97/09/10
موضوع: کثرت انواعی و افرادی مجردات
1. استدلال اول شیخ اشراق این بود
عرض کردیم که در مورد مجردات سه قول است
اول اینکه انواع مختلف هستند و هر نوعی یک فرد بیشتر ندارد.
قول دوم قول شیخ اشراق بود که می گفت همه مجردات یک نوع هستند و افراد هم دارند. پس نوع مجرد افراد زیادی دارد.
شیخ اشراق برای حرف خودش استدلالهایی آورده.
استدلال اول شیخ اشراق را گفتیم. خلاصهاش را بگوییم.
1. لو کان النوع المجرد متعددا لکان کل نوع مجرد مرکبا من جزئین مشترک و مختص
توضیح دادیم. میگوید اینها همه به نظر ما نور هستند و به نظر مشائین عقل هستند و عقل یا نور میشود جنس آنها. نیاز به فصل دارند که بشود مختص.
1. و لو کان کل نوع مجرد مرکبا من جزئین مشترک و مختص کان حقیقة المشترک غیر حقیقة المختص بالضروره
اگر هر نوع مجردی دو جزد داشته باشد یکی مشترک و یکی مختص. حقیقت آن امر مشترک باید غیر از حقیقت امر مختص شود. اگر یکی باشد که همان جهت اشتراک میشود فقط.
1. و إذا کان حقیقة المشترک غیر حقیقة المختص لم یکن کلاهما عقلا و نورا
نمیشود هر دو نور باشد به زبان شیخ اشراق و نمیشود هر دو عقل باشد به زبان مشائی. مشترک و مختص نمیشود هر دو نور باشد. آن وقت که غیر هم نمیشود. اگر هر دو عقل باشد هم غیر هم نمیشود.
1. و اذا لم یکن کلاهما عقلا و نورا ...
یا هر دو چیز مادی است. یا یکی مادی است و یکی مجرد. بقیهاش را کاری نداریم.
و فیه
اولا أن المقدمة الاولی ممنوعة
شما گفتید اگر نوع مجرد متعدد شد، باید هر نوع مجردی مرکب باشد. این استلزام ممنوع است.
میشود نوع مجرد متعدد باشد اما هیچ جهت مشترکی این دو نداشته باشند. مگر نمیگویید گاهی دو چیز متباین هستند به تمام ذات. یعنی در اقسام تمایز فرمودهاید که تمایز دو ماهیت سه طور است. تمایز به تمام ذات یا به جزء ذات یا به امر خارج از ذات.
اگر اینها متمایز باشند به تمام ذات یعنی جنس مشترک ندارند. یگویید هر دو عقل هستند و هر دو نور. یعنی بر اینها این محمول حمل میشود. مگر هر محمولی ذاتی است. گاهی محمول ذاتی است و گاهی عرضی.
این اشکال را گفته بودیم.
و ثانیا أن المقدمة الثانیة ممنوعة
جنس داشته باشند و فصل هم داشته باشند. گفتید باید حقیقت اینها با هم فرق کند.
میآییم سراغ مسأله تشکیک به شدت و ضعف. اگر گفتید رنگ سفید وقتی به شدت و ضعف رسید شدید میشود یک نوع و ضعیف نوع دیگر. میگوییم رنگ ضعیف با رنگ شدید یک جهت مشترک دارند که رنگ سفید بودن است. یک جهت مختص هم دارند که یکی شدید است و یکی ضعیف.
شما فرمودید که حالا که اینطور شد باید حقیقت مشترک غیر حقیقت مختص باشد.
میگوییم مگر شدت حقیقتش غیر این است که خود سفیدی بیشتر باشد؟ یا ضعف غیر این است که همان سفیدی درجهاش کمتر باشد؟ خیر. حقیقتش لازم نیست دو تا باشد.
وقتی لازم است حقیقتش دو تا شود که حرف اول را پذیرفته باشیم که تشکیک در ماهیت نوعیه جائز نیست. اگر گفتیم جائز است میگوییم رنگ سفید شدید و ضعیف هر دو یک نوع است. پس حقیقت مشترک و مختص وقتی دو تا است نمیشود یک نوع باشد.
اما این بحث دیگری است. آنجا دلیل اقامه کردیم که محال است تشکیک در ماهیت نوعیه. حالا شما با یک مبنای باطلی میخواهید دلیل اقامه کنید که آن مبنا این است که تشکیک در ماهیت نوعیه جائز است. آن دلیل ما جلویش را میبندد.
گفتیم که میشود ماهیت جنسیه مشکک باشد. مثل نور. مثل حرارت.و حرارت به هر درجهای باشد از حرارت بودن خارج نمیشود. جنس حرارت همینجا هست.
اما حرارت شدید آهن را از داخل سنگ آب میکند و بیرون میآورد. و حرارت ضعیف آب را هم جوش نمیآورد. اگر یک کپسول را زیر یک قابلمه بگذارید اما در حدی که فقط شمعک روشن شود. این کپسول گاز تمام میشود اما هرگز آن آب جوش نمیآید. چون حرارت ضعیف یک اثر دارد و حرارت شدید اثر دیگری. سنگ را که با حرارت شدید حرارت میدادیم آن آهن که در رگههای سنگ بود آب میشد.
اما این حرارتی که الان شما دارید آب را هم جوش نمیآورد. آن یک قلوه سنگ چند تنی را آب میکرد. این یک کتری آب را نمیتواند به جوش آورد. این دو نوعشان فرق میکند.
س: وقتی پذیرفتیم که نوع مجرد مرکب باشد باید جزء مشترک و مختص داشته باشد. این اشکال به مقدمه قبلی است ظاهرا.
ج: میگوییم هر دو جزء را دارد. اما حرارت شدید یعنی حرارت ده هزار درجه. حرارت ضعیف هم حرارت یک درجه است.
س: پس پذیرفتید که دو جزء دارد.
ج: بله. اما حقیقتش غیر هم نیست. حقیقت حرارت وقتی شدید میشود چیز دیگری است؟ به تعبیر دیگر حرارت قوی و شدید در چه مشترک هستند؟ در حرارت بودن. در چه فرق دارند؟ در شدت و ضعف. حقیقتش حرارت است.
حقیقتشان باید فرق کند درست نیست. اینها دو نوع که هستند. پس چه هستند؟ حد مشترک دارند. هر دو در حرارت مشترک هستند.
یکی شدید است و یکی ضعیف. اینها یک نوع هستند یا دو نوع؟ دو نوع. امر مشترک دارند که اصل حرارت است. یک امر مختص هر یک دارند که این ضعیف است و آن شدید. میگوییم حالا این شدت حقیقتش غیر حرارت است؟ خود شما داد میزدید که حقیقتش یکی است. چون شدت حرارت چیزی نیست جز اینکه خود حرارت بیشتر است.
درجه کم است. کم و کیف برای تصدیق کار است. کم روی کیف نمیآید. کم واحد کیف نیست. کیف خودش شدت و ضعف دارد. شدت و ضعفش چیزی نیست جز اینکه خود آن حقیقت بیشتر است و کمتر. این مبتنی بر نظریه خود شما است که قائل هستید تشکیک در ماهیت نوعیه جائز است که میگویید شدید و ضعیف یک نوع است. اما ما با برهان اثبات کردیم که شدید و ضعیف یک نوع نیستند.
ما که فلسفه نخواندیم که بگوییم مقلد شیخ اشراق هستیم. مقلد هیچ کس نیستیم. فقط عقل حجت است. عقل گفت شدید و ضعیف دو نوع هستند به دلیل اختلاف آثار. پس اشتراک آنها در حرارت است. اختلاف آنها در حقیقتی غیر حرارت است؟ خیر. مشترک هستند در حرارت. یکی هم شدید است و یکی ضعیف.
ما به الامتیاز شدت و ضعف است.
س: یک لیوان آب و یک پارچ هم یک نوع هستند؟
ج: این بحث کم است. فرق دارد.
س: اگر با زیاد شدن جنس خودش نوع تغییر میکند اینجا هم باید تعییر کند
ج: فرق دارد. به آن بحث برمیگردد که باید آنجا اشکال کنید.
تا اینجا را قبلا گفته بودیم.
و ثالثا أن المقدمة الثالثة ممنوعة
لأنه قد مر فی منع المقدمة الاولیدر مقدمه اول گفتیم میشود دو نور داشته باشیم که به تمام ذات با هم مباین باشند. شما گفتید حقیقت مشترک غیر حقیقت مختص است. بله. غیر هم هستند. و هیچ جهت مشترکی هم با هم ندارند. اما هر دو عقل هستند. هر دو نور هستند. اما عقل و نور ذاتی آنها نیست.
در مقدمه اول همین را گفتیم. اگر حقیقت مشترک غیر حقیقت مختص شد نتیجهاش این نمیشود که پس هر دو عقل نیستند یا هر دو نور نیستند.
أنه یجوز أن یکون هناک نوعان مجرداناینجا دو نوع مجرد دو جزء هستند. جزء مشترک یک نوع است. جزء مختص یک نوع دیگر است. مثل ماده و صورت که میگویید ماده یک نوع جوهر است و صورت نوع دیگری از جوهر است.
اینجا هم نوع مجرد دو جزء دارد که هر دو عقل هستند. اما عقل بودن و نور بودن جزء ذات آنها نیست.
یعنی از اشکالی که به مقدمه اول کردیم میتوانیم استفاده کنیم و اشکالی به مقدمه سوم بکنیم.
متباینان بتمام الذات و مع ذلک یکونان مشترکا فی أنهما عقل و نور و ذلک لأن العقل و النور عرضی لهما لا ذاتیس: این قبول کردن مقدمه سوم نیست؟
ج: داریم اشکال میکنیم.
س: دارید میفرمایید حقیقتش عقل نیست.
ج: بله. مقدمه دوم میگفت جزء مشترک غیر مختص است. این را پذیرفتیم. هر بار که اشکال میکنید که نباید اشکال قبلی باشد.
س: با این اشکال پذیرفتید مقدمه سوم را. میگوید حقیقتش عقل نیست. شما هم میگویید همین را.
ج: نگفته حقیقتش عقل نیست. گفته اگر حقیقت مشترک غیر حقیقت مختص شد نمیشود هر دو عقل باشد. می گوییم نه. حقیقتش عقل نیست. حقیقت مختص و مشترک فرق دارد. اما هر دو موجود هستند. این ماهیتش نیست. هر دو نور هستند. این ماهیتش نیست. عارض بر ذاتش است.
س: ماهیتش نیست؟ این جزء مشترک و مختص ماهیتشان فرق دارد؟
ج: بله. این اشکال بر فرض این است که مقدمه اول و دوم کامل شده که به مقدمه سوم رسیدیم. وگرنه اگر مقدمه اول و دوم را نپذیریم نمیتوانیم مقدمه سوم را بپذیریم که به آن اشکال کنیم.
سه اشکال باید هر کدام مستقل باشد. اشکال اول این بود که مقدمه اول درست نیست. اشکال دوم این بود که حالا قطع نظر میکنیم که مقدمه اول درست نیست. بنا میگذاریم درست باشد حالا اشکال به مقدمه دوم میکنیم.
اشکال دوم را کردیم. حالا میگوییم سلّمنا که مقدمه اول و دوم درست است و اشکال اول و دوم ما درست نیست. حالا نوبت به مقدمه سوم میرسد. آنها اگر درست نشود که اصلا مقدمه سوم پا نمیگیرید. حالا که نوبت به مقدمه سوم رسید، این هم درست نیست.
گفتیم مثل آن اشکالی که آنجا گفتیم اینجا هم میتوانیم بگوییم. آنجا گفتیم دو نوع مشترک نمیشود امر مشترک نداشته باشد. آنجا در دو نوع بود. اینجا در دو جزء یک نوع است. میگوید نمیشود دو جزء هر دو عقل باشد. میگوییم چرا میشود؟! تمام حقیقت اینها مباین باشد. اما عقل و نور بودن برایشان عرضی شود.
و رابعا أن الظاهر من المقدمة الثانیة و ما بعدها أن الدلیل مبنی علی ما ذهب ألیه المستدل
تبعا لبعض کلمات الفارابی و الشیخمیگویند مشائین قائل هستند که امر بسیط میتواند جنس و فصل داشته باشد. چون ما ماهیات را تقسیم به جوهر و عرض میکنیم. جوهر 5 نوع دارد. این 5 نوع همه مرکب هستند؟ نه. فقط یکی که جسم است مرکب است از ماده و صورت. اما خود ماده که از اقسام جوهر است مرکب نیست. صورت هم که از اقسام جوهر است مرکب نیست. عقل و نفس هم که کلمات آنها پر است که بسیط است.
پس مشائین میگویند چیزی میشود بسیط باشد اما جنس و فصل داشته باشد. میگویید النفس جوهر مجرد ذاتا متعلق بالماده فعلا. الهیولی جوهر هی قوة الاشیاء. صورة جوهر هی فعلیة الهیولی. و ... . بله جسم را میگویید جوهر مرکب من الهیولی و الصورة.
پس مشائین میگویند شیء بسیط میتواند جنس و فصل داشته باشد.
این در حکمت متعالیه هم آمده. ولی شما که جناب شیخ اشراق هستید میگویید نمیشود چیزی در خارج جزء نداشته باشد و بسیط باشد. اما در ذهن جزء داشته باشد.
فرمایشی که علامه طباطبایی هم صریحا این را فرمودهاند که جنس و فصل همان ماده و صورت است. الجنس و الفصل هما المادة و الصورة و المادة و الصورة هما الجنس و الفصل و الختلاف انما هو بالاعتبار. برای بسائط چرا جنس و فصل داریم؟ میگویند آنها جنس و فصل اعتباری است.
بسائط یک عرضی خاص و یک عرضی عام دارند. عرضی عام را عقل به عنوان جنس اعتبار میکند. یعنی قرار میگذارد که این فصل باشد. و عرضی خاص شامل را به عنوان فصل.
این فرمایش علامه است که اگر چیزی در خارج بسیط بود نمیشود جنس و فصل داشته باشد و اگر جنس و فصل داشت حتما در خارج اجزاء دارد.
میگوییم این استدلال مبتنی بر آن مبنای خودتان است. گفتید حقیقت مشترک غیر حقیقت مختص نیست. حقیقت به آن ماهیت موجوده میگویند. یعنی وجود خارجی مشترک باید غیر از وجود خارجی مختص باشد. یعنی شما رفتید سراغ مبنای خودتان.
طبیعی هم هست. یک فیلسوف که استدلالش را بر مبنای دیگران بنا نمیکند. بر مبنای خودش حرف میزند. شما رفتید سراغ اینکه اگر چیزی جنس و فصل دارد پس در خارج دو حقیقت دارد. یکی مختص و یکی مشترک. پس نمیشود هر دو نور باشد. لذا باید یکی ماده باشد مثلا.
اینها همه بر اساس تصوری است که شما دارید که:
من أن الجنس و الفصل مختصان بالامور المرکبة فی الخارج من جزئین متغایرین هما المادة و الصورةبر همین اساس گفتیم علامه طباطبایی هم فرموده که حقیقت جنس و فصل همان حقیقت ماده و صورت است و انما یختلفان بالاعتبار.
ما این را نسبت دادیم به فارابی.
فراجع• التعلیقات للفارابی (چاپ جدید که چاپ بسیار خوبی است چاپ موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران) ص 9
الحد تکون له اجزاء و المحدود قد لا تکون له اجزاء (گاهی بسیط را تعریف میکنید) و ذلک اذا کان بسیطا (پس جنس و فصلش چطور است؟ جعلی) و حینئذ یخترع العقل شیئا یقوم مقام الجنس و شیئا یقوم مقام الفصل (عقل اختراع میکند. نه اینکه کشف میکند.) و اما فی المرکب فان الجنس یناسب المادة و الفصل یناسب الصورة (در مرکبات درست است که جنس از ماده گرفته میشود و فصل از صورت)
• ص39
البسائط لا فصل لها (اگر فصل ندارد جنس هم ندارد. چون فصل میآید که مشترکات را در جنس همه را بگذارد کنار. وقتی فصل ندارد جنس هم ندارد) فلا فصل لللون و لا لغیره من الکیفیات و لا لغیره من البسائط و انما الفصل للمرکبات و انما یحاذی الفصل الصورة کما یحاذی الجنس المادة (اگر چیزی ماده و صورت دارد جنس و فصل هم دارد. والسلام)
جناب شیخ ابن سینا، خیلی وقتها تعلیقاتش رونویس از تعلیقات فارابی است. به عین عبارت او میآورد.
• التعلیقات للشیخ ص404-405
البسائط لا فصل لها ... و انما الفصل للمرکبات (از اینجا کمی فرق دارد) و انما نحاذی الفصل بالصورة کما نحاذی بالجنس المادة (جنس را محاذی ماده قرار میدهیم. فارابی میگفت خودش هست. اینجا شیخ میگوید ما این کار را میکنیم)
• حکمة الاشراق شیخ اشراق ص73-74
الحق ان السواد شیء بسیط و قد عقد و لیس له جزء آخر مجهول و لایمکن تعریفه لمن لایشاهده (اگر کسی فهمیده فهمید. اگر نه، نمیتوانید تعریفش کنید. چون جنس و فصل که ندارد)... و مثله لا تعریف لها (یعنی تعریف حدی ندارد. اما تعریف رسمی که ممکن است).
• و الاسفار ج2 ص23-24
نقل میکند.
قد ذهب بعض الناس الی نفی الاجزاء العقلیة فی البسائط (گفتهاند بسائط جنس و فصل ندارد) و ارجعها الی اللوازم (اجزای عقلی که در بسائط میآورید را میگویند همه لوازم هستند) بان یکون اللازم المشترک هو الجنس (لازمی که مشترک است. یعنی اعم است. اینجا هست و جاهای دیگر هم هست. آن را جنس قرار میدهند ) و اللازم المختص هو الفصل
منظور از بعض الناس جناب شیخ اشراق است.
میگوییم این استدلال که هر دو عقل و نور نیستند یا یکی مادی میشود و یکی مجرد قشنگ نشان میدهد که میگویید گر چیزی جنس و فصل داشت در خارج هم دو جزء است. که نمیشود هر دو عقل و نور باشد. پس یکی مجرد است و لااقل یکی مادی است.
این مبتنی بر مبنایی است که شما دارید.
بینما تبین فی محله آن الامر لیس کذلک فأن الجنس و الفصل معنیان و یجوز أن یکون البسیط فی الخارج بحیث یحلله العقل إلی معنیینما نمیگوییم هر بسیطی جنس و فصل دارد. آن غلط است. چون مستلزم تسلسل است. اما میشود چیزی در خارج بسیط باشد ولی در ذهن جنس و فصل داشته باشد.
س: آن دو معنی هم در خارج هستند دیگر؟
ج: بله. خدای متعال بسیط است و علمش و قدرتش و کمالش و جمالش و همه صفات ذاتیهاش در خارج به یک وجود موجود هستند. این را ملاصدرا بیشتر توجه کرده. در کلمات دیگران نیست بلکه در کلمات شیخ ضدش است که میگوید نمیشود دو معنی به یک وجود موجود شود.
اما آخوند به حق بر این تاکید کرده که هر چه بخواهد موجود شود اصالت وجود میگوید به این وجود باید موجود باشد. ذات و صفت اگر به یک وجود موجود نباشد که ذات و صفت نمیشود. اگر هر یک به یک وجود موجود باشد مثل زید و ماشینش میشود. دیگر هوهویت نیست. وصف آنی است که حمل شود.
لذا میشود امری در خارج بسیط باشد و عقل تحلیلش کند به دو معنی
مشترک هو الجنس و مختص هو الفصلاین تمام سخن در مورد دلیل اول جناب شیخ اشراق. ان شاء الله فردا برویم سراغ دلیل دوم.