استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/12/01

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: قول چهارم در عامل تشخصّ (عامل تشخص احساس یا علم حضوری است)

عبارت مربوطه: فما نقل عن الحكماء ...[1]

از امام سجاد (ع) سوال شد که سبب قبول نماز چیست؟ (هر کس دو رکعت نماز مقبول داشته باشد اهل نجات است) ولایتنا والبرائة من اعدائنا (ولایت تنها کافی نیست برائت از دشمنان)

بحث در عوامل تشخص بود و گفتیم که قول اول قول حق است که می گفت عامل تشخص وجود است ومرحوم آخوند هم همین را پذیرفته اند وقول دوم این بود که مشخص در جاهای مختلف فرق دارد گاهی به مقتضی ذات یا لوازم ذات و یا سه عامل است مکان وزمان ووضع وقول سوم ماده را گذاشته بود به جای یکی از آن سه تا و اما قول چهارم:

4. المشخّص (یعنی آن چیزی که تشخص افرین است) هو الاحساس او العلم الحضوری (عامل تشخص احساس است یا علم حضوری است) یعنی ان ما به التشخص احد الامرین

    1. الاحساس و هو خاص بالمادیات (در مورد مادیات اگر بخواهد یک چیزی جزئی بشود باید محسوس باشد و احساس بشود)

    2. العلم الحضوری وهو عامّ للمادیات و غیرها (بنابر آن نظر صحیحی که علم حضوری به مادیات تعلق می گیرد) علی القول بإمکان تعلقّ العلم الحضوری بالمادیاتّ وخاصّ بغیرها علی القول بامتناع العلم الحضوری بالمادیات (می گویند عامل تشخص احساس است و علم حضوری یا در یک جا یا در جاهای مختلف) فراجع:

     شرح الهدایة الاثیریه ملاصدرا، ج1، ص315 (مناط الجزئة عندهم به این است که علم حضوری یا ادراک حسی پیدا بشود به آن)

     همان، ص320.(مناط الجزئة اما التخیل و الاحساس که معلوم می شود که احساس به حواس اعم از ظاهر و باطن که حس باطن که تخیل باشد را هم شامل می شود. او العلم حضوری در صورتی که مادی نباشد معلوم)

     همان، ج2، ص226 (مناط الجزئیه کما حقق اما الاحساس اما العلم الحضوری)

     المبدأ والمعاد، ملاصدرا، ج1،ص170. (همان مطلب)

     همان، ص230. (احساس حاصل نمی شود مگر اینکه ابزار حسی متحصل بشود گوش و ... ابزار هستند ولی قوه چیزی دیگری است بنابر قول همه فلاسفه. حالا ملاصدرا می گوید که قوه همان نفس است ولی مشائین می گویند که قواه با نفس یکی نیست. احساس ماده می خواهد ولی علم حضوری اختصاص به مادیات ندارد هم در مجردات می آید هم در مادیات)

وهذا القول مبنیّ علی انّ مقسم الجزئی و الکلیّ هو المفهوم (در مقسم کلی وجزئی گفتیم که ده قول است یک قول هم همین است مفهوم است که یا کلی است یا جزئی و ان مفهومی که با احساس درک می شود جزئی است وملاک کلیت این است که با عقل درک بشود و علم حضوری هم چون به جزئی تعلق می گیرد آن را هم اضافه کرده اند) وهو الاعم من ان یکون ماهیة ام غیرماهیة وانهّ جزئی ان کان الادراک حسیاّ وکلیّ ان کان الادراک عقلیا (این همانی است که خودشان تصریح می کنند که مدرَک که فرقی نمی کند) وان الاختلاف بالجزئیة والکلیة انماّ فی نحو الادراک (یعنی اگر چیزی جزئی است وچیزی کلی است به خاطر نحوه ادراک شماست وخارج نه کلی است نه جزئی شخص با جزئی و کلی فرق دارد چون تشخص صفت وجود است ولی جزئیت و کلیت صفت مفهوم است واما المدرک فهو امرٌ واحدٌ فزید مثلا ان ادرک بالحسّ کان الادراک جزئیا وان ادرک بالعقل کان الادراک کلیا ولما کان العلم الحضوریّ ایضا لایتعلق الا بالاشخاص کان کالاحساس (پس علم حضوری را به احساس ملحق کرده اند گفته اند که احساس وعلم حضوری عامل جزئّیت هستند)

وفیه

اولا: انه قد مرّ ان المفهوم کیف ما فرض کلیّ عندهم لأن حکایته لاتعبأ عن الکثیرین (قبلا می گفتید که کلی به جزئی و کلی تقسیم می شود ولی بعد از آخوند تصریح شد که مفهوم فقط کلی است وقتی مفهوم قلم را فهمیدید از یک قلم)

وثانیا: ان المفهوم لایتصف بالکلیة والجزئیة بالمعنی المبحوث عنه فی المقام (مفهوم کلی است یعنی حکایتش اختصاص به چیزی ندارد ولی اینکه حکایتش به چیزی اختصاص ندارد .. والا هذا زید که دروغ است این هذا و شخص خارجی یکی است؟ بلکه معنای زید ومعنای هذا یکی است هذا یک مفهوم دارد که کلی است که قابلیت تطبیق به هذا های زیادی دارد ولی یک معنا دارد که همان آدمی است که مشارٌ الیه است وزید یعنی همان شخص نه تصور من از او پس بنابراین کلیت و جزئیت که محل بحث ماست به معنای قابلیت صدق بر کثیرین است و ربطی به معنای حکایت از کلی) اعنی قبول الصدق علی الکثیرین والامتناع عنه (مفهوم کلی است ولی شما تطبیق کردید که به این یکی و چیزی که مقوم مفهوم است حکایت است قلم حاکی از همه قلمهاست وهذا القلم می گوید من در این موضع اشاره به این می کنم ولی قلم به همه قلمها سرایت می کند و چیزی که متصف می شود به کلیت وجزئیت معناست. معنا قابلیت صدق بر کثیرین نیست معنای هر چیزی همان است معنای قلم همین قلم است ولذا معنا همواره جزئی است حتی هذین همین دو نفر شخصی ومشخص و هولا یعنی همین پنجاه نفر که اینجا نشسته اند لذا معنا حکم خودش را دارد ومفهوم هم حکم خودش را دارد) فراجع:

     تقدیسات، محقق داماد، م.م میرداماد، ج1، ص187 (ولا تصححنّ ماقد یخرص بالوهم ان الشخصیة والارسال و الجزئیة والکلیة من عوارض الادراک لامن اوصاف المدرک این را هرگز صحیح نشمرد که می گویند جزئی و کلی به یک فرقی در خود مدرک تفاوت پیدا نمی کنند بل کلی وجزئی به اختلاف نحوه ادراک است و مناط شخصیت ومناط کلیت این است که درک عقلی از ان داشته باشی و شخص که مثل زید باشد اضافه ای ندارد بر طبیعت نوعی زید هیچ فرقی با انسان ندارد زید وانسان هر دو یکی است شخص اضافه ای ... اگر کسی بگوید زید ماهو؟ انسان است و زید واقعا فرق دارد با انسان زیرا زید این شخص انسانی است وکاری با درک ندارد وبا قطع نظر از تصور صلاحیت دارد که ...شخص بعد از طبیعت است مثلا بگوی زید مذکر ....وبرای این امر و هویت شخصی سوالی "من" باید کرد. آخوند آمده است گفته است کسی که این قول را قائل است قائل به تشخص در وجود است) وقد و جه الآخوند من ان مرادهم ماهوالحق بأن التشخص هو الوجود حیث ان العلم الحضوری لایتعلق الا بالوجود (آخوند گفته است که ما می گوییم که ملاک تشخص وجود است آخوند دست به توجیهش باز است تمام اقوال در باری تعالی را همه توجیه می کند به کلام خودش با این حرف که می گوید این ها بزرگان هستند نمی شود که این حرف ها را زده باشند مقصودشان چیزی دیگری است اما خود آخوند چه گفته اند: )

فما نقل عن الحكماء (که در مبدأ ومعاد هم خودش نقل کرده است) أن تشخص الشي‌ء بنحو العلم الإحساسي أو المشاهدة الحضورية يمكن إرجاعه إلى ما قلناه فإن كل‌ وجود خاص لا يمكن معرفته بذاته إلا بنحو المشاهدة[2] .(ما می گوییم که او احساس را می گفت و علم حضوری را به احساس ملحق کردند و اسمی از احساس نمی آورد زیرا که احساس علم حصولی است و کلی نه جزئی و تشخص، که به نظر می رسد این خیلی توجیه سستی باشد)


[1] اسفار، ملاصدرا، ج2، ص8.
[2] اسفار، ملاصدرا، ج2، ص8.