استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/10/14

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: مقسم نهم از کلی و جزئی از علامه طباطبائی (مقسم آن وجود است)

از امام صادق ع نقل شده است که وقتی که روز دهم محرم می شود ملائکه نازل می شوند و با هر ملکی شیشه ای است با بلور سفید ودر مجالس می گردند و اشکها را جمع می کنند وقتی روز قیامت می شوند یک قطره از این اشکها را در آتش می ریزند اتش به اندازه 60 هزار فرسخ از گریه کننده امام حسین ع دور می شوند

 

بحث در مورد مقسم کلی و جزئی بود ونظر نهم نظری است که مقسم کلی وجزئی وجود است

9. مقسم الکلی و الجزئی هو الوجود فهو جزئی ان کان وجودا خارجیاً (اگر وجود خارجی وعینی بود جزئی بود) وکلی ان کان وجودا ذهنیا ای ماهیة موجودة فی الذهن (این فرمایشی است که از کلام علامه طباطبائی استفاده می شود ) وهذا مبنی علی ماذهب الیه بعضهم من انّ الوجود الذهنی خاص بالماهیة (طبق آن بیانی که آخوند گفت وجود ذهنی عبارت است از اینکه خود شئ وارد ذهن باشد وفقط ماهیت است که می تواند وارد ذهن بشود زیرا عدم خودی ندارد که وارد ذهن بشود و وجود هم نمی توند بیاید در ذهن برای اینکه ذهن چیزی است که منشأ اثر نیست ولی وجود منشأ اثر است و این فرمایش مکرر در کلام علامه امده است لذا می توانند بگویند که مقسم کلی وجزئ وجود است اگر وجود خارجی باشد جزئی واگر وجود ذهنی یعنی ماهیت باشد کلی است)

ولما تقرر فی محله ان الوجود الذهنی لایختصّ بالماهیة (برای اینکه وقتی می گویند که ماهیت خودش می آید باید ذاتیاتش را هم داشته باشد اگر یک جوهر خودش می آید باید جوهر باشد یا باید لوازمش را هم داشته باشد مثلا آتش وقتی آمد در ذهن باید بسوزاند در حالیکه این طور نیست جوابهای زیادی داده شده ولی جواب پسندیده آخوند این است که آن چیزی که در ذهن است ماهیت بالحمل الاول است و علامه و اخوند می خواهند با اختلاف حمل مشکل را حل کنند کیف است بحمل شایع جوهر است بالحمل الاولی که ما گفتیم که این حمل کننده نیست ما یک بالحمل اولی داریم که قید است که اگر این قید فرق کند محمول فرق می کند الانسان فی الذهن عرض و جوهر، هر دو درست است عرض بالحمل الشایع که قید عرضً. یک معنا خودش به خودش که حمل شود حمل اولی است حمل شایع معنایشان فرق دارد ولی معنایشان یکی است انسان در ذهن عرض به حمل شایع است که عرض به حمل شایع یعنی چه؟ مرحوم مظفر این را توضیح داده است گاهی وقتی مفهومی را به کار می بریم خود مفهوم را لحاظ می کنیم وگاهی مصداق آن الانسان بالحمل الاول یعنی مفهوم انسان و انسان بالحمل الشایع یعنی مصداق انسان و عرض به حمل شایع کلش محمول است پس الانسان فی الذهن عرض، انسان در ذهن مفهوم عرض نیست بلکه مصداق عرض است یعنی یک مفهومی است که قائم به نفس است حالا این قضیه حملش چه میشود؟ این حمل می شود حمل شایع الانسان فی الذهن عرض بالحمل الشایع بالحمل الشایع دومی می گوید که موضوع و محمول با اینکه دو مفهوم هستند معنایش یکی است. الانسان فی الذهن جوهر بالحمل الاولی انسان در ذهن واقع جوهر نیست بلکه مفهوم جوهر است برای اینکه زید انسان با تشخص است لذا انسان است که کلی طبیعی هم همین طور است. حالا قضیه: الانسان فی الذهن (ای بالحمل الاولی) یعنی مفهوم انسان در ذهن جوهر بالحمل الاولی است. این حملش چیست؟ می گوییم موسس این حرف تصریح می کند که اگر تنها جنس را بر چیزی حمل کردید حملش شایع است اگر گفتید الانسان حیوان شایع است ولی اگر گفتی الانسان حیوان ناطق حملش اولی است این را تصریح می کندکه این الانسان حیوان، حملش شایع است ولی حمل شایع ذاتی است یعنی ذاتیشان حمل شده است بلکه علامه می گوید اگر جنس حمل شد باز حملش اولی است ولی اگر حرف علامه را بگیریم مشکل حل نمی شود انسان بالحمل اولی جوهر بالحمل اولی است است ولی اشکال کننده می گفت که ذاتیاتش گرفته می شد جوهر به حمل شایع جوهر به حمل اولی است بالاخره ما خیلی با علامه کار نداریم بلکه با ملاصدرا کار داریم. ما هم می گوییم که اشکال به علامه وارد است و بعد از شما فقط استاد جوادی آملی قبول دارد حتی بیشتر قبول دارد اگر بگویی الجوهر ناطق هم اولی است علامه این را قبول ندارد آقای جوادی آملی می گوید اگر معنای انسان با جوهر معنایش با جوهر و ناطق یکی است پس جوهرو ناطق هم می شود به حمل شود. ولی همه می گویند این حمل شایع است علامه تعریف حمل اولی و شایع را تغییر نداده اند. اگر گفتیم که مفهوم آتش می آید در ذهن نه خودش پس وجودی که در ذهن ما هم وجود بالحمل اولی است لذا وجود ذهنی و علم حصولی مال همه چیزهاست هر چیزی را می شود علم حصولی درست کرد از آن)

وعلی هذا فلامقسم للکلی و الجزئی علی هذا القول (یعنی کلی و جزئی مقسم ندارد زیرا چیزی که مقسم ایندو است در عالم وجود ندارد) وذلک لأن التقسم لایصحّ الاّ اذا کان الاقسام جامعة مانعة (در منطق مظفر آمده است که هم جامع باشد هم مانع اگر مانع نبود تقسمیت غلط است گفتید کلمه اسم است و حرف فقط این جامع نیست و یا یک چیز دیگر به این تقسیم اضافه کنید مانع نیست) ولامقسم للماهیة الذهنیة والوجود العینی لأن المعنی والوجود والمعنی الموجود، الموجود اعم منهما (شما اگر مقسم را معنا قرار بدهید بگویی یا ماهیت ذهنی است یا وجود خارجی. می گوییم معنا فقط یکی از این دوتاست؟ معنا می شود معدوم هم باشد وقتی می گوییم عنقا معدوم است چی معدوم است آن چیزی که مفهوم از ان حکایت می کند یعنی معنا، معدوم است اگر بگویید معنای موجود مقصود است می گوییم این معنای موجود اختصاص نداشت به آنچه در ذهن داشت که عبارت بو د از غیرماهیت ذهنی بالخصوص این که وقتی ایشان می گویند ماهیت هر چه غیر وجود را ماهیت نام بدهند ایشان می گوید ماهیت غیر از معقول ثانی فلسفی و منطقی ... لذا می گوید که وحدت و کثرت و .. که مقعول ثانی هستند اصلا علم نیستند) والمفهوم و الماهیه و المفهوم الماهوی لیس جامع لهما

لابد ان یقال لامقسم للکلی و الجزئی فی الحقیقه علی هذا القول فراجع:

     «به نظر علامه ماهیت اصلا نیست و ماهیت در خارج با وجود پیدا نمی شود ایشان می گوید که ماهیت چیزی است که در ذهن شماست و ماهیت در ذهن هم کلی است جزئیت به معنای خواص شخصیه یعنی فقط وجود عینیی است که جزئی است اینجا از عبارت در می آید که خود ماهیت کلی است ولی در جایی دیگر بر می اید که از خواص وجود ذهنی است»

     (این ویژگی که ماهیت دارد کلیت است و کلیت از لوازم وجود ذهنی برای ماهیت همانطور که جزئیت و شخصیت از لوازم وجود خارجی است و من شخصیت را با جزئیت مرادف می دانم)

     نهایة الحکمة ( فياضى)، العلامه الطباطبایی، مرحله 11، فصل10

     رحیق مختوم، صفي الرحمان المباركفوري، ج1، ص220-221.

     رحیق مختوم، صفي الرحمان المباركفوري، ج6، 5

     رحیق مختوم، صفي الرحمان المباركفوري، ص8

ومراده من الماهیة معناها الاخص کما یظهر من تعلیقته (در بحث ماهیت فلسفه منظور معنای اخصش است فی تعلیقته علی الاسفار، ج2، ص2 [1]

وفیه:

اولا: انّ المقسم للکلی و الجزئی هو المعنی کما مر مرارا (مقسم وجود نیست معناست زیرا امر معدوم هم جزئی دارد وکلی دارد)

ثانیا: ان الماهیة کما تکون کلیة اذا لوحظت من حیث هی تصیر جزئیة بالوجود العینی (شما می گویید وجود پیدا نمی کند پس کلی نیست ما می گوییم که وجود پیدا نمی کند ماهیت موجوده در خارجی جزئی است لذا درست است که وجود جزئی است بالذات است ولی ماهیت جزئی می شود بالوجود)

وثالثا: ان الوجود الذهنی کلی لابمعنی المبحوث عنه وانما هو کلیّ بمعنی الاخر وهو قابلیة الحکایة (شما می گوید که وجود ذهنی کلی است ما می گوییم که وجود ذهنی اصلا حمل نمی شود معنا همواره محکی وجود ذهنی است البته در حکایتش بند به شئ خاص نیست ولی کلیت در حکایت غیر از کلیت در محل بحث است در اینجا بحث صدق بر کثیرین است. قول آخر قول استاد جوادی آملی است که فرمودند که کلی و جزئی در فلسفه یک معنای دیگر دارد در منطق معنای دیگرو در عرفان نیز معنایی دیگر دارد)

 


[1] تعلیقه علامه طباطبائی علی الاسفار، ج2، ص2.