97/09/17
موضوع: دفاع آخوند از مثل افلاطونی و جواب مشائین
و بعد ما عرفت من ضعف التاویلات المذکورة للمثل الأفلاطونیة
ینبغی حمل کلام افلاطون علی ظاهره
مزحوم آخوند در بحث مثل افلاطونی فرمودند که چون این حرف اقلاطون برای فلاسفه قابل قبول نبود که هر نوع مادی یک فرد مجرد داشته باشد که آن فرد مجرد علت به وجود آمدن آن افراد مادی نوع باشد و تدبیر افراد مادی هم با آن فرد مجرد باشد که میشود مثال افلاطونی. مثال افلاطونی رب النوع هست حتما. اما هر رب النوعی مثال افلاطونی نمیشود. رب النوع در صورتی مثال افلاطونی می شود که خودش هم فرد آن نوع شود. شیخ اشراق عقول عرضی را ارباب انواع می داند اما آنها را فرد آن نوع نمیداند. لذا قائل به ارباب انواع هست. اما قائل به مثل افلاطونی نیست اگرچه می گوید مثل افلاطونی باید این باشد. لذا این تاویل بود. همانطور که محقق خفری و فارابی و شیخ و بقیه تاویل کردند. اینها تاویل کردند چون نمیتوانستند بپذیرند حرف افلاطون را.
آخوند تاویلات را رد کردند و حالا رسیدند که باید حرف افلاطون را به ظاهرش حمل کرد و تاویل کرد. حق هم همین است. اگر چیز دیگر مقصودش بود همانطور میگفت. خودش بلد بود. طوری کفته که این را می فهماند. آن چیست؟
س: یعنی می گوید این نوعی است که یک فردش مادی است و یک فردش مجرد؟
ج: بله. انسان یک نوع است. یا آب یک نوع است.
تاویل یعنی حمل بر خلاف ظاهر. ظاهر کلامش چیست؟
و هو أن لکل نوع جوهری مادیمثل آب. آب یک رب النوع دارد. درخت خرما یک رب النوع دارد. درخت سیب یک رب النوع دارد. انسان هم به نظر افلاطون یک رب النوع دارد چون به نظر او انسان هم یک نوع است. همه افرادش افراد یک نوع هستند. همانطور که مشائین که بعد آمدند هم همینطور میگفتند که همه افراد انسان یک نوع هستند.
فردا مجردا عقلیاتجردش تجرد عقلی است. لذا میگویند مثل افلاطونی غیر از مثالهایی است که اسمش را میگذارند مثل معلقه. مثل معلقه یعنی وجودات مثالی که بین مادی و عقل ها قرار دادند. موجود مادی اینی است که مادی است و محسوس است. عقول آنهایی هستند که نه مادی است و محسوس و نه خواص مادی را دارد. مثالی آنی است که ولو ماده ندارد و محسوس نیست. اما صفاتی از مادیات مثل شکل و رنگ و وضع و حجم درونش هست.
اما مثال افلاطونی وجود عقلی دارد.
هو علة فاعلیة للافراد المادیة التی للنوع یخلقها و یدبر امرهاعلت فاعلی است یعنی آنها را ایجاد میکند. رب هم یعنی خالق. علاوه بر خالق بودن مدیریت هم میکند. اداره هم میکند. رب یعنی المالک المدبر. اولا مالک است. یعنی هر چه این دارد او به این داده. و علاوه بر این ادارهاش هم میکند.
و لذا یکون اشرف منهااگر علت است که خب معلوم است که علت اشرف است دیگر. پس در هر یک از انواع یک نوع داریم که افراد بسیار مادی احیانا دارد ولی یک فرد مجرد هم دارد که آن فرد مجرد اشرف از این افراد مادی است. چون او علت است. نمیشود در سطح معلولات خود باشد.
حالا این که یک نوع است یعنی افرادش مشکک است به شدت و ضعف؟ میگوید بله.
إن قلت: أیمکن أن یکون لنوع واحد أفراد تختلف بالشدة و الضعف؟
و بعبارة أخری هل یجوز التشکیک فی الماهیة؟آیا میشود تشکیک در ماهیت نوعیه؟ آخوند در شواهد فرمودهاند ک ما در اسفار گفتیم که تشکیک در ماهیت میشود. ولو در همه جای اسفار نیست. اما خیلی جاهایش هست. مثل اواخر جلد اول. که گفتیم مشهور این است که آخوند میخواهد تشکیک در وجود را بگوید. اما یک کلمه فقط در مورد وجود گفته. اما بقیه ده پانزده صفحه در مورد تشکیک در ماهیت است. و گفته میشود تشکیک در ماهیت نوعیه.
قلت: قد علمت مما مرجاهای مختلف در همین جلد دوم هم در نیم سطر و یک سطر اشاره کردهاند که میشود افراد یک نوع اختلاف داشته باشند در کمال و نقص.
أنه یجوز أن یختلف أفراد النوع کمالا و نقصاآنچا یکی کامل است و علت است. وجود مجرد است. آنی است که همه کمالات ممکن برای نوع را دارد. این را اینجا نگفتیم. در حالی که افراد مادی شاید هیچ کدامشان مثلا در غیر انسان، همه کمالات ممکن برای نوع را ندارند.
در انسان طبق نظر مشهور رسول اکرم ص دارد یا دارا میشوند در این عالم. اما او از اول دارد. آن رب النوع از اول دارد.
اینجا که میرسد آخوند متوجه میشود به استدلال مشائین بر اینکه محال است اینکه ما یک نوع مادی داشته باشیم که یک فردش مجرد باشد. این را مشائین برش استدلال کردهاند. شیخ اشراق این استدلال را در کتابهای خودش آورده و جواب داده.
آخوند هم همینطور نقل میکند و جواب میدهد.
إن قلت: استدل المشاؤون علی أنه یستحیل أن یکون لنوع مادی فرد مجرد بقولهم
1. لو کان لنوع مادی فرد مجرد عقلی لکان بعض أفراد ذلک النوع مستغنیا عن المادة
میفرمایند اگر بخواهد یک نوع مادی فردی مجرد داشته باشد چه میشود؟ این استدلال سبب شد که همه بروند سراغ تاویل.
این روشن است. ملازمه روشن است. یک نوع داریم که یک عالمه فرد مادی دارد. یعنی نیازمند به ماده. یعنی ماده جزئی از او است .اگر جزئش است هر کلی نیاز دارد به جزء. یک فرد مجرد دارد. یعنی او میشود بینیاز. برخی از افراد آن نوع میشود بینیاز از ماده.
1. و لو کان بعض أفراد ذلک النوع مستغنیا عن المادة لکان حقیقة النوع مستغنیة عن المادة لأنه لو کان حقیقة النوع محتاجة إلی المادة لکان جمیع افراده محتاجا الیها لأن الفرد لیس إلا نفس حقیقة النوع بقید التشخص
باید خود آن نوع، آن حقیقت نوع مستغنی از ماده باشد. اگر یک فرد از آن نوع بی نیاز از ماده است باید آن نوع بینیاز از ماده باشد حقیقتش.
چون فرد مگر چیست؟ نوع تمام حقیقت فرد مگر نیست که نوع متشخص نیست و او تشخص دارد؟ اگر نوع تمام حقیقت فردش است و این نوع محتاج به ماده است، پس آن فرد هم که همین حقیقت است و یک چیز فقط اضافه دارد. نوع تمام حقیقت فردش است. پس فرد باید آن حقیقت را داشته باشد و یک چیز هم بیشتر داشته باشد.
پس اگر برخی از افراد نوع مستغنی از ماده شدند باید همه افرادش مستغنی باشند.
1. و لو کان حقیقة النوع مستغنیة عن المادة لکان جمیع افراده مستغنیا عنها لأن فرد النوع لیس إلا نفس حقیقة النوع بقید التشخص
اگر حقیقت نوع مستغنی از ماده شد همه افرادش مستغنی میشوند به همان دلیلی که در بالا بود.
1. لکن التالی باطل لأنه خلف
گفتیم نوعی داریم مادی. نوع مادی که محل نزاع نیست. شکی نیست که هست. همه دعوا سر این است که این انواع مادی فرد مجرد هم دارند که اسمش بشود مثال افلاطونی یا ندارند؟ داریم با این استدلال ثابت میکنیم که اگر بخواهی آن فرد مجرد را قائل شوی دیگر نباید بگویی آن نوع مادی است. باید از فرض اولیهات دست برداری.
آخوند این را نقل میکند و بعد میگوید اگر این استدلال را به رخ ما بکشید:
قلت هذا الاستدلال مختص بالانواع المتواطئة
اگر نوعی متواطی بود حق با شما است.
اما اگر نوع ما مشکک است. حرف ما این است که میشود یک نوع مشکک باشد. یعنی افرادش به کمال و نقص فرق داشته باشند.
و أما إذا کان النوع مشککا فیجوز أن یختلف أفراده بالکمال و النقصس: این دیگر نوع نیست. از نوع درمیآید.
ج: شما میفرمایید. حالا آخوند است و هنوز به جایی که شما رسیدید نرسیده. شما رسیدی که تشکیک در ماهیت نوعیه محال است. ایشان میگوید ما در اسفار تشکیک در ماهیت نوعیه را پذیرفتیم و از آن دفاع کردیم. اگرچه در شواهد دارند که حالا میگوییم نه نمیشود. فعلا به آنجا نرسیدیم. اینچا را داریم نقل میکنیم که اینطور میگوید که تشکیک در ماهیت نوعیه به نظر شما میرسد نشدنی است. اما ما میگوییم شدنی است. میشود فرد ناقص و کامل داشته باشد. فرد کاملش چون کامل است نیاز به ماده ندارد. فرد ناقصش نیازمند ماده است.
و الکامل لکماله لایحتاج إلی مادة و الناقص لمکان نقصه محتاج الیهاحلش کرد.
حالا فعلا این عبارت را بخوانیم.