میکنید در آیته است. وجود آن شبح است. وجود آنی که در آینه است شبح وجود انسان است) بل وجوده شبح لوجود الإنسان متحقق بتحققه بالعرض فكذلك ما يقع في الذهن من مفهوم الحيوان و النبات و الحركة و الحرارة و غيرها هي مفهومات تلك الأشياء و معانيها- لا ذواتها و حقائقها (خود حقایقش در ذهن نمیآید. مفهومش میآید) و مفهوم كل شيء لا يلزم أن يكون فردا له (برخی مفهومات هستند که فرد خودشان هم هستند. مثل خود مفهوم. اما همه که اینطور نیستند) و بالجملة يحصل للنفس الإنسانية حين موافاتها الموجودات الخارجية لأجل صقالتها و تجردها عن المواد- صور عقلية و خيالية و حسية كما يحصل في المرآة أشباح تلك الأشياء و خيالاتها
الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج1، ص: 292و الفرق بين الحصولين أن الحصول في المرآة بضرب شبيه بالقبول و في النفس بضرب من الفعل.شمای آخوند وقتی اشکالات وجود ذهنی را میخواهی جواب دهی میگویید خودش نیست. مفهوم جوهر است. اشکال حل شد. وقتی اشکال بود که هم حقیقت جوهر بود و هم حقیقت کیف. حالا گفتیم حقیقت کیف است اما مفهوم جوهر است نه حقیقت جوهر.
س: یعنی چه به اعتبار محمول؟
ج: توضیح میدهیم.
پس میخواهید بگویید الانسان الذهنی جوهر. اگر حمل این را بخواهیم ببینیم حملش اولی نیست. چون مفهوم موضوع با مفهوم محمول یکی نیست. ولی بالحمل الاولی میآوریم در انتهایش. این یعنی مفهوم. این بالحمل الاولی گاهی قید حمل است و گاهی قید مفرد است. مفرد میتواند موضوع باشد و میتواند محمول باشد. انسان به حمل شائع است که رشد میکند یعنی مصداق انسان و اگر گفتید انسان به حمل اولی رشد ندارد یعنی آن مفهوم نمو ندارد. نمو مال مصداق خارجی است. نامٍ حساس متحرک بالاراده مال خارج است.
انسان به خمل شائع تکامل دارد. انسان به حمل اولی یعنی مفهوم. این را مرحوم مظفر در اوائل منطق گفته.
گاهی هم این قید محمول قرار میگیرد. مثل همینجا. بخواهی بگویی مراد از محمول مفهوم است باید همین را بگویی. الانسان الذهنی مفهوم الجوهر است نه خود جوهر.
میگوییم اگر این حرف را زدیم دیگر نمیشود به این حرف وجود ذهنی استشهاد کرد در بحث مثل. در بحث مثل صحبت این است که یک ماهیت نوعیه یک افرادی به حمل شائع در خارج مادی دارد. یک فرد به حمل شائع در عالم تجرد دارد.
این را بخواهی درست کنی به اینکه جوهر در خارج جوهر به حمل شائع است و در ذهن جوهر به حمل اولی است. این که نمیتواند اشکال ابن سینا را حل کند. یک حقیقت باید باشد که هم نیاز به موضوع داشته باشد هم نداشته باشد.
س: طرفداران ملاصدرا میگویند مبنای آخوند این است که وجود برتر آن خارج است.
ج: اصلا در کلمات ملاصدرا این نیست. بحث وجود ذهنی تطابق عوالم نیست. همانی است که علامه در بدایه و نهایه آوردهاند.
س: اینکه ملاصدرا تطابق عوالم را در بحث وجود ذهنی دارد که مسلم است.
ج: این بحث مطابقت یک چیز است. اما اینکه خود شیء میآید طور دیگر است.
س: اگر بگوییم ملاصدرا مطابقت عوالم را دارد یعنی حقیقتش میآید.
ج: خودش دارد میگوید خودش نمیآید. انما هی مفهومات تلک الاشیاء لا حقائقها و ذواتها.
تطابق عوالم به نظر ما چیز اصلی در بحث وجود ذهنی نیست. همین است که خود ایشان هم مطرح کردهاند. بعد هم مثل علامه مطرح کردهاند. علامه هم تطابق عوالم را مطرح نکردهاند.
س: به خاطر اینکه علامه تطابق را قبول ندارند. یادمان هست که خود شما هم تطابق را مطرح میکردید.
ج: حالا من که یادم نیست. آنی که یادم هست این است که ملاصدرا میگوید عین خودش میآید در ذهن و در عین حال یک ماهیت هم جوهر است و هم عرض. اما خود شما نفی میکنید که اینطور باشد و ماهیت به حمل اولی میسازید.
س و ج: مهم این است که میشود یک ماهیتی هم ماده نیاز داشته باشد هم نداشته باشد؟ میگوید بله میشود. مگر نمیبینی در وجود ذهنی شده. ما این استشهاد را میخواهیم نفی کنیم. یک چیزی لا فی موضوع باشد و یک چیز دیگر فی موضوع که دردی دوا نمیکند.
اینی که در ذهن است نه حقیقت انسان است و نه فرد انسان. این حالا چه شاهدی شد؟!
وقتی شاهد میشد که یک ماهیت نوعیه دو فرد داشته باشد. یکی مجرد و یکی مادی. یک ماهیت نوعیه هم نیاز به محل داشته باشد و هم نداشته باشد.
میگوییم این استشهاد درست نیست.
فلا یکون شاهدا علی حصول ماهیة نوعیة تارة فی محل و اخری لا فی محل و لا علی کون فرد من ماهیة نوعیة مجردا و فرد آخر غیر مجرد.این ربطی به آن ندارد اصلا. در علم و وجود ذهنی اینطور نیست.
این هم استشهادی که مرحوم آخوند کرده.
جناب شیخ اشراق قبل از ایشان همین استشهاد را نقض قرار داده برای این امر.
و قد أجاب شیخ الاشراق عن دلیل المشائین بأنه منقوض بالوجود الذهنیدلیل مشائین ین بود که نمیشود یک حقیقت هم نیاز به محل داشته باشد و هم نداشته باشد. شیخ اشراق گفته بود خود شما قائل به وجود ذهنی هستید و میگویید ماهیتی که در خارج نیاز به محل ندارد چون جوهر است. به ذهن میآید و نیاز به محل دارد چون کیف نفسانی است. پس شد. اولین جوابی که شیخ اشراق به ابن سینا داده همین بوده.
حیث إن ماهیة نوعیة جوهریة توجد فی الخارج لا فی محل و توجد بعینها فی الذهن و هو فی محل لأنها کیف نفسانیاین حرف را اول شیخ اشراق زده و بعد هم آخوند گفته. اشکال به شیخ اشراق هم روشن است. این جواب به درد نمیخورد چون نمیتواند نقض کند. وقتی میتوانست نقض کند که ماهیت خودش به ذهن بیاید در حالی که تا زمان شیخ اشراق کسی نمیگفت خودش میآید به ذهن. خود شیخ اشراق هم میگفت مثالش میآید به ذهن. پس با این، استدلال مشائین نقض نمیشود.
پس دو جواب ملاصدرا داد. یکی اینکه مال کلی های متواطی است. دوم اینکه اصلا ماده جزء حقیقت شیء نیست. اینها که گفتیم تمام نیست.
جوابهای شیخ اشراق هم اولینش نقض به وجود ذهنی بود که تمام نیست. میرویم سراغ جوابهای دیگر شیخ اشراق.